_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

پوست را بهر خران بگذاشتیم.....

هوالمحبوب:


احمقانه ترین قسمت مراسم خواستگاری اون قسمتی هست که باید عروس و دوماده بعد از این برند و با هم حرف بزنند!

من نمیدونم قراره با این مبادله ی چندتا جمله به چه تفاهمی برسند.اون هم توی این دوره و  زمونه ای که دروغ وریا مثل نقل ونبات پخشه!

شما از چه حیوونی خوشت میاد؟

گاو!

واااااااای چه تفاهمی!

چه نوع گاوی؟

اسرائیلی!

وااااااااااااااااااااااااااای چه تفاهمی!!!!!

شما آب را با لیوان میخورید یا با پارچ؟!

با دست!

وااااااااااااااااااااااااااااای چه تفاهمی!

شما میرید گلاب به روتووون با پای چپ میرید داخل یا با پای راااست؟

با کله!

وااااااااااااااااااااااااااای چه تفاهمی!

.

.

.


شما همون مرد رویاهای من هستید!

شما هم همون زن رویاهای من هستید!

مبارکه !دهنتون را شیرین کنید!

کی لی لی لی لی لی لی!

کوچه تنگه بلـــــــــه!الی قشنگه !بلـــــــــه!دست به موهاش نزنید و گرنه پدرتون را در میاره!دستت را بکش آقا!


والا ما که از این مراسم سر در نیوردیم!

اگه از قبل همدیگه را میشناختند ومیشناسند که این مراسم سوووری یعنی چه؟!اگر هم نمیشناسند نمیدونم چرا خودشون را گول میزنند با این چهارتا جمله که میتونه به هرصورت مسخره ای انجام بشه!اون هم در عرض نیم ساعت یا کمتر به این نتیجه برسند که به به چه تفاهمی!

تازه فکر کن این مراسم بخواد برای من اجرا بشه که چندان واسم فرق نمیکنه که قراره کدوم عباس آقا دچارم بشه!

به فرنگیس میگم نمیشه تو بری باهاش حرف بزنی به تفاهم برسی بعد من بشینم سر سفره عقد؟

آخه من از این مسخره بازی ها خوشم نمیاد!

لبهاش را گاز میگیره وسرخ وسفید میشه ومن را به زووور میفرسته دنباله چه تفاهمی گفتن وعشوه شتری اومدن!

تمام حرفام را پرت میکنم توی انباری دلم و روش یه عالمه چیز میریزم و صمم بکم میشینم تا عباس آقا سوال کنه و من مثل خانوما جواب بدم وبعد کی لی لی لی لی!

ازش حرصم میگیره!

توی دلم بهش میگم به خواب هم نمیدیدی با من بشینی وحرف بزنی!کوفتت بشه!

بعد به خودم میگم زبون به دهن بگیر الی وعروسانه رفتار کن!خیلی زوور میزنم اززبونم استفاده نکنم وخانوووم بشینم و گوش بدم و مختصر ومفید جواب بدم!

از خودم وخودش واین مراسم مسخره متنفرم اما بیخیال  دختر!

تک تک جمله ها را تحمل میکنم وسعی میکنم برای هر سوال جواب آقا عباس پسندونه پیدا کنم!میشم خانوووووم از اونها که عباس آقا بگه بمیر میگم:چشم!هرچی آقامون بگه!

به تفاهامات اولیه میرسیم و از اونجایی که عباس آقا بسیار مومن و معتقد تشریف دارند یهو میفرمایند وااای!تاوقت نگذشته نماز را بخونم که هیچ چیز بهتر و واجبتر از نماز اول وقت نیست!(خداقبول کنه عباس آقا!)

میگم:اجازه بدید فاطمه را صدا کنم براتون جا نماز بیاره!فاااااااطمه!آجی بیا یه لحظه!

خبری از فاطمه نمیشه!

فااااطمه!آجی!......

عباس آقا خودشون دست به کار میشند و باد به غبغب میندازه ومیگه:فااااااااااااااااااااطی!بیا عمو!!!!!

جاااان؟

بهم برمیخوره!این رو دیگه نمیتونم تحمل کنم!برای اینکه یادش بدم خواهره بنده فاطمه تشریف دارند و نه فاطی و ایشون به اندازه ی کافی عمو دارند و نیازی نیست شما عموشون بشید وهمون عباس آقا کافیه!مجددا میگم:فاطمه !آجی!

و ایشون مکررا تکرار میکنن:فاااطی!عموووووو!

این دیگه قابل بخشش نیست!من نمیتونم راحت بگذرم!تموم اون جمله های مسخره ش را تحمل کردم و اجازه و شانس همنشینی با خودم را بهش دادم و فقط تحمل کردم و عباس آقا پسند شدم اما این یکی قابل بخشش نیست!

تو دلم گفتم:خاک برسر بی لیاقتت!

فاطمه اومد وبهش میگم برای عباس آقا جانماز بیاره.فاطمه میره وبهش میگم:شما همیشه نماز میخونید یا الان چون اومدید خواستگاری و میخواین مثلا در نظر اول خوب جلوه کنید؟!

لبخند میزنه و از صراحتم جا میخوره!

میگه همیشه به موقع میخونم اگه خدا قبول کنه!

- یعنی به نماز اعتقاد دارید؟

- بله!مگه شما ندارید؟!

- نه! من نماز نمیخونم!خدارا دوست دارم اما نماز خوندن رو اون هم با این همه جمله ی عربی که معلوم نیست از کجا اومده قبول ندارم!

 - روزه چی؟روزه هم نمیگیرید؟

- یه نگاه به من بکنید؟من اصلا رمق روزه گرفتن دارم؟البته سحری میخورم ها!چون اگه نخورم که کافر مطلقم!و لبخند میزنم

میره توی فکر!و شاید درگیر اینه که چرا این سوالها را ازم نپرسیده و فقط اکتفا کرده به حیوون و نژاد و شهید و مفقودالاثر مورد علاقه!شایدم داره به حدیث نبوی فکر میکنه که همسری همسنگ خود برگزینید و از خانواده های بی نماز دختر نگیرید!

فاطمه جا نماز را میاره و بهش میده.دست میکشه روی سر فاطمه ومیگه ممنون عمو!

بهش میگم اعتقاداتتون فراتر از  نماز خوندنه یا از اونایی هستید که از دین اونهایی که به نفعشون هست استخراج میکنید واستفاده میکنید؟!

میگه تقریبا به همه ش اعتقاد دارم!

میگم :این دست کشیدنتون روی سر فاطمه این را ثابت نمیکنه!

جا میخوره وخودش را جمع میکنه ومیگه:بچه ست!جای دخترمه!

لبخند میزنم ومیگم:اما دخترتون نیست .اون بچه ست ولی شما که بچه نیستید!شده ماجرای اون کوری که میره در خوونه ی حضرت فاطمه وایشون پاشون را قایم میکنه که نامحرم نبینه!درثانی خیلی وقته از سن تکلیفش گذشته الان 12 سالشه!

بازهم عکس العملش لبخنده وعوض شدن رنگش!

 قرآن را از توی طاقچه برمیدارم وبهش تقدیم میکنم ومیگم:التماس دعا!بعد از نماز دو آیه قرآن خوندن میچسبه!

لبخند میزنه وهمزمان که داره قرآن را میگیره میگه:شما قرآن میخونید؟یا به قرآن هم اعتقاد ندارید؟

متقابلا لبخند میزنم وسرم را میندازم پایین ومیرم به سمت در اتاق ومیگم:

ما ز قرآن مغز را برداشتیم

پوست را بهر خران بگذاشتیم!!!!!!!!!!!!!!

التماس دعا!

میرم سمت اتاقم!

فرنگیس میاد دم در اتاق و میپرسه چی شد؟

نیشم را شل میکنم و همونطور که دارم روی تختم دراز میکشم میگم:مرخصنـــــــــــــد!


آه بگذار گم شوم در تو ....کس نیابد ز من نشانه ی من

هوالمحبوب:

داریم قدم میزنیم وداره واسم حرف میزنه!بعد حرفاش تموم میشه وخاطره گفتن من شروع میشه!واسش مثل همیشه تند تند حرف میزنم و بلند بلند!دست خودم نیست وقتی میرم توی حسه حرف زدن، نگاهها واسم مهم نیست و هر از چندگاهی با صداش که میگه آرومتر همه دارند نگاهمون میکنند صدام را یه خورده میارم پایین و باز روز از نو روزی از نو!

دستام را دارم تند تند درحین حرف زدن تکون میدم و باز لبخند میزنه ومیگه که اگه یه روز دستات رو ببندند تو چی کار میکنی؟

میگم دق میکنم!

قدم میزنیم وحرف میزنیم وعابرها را تماشا میکنیم!

هوا سرده.دستم را هل میدم توی جیبهام وخودم را توی خودم جمع میکنم وشروع میکنم به غر زدن که چقدر سرررررررررررررررررررررررررده!

باز قدم میزنیم وباز من عشق میکنم از بودنش وموندنش توی زندگیم! از اینکه هست.از اینکه اومده که باشه.اومده که بهم ثابت کنه خدا هنوزم حواسش بهم هست.دستام را هل میدم توی جیبهام وشونه به شونه کنارش قدم میزنم.وااااااااااااااای که چه حسی داره....

باد سردی داره می وزه وخودش را توی خودش جمع میکنه و دستاش رو زیر بغلش قایم میکنه که سردش نشه.

لعنت به من که دستکش ندارم تا از دستهام دربیارم و بهش بگم دستش کنه.

همیشه توی این فصلهای سرد دستکش هام را گم میکنم.همیشه یه لنگه دستکش هام گم میشه و من می مونم و یه دستکش بی لنگه که اصلا ترجیح میدم نباشه!

چندروز پیش یه اس ام اس داشتم که نوشته بود:موقع خریدنه لباس زمستونی حواست را جمع کن لباسی بخری که جیبش به اندازه ی دو تا دست جا داشته باشه.ازکجا میدونی؟شاید همین پاییز و زمستون عاشق شدی

یادمه به خودم گفتم:عجب!یعنی لباسه خودش جیب نداره که قراره به این بهونه دستش را بکنه توی جیب من؟؟؟؟؟؟؟؟؟

حالا من به خاطره احتمالی وقوعش  اون هم درحد صفر(!)، برم لباس بخرم که جیبش به اندازه ی دو تا دست جا داشته باشه؟!

ملت چه قدر خوشحالند واسه خودشون ها!

من عاشقم بشم نمیذارم دستش را بکنه توی جیبم!چه جلف بازی ها !آقا دستت رو بکن تو جیبه خودت ! اهه!

وبعد اس ام اس را پاک کردم..

الان یاد اون اس ام اس افتادم.یاد حسم ، یاد حسش.دستم را توی جیبم میچرخونم چک کنم ببینم به اندازه ی دوتا دست جا هست؟!میبینم هست...

انگار از همون روز اول حواسم بوده به اندازه ی دوتا دست جا داشته باشه.

دستم را میذارم روی قلبم ببینم حسم عشقه یا نه؟!عاشقم یا نه؟!

میبینم میخواد از جا کنده بشه.پس من هر دو تا شرط را دارم که دستاش را بگیرم و.بذارم توی جیبم تا سردش نشه.

دستاش را میگیرم و میذارم توی جیبم.

جا میخوره! خجالت میکشه. دستش را میکشه طرف خودش  و میگه :زشته! مردم دارند نگاهمون میکنند.

لبخند میزنم و میگم :گور بابای مردم! کی میدونه توی دلم چی میگذره؟!

نگاهم میکنه ومیگه :چی میگذره؟

خودم را جمع میکنم و میزنم به جاده ی شوخی و میگم :یه عالمه صدای قاروقور که میگه گرسنمه! بریم یه چیزی بخوریم؟!

میخنده و میگه: تو هم که همه ش گرسنه ته(!)، بریم!

چادرش را میکشه روی دستاش که توی جیبمه و با هم میریم سراغ یه فست فود

نه من چیزی میگم و نه اون! ولی خودش میدونه چقدر دوستش دارم!

بیخیال نگاه مردم!

ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما!!!!!!!!!!

هوالمحبوب:


حکایت شال وکلاه بافتن زمستونیه خونه ی ما ،حکایت سریالهای ماه رمضون وعید نوروووزه!

کل طول سال بیکار وخوشحال واسه خودمون قدم میزنیم وحرص میخوریم چی کار کنیم وچقدر حوصلمون سر رفته والان چی کار کنیم وچه کار نکنیم!بعد یهو دقیقا سر موقع وسربزنگاه سردی هوا یادمون می افته ای وای زمستون شد وبشینیم یه دست شال وکلاه ببافیم

انگار مثلا کل طول سال را ازمون گرفته بودند

اصلا انگار نذر داریم شال وکلاه را زمستون ببافیم وسر مثلا آخرین دقیقه وثانیه ازش استفاده کنیم.انگار نذر داریم تند تند ببافیم تا به موقع و تا زمستون وسرما تموم نشده ازش استفاده کنیم والحق هم نتیجه میده ها!یعنی درست یکی دوبار اون آخرای زمستون به زور هم شده تلقین میکنیم چقدر سرده وازش استفاده میکنیم.

درست مثل این سریالهای عید نوروز وماه رمضون که کل طول سال را ازشون گرفتند دقیقا شب سال تحویل وشب اول ماه رمضون سریال کلید میخوره وبعد تا صبح باید مثلا ولو بشند وکج وکوله که سریال به موقع بره روی آنتن وهمیشه اون قسمتهای آخرش هم دیر پخش میشه چون حلقه ی فیلم دیر رسیده استادیو

کلا برنامه ریزی ونذر انجام کار اون هم درزمان مقتضی را داری؟


پــــــــــــــــــــــــ . نــــــــــــــــــ :


عید غدیرتون مبارک!صدسال به (هـ) از این روزها وسالها!

پیک موتوری ِ الـــــــی!

هوالمحبوب:


یعنی من اگه پولدار شدم و وضعم اونقدر خوب شد که بتونم یه کار و کاسبی راه بندازم،حتما یا یه پیک موتوری میزنم یا یه کافی نت!

تخصص صفر!پول پارو کردند در حد تیم ملی!

والا به جان بچه م!مگه دستمون اینطوریه!(دستش اون پایینه!) یا کچلم آیا؟

یعنی یه قدم بر میداری خدا تومن پول میگیری!

اینترنتم قطع شده!یعنی قطع نشده ها!سرعتش اونقدر کم بود که مجبور شدم واسه ثبت نام توی سایت نام برده (!)برم کافی نت و از خانوم کافی نت منیجر(!)  بخوام فرم را واسم پر کنه.اصلا 5 دقیقه بیشتر طول نکشید.بعد هم پرینت کرد وگفت 2500!

وقتم اونقدر کم بود که نمیتونستم فرم را خودم ببرم دوتا خیابون اونطرف تر تحویل بدم به صاحبش!

زنگ زدم پیک موتوری!ای بر پیشنهاد دهنده ش لعنت!

دو تا خیابون اونطرف تر ها! نه بیشتر!

اونجا هم 3000 تومن پیاده شدم!

حالا حساب کن از این پرکردن فرمها واز این تحویل فرمها چقدر واسه این بنی بشرها پیش میاد وچند تا 2500 وچندتا 3000 تومن از خلق الله میگیرند!

به احسان میگم من حتما یا یه کافی نت میزنم یا یه پیک موتوری!حالا ببین!و یادداشتش میکنم جزوه اهداف میان مدتم توی همین سه چهار سال پیش رو!

بهم میگه من پایه پیک  موتوری هستم! بیا با هم شریک بشیم!فقط یه چیزیش که بده اینه که کار مردونه ست وباید با مردها سر وکله بزنی!

چپ چپ نگاش میکنم که میگه:البته تو از پسش برمیای


این خط ــــــــــــــــــــــــــــ این نشون %&% ! من اگه یه پیک موتوری یا یه کافی نت نزدم!اسمم را میذارم کبری خانوم با طعم چغندر!حالا ببین


*پـــــ . نـــــ :

باز بگید ایده نیست!کار نیست!خلاقیت نیست!بفرما!

کاریابی الی(!)مشاور شما برای پیدا نمودن بهترین شغل وکارآفرینی!

کُلُواْ وَاشْرَبُوا وَلاَ تُسرِفُواْ..و یا اندرمباحث تغذیه ی الی

هوالمحبوب:


نشستم پای سیستم کامپیوتر ودارم پاکسازیش میکنم.قراره تا شب لپ تاپ دار بشم.جونم بالا اومد از بس این چندوقت پیگیری کردم!

احسان دو سه هفته پیش که خواستم خرید کنم گفت تا یکی دو هفته دیگه یکی ازدوستام برام میاره ومن ازش برات میخرم ،فقط دیگه پول دادنش دست تو رو میبوسه وخدا وکیلی مال مردم خوری نکن!

ازم خواست چون سرش شلوغه هرروز بهش یاد آوری کنم که مبادا خرید این لپ تاپ پروژه بشه و بعد هم بایگانی!

منم هرروز صبح اول تا ازخواب بیدار میشدم بهش زنگ میزدم ومیگفتم پس لپ تاپ چی شد وبعد سلام وصبح بخیر وصبحونه وکار وزندگی....

دیشب گفت فردا دیگه باید فرش قرمز واسه ورودش پهن کنیم.صبح که ازخواب بیدار شدم تا زنگ زدم بهش گفت بابا بااااااااااااااااااااااااشه!کچلم کردی.بذار ازخواب بیداربشم میرم دنبالش!

تاظهر دوسه بار سراغ گرفتم واون هم یه ساعت دیگه و نیم ساعت دیگه راه انداخت!

نشستم پای سیستم کامپیوترم ودارم پاکسازیش میکنم.قراره تاشب لپ تاپ داربشم که یهو بهم زنگ میزنه..

- سلام خوبی احسان؟گرفتیش؟

- سلام!لپ تاپ بخوره توسر من!این پفک وچیپس ها که دیروز خریدی اوردیشون کوووش؟هرچی میگردم نیست!

- اونا؟خوردمشون!

- همشون رو؟

-همه شون چیه؟مگه چه قدر بود؟خوب گرسنه م بود.ببخشیدا ناهار وصبحونه نخورده بودما!

- الهام بترکی!همه ش رو خوردی؟بعد هم شب زنگ میزنی میگی یه امروز خواستم باهات غذا بخورم معده م داره ازگرسنگی سوراخ میشه؟

- خوب مگه چه قدر بود خوب؟

- من یه ساعته دارم دنبالش میگردم.هرچی میگردم نیست.نگو همه ش رو....

بعد هم خداحافظی میکنه

دیروز یه عالمه خوراکی خریدم.سه تا چیپس با سه طعم مختلف!یه اسنک دریایی!4تا دونه کیک.یه پفک چی توز طلایی از این بزرگها!20 تا شکلات کاکائویی ها با یه بسته آدامس!

میدونستم اگه احسان ببینه باز غر میزنه که چرا باز از این آشغال پاشغالها خریدی.واسه همین تا ازراه رسیدم بهش گفتم دعوا نکنی ها!

گفت چی کار کردی باز؟

گفتم دی ری ری رین! و کیسه ی خوراکی  رو ازپشت سرم در اوردم!

گفت : تو باز رفتی ....

گفتم : خوب گفتم بخرم با هم بخوریم!

گفت من تا خرخره غذا خوردم خودت بخور!گفتم باهم بخوریم!

هی من حرف زدم وخوردم واون گوش داد و گاها با تلفن حرف میزد.تا اینکه دوستش اومد و من رفتم توی اتاق کار بغلی

اونا نشستند به حرف زدن ومن هم نشستم پای سیستم کامپیوتر وبه خوردن وبه کارهام رسیدن!

ببخشیدا صبحونه نخورده بودم تازه ازوقت ناهار هم داشت میگذشت!

صحبتشون کلی طول کشید و بعد هم ناهار نخورده رفتم کلاس...

الان امروز یهو یادش اومده پس خوراکی ها کو؟!

عجب!

مگه چه قدر بود آیا؟

وا!

نیـــــایـــی بهـــــتــــر اســــــت...

هوالمحبوب: 



دفتر عشق تو را بستم , نیایی بهتر است

بی تو من با دیگری هستم , نیایی بهتر است

جام قلبم سالها سرشار از نام تو بود
جام را مستانه بشکستم نیایی بهتر است

رفته بودی تشنه ی عشقم کنی بیچاره تو
با شراب دیگری مستم نیایی بهتر است

ماه من بودی و اکنون در دلم خورشید اوست
او نهاده دست در دستم نیایی بهتر است

خواه لیلی خواه شیرین یا زلیخا بوده ای
دفتر عشق تو را بستم نیایی بهتر است

من نه مجنونم نه فرهادم نه یوسف بوده ام
من همان فریاد بــدمســـتم نیایی بهتر است


*شعر قشنگی بود.دوستش داشتم.هم خودش رو هم شاعرش را. رکورد شعرم رو بهم داد گفت بذار توی وبلاگت.بهش میگم آخه با این صدای کج ومعوج؟!حداقل بذار یه بار دیگه بخونم.میخنده میگه: نه! اون موقع دیگه مصنوعی میشه.حرف گوش کن دختر! گویا دلت کتک میخواد؟

منم که کلا دختر حرف گوش کنی ام!نه اینکه خوبم واسه همین!!!!

مدیونی فکر کنی حساب میبرم ها!

عواقبش پای خودت!

این هم  لینک دکــلــــــــمه ی شـــعـــر

کوچه ی ارغوان.....

هوالمحبوب:


امروز عطای کوچه ی ارغوان رو به لقاش بخشیدم.

رفتم با آقای "س" صحبت کردم که بهتره شما را به خیر وما را به سلامت.که بهتره رخت و بختم را جمع کنم برم . فکر کنم شوکه شد ، شاید هم از قبل انتظار داشت اون هم با این غیبتها ونیومدنهای مکررم.

الهی ی ی ی ی!به جای اینکه بگه کاش اومدنت رو منظمتر میکردی!بهم میگفت کاش نیومدنتون رو منظمتر میکردید!.

واسم آرزوی موفقیت کرد و اینکه ارتباطم را کاملا قطع نکنم باهاشون وبچسبم به دانشگاه....

انگار اردیبهشت بود که باهام تماس گرفت که برم پیشش واسه یه عالمه حرف وتجدید خاطرات گذشته.4 سال پیش با هم همکلاسی بودیم ومن هم که زبون دراز وشیطون و کلا غلط انداز، که اوووووووه  این دختره چقدر حالیشه!

حالا تو بیا ثابت کن که ای بابا چرا شلوغش میکنی ؟!طبل توخالی شنیدی؟یعنی الی!

رفتم وکلی صحبت کردیم وقرار شد شروع کنیم وبه قول آقای "س" من بشم همه کاره وشروع شد.توی همون روزهای ارغوانی توی کوچه ی ارغوان شروع شد .یادمه حسن تعبیر داشتم از اسم کوچه ی ارغوان.

ارغوان شاخه ی همخون جدا مانده ی من....

شروع شد ...از تخصص نداشتم استفاده کردم

یاد گرفتم ویاد دادم واز یه جایی به بعد شد تکرار...تکرار وفقط تکرار ...

کار من رو نمیگرفت.حقوقش هم که!!!!!!!!!!!!...

دیگه کار نیاز به تخصص من نداشت.انگار که اصلا از اول نداشت....انگار که مثلا من جای یه نفر دیگه غیر از الی را گرفته باشم

انگار که این کارها از دست هرکسی بر بیاد

حس میکردم شدم دختر کبریت فروش که باید تا شب کبریتهاش رو تموم کنه وگرنه از سرما میمیره

من الی بودم.یعنی خیلی از دختر کبریت فروش دووور

اصلا غرم می اومد از کار.اصلا خسته شدم

نرفتم

نتونستم

نشد

و

بالاخره عطای ارغوان رو به لقاش سپردم

قرار شد درتماس باشم با شرکت.قرار شد آن لاین باشم.قرار شد باشم ولی اون گوشه کنار ونامحسوس.

خداحافظ واومدم

ارغوان بالاخره تموم شد

قصه ی کوچه ی ارغوان.دلم برای بچه های شرکت تنگ میشه

برای سحر

برای خانم "ک"

برای آقای "س"

برای همه

برای بابای سایمون کوچولو

وبرای صندلی چرخدارم که همیشه سرش با بچه ها بحث میکردم و میخندیدیم




ارغوان!

شاخه همخون جدا مانده من

آسمان تو چه رنگست امروز؟

آفتابی است هوا؟

یا گرفته است هنوز؟

من درین گوشه که از دنیا بیرون است،

آسمانی به سرم نیست،

از بهاران خبرم نیست،.....نیست.....نیست....نیست.....


خدایا شکر این هم تموم شد.خداحافظی میکنم ویه عالمه خوراکی میخرم ومیرم دفتر  پیش احسان تا باهم بعد از مدتها ناهار بخوریم.


پـــــــ . نــــــ :


** نمیدونم چرا اما موقع برگشت توی اوتوبوس دلم خواست آهنگ "Look at this photograph.." را گوش بدم تا دفتر هم توی خیابون گوشش دادم ...موقع پول گرفتن از خودپرداز،یه دفعه یادم افتاد امروز 17 آبان ماهه....آبان!...ماه بدون حس توی زندگیه من.....17...عددی که هیچ حسی نسبت بهش ندارم ولی همیشه توی زندگیم سرک کشیده..امروز روز تولد همین آهنگ توی زندگیم بود وفقط عجـــــــــــــــــب!چه حسن تصادفی.....


***ازسه شنبه بدم میاد!از رنگ سه شنبه بدم میاد! از آبان! از 17! و امروز همه با هم اتفاق افتاد و من ......خوشحالم! همین!

بودن یا نبودن!؟!

هوالمحبوب:

یعنی کامنت داشتما در حد المپیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــک واسه اون آگهی ازدیاد روزی ها

یعنی کلا همچین کفم برید از این همه فداکاریتون واسه داوطلب شدن ازدیاد روزی ها

یعنی کلا الان موندم

کیو انتخاب کنم

کدومو جواب کنم

حالا همه اینا یه طرف من مرده اون دهقان فداکار مرد مردستان،رستم دستان کلا ریز علی خواجوی که شماره ش رو گذاشته برام که جهت ازدیاد روزی با ما تماس بگیرید ومن همونم که تو میخوای!

یعنی کلا من و این همه خوشبختی محاله ها!

آخه عباس آقا بالقوه ،من اگه زنگ بزنم بهتون وبعد روزیم زیاد نشه اون موقع سر ماه کی این قبض موبایل رو میده؟

همین بیست تومن هم سوووووووووووووووووووووووووخت!


تو برای وصل کردن آمدی

نی برای فصل کردن آمدی


ازدیاد روزیم که میره بر فنا که!


یعنی این چندغاز رو هم نمیتونی ببینی؟!


عجـــــــــــــــــــــــــــبــــــــــــــــــــــــ


یک سینه حرف هست، ولی نقطه‌چین بس است

هوالمحبوب:


......................................................!

.................................................؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!.......................!!

....................................................................................

........................................................................................

..................

...

.............................................

...............................................................!!....................................

.................................................................؟؟؟

..................................................................................................

.........................................

.....................................................................................

......................................................................................................

..............................................

..............................................................................................

......................................!!!!!!!!

...............................................................

1..................................

2.........................................

3..............................................!

..........................................................................

.......................................................................................

..........................الــــــی..............................

..........................................................................................

...............................................؟

...................

..........................

همیـــــــــــــــــــــــــــــــــــنـــــــــــــــــــــــــــــ !


پــــــ . نـــــــــــــــــــــ :


1. همه چی آخرش خوب تموم میشه!اگه خوب تموم نشد یعنی هنوز آخرش نرسیده!

2. اگه زمستون تموم بشه رو سیاهی به کی می مونه؟!؟؟...به هرکی زورش بیشتره!

ضرب المثلها هم ضرب المثلهای قدیم!

3.عنوان پست قبلی با نهایت دقت و سرعت تغییر یافت.باتشکر از همه ی کسانی که ما را یاری کردند.مصححین،ممیزین ،مهندسین وجامعه علوم انسانی وعرفانی!

4...................!


آنچه بنماید الی را بی نیاز....ازدواج است ازدواج!

هوالمحبوب:

دارم حساب کتاب میکنم تو تاکسی.جمع وضرب وتقسیم.

اگه حقوقم رو بگیرم.اینقدر برای قبض موبایلم باید بدم.اینقدر واسه شارژ ADSL.اینقدر واسه خرید لپ تاپ . اینقدر واسه اون کفش اسپرت قرمزه که از نفیسه گرفتم.اینقدر واسه اینکه به فرشته بدهکارم.اینقدر باید واسه سکه ای که واسه "سایمون کوچولو" خریدم پرداخت کنم .اینقدر واسه این ..اینقدر واسه اون....چقدر می مونه؟!

20 هزار تومن می مونه که اون هم با احتساب به اینکه قراره دیگه شرکت نرم فقط آموزشگاه،باید تا دوماه دیگه بسوزم و بسازم و دم بر نیارم و فقط بلیط اتوبوس بخرم وکارت اتوبوس شارژ کنم

توی همین گیر و دارم که چی کار کنم پولدار بشم و این حرفا و مثلا به احسان بگم NO MONEY  شدم واز حس الی دوستانه ش سو ء استفاده کنم و اینا که یهو سر چهارراه سپهسالار یه جمله توجهم را جلب میکنه و نیشم شل میشه:


پیامبر اعظم(ص) میفرماید:

ازدواج کنید که ازدواج روزی را زیاد میکند


همچین خدا درسته از اون بالا راه حل انداخت واسم پایین ودمت گرم خدا و ای ول!

یعنی عمرا به ذهنم میرسید چی کار کنما...


به یک عدد هـــمســـر جهت ازدیاد روزی نیازمندیم


************************

پــــــــــ . نــــــــــــ :

از همین حالا گفته باشم همسرتون شریک زندگیتونه وهرچی دارین واسه همدیگه س تو کله من نمیره ها!

کلا اگه این بیست تومن هرچی بیشتر تر شد ماله خودمه!واسه ازدیاد مال ومنال من نقشه نکشیدا!سرمایه اولیه از خودم بوده!گفته باشم!

بخوای دبه در بیاری آبمون توی یه جوب نمیره ها!