_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

رتق و فتق....

هوالمحبوب: 

 

 

پیام میده : " چطوری الهام؟ کجایی؟"

هزارتا کار سرم ریخته .شونصد جا باید برم وشونصدنفر رو ملاقات کنم وبه هزارتا کار برسم....!!

واسش پیام میدم: مرسی خوبم. کلی کار دارم. بیرونم .  دارم به رتق وفتق امور مسلمین میپردازم"

جواب میده:" حالافعلا به رتق برس، اگه به فطخ مسلمین هم نتونستنی بپردازی مهم نیست!! زیاد بهش گیر نده !!!!!!!!!"

بلا به دور!

:))))

حلقه ی بیرون در بیدل خطابم میکنند

 هوالمحبوب:

قرار نبود اینطور بشه...قرار بود من راهه خودم رو برم وتو هم راهه خودت....قرار شد کاری به کارم نداشته باشی.....قرار شد من خر خودم رو برونم ودرعوض در مقابل کاری که واست انجام ندادم چیزی ازت نخوام.....قرار شد پشت پا بزنم به اونی که بودم وبشم یه عوضی ودر قبالش پروویی نکنم وانتظار بخشش نداشته باشم.....قرار شد گریه وزاری وببخشید بخشید راه نندازم وتو هم هر عقوبتی دلت خواست واسم در نظر بگیری وکاری نکنی که احساس شرم وپشیمونی کنم.....قرار شد موسی به دین خود ...عیسی به دین خود...

قرار نشد با من اینجور کنی.قرار شد تو خدایی کنی وخط بکشی  روی این بنده ی عوضیت وکاری به کارش نداشته باشی...من هر کاری دوست دارم انجام بدم وتو اگه دوست داشتی اسمش رو بذاری گناه. من رم کنم وتو اسمش رو بذاری عصیان .من زخم به خودم بزنم ودرد بکشم وتو اسمش رو بذاری خود آزاری وسادیسم ....قرار نشد من رو نادم کنی.....من که گفتم با آگاهی هرکاری دلم بخواد میکنم ونمیاد اون روزی که بهت بگم خدا شیطون گولم زدو نفهمیدم واین جور اراجیف که بقیه میگند . ولی درد به جونم انداختی...قرار شد اونکه درد به جون میندازه من باشم ، نه تو!

خدا با من بازی نکن......جون خودت با من بازی نکن .....جون اونایی که دوستشون داری با من بازی نکن.....دردم میاد...میفهمی؟؟؟؟...............

از کی شروع شد؟ نمیدونم ولی از دوسه روز پیش زدی به سیم آخر.....بغض عجیبی درونم بلوا به پا کرده ودارم میترکم  ودنباله جوابه سوالم از آدمی هستم که یه روزی جواب همه ی سوالام بود...حتی سوالایی که هیچ وقت نپرسیدم که یهو پیام داد: " .......باور دارم تو  عوض نشدی ولی به همون اندازه باور دارم که خودم عوضی شدم و.........."

باز یه تعریفه دیگه...باز یه آدمه دیگه و یه تعریف از منه بی تعریف.....

دلم خون شد...خدا باورت میشه؟؟خجالت کشیدم ...خیلی.......

توروجون خودت بهم خرده نگیر که چرا از من شرم نمیکنی ولی از بنده م شرم میکنی ....ولی آره از بنده ت شرم دارم که من رو خوب تصور میکنه...خدا از بنده هات شرم دارم وقتی ازم تعریف میکنند...خدا از بنده هات شرم دارم وقتی بهم میگند که دختره خوبیم...خدا از بنده هات شرم دارم وقتی بهم ایمان دارند وفقط من وتو میدونیم که حباب میبینند...حبابی که هرلحظه ممکنه بترکه ونابود بشه وتصور همه رو نقش برآب کنه.....خدا از بنده هات خجالت میکشم وقتی تحسینم میکنند .وقتی تمجیدم میکنند ...وقتی بهم احسنت میگند......خدا داغون میشم وقتی بهم ایمان دارند وبه ذهنشون حتی تصور بد بودن من خطور نمیکنه چه برسه بخواند به زبون بیارند....خدا از بنده هات شرم دارم....میفهمی؟؟؟

وقتی بهشون میگم بزرگترین گناه رو مرتکب شدم ،میخندند وذهنشون حول محور چیزهای خنده دار میره .بعد از صداقت روح وذهن وفکر ورفتار من صحبت میکنند و من را به آرامش دعوت میکنند .به قول خودشون به من غبطه میخورند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

خدا تو بگو،چیه من غبطه داره؟ تو بهشون بگو.....

درد میکشم وقتی ازم تعریف میکنند ...وقتی از اعتقاداتم لذت میبرند...وقتی اخلاقم را تحسین میکنند ...وقتی رفتارم روستایش میکنند...خدا درد میکشم و توی خودم خورد میشم وقتی نگاهشون ارادتمندانه ست وتوی صداشون شعفه با من بودن وکنار من بودنه.....خدا تو بهشون بگو من این نیستم که اونا تصور میکنند...خدا تو بهشون بگو من چه روسیاهی هستم...خدا تو بهشون بگو هیچی نگند....حرف نزنند...خدا تو بهشون بگو دلم رو با تعریفاشون خون نکند ..تو بگو ازم نخواند واسشون دعا کنم...مگه من مستجاب الدعوه هستم؟؟...خدا تو بهشون بگو من خیلی وقته دعا کردن بلد نیستم و سر نمازی که نمیدونم واسه چی میخونم، موقع سجده ووقت دعا بهت میگم: " من حرفی واسه گفتن ندارم!!" وپا میشم میرم....

دلم خون شد وقتی آجی مریم بهم گفت: "الهام واسم دعا کن،خدا به خلوص نیت و دل آدما کار داره و تو از من به خدا نزدیکتری!!!!!" خدا زجر کشیدم....خدا خورد شدم....خدا تمومه وجودم گریه شد واشک ریختم....اشکی که اشک ندامت وخاک بر سری بود واز نظر اونا اشک اخلاص وپاکیه دل!!!!!

خدا این بنده هات یا خرند یا خودشون را به خری زدند!!!!!تو بهشون بگو من کی ام!

خدا تو بهشون بگو....جون خودت تو بهشون بگو وقتی میگم :" من دختر خوبیم دارم با خودم شوخی میکنم...دارم خودم وبقیه را دست میندازم...دارم تظاهر میکنم...دارم مسخره شون میکنم

خدا تو بهشون بگو از این دختری که میشناسند هیچی نمونده جز یه عالمه خاطره از روزایی که فکر میکرد خوبه.هیچی نمونده ازش جز یه ظاهری که شبیه اون روزاست..خنده ای که شبیه اون روزاست....دلتنگی ای که شبیه اون روزاست ولی با وجودی که شبیه هیچ روز وهیچ مکان وهیچ زمانی نیست....

خدا تو بهشون بگو روی بد دیواری دارند یادگاری مینویسند...خدا تو بهشون بگو من خیلی وقته مرده م ولی عجیبه که با اینکه دلم خونه نه میتونم نخندم نه میتونم حرف نزنم نه میتونم مهربون نباشم نه میتونم نگران نباشم نه میتونم شبیه ظاهره اون آدمی که میشناختم نباشم......

خدا تو بهشون بگو این آدمی که میبینند از خدا شرمنده نشد ولی وقتی ازش تعریف میشه از بنده های من شرمنده میشه.....خدا بدترین مجازات رو واسم در نظر گرفتی ها!یادت باشه

قول داده بودم تا آخره عمرم هیچی ازت نخوام.درسته پرووم اما قول دادم در مقابلت پروویی نکنم ودر قباله عصیان وسرکشی ونافرمانی ای که کردم انتظار نداشته باشم وخودم رو مستوجب هیچ عنایتی از طرف تو نبینم اما دارم منفجر میشم از شرمندگی ...دارم داغون میشم از امتحان وآزمایشی که واسم درنظر گرفتی.دارم له میشم از مجازاتی که داری واسم اعمال میکنی.

نگی ازت نا امیدم ها! نه! من هیچوقت ازت نا امید نیستم ونشدم .دردم اینه که نا امیدت کردم .هی خودت رو نشون دادی ونا امیدت کردم .هی تقلا کردی ونا امیدت کردم .گفتم هر چه بادا باد ولی الان دارم درد میکشم.....

"استر" توی کتاب "زهیر" نوشته ی "پائولو کوئلیو" میگه : " وقتی کسی ازت تعریف میکنه باید نگران بشی...." نگرانه اینکه نکنه کاری کنی که تصورش رو به هم بزنی....نگران اینکه نکنه غیر اونی که فکر میکنه نشون بدی...نگران اینکه تو در قباله تصور این آدم مسئولی. نگرانه اینکه آهاااااااااای تو خوب تصور شدی ،نکنه میخوای بد باشی؟؟؟

خدا داری با من چیکار میکنی؟؟کاره من از نگرانی گذشته...دارم واسه آدمایی که خوب تصورم میکنند غصه میخورم....دارم درد میکشم...تا کی ازشون بخوام چیزی نگند وحرفی نزنند...نکنه میخوای به همشون بگم چه تحفه ای هستم؟؟ نکنه میخوای " با نگاهه  منتظرت زجرم بدی؟....خدا دارم از شرمندگی میمیرم...میفهمی؟؟

دلم واسه دعا کردن تنگ شده.....میدونم قول دادم چیزی نخوام...اما جون خودت...جون هرکسی که دوستش داری من رو ببخش تا آروم بشم...خدا دلم واسه خودم تنگ شده...واسه اونی که بودم....واسه تمومه سادگیم واحساسای یواشکیم.بهم نگو نامردم که میدونم هستم.بهم نگو نامردم که به خاطره تو برنگشتم ونخواستم برگردم ولی به خاطره احساس دینی که نسبت به تصور آدمهای زندگیم دارم التماست میکنم که کمکم کنی برگردم.شرمنده م ولی کمکم کن...مستاصلم......کمکم کن....

من رو از شرمندگی نجات بده.از نگاه سنگین آدمایی که تصوری غیر از اینی که هستند ازم دارند.از سنگینی نگاه خودت که همیشه رو دوشم بود ولی خودم را به خنگی زدم تا حسش نکنم

جون خودت من رو ببخش

آآآآآخ....

هوالمحبوب :  

 

خداحافظ ومیام.....نمیدونم دارم به کدوم طرف میرم وکجا قراره برم.فقط تند تند قدم بر میدارم وزل میزنم به سنگ فرش پیاده رو وبا خودم تند تند میگم: "برو ......برو....فقط برو...." .پیچ فلکه رو رد میکنم و گوشی دست میگیرم وبا عمه تماس میگیرم...: " عمه خونه ایی؟ ...من دارم میام اونجا..."

و راهی میشم.اینقدر توی ایستگاه اتوبوس راه میرم وزیر لب آواز زمزمه میکنم : اشاره کن که من به تو.....به یک اشاره میرسم......من به تو سجده میکنم ...طلوع کن ...طلوع کن.....از تو به پایان میرسم ...شروع کن ... شروع کن...."

نمیدونم....شاید دارم بلند میخونم و شاید هم زیاد دارم راه میرم که نگاه پر از سوال مردم توی ایستگاه  اتوبوس بهم خیره شده. راه رو بر میگردم و میشینم توی تاکسی و زل میزنم به خیابون و باز زیر لب یه آهنگ دیگه زمزمه میکنم .نمیدونم چی میخونم ولی میخونم و روبروی خونه عمه پیاده میشم .روبروی پارک ومیپرم از تاکسی بیرون ومیرم به سمت خونه .یهو یادم میاد که آهای : داری کجا میری با این حالت؟ میخوای چه توضیحی راجب رفتارت بدی؟ چته؟ ؟ میشینم روی صندلی پارک و زل میزنم رو برو. زل میزنم وسردمه . ناخوداگاه میگم : آآآآآآآآآآآآخ

دلم  آروم نمیشه.دردم از گفتن یه آخ معمولی فراتره ......باز میگم آآآآآآآآآآآخ واین بار بلندترو چندتا دختر کوچولو که دارند کنار صندلیم بازی میکنن نگاهشون به سمتم جلب میشه.چشمام رو میبندم وداد میزنم آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ....آآآآآآآآآآآآآآآآآآخ

و تمومه احساسم میریزه بیرون. چندتا جوون اونور پارک بهم زل میزنند ویهو باهم میزنند زیر خنده.گنجشکای کنارم یهو پر میزنند ودختر بچه ها با هم میدوند طرف خونشون وپیر مردی که روبروی صندلیم نشسته سرش رو به علامت تاسف تکون میده و اون دوتا خانوم که اونورتر نشستند سرشون را میارند نزدیک هم و خیره به من یواشکی حرف میزنند و من فقط اشک میریزم وزیر لب باز میگم : آآآآآخ

چقدر از سه شنبه ها متنفرم.همیشه از سه شنبه ها متنفر بودم.چقدر خوبه که چهارشنبه ها توی تقویمند .چقدر خوبه که من هنوزم عاشق و منتظر رسیدن چهارشنبه هام.....

خدا! ازت هیچی نمیخوام...فقط دردم میاد. همین .......

به جان بچه م ......!

 

 هوالمحبوب:

تا دم دمای صبح داشتیم تو کنفرانس دنباله بابای سه قلوها میگشتیم با برو بچ ودیر وقت خوابیدم.آخه مامان تو دو سه هفته ی اخیر خواب دیده من سه قلو دار شدم ودنباله تعبیر وتفسیرش بود ومن هم دنباله بابای سه قلوها که ندیدی چه شکلی بود وکجا بود وچه جوری بود؟؟ واون هم که گویا اصلا تو ی خواب خانم والده پیداشون نشده واین چند وقت هم کلا سر کار بودیم که پس کی بابای این سه قلوها میخواد نزول اجلال کنه و ......

صبح حدودای ساعت 9 بیدار شدم وبا چک کردن گوشیم متوجه یه میس کال و یه اس ام اس شدم.عمه کله سحر زنگ زده بود ویکی میخواست بگه زن مگه تو خواب نداری؟؟ و یه شماره ناشناس هم اس داده بود و من هم که کلا ذهن شماره تلفنیم تعطیل واصلا شماره را به جا نمی اوردم.یعنی اگه بابا هم اس بده و شماره ش تو گوشیم ذخیره نشده باشه عمرا بفهمم باباست!!!!

خلاصه اس ام اس به این مضمون بود که : " تو نمیخوای دست برداری، نه؟ "

با خودم گفتم باز یکی میخوادشوخی کنه و مسخره بازی در بیاره و حتما هم از راه اس ام اس اشتباهی و این مسخره بازی ها وارد شده یا مثلا بازی در بیاره که اگه من رو شناختی و این حرفا!!!!!ا 

از اینکه از کسی بپرسم شما متنفرم واسه همین اس دادم : "من میخوام دست بردارم اما میشه بگی از چی؟ "

بهم پیام داد از چی دست برداری ؟

گفتم شما اس دادی نمیخوای دست برداری؟

گفت : " دست از سر زندگی من بردار!"

من رو بگی یهو جا خوردم .گفتم ای بابا من تا یادم میومد این دیالوگ رو من به بقیه میگفتم این کیه به من میگه دست از سر زندگی من بردار! باز یه لحظه غافل شدیم مردم واسمون حرف در اوردندا!

پیام دادم : " برو بینیم بابا! "

جواب داد :" هر وقت تو از تو زندگی ما رفتی  من وامیر هم میریم بابا!!!!! "

بهش گفتم : " برو بچه سر به سر من نذار .اصلا تو کی هستی؟"

پیام داد: پات رو از زندگی من بکش بیرون!!!! "

دیدم از این پیامها بوی عجیبی میاد .بهش پیام دادم " دوحالت داره.یا اشتباهی گرفتی که در اینصورت  اونی که پاش تو زندگیه تو هست راس راس داره تو خیابون راه میره ، فحشش رو من دارم میخورم ! یا داری بازی در میاری و سر به سرم میذاری که اگه اینجور باشه پوستت را میکنم!!!! "(بابا سلاخ!!!!)

یهو زنگ زد!

گوشی رو جواب دادم دیدم صدای یه خانومه!گفت : دیگه من رو نمیشناسی؟" .

گفتم : نه به جان بچه م!!!!"

گفت : من مریمم. زن همونی که دست از سرش بر نمیداری!!!!"

گفتم : کی ؟ من؟اشتباه گرفتی خانومه محترم! من تا یادم میاد بقیه دست از سرم بر نمیداشتندا ولی امیر نداشتیما !"

گفت : خواستم باهات اتمام حجت کرده باشم وقتی با مدرک اومدم پیش شوهرت نگی چرا؟!!!!"

شوهر؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خنده م گرفت وگفتم : " ای بابا! خانوم من اصلا شوهر ندارم .البته منتظرم که داشته باشما! خواهشا خواستی مدرک دست شوهرم بدی  یه تک پا بفرستش پیشم بگو منتظرشم!!!!!"

گفت : شوهر نداری ؟  پس چرا گفتی به جان بچه م؟!"

حالا یکی بیاد ثابت کنه این تکیه کلام کوفتیه ما قسم به جون بچمه!!

-          بابا شوخی میکنم. من شوهرم کجا بود؟؟؟

-          این گوشی مال کیه دستتون؟

-          مال خودم

-          از کسی خریدید؟

-          بله .پس فکر کردید دزدیدم؟

-          از کی؟

-          از دفتر خدمات ارتباطی

-          قبلا مال کسی نبوده؟

-          والا به من که گفتند صفره .راست ودروغش پای خودشون .تازه جایزه ش رو هم واسم فرستادند!!!!!

-          مسخره میکنی؟

-          نه به جان بچه م

-          باز گفتی جان بچه م!!!!!

-          ای بابا! بالاخره که یه روز بچه دار میشم که!!!!! به جون همون نه نه مرده!!!!

گوشی رو بی خداحافظی  بعد از یه مکث کوتاه قطع میکنه . میره تا اونی که دست از سر خودش وشوهرش برنمیداره رو پیدا کنه.

دلم واسش میسوزه. واسه زنی که در تقلای نگه داشتنه شوهریه که داره میره! ومنزجرم از زنی که آویزوونه زندگیی هست که به خودش تعلق نداره .... 

بهش اس میدم: " ببخشید دخالت میکنم ولی  ناراحت نباش همه ی مردا نامردن!!! موفق باشید....." 

اس میزنه : " پس خودتی ؟؟"

جواب میدم : ای بابا ! نه به جان بچه م!!!......" 

 

************************************************************************************** 

پ. ن : 

حالا با این تفاسیر پیدا کنید بابای این سه قلوها را .....!تا یه مریمه دیگه پیدا نشده...!

هیچ کس اینطرفها ندارد؛هیچ کاری به کارم تو اما.....

هوالمحبوب: 

 

دلم میخواست تموم روز رو میموندم خونه ومثلا تلویزیون میدیدم یا کتاب میخوندم یا گوشیم رو دست میگرفتم وباهاش بازی میکردم یا مثلا بافتنی میکردم یا شایدم دراز میکشیدم وشاید هم توی اینترنت گشت میزدم ولی اینقدر اصرار کرد تا باهاش برم بیرون وآخر سر هم توی رودربایسی قبول کردم وراهی شدم.

توی خیابون گشت زدیم وکلی حرف زد.این دفعه اونی که حرف میزد اون بود ومن ترجیح میدادم سکوت کنم وفقط گوش بدم یا حداقل تظاهر کنم دارم گوش میدم.مغازه ها رو زیر ورو کردیم واگر یهو حس میکرد چشمم روی یکی از اجناس بیشتر از بقیه ی اجناس ولباسها متمرکز شده ومکث کرده پیشنهاد میکرد پرو کنم یا بخرمش و من هم که حوصله ی لباس عوض کردن نداشتم وکلا دلم نمیخواست با خریدن چیزی خودم رو خوشحال کنم!!!!

کلی راه رفتیم ومن باز هم گوش دادم وگاها کمی حرف میزدم اون هم جسته گریخته.پیشنهاد میکنه بستنی بخوریم .میدونه من عاشق بستنی ام وبالاخره پیروز میشه ومن هم مشتاقانه قبول میکنم وتوی ایستگاه اتوبوس منتظر میشینم تا بستنی ها رو بخره واولین قاشق بستنی رو که خیره به چشماش میذارم تو دهنم تمومه وجودم با یه احساس خاص خنک میشه وبغضی که انگار یه عمره تو گلوم خونه کرده رو با بستنی میدم پایین ولبخند رو لبام خونه میکنه ومیفهمه که بالاخره تلاشش به ثمر نشسته و اون هم میخنده و میگه :"ای بستنی ندیده ی شیکمو! ".

توی چشماش گم میشم وباتمومه وجود میخوام داد بزنم که چقدر خوشحالم که تو زندگیمه و دوستش دارم.اتوبوس میاد وسوار میشیم ومیشینه کنارم.بستنیمون تموم میشه وظرف بستنی رو ازش میگیرم تا وقتی پیاده شدیم بندازم تو سطل.میگه پایه ای ظرف بستنی ها رو بذاریم زیر صندلی و در بریم؟!

میخندم ونگاهش میکنم وچیزی نمیگم!سرم رو میذارم رو شونه ش و به بیرون زل میزنم.مثل همیشه نمیگه : زشته سرت رو بلند کن،مردم دارند نگاهمون میکنند.فقط خودش رو جمع وجور میکنه وسرش رو میندازه پایین که نگاه بقیه رو نبینه.

میرسیم به مقصد وپیاده میشیم.مثل همیشه کل پیاده رو ول کرده ودرست کناره من راه میره وهی تند تند میخوره به من.دستم رو از جیبم در میارم وحلقه میکنم دور بازوهاش وباهاش قدم میزنم.چقدر احساس خوشبختی میکنم که کنارمه ودارم باهاش قدم میزنم.چقدر حس خوبی دارم.بازوش رو با حلقه ی دستام فشار میدم وگم میکنم این غرور مسخره رو وبهش میگم: "چقدر خوبه که هستی. چقدر خوبه که وقتی هیشکی نیست تو هستی.تو از سر تمومه دنیا زیادی.چه برسه به من!"

نگاهم میکنه و میگه: خوبه خوبه .باز چی توی اون کله ت میگذره؟؟؟"

میخندم و میگم: "تو فکر اینم واسه بابا زن بگیرم.دیگه وقتشه بازنشسته بشی و بشینی ور دل من.سال نو زنه نو!!!!"

میخنده و میگه : " من  که از خدامه از دست تو و بابات خلاص بشم!!!!" 

باز بازوش را فشار میدم ومیگم :" از خدات باشه!"

میخنده......میخندم وباز تا خونه قدم میزنیم........

انتظار فرج از نیمه ی اسفند کشم...

هوالمحبوب:

بازهم تقویم تپش ضربان قلبم رو شدیدتر میکنه.لباس میپوشم و آرایش میکنم و عطر میزنم.همون عطری که برای مواقع خاص استفاده میکردم.موهام رو میبافم ومیندازم دو طرف گردنم.دوتا گل سر طوسی و زرشکی  وصل میکنم روی موهام وروسری سر میکنم وتوی آینه به خودم خیره میشم وعینک به چشم میزنم وراهی میشم .امسال یه جور دیگست

وقتی عمه زنگ میزنه ومیگه کی میای خونمون وبهش میگم ساعت 7 یا 8 خودم هم مطمئن میشم قرار نیست مثل هر سال باشه.تازگی ها با یک هدف  میزنم بیرون ودر پی تدارکات ووضعیتهایی که ممکنه پیش بیاد نیستم .یکهو دیدی مثلا میخواست برم خونه عمه یهو سر از خونه خاله در اووردم!

مثلا همین تهران رفتنم که نفهمیدم برای چی وبرای کی رفتم واومدم وفقط حس سبکبالی بعد از اون  بود که بهم آرامش میداد ومیگفت بهش می ارزید واگه ازم بپرسی به چی می ارزید کلمه واسه گفتنش ندارم!

باید بگردم دنباله مسئوله تدارکات واسه تمومه کارهام!!

برخلاف هرسال همون راه  همیشگی رو نرفتم.دارم کم کم پیر میشم!با اتوبوس طی طریق کردم تا اون میعادگاه همیشگی!

باز هم دیر رسیدم.مثل همیشه وهر سال با یک تاخیر نیم ساعته میرسم وامسال تقریبا موقع اذان و"حی الی الصلوۀ" .باز هم که چشمم به سردرش میفته تپش قلب میگیرم وآروم میرم داخل.چقدر عوض شده!

پارسال که اومدم داشتند تعمیرش میکردند ومجبور شدم به جای دیگه پناه ببرم وامسال چقدر عوض شده بود!مثلا یه جای دنج شده بود واسه عشاق.یه  نور کم با فضای شاعرانه وقهوه ایه سوخته ویه خورده رومانتیک ومدرن واز میز شماره ی 13 من خبری نبود!.....

نشستم همون مبز دم در کنار شوفاژ-تنها میز خالیه کافی شاپ- باز منتظر گارسون که ازم بپرسه منتظره کسی هستید یا مثلا دو نفرید؟ من با لبخند بگم قهوه ویه کیک شکلاتی برای یک نفرلطفا! یا مثلا باهاش شوخی کنم وبعد سفارش بدم......

دفترم رو باز میکنم وگارسون از حرکت سرم که در جستجوی گارسون میچرخه حدس میزنه که باید پیداش بشه ومیشه ومیگه دونفرید؟ومن بدون اینکه شوخی کنم سفارش میدم وشروع میکنم به نوشتن.......هوالمحبوب....... ومینویسم وبغض میکنم وباز مینویسم با خدا درد دل میکنم......

اینجا به قدمت چندین سال واسم مقدسه.....اینجا بود که عاشق شدم.....اینجا بود که شیطون شدم.....اینجا بود که فارق شدم......اینجا بود که عاقل شدم.....اینجا بود که سرو کله ی خدا پیدا شد.....اینجا بود که دلم شکست.....اینجا بود که لیلا رو دیدم....اینجا بود که خودم رو دیدم ...واینجا بود که خدا  هرسال منتظر من میمونه تاسرو کله م پیدا بشه وبشینم پشت یکی از میزهای اینجا که دیگه مهم نیست میز شماره 13 باشه که خوش یمن باشه یا نباشه!!!!

گوشیم زنگ میخوره ودارم با دوست بابا حرف میزنم که گارسون باز سفارش منو با دوتا چنگال و یک کارد میاره ومن لبخند میزنم واون هم بدون اینکه منظور لبخندم رو بفهمه پاسخ میده ومیره......

باز قهوه ی تلخ که به تلخیه تمومیه روزایی که رفته وباز یه کیک شکلاتیه شیرین که خط میکشه روی تمومه تلخیا....

کلی با خدا حرف میزنم وتوی دلم واسه تمومه آدمای اینجا آرزوهای خوب میکنم.....واسه اون دختر وپسر جوونی که دارند راجب آینده حرف میزنند...واسه چشمای کنجکاوه اون پسری که توی حرفای دخترکه روبروش دنباله یه جرقه س...واسه اون چهارتا خانومی که دارند از خاطره ی روزای گذشته شون واسه هم حرف میزنندو میخندند...واسه اون دوتا آقای مسنی که دارند بستنی شکلاتی میخورند وراجب قراردادشون صحبت میکنن ...و واسه اون آقایی که منتظر به ساعت هی نگاه میکنه وبه بیرون خیره میشه......

یک ساعت میگذره وباز مثل هرسال، سالی که گذشت را مرور میکنم وجای تمومه آدمای زندگیم واونایی که بی نهایت دوستشون دارم را خالی میکنم وبلند میشم که برم.....

به خودم میگم فلسفه ی این دوتا چنگاله هر ساله رو باید بپرسم .موقعی که میخوام حساب کنم به مسئول کافی شاپ میگم که هرسال میام اینجا وبهش میگم چرا واسم دوتا چنگال میاره واون میزنه تو پیشونیشو میخنده وسرش رو به نشونه ی خجالت تکون میده و میگه خیال کردن دونفرید!

بهش میگم اما من یه نفرم. همیشه یه نفرم.....تا آخرشم یه نفرم.....بهم میگه انشالا سال دیگه دونفره میاید.بهش میگم اینقدر اینجا رو دوست دارم که حاضر نیستم با هیچ نفر دومی تقسیمش کنم....بهم لبخند میزنه وازم پول نمیگیره...اصرار میکنم واون هم اصرار میکنه ومیخواد مثل اون سالی که لیلا رو دیدم مهمون اینجا باشم .بهم میگه به شرطی که باز هم بیای وبهش میگم اینجا جای "فقط سالی یک باره"!

پول خورد نداره بقیه پولم رو پس بده  ومیخواد بگرده دنبالش که میگم باشه بقیه ش مال خودتون وبهم میگه بقیه ش رو سال دیگه که اومدی میدم بهت!!!! با لبخند بهش میگم یادتون میمونه؟؟؟ ...میگه قول میدم....بهش میگم : امیدوارم!

ومیام بیرون ومثل همیشه تمومه هوای خنک بیرون رو هل میدم توی ریه هام و با یه نفس عمیق بغضم رو قورت میدم وباز در امتداد زاینده رود قدم میزنم.....

دلم میخواد راه برم واسه همین با عمه تماس میگیرم وبهش میگم نمیتونم امشب بیام پیشش وتا خونه قدم میزنم واز این همه جنب وجوش آدمایی که منتظره بهارند لذت میبرم..... 

پ.ن: 

1.احسان  مراقب خودت باش.دوستت دارم آجی ونگرانتم 

2.روز درختکاری مبارک  

۳.همین

ادامه مطلب ...

ای بابا!

هوالمحبوب: 

 

تو چشمای من نگاه کن 

جون بچه ت تو چشمای نگاه کن! 

آخه به من میاد از این فیلم هندی بازیا! ؟! 

آخه تو خودت خواهر مادر نداری بچه (!) پشت سر مردم حرف در میاری !بزنم با دیوار یکیت کنم ؟هاااان؟! 

لا اله الا الله! 

جون بچه ت دیگه فیلم هندیش نکن!یهو دیدی اینقدر تمیز تعریف کردی خودم هم باورم شدا!  

بابا مسئله خونوادگیه  این فیلم هندی بازیا چیه رومنسش(Romance) میکنی!  به ه ه ااااااا! 

بیاین

گاهی فقط گوش بدید 

هیچی نگید 

اینطور قشنگتره 

اینجا واسه من رود پیدراست که کنارش میشینم وبه جای گریه توش مینویسم اینقدررررررررررتا دلم خالی بشه 

از خدات باشه که میذارم تو هم بخونی(اینو از عمق وجودم ازحرص گفتما! ولی راست گفتم!!!!) 

حالا بیا ماچم کن از دلم در بیار بعد راجبت یه فکری میکنم!

 

 

*******************

پ.ن:  

تو موده اینم کامنتهامو فقط خودم بخونم 

مرسی واسه همه چی! 

زندگی پرتقال است....قورت باید داد با هسته!

دستگاه سی دی پلیر را روشن میکنم (فارسیش چی میشه؟آهان دستگاه نمایش سی دی!)و میرم تو آشپزخونه واسه خودم یه چیزه خوردنی پیدا کنم بیارم کنار مامانه خونه دراز بکشم وبخورم ویه فیلم مشتی با هم ببینیم.هیچی تو این خونه پیدا نمیشه.یعنی وقتی هم پیدا بشه تا مدتها باید اونو بخوری!مثلا فقط تا دو ماه تمومه خونه پر از سیبه.بعد دور میفته روی مثلا نارنگی!بعد تا سه ماه باید هی نارنگی بخوری وبعد مثلا یه میوه یا چیزه دیگه!

الان هم تو تاقچه،رو کانتر اوپن آشپزخونه(آهان!فارسیش میشه پیشخون!!)،توی یخچال،تو کابینت ،تو جا کفشی(!!!!!!!!)پر از پرتقا له! دوتا واسه خودم پوست میگیرم ومیام دراز بکشم وبخورمشون وفیلم تماشا کنم که یهو یادم میفته باید یه مقدار ادب اجتماعی داشته باشم ومثلا به نه نه م تعارف کنم!ولی دلم نمیاد!

ماله خودمه!!!! ولی ای بابا! امان از این دله رئوف ومهربونه من! سه تا پر پرتقال میکنم به حاج خانوم میدم وخودم تند تند همشو میخورم که مبادا مجبور بشم باز تعارف کنم وهی باهم فیلم تماشا میکنیم که یهو بعد از نیم ساعت  روی اون دنده ش لم میده و مبینم با یه حالته طلبکارانه ویه خورده کنجکاوانه میپرسه:"الهام؟هسته های پرتقالت رو چی کار کردی؟؟؟؟"

منم  نیشم را شل میکنم وبعد دهنم را باز میکنم ومیگم :"قورتش دادم ! "

میبینم میخنده و میگه:" خسته شدم این هسته ها تو دستمه.چرا بشقاب نیوردی؟ میشه این دو سه تا رو هم بگیری قورتش بدی؟؟؟؟"

حالا یکی بیاد منو جمع کنه!!!!

بغضی به تازگیه امشب!

 هوالمحبوب:

امروز بعد از مدتها –مثلا فکر کن بعد از شاید شونصدسال ! –تلویزیون دیدم وتازه دیدم اووووه تو دنیا این چندوقت چه خبر بوده و من خبر نداشتم!داشتم دومین قاشق نونهای خیس خورده توی آبگوشته توی کاسه رو دهنم میگذاشتم که مجری اخبار سیر تحول تونس و مصرو لیبی وبحرین واردن وبعد هم عربستان رو یکی بعد از دیگری ردیف کرد وشرح داد واز مردمی گفت که دنباله گرفتن حقشون بودن وداشتن انقلاب میکردن.کاری به این ندارم که این اوضاع چقدر به نفعه کیه وایران این وسط چه نفعی میبره واین مدت که اینا مشغولند کلی کار میشه کرد که کسی نفهمه وصداشم در نیاد.... 

همین که دومین قاشق رفت تو دهنم ،اونیکه راه گلو رو میبنده ونمیذاره نفس بکشی وبهش میگن بغض؛ لقمه رو پس زد!وای ی ی ی توی دنیا هم مثل دله من آشوبه.توی دنیا هم مثل دله من همه دنباله حقشونند وسرنگونیه یکی که اسمش رو میذارن دیکتاتور وحقشون را لگد مال کرده.دل من هم آشوبه و منتظره یکی بیاد این دیکتاتوره زندگیمو که غروره واحساسه فروخوردمه رو سرنگون کنه.یکی بیاد منو بکشه ه ه ه ه ه...... 

 

 امشب واسه هزارمین بار با همون بغضی که به تازگیه همون یک سال ونیم پیش بود شماره ی توی گوشیم رو پاک کردم. بغضی که هنوز تازه ست وهرچی ازش بگذره اثرش کمرنگ نمیشه.تویه دلم پر از دلخوریه. تنها حسم دلخوریه. بغضم به تازگیه همون جمعه شبی هست که از دانشگاه با ذوق اومدم وهیشکی خونه نبودو غذا کشیدم واسه خودم وگذاشتم تو سینی و اومدم توی اتاقم ودست بردم گوشیه سفیده نویی که تازگی صاحبش شده بودم رو برداشتم وباهیجان وذوق رفتم توی آدرس بوکش ودکمه سبز رنگش رو فشار دادم وچشم به تلویزیون که داشت "درچشم باد" رو نشون میداد منتظره شنیدن صدای "سلام" شدم. 

 

 لعنت به این دانشگاه ! گاهی فکر میکنم همش زیره سر همین دانشگاهه! انگار واسم شگون نداشت! همه چیز با رفتنم به دانشگاه یه جوره دیگه شد! استقلالم زیره سوال رفت! گذشته م گم شد! آدمای زندگیم عجیب غریب شدن! خودم.......خودم هم انگار گم شدم !!!  

 

بغضه امشبم هنوز تازه ست. به تازگیه همون شبی که بی رحمانه گفت( نمیدونم شاید به شوخی!):"یعنی تو میخوای تا چهل سالگی دست از سر ما بر نداری؟! " . به تازگیه همون لحظه ایکه با فخر دندونای به قول خودش سفید ویه دست و مروارید نشونش رو چندین بار به رخ کشید!!!! به تازگیه همون لحظه ای که خاطره ی اولین باری که سر مکالمه ی طولانیم باهاش کلی حرص خورده بودم وگوشی رو قطع نکرده داشتم غر میزدم را بهم یادآوری کرد وگفت این دفعه مکالمه م طولانی تر شده!!!! بغضم به تازگیه همون لحظه ایه که چندین بار پرسید نه خدا وکیلی چی شده به من زنگ زدی؟ تو بیخود به من زنگ نمیزنی.چیکار داری زنگ زدی !!!!!! وبی توجه به تمام هیجان من ......  وا ی ی ی ی ی!

 

بغض امشبم به تازگیه همون شبی هست که تا ساعت 4 صبح منتظر به گوشیم خیره شدم تا پیام بده باهات شوخی کردم به دل نگیریا .به تازگیه همون شبی هست که تا طلوع آفتاب توی حیاط قدم زدم وبه خودم گفتم وقتی میخواد بخوابه یادش میفته باید مثل همیشه معذرت خواهی کنه. بعد پیام میده و من میگم : " ای بابا ! مهم نیست.بگیر بخواب " واز دلم در میاد وحتی طلوع خورشید هم قانعم نکرد که کلی وقته خوابیده و تو بیخود منتظری!!!!  

 

بغضم به تازگیه همون لحظه ایه که تمومه پیامهاش رو یکی یکی خوندم وپاک کردم وبا اشک گفتم:" تو که اینقدر بی انصاف نبودی !!! این رسمشه؟؟". 

به تازگیه همون لحظه ایه که با درد اسمش رو پاک کردم و گفتم مهم نیست وسرم رو بردم زیر پتو که خودم هم صدای گریه ی خودم رو نشنوم..... بغض من ودلخوریه من هنوز تازه ست با اینکه مدتها ازش گذشته وخوش خیال هنوز منتظره همون پیامیه که بگه شوخی کردم،ببخشید و من بگم باز از من معذرت خواهی کردی؟؟؟ تو نمیدونی من بدم میاد؟ و اون بگه وظیفه م ایجاب میکرد بگم، میخواد خوشت بیاد میخواد بدت بیاد!!!!  

و من توی دلم به آدمهای زندگیم افتخار کنم......  

بغض من هنوز تازه ست! 

 وقتی که امشب برای هزارمین بار اسمش رو از توی گوشیم وقتی داشتم پاک میکردم  وچشمام رو بستم وقطره اشکی که قل خورد پایین رو بازبونم پاک کردم بغضم ودلخوریم هنوز تازه بود

 

****************************************** 

 

پ.ن: 

از من ایراد نگیر!خودم به خودم میگم. نگو چرا اینجادادمیزنی تمومه فریادت رو! مدتهاست از قلم وکاغذ ونوشتن روی اون میترسم. من بی جنبه ام . امشب که بعد از مدتها برای نفیسه اس .ام .اس دادم که بی نهایت دوستش دارم بهش گفتم که بی جنبه ام. اینقدر بی جنبه که یکهو دیدی راه افتادم دنباله صاحب نوشته هایم و خودم را پشت دری دیدم که با عبور عابرها باز میشودو بسته و من مستاصلم که چه کنم؟! یه خورده که غر بزنم ودلم خالی بشه باز شاید بلند بلند خندیدم! به خودم وتمومه بغضی که هنوز تازه س!!

خدایا شکرت!به خاطره بغضهایم ممنون!

نصیحت میکنم تا زن نگیری.....تو این قلاده بر گردن نگیری!

 هوالمحبوب:

 

همینطور روی اعصابم داره راه میره

چته؟

هیچی!

پس چته؟

هیچی؟

جون من بگو چته

ای بابا ! سر به سرم نذار .هیچیم نیست.

(درسای فلسفی شروع شد!).....دنیا ارزش غصه خوردن رو نداره.ولش کن.اینو که خودت بهتر از من بلدی.تو که همیشه نیشت تا بنا گوشت بازه چرا؟

دلم نمیخواد راجبش حرف بزنم .بفهم خیلی حالم بده. اونقدر که دلم میخواد بمیرم.

خوب چیزه مهمی نیست.منم گاهی دلم میخواد بمیرم.پس واقعا اونقدرام مهم نیست. این ناله ها ماله افسردگی آخره ساله.طبیعیه!مگه نه؟ هاااان؟

دست از سرم بر میداری یا نه؟من هیچیم نیست ،آره طبیعیه!.دلت میخواد اشکم رو در بیاری تا خیالت راحت بشه؟ 

بهم بگو چی شده؟من دوستتم.  

 دلم میخواد یکی باشه فقط واسش گریه کنم و اون فقط گوش بده ودهنش رو ببنده وهیچی نگه!

وا! مگه تو گریه هم میکنی؟؟؟؟حتما باید موضوعه  خیلی مهمی باشه که اشکت رو در بیاره.تو باید خیلی حالت بد باشه که اشکت دربیاد .یعنی اینقدر حالت بده؟؟عمرا! تو؟شوخی میکنی!

اونقدرحالم بده که حاضرم زندگیمو بدم از این بغض ودرده لعنتی که افتاده تو دلم خلاص بشم.حاضرم هر کاری بکنم. بفهم! حتی حاضرم ازدواج کنم!!!

خاک بر سرم!!! پس خیلی حالت بده!!!!االهی بمیرم برات.بیا سرت رو بذار روشونه م گریه کن. منم هیچی نمیگم!آآآآ ...آآن!