_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

طــهــ ــ ـران برای مــن برهوتـــی، پوشیده از سفیدی بــرف است...

هوالمحبوب:

طــهــ ـ ــران برای مـــن بـــرهــوتــی ، پـوشیده از سفیدی بـــرف است

بــاشـــد که رد پــــای تــــــو ایـنجــا همــــراه خـــود بــــهـــار بیـــارد...

سوار میشم و از خانوم مسن صندلی جلو که اخماش را توی هم کرده میخوام وقتی رسیدیم علاءالدین بهم بگه تا پیاده بشم.مشغول جمع و جور کردن خودم و محتویات جیبم و کیفم هستم که صدای ملودی باعث میشه از همه ش دست بکشم و زل بزنم به یه جفت چشم قهوه ای که لبخند به لب و با چشمهای منتظر آدمها را نگاه میکنه.دست میبرم توی جیبم و با سر اشاره میکنم بیاد طرفم .هر دو تا دستش را میگیرم و باز میکنم و توی یکیش یه دونه هزار تومنی میذارم و توی اون یکی یه دونه شکلات.هر دو تا دستش را میبندم و بهش لبخند میزنم.پسر کوچولوی چشم قهوه ای خوشحال میشه و میره اون روبرو می ایسته و نگاهم میکنه.نگاهم را ازش میگیرم و تکیه میدم به شیشه و با نوای ویلون مردی که همراهشه غرق میشم توی روزی که گذشت ...

پایتخت امروز یه طور دیگه بود...یه شکل دیگه...یه فرم دیگه...

طوری که فکرش را نمیکردم که حدسش را نمیزدم که خیالش را نمیکردم...

با اینکه هوا سرده و همین چند دقیقه پیش داشتم از سرما منجمد میشدم ولی یکهو گرمم میشه ...پنجره ی اتوبوس را به زور باز میکنم تا هوای خنک هجوم بیاره توی صورتم و زل میزنم به عابرایی که توی پیاده رو توی هم می لولند و از کنار هم رد میشند...

از کنار پل هوایی عابر پیاده رد میشیم و ناخوداگاه سرم را بر میگردونم و بعد خنده م میگیره از خودم که داشتم زیر پل دنبالش میگشتم.انگار که توی تموم ه اون شهر ه پر از هیاهو فقط یه پل عابر پیاده باشه و فقط یه آدم ،که منتظرت ایستاده اون زیر و تو از روی همون پل براش دست تکون میدی...

یه آدم که وقتی بهش میرسی از گرسنگی روده بزرگه در حال پنجول کشی به روده کوچیکه باشه و اون ببردت توی اون زیر زمین میدون انقلاب که صاحبش لهجه ی قشنگ ترکی داره و مشتری هاش برای آش های خوشمزه ش صف میگیرند،آش بخورید تا کار به غش و ضعف و آبرو ریزی نرسه!

یه آدم که میتونی باهاش سر اندازه ی ولی عصر بحث کنی و بهش بگی یه بار زمستون هفتاد درصد ولی عصر را قدم زدی و اون هی بخواد توی کله ت فرو کنه که عمرا همچین کاری کرده باشی و برات کف دستش نقشه ی ولی عصر و تهران را بکشه تا بهت بفهمونه که شاید هفتاد درصد اینجا تا اینجا را راه رفته باشی و تو هی بگی نچ! شاید هفتاد درصد نبوده اما خوب حتما شصت درصد بوده و از یه درصدت هم کوتاه نیایی!:)

یه آدم که میشه باهاش تمام ولی عصر راس راسی و نه کف دستش را ،حتی اگه ولی عصرش به اندازه ی دور تا دور ِکره ی زمین باشه ،قدم زد و خسته نشد و دلت خواست باز هم بری و به نق نق کردن پاهات گوش ندی ...

یه آدم که وقتی حرف میزنه کیف میکنی و دلت میخواد دست بذاری زیر چونه ت و فقط نگاش کنی تا اون حرف بزنه و تو لذت ببری و بعد عاشق تمومه آدمای خاطره ها و زندگیش میشی ،عاشق تمومشون حتی اون آدم بده که تمومه اون آدم را تحت تاثیر قرار داده و تباه کرده! 

یه آدم که میتونی باهاش در مورد ِ تموم ه تاریخی که خوندی حرف بزنی.کوروش را کیف کنی،به برادرزاده ی امینه اقدس گروسی فحش بدی ،در مورد اولین سلطانه ی عثمانی حرف بزنی و هیچ هم برات مهم نباشه که فکر میکنی عثمانی همون روسیه است!!!

یه آدم که وقتی اسم "دن بروان" را میاره میتونی دهنت را کج کنی و "براون" را خارجکی تلفظ کنی و اون به اینکه اداش را در اوردی بخنده و غرق بشی توی داستان فراماسون ها و راز داوینچی و فرشتگان و شیاطینی که دنیا را سر کار گذاشتند...

آدمی که با حرفاش به سیاست داخلی و حرفای یواشکی ه خارجی علاقه مند میشی و از تمومشون به همون اندازه  متنفر!!

آدمی که درست دست میذاره روی شعرهایی که قلقلکت میده و تو رو میکشه.فاضل میخونه ،قیصر میخونه، بیابانکی میخونه، مقتل میخونه ،عاشورا به تصویر میکشه ،قاسم را تشریح میکنه،زینب را کیف میکنه،بچه های زینب را درد میکشه،شب تاسوعا را ظهر عاشورا را...اونقدر ردیف و پی در پی میخونه که غرقت کنه و انگاری یادت بره بهش بگی عربی نمیفهمی و نمیدونی اینایی که وسط شعرها داره با روحت بازی میکنه چیه... و دقیقن سر اون بیتهایی که هر آن ممکن ه آبروت را ببره و اشکت را ول کنه ،یه خنده ی با مزه میکنه و میگه :"خیلـــی خوبه الــی...خیلـــی خوبـــه ..." و تو با خنده ش قورت میدی تمام بغضت رو و روبروت را نگاه میکنی و میخندی...

آدمی که شدیدا تو رو یاد "سین" میندازه و وقتی بهش میگی،میگه دلش نمیخواد تداعی آدمی که ازش خاطره ی خوبی نداری توی ذهن تو باشه و تو حتی اگه هزار بار هم تداعی گره سین ها و شین ها باشه ،نمیتونی که دوستش نداشته باشی...

آدمی که باهاش میتونی تموم ه یک پیتزا را کیف کنی و ازش بخوای اول اون غذا را تست کنه که اگه داغ نبود تو بخوریش و از همون پیتزا گریز بزنی به خاطراتی که هیچ دوست نداری بهشون فکر کنی یا تعریفشون کنی و آروم آروم میون لبخند زدن و سکوتش بهشون اشاره کنی...

آدمی که وقتی قرآن میخونه لال میشی...وقتی حرف میزنه گوش میشی وقتی شعر میخونه مسخ میشی وقتی میخنده ذوق میشی وقتی سکوت میکنه درد میشی و وقتی خیره میشه به هیچ جا ،کلافه میشی و وقتی غوطه وری توی افکارت ازت میخواد بلند بلند فکر کنی و تو فقط بلدی بخندی و بری بزنی به کوچه ای که یه روزایی اسمش علی چپ بوده و الان یحتمل خیابون شده!

سرم را روی شیشه ی اتوبوس جا به جا میکنم و به فکر کردن هام فکر میکنم...

به اینکه بیشتر از قبل دلم به روشن بودن ه آخر این قصه روشن ه...به اینکه مگه میشه خدا از داشتن این آدم کیفور نباشه و هر روز و هر لحظه به خودش دست مریزاد نگه...؟مگه میشه از اون بالا هی به بقیه نشونش نده و نگه ببینید این دست پروده ی من ه ها!

بیشتر از پیش به "هر که در این بزم مقربت تر است ..." ایمان میارم و از خودم کیف میکنم که امسال بهمن خدا این آدم را این طور بهم داد...به این فکر میکنم که مگه میشه اینهایی که بهش گذشته عذاب باشه ؟به این فکر میکنم که چقدر خوبه الان که داره خدا به اون نگاه میکنه منم توی تیر رس نگاهشم ...به این فکر میکنم که خوش به حال من که از بین این همه آدم من انتخاب شدم برای بودن...

صدای ویولون با اون مولودی،هرچند که اونقدر ها هم هارمونی نداره اما بدجور چنگ میزنه به قلبی که انگار نیست و تو هنوز داری به لبهای خشکی که پشت میز کافه خشک تر و خشک تر میشه و چشمهایی که خیره به نقطه ی نامعلوم تنگ تر و تنگ تر میشه و دردی که هست و تو نمیتونی براش کاری بکنی فکر میکنی که صدای پیرزن اخموی صندلی جلو تو رو به خودت میاره که :" خانوم این ایستگاه پیاده شید...یه خورده برید یه مجتمع خیلی بد ریخت میبینید .اونجا علاءالدین ه !"

لبخند میزنی و از اوتوبوس پیاده میشی که باز نگاهت میفته به یه جفت چشم قهوه ای .آخرین شکلات توی جیبت را میذاری کف دستش و زود از اتوبوس میای پایین و خودت را توی سرمای هوا جمع میکنی و بغضی که هست و نیست را قورت میدی و میگردی دنبال یه مجتمع بد ریخت...!

الــی نوشــــت :

یکـ) یعنی سهم تو از من به اندازه ی یه خواهر بودن هم نیست؟!آخه این دیگه سوال کردن داره؟دستم کوتاهه...ببخش!کاری بلد نیستم بکنم الا اینکه باشم.میدونم کمه اما همه ش همینه...!

 Hey You...! I'm Here

دو)قشنگ تر از قشنگ این بود که شب شهادت معصومه پیشش بودم.آآآی اون گنبد زرد رنگش تو رو میکشت...آآآی تو رو میکشت...!

 سهـ )خرافاتی نیستم اما همیشه اسفندها بوی شازده کوچولو میاد.حالا هرچقدر هم من ازش فرار کنم بالاخره خودش جلوی راهم را میگیره.به این موقعی بیشتر ایمان اوردم که شیوا کتاب را از توی کیفش اورد بیرون و داد به من! "بازگشت شازده کوچولو..."!...ممنون شیوام به خاطر هدیه ت ...عزم جزم کردید من را بکشید ها :)

چاهار)نیمه ی خالی لیوان مرا پــر نکنیــد

دل من عاشق این گونه گرفتــــاری هاست...

پنجـ) از اینجا الـــی را گــوش بدید >>> " در عـصـــــــر احتــــمال قـــشنگــی نگفـــتــنی ست ..."

نظرات 105 + ارسال نظر
peyman 1391/12/05 ساعت 22:53 http://f9tfans.blogsky.com

مرتضی 1391/12/05 ساعت 23:01 http://kooris-6.blogsky.com/

سلام!
دختره خوب بودن رو میشه معنا بفرمایید ؟
مرسی...

جهت اطلاعات بیشتر به لغت نامه دهخدا و همچنین یازده خدا مراجعه کنید

با تشکر : روابط عمومی دختر ه خوب :)

احمد 1391/12/06 ساعت 08:49 http://hor-73.blogsky.com

این من میان ماشدن ما نمردنیست...
گنجشکیودیدندکه داره بادهن کوچیکش آب میاره وروی آتیش میریزه ازش پرسیدن چیکارمیکنی؟؟؟گفت:ارم آتیشوخاموش میکنم گفتن:این آتیش که با اینجوری خاموش نمیشه!!!گفت درعوض اگه فردا ازم پرسیدن زمانی که دوستت داشت توی آتیش میسوخت چیکارمیکردی جواب میدم هرکاری که ازدستم برمیومد.
الی کاش میتونستم بگم چقدرازمطلبت خوشم اومد
حٌرباش برای آزادی...

یوسف نیم که چاک گریبان کنم گواه

من حرف،غیرِ حرفِ زلیخا نمی زنم...

ممنون آقااااا...ممنون :)

الف 1391/12/06 ساعت 08:55

دختر خوب ادم میاد تهران یه ندا می ده نمی ده؟؟؟؟؟؟؟ یعنی ما اومدیم اصفها ن نگیم داریم میاییم .....

به جان بچه م یه دفعه ای شد و گرنه حتما توی بوق کرنا میکردم که هییی پایتختی ها فرش قرمز بندازید ما داریم میایم... :)

ظهر رسیدیم شب برگشتیم .
این دفعه حتما اعلانیه منتشر میکنم.
به جان بچه م نه به جان عباس آقامون :)

حالا بخند بانو ...اصفهان هم جرأت داری نیت کنی برای اومدنش و نگی :)

بابک 1391/12/06 ساعت 10:54

شاعر گفته : بی معرفتی از که آموختی ؟!، پاسخ آمد:از دوستان جانی .... خوبه ما بیایم اصفهان اصلا آمار ندیم :-)

یعنی رووم سیاه مهندس...
اصلا فرصت مترو هم نشد که هی سر هر ایستگاه جمله های بین ایستگاهی را بخونم و بگم :هی هی مهندس !

به جان همون بچه م که به خودم رفته و نه باباش ، این دفعه همچین آماار میدم که تحقیق در عملیات پیشش لنگ بندازه :)

ما دلمون بدجور ندیده دل در گروی باغ پدریتون داده آقااا :)

سلام دختر چقدر دیدن اسمت میون کامنتها بهم آرامش و لبخند داد

ممنونم الی : )

وقتی هیچ کس نیست تو هستی زهرا...

من میونه اون همه آدمی که هستند گمم :)

خوب باشی زهرا :)

الی من اصلا نمیتونم کار خونه انجام بدم
یعنی من فقط بلدم غذا بپزم بقیشو کارگر میکنه خونه تکونیرو هم کارگر انجام میده نه فکر کنی خیلی پولدارم یا از اون زن افاده اییها ولی من همیشه کارای مردونه کردم و به نظرم این کارا هنره که من ندارم یعنی یه همچین کدبانویی هستیم ما
نوشته هات همیشه خوبه از ته دل مینویسی و این خیلی زیباست

خوش به حالدون که اینقدر با کلاسید :)

من الی ام مامان نسرین ...زیبایی از خودتونه س :)

hani 1391/12/06 ساعت 12:14 http://hanilam.blogfa.com

چقدر حس خوب هست اینجا الی،ببخش که من اونجا،تو اون صفحه ی سیاه کج کج هیچوقت میزبان خوبی برا یه شاعر که الی باشه،نبودم
خوبم الی جان خوب
اونقدر تو دنیای واقعی سعی کردم خوب باشم و محکم و آروم(اونقدر آروم که بِت بگن خونسرد!!!)که اینجا تو این دنیای مجازی دیگه رمقی برا گرفتن نقاب نیس...
با این حال من با تو وتمام دوستای واقعیِ این دنیای مجازی،خوشم الی،خوش...

من شاعر نیستم هانی ... شع ـرم ...شع ـر :)

گفته بودم تمومه اون سیاهی سفیدیه ، نگفته بودم ؟

حرفم حفظ ظاهر نیست هانی...حفظ ظاهر که همیشه باید باشه .نقاب از رخ بنداز و کم کم محکم شو...

نه اینکه زور بزنی...بخواه...خودش میشه... درد داره اما میشه

هرچه آسان تر ببازی نرخ تاوان سخت تر...

من واقعی ام هانی ... مجازی عمه ی پسر همسایتونه :))

شیدا 1391/12/06 ساعت 12:31 http://sevil59.blogfa.com

ادمی قابل پرستش بعد خدا....با همچین تعاریفی...
یه سوال شعری که خوندی از کی هست؟؟؟خودت؟..و اینکه صدات قشنگه....
راستی مرسی از کامنتت ..میدونم خدا به اندازه صبرو تحمل ادمها سختی میزاره جلو راهش...پس فکر کنم خیلیییی صبور باشم..شاید یه دختر خیلی خوب

آدمی درست شبیه آدم :)

شعر از من؟ نچ!...من فقط تکرارش کردم اون هم بلند ..شایدم اون من را تکرار کرده...شعر از مرتضی است...مرتضی عزیزیان...

خیلی صبوری دختر...صبور تر هم میشی :)

چقدر شاعری تو ...
شما !
لذت بردم ...
لینکتون میکم . بی اجازه !

ما شع ــریم آقاااا...شع ـر... :)

لذت میبریم از لذت آدمها از شع ـر ...

ما هم اهل اجازه نیستیم آقااا :)

سعید تیموری 1391/12/06 ساعت 13:04

تهران من از تو هیچ نمی خواهم
جز تکه پاره های گریبانم
نوستالژیای مرگ مکرر را
تکرار کن ...بگوی و بخندانم

تهرانِ هم ترانه ی زندان، تهران خالی از تب انسان

تهرانِ پایتخت بجز تو دیگر مگر چه جاذبه دارد؟

زندگی بسه" خسته شدم "تو که میدونی من از قایم موشک بازی بدم میاد, رفت که قایم شه سالهاست دنبالش میگردم اما هنوز...

گیرم اندوه تو خواب است و نگاه تو خیال
پس دلم منتظر کیست عزیز این همه سال؟

پس دلم منتظر کیست که من بی خبرم؟
که من از آتش اندوه خودم شعله ورم؟

ماه یک پنجره وا شد به خیالم که تویی
همه جا شور به پا شد به خیالم که تویی...

تو کجایی و منِ ساده ی درویش کجا؟
تو کجایی و منِ بی خبر از خویش کجا؟...

کاکاپو 1391/12/06 ساعت 13:16 http://balapain.blogfa.com

الی جان خوش اومدی به شهرما

شهرتون را بگردند...

بگردند...بگردند...

saji 1391/12/06 ساعت 13:28 http://www.randeshode.blogfa.com

اسفند
انگار کلمه برای توصیفش هست و نیست..
چه خوب است که دختر اسفندی باشی و زاده ی دریا
بی شک من همان ماهی قرمزم که باید باشم

اسفند را باید نفس کشید با این همه بغض و دردی که داره...

میخندند که الی ماه ای هست که تو درد نکشی ؟

نچ ! نیست
من تمام ماههای سال را با عشق درد میکشم
گاهی بیشتر گاهی کمتر...
و همیشه منتظرم برای تمام شدن و شروع شدن...
من دختری در آستانه ی فصلی گرم ...تمام زاده های فصلی سرد را دوست دارم...

و من خواب آن ماهی و ستاره ی قرمز را دیدم ساجده.

saji 1391/12/06 ساعت 13:37 http://www.randeshode.blogfa.com


آن گندم‌زارها را در آن پایین می‌بینی؟ من نان نمی‌خورم و گندم در نظرم چیز بیفایده‌ای است. گندم‌زارها مرا به یاد هیچ چیز نمی‌اندازند و این جای تاسف است! اما تو موهای طلایی داری. و چقدر خوب خواهد شد آن وقت که مرا اهلی کرده باشی! چون گندم که به رنگ طلاست مرا به یاد تو خواهد انداخت. آن وقت من صدای وزیدن باد را در گندم‌زار دوست خواهم داشت...

من را نکش ساجده...

دقیقن چاهار سال و اندی ست که نخوندمش اما حفظم سطر به سطرش را...
با تمام جزییات
بلدم زیر تمام جمله هاش با چشم بسته خط بکشم...

درد نده ساجده ...

رنگ گندمزارها...گندم زارها...گندم زارها...تمام خیابانها...لبخندها...جمله ها...نگاهها....رنگ گندمزار ها....

saji 1391/12/06 ساعت 13:43 http://www.randeshode.blogfa.com

یک روز چهل و سه بار غروب آفتاب را تماشا کردم !
و کمی بعد گفت :
-خودت که می‌دانی ... وقتی آدم خیلی دلش گرفته باشد از تماشای غروب لذت می‌برد .
-پس خدا می‌داند آن روز چهل و سه غروبه چه‌قدر دلت گرفته بوده .


--------------------------------
تقصیر خودته
می خواسی جلو من اسمِ شازده کوچولو رو نیاری
من وقتی اسمش بیاد به طور نا خود آگاه شروع به گفتن دیالوگاش می کنم

ساجده دارم زور میزنم که نگم لعنتی...

کسی را میشناسم غروب را سیصد بار در یک روز تماشا کرد و هیچ کسی نفهمید....

آآآخ که چقدر روشنی خوبست!!!!

saji 1391/12/06 ساعت 13:45 http://www.randeshode.blogfa.com

اشتباه کردی آمدی. رنج می‌بری. گرچه حقیقت این نیست، اما ظاهرِ یک مرده را پیدا می‌کنم. خودت درک می‌کنی. راه خیلی دور است. نمی‌توانم این جسم را با خودم ببرم. خیلی سنگین است.

نمیتوانم این جسمم را با خودم ببرم
تو درد میکشی و فکر میکنی من مرده م اما اینطور نیست
این ظاهر ماجراست






قسم میخورم که جرأت نگاه کردن به نوشته هات را ندارم ساجده...

عمورضا 1391/12/06 ساعت 13:45

سلام الی.....
من باور میکنم ۷۰ درصد رو
فک کنم شوکولاته بیشتر چسبید...
اسفند همیشه برام خوشایند بوده..
خوبی که؟

عمو حتی خودم هم باور نمیکنم هفتاد درصدش را رفته باشم
حتی شصت درصد حتی پنجاه درصد...

یا حتی شصت درصد اینجا تا اینجا...

شوکولاتها همیشه می چسبه :)

شوما بهتری عمو :)

saji 1391/12/06 ساعت 13:48 http://www.randeshode.blogfa.com

قول میدم این آخریش باشه الـــــــــــی



انسان‌ها این حقیقت را فراموش کرده‌اند اما تو نباید فراموشش کنی. تو تا زنده‌ای نسبت به چیزی که اهلی کرده‌ای مسئولی.ـ

ساجده تو من را کشتی...

همیــــــــــــــن...

رقصنده 1391/12/06 ساعت 14:13 http://sh-gh.blogfa.com

چه آدمِ خوبی! به خدا می‌ماند...

آدمهای خوب همیشه بارقه ای از نگاه خدا دارند...

خدا خود در روحشون دمیده

آدم خوبی بود...آدم خوبی هست...آدم خوبی خ و ا ه د ب و د

سیده 1391/12/06 ساعت 15:54 http://seyyede72.blogfa.com

یادت باشه گلتو تو سیارکت تنها نذاری...

که اون روباهو تو اهلی کردی...
که ما نسبت به کسانی که اهلی میکنیم تا ابد مسئولیم...


منم دلم یه روز پایتختیِ سفیدپوش با یه ادم خوب و خالص کشف نشده میخوااااااااااااااااااااااااااااااد...

ترجمه ی شاملو :)

شازده ی من یک ترجمه ی منحصر به فرد ه ...انگار که خود ه شازده خودش را تعریف کرده...

ما مسئولیم...مسئولیم...مسئولیم...

جالبه که آدمها هم شازده کوچولو را از نظر خودشون و با دیدگاه خودشون ترجمه میکنند انگار که همه حواسشون به خودشونه نه شازده و تمام آدمهای قصه ش ...

ممنون سیده :)

اتفاق میفته سیده ...اتفاق میفته...پایتخت همیشه یه عالمه آدم و قصه داره که فقط منتظره اتفاق افتادنه ...

سیده 1391/12/06 ساعت 16:03 http://seyyede72.blogfa.com

و

دل منم یه تک نوازی ویولون میخواد...


صدای تو خوب است...

صدا کن مرا سیده....

صدا کن مرا...

انگاری که باید اسم تو هم اینجا میبود :)

اگر چه ظلمت شب چشم ما بست

کمی نور مناظر رنگ کم کرد

ولیکن انتظاری بیش از این نیست ...

تو عاقل باش و ترس خود فرو ریز

همیشه خصلت شب جز همین نیست ...

مثال هر زمستان

برف سخت است ...

همیشه سرد و کوبنده

چو سنگ است ...

ولی تفسیر آن هم بیش از این نیست ...

تو محکم باش و خود را خوب برگیر

از این سرما بجز این ترس تو چیست .!؟

شبی تاریک و برفی سرد و دلریز

همیشه آخرش فصل بهار است .(سامی)
................................................
مرسی که بعد از اییییییییییییییییییییینهمه مدت اومدی وبلاگ من... ارزششو داشت . خوشحالم کردی...

نرم نرمک میرسد اینک بهار

گویا خوش به حال روزگار ...

خوشحال باشی سامی ...ممنون شع ـر :)

ارمیا 1391/12/06 ساعت 16:48

بابا خوش به حال مردم.کاش یکی هم از ما اینجوری تعریف میکرد.به قول هم دهاتیاتون خدا شااااااااامس بده.
(به کسی نگیا یه ساعت داشتم فکر میکردم همدهاتیاتونو چجوری بنویسم.خیلی سخت بود کصافط)

می توان خواند از جبینِ خاک احوالِ مرا

بس که پیشِ یار حرفم بر زمین افتاده است...

خوش به حالشون...خوش به حالشون .میسپاریم یکی ازتون اینجوری تعریف کنه :)

زین پس هم از هم دهاتیون ه خودتون مایه بذارید .مگه شوما تو اون دهاتتون هم دهاتی ندارید که افاضه ادب کنه که شما تضمینشون را هی این طرف و اون طرف "متشعشع " کنید آیا ؟:)

اونوقت اون کلمه ی خاک برسرانه را اگه با غلط املایی بنویسید دیگه فحش محسوب نمیشه نه ؟

ارمیا 1391/12/06 ساعت 16:48

میل داری تو به رفتن من به ماندن بیشتر

مطمئناً دوستم داری ولی من بیشتر

گوشه ی دنجی، شرابی، راحتی، حرف دلی

من به این ها قانعم اما تو حتماً بیشتر...

من حسود و دوستانم ذکر خیرت می کنند

اینچنین شد اعتماد من به دشمن بیشتر

کاش شب باشد زمان رفتن تو لااقل

هست داغ رفتنت در روز روشن بیشتر

من تمام زندگی را باختم بی شک ولی

شد قشون پاکبازان تو یک تن بیشتر
مسلم حبیبی

من کزین فاصله غارت شده ی چشم توام

چون به دیدار تو افتد سرو کارم چه کنم...

ارمیا 1391/12/06 ساعت 16:49

جز اینکه به نبود تو عادت نکرده ام

از من چه خواستی که اجابت نکرده ام

حتی به خشم نیز نگاهم نمی کنی

من که خدا نکرده جنایت نکرده ام

حفظم ز چهره ات همه ی جزئیات را

یک بار اگرچه سیر نگاهت نکرده ام

گفتی مباد از تو کلامی بیان کنم

اما ببخش گاه رعایت نکرده ام

بس که به لهجه داشتنم طعنه می زنی

با خود بدون واهمه صحبت نکرده ام

در خواب اگر ببوسمت آیا حلال نیست؟

کاری که بر خلاف شریعت نکرده ام
مسلم حبیبی

قبله ی من ،عکس در شرعِ حیا نامحرم است

خلوتِ آیینه را هم جلوه گاهِ خود مکن...

ارمیا 1391/12/06 ساعت 16:49

جسمم شده ست نقطه ی پیوند دردها

قدم خمیده تر شده از پیرمردها

در هیچ جا قرار ندارم "قرابتی ست

این روزها میان من و دوره گردها

هربار خورده ام به زمین مثل بار قبل

تنها شکست سهم من است از نبردها

تسکین نداد گریه کمی از غم مرا

فرق است بین غصه ی زن ها و مردها

آن سوی آب ها به چه رنگ است آسمان؟

جز "آه" نیست پاسخ دریانوردها!
مسلم حبیبی

چنان دشوار می دانم شب کوچ نگاهت را

که از آغاز، پایان ِتو را درحال تمرینم...

ارمیا 1391/12/06 ساعت 16:51

بانگ خروس، صبح دل آزار دیگری
مردم چه دلخوشند به تکرار دیگری

ای کاش چشمهای مرا خواب می ربود
وقتی امید نیست به دیدار دیگری

یک دل اضافه کرد به دلهای خون شده
از عشق بر نیامد اگر کار دیگری

بعد از تو من به درد خودم هم نمی خورم
تحمیل شد به جامعه سربار دیگری

خوش باد روزگار تو با هر که خواستی
اما مباد قسمت من یار دیگری
مسلم حبیبی

«من با تو باشم کاش» تصویرش قشنگ است

ایــن فکرهـای خـــام ! تاثیـــرش قشنگ است

ای کاش! من خــواب خودم می دیدم- امــــا

با چشم های تو! که تعبیرش قشنگ است

تقدیــــرهای شـــــــوم و بد اینجــــا زیادند

آنکس که سهم توست تقدیرش قشنگ است

لبخند هرچنـــد از لبان تـــــوست - امـــا

در پیکر من موج و تکثیرش قشنگ است!

وقتی که من مردم مقصر هم کــه باشی

بنویس! چشمان تو تقصیرش قشنگ است

ارمیا 1391/12/06 ساعت 16:53


چشمــــمان بود به آییـــنه و آییـــنه شکست
گفته بودند بزرگان که حقیقت تلــــــــخ است

آدم از تلخـــــی این تجــــــربه ها می فهـــمد
که به زیبـــــــایی آییــــــــنه نباید دل بســــت

ناگــــــزیرم که به این فاجـــــــــــعه اقرار کنم:
خوابـــــهایی که ندیدم، به حقیقت پیــوست

کاری از دست دل سوخته ام ساخته نیست
قسمتم دربدری بود همین است که هست

در دلــــــم هر چه در و پنجــــره دیدم بستم
راه را بر هــمه چیز و هــمه کـــس باید بست

چمــــــدان بسته ام و عازم خــــلوت شده ام
غـزل و

خلوت و

ســـیگار و...

خدایی هم هست



محمد کیاسالار

به رفتن تو سفر نه ، فرار می گویند
به این طریقه ی بازی قمار می گویند

اگر چه در پی آهو دویده ام چون شیر
به من اهالی جنگل شکار می گویند

مرا مقایسه با تو بگو کسی نکند
کنار گل مگر از حسن ِ خار می گویند؟

تو رفته ای و نشستم کنار این همدم
به این رفیق قدیمی سه تار می گویند...

ارمیا 1391/12/06 ساعت 16:53

به شهر رنگ ها رفتیم گفتی زرد نامرد است

اگر رنگی تو را در خویش معنا کرد نامرد است



تو تصویر منی یا من در این آیینه تکرارم؟

جهان آیینه ی جادوست زوج و فرد نامرد است



چه قدر از عقل می پرسی چه قدر از عشق می خوانی

از این باز آی نااهل است از آن برگرد نامرد است



نه سر در عقل می بندم نه دل در عشق می بازم

که این نامرد بی درد است و آن پر درد نامرد است



بیا پیمان ببندیم از جهان هم جدا باشیم

از این پس هر که نام عشق را آورد نامرد است





فاضل نظری

ما گشته‌ایم، نیست، تو هم جستجو نکن
آن روزها گذشت، دگر آرزو مکن


دیگر سراغ خاطره‌های مرا مگیر
خاکسترِ گداخته را زیر و رو مکن


در چشم دیگران منشین در کنار من
ما را در این مقایسه بی آبرو مکن


راز من است غنچه‌ی لب‌های سرخ تو
راز مرا برای کسی بازگو مکن


دیدار ما تصور یک بی‌نهایت است
با یکدگر دو آینه را رو برو مکن

:)

ارمیا 1391/12/06 ساعت 16:55

گاهی میان وسعت دستان خالی ام،

حس می کنم تمام دار و ندارم نگاه توست.
==============================
نکونه اینارا نخونی درستا مثل کامنت بعضیا بگی طولانی بود و چی چی و اینا
قشنگ میخونی میپرسم ازت غلط داشته باشی وای به حالدون.
باقی بقاتون...

من آن نیم که به نیرنگ ،دل دهم به کسی

بلایِ چشمِ کبودِ تو آسمانی بود...

+اِگه منظوردون اِز اون بعضیا اونان ،که به من چه؟به خوداشون بوگو!گوشاشونم بکش!
اما اِگه منظورِد اون یکی اوناس ، حالا هی تووو روومون بیارا !
آخه پِسِری خوب ما که مشتی خودمونا برا شوما وا نیمیکونیم که!
ما اِز خرتناقی سمت راست تا حلقومن الیه سمت چپی همه شونا خوندیم !تازه بلدیم جواب بدیم اونم با رسمی شکل :)

تازه شم باقی بقامون و بگردندمون و این حرفا :)

ارمیا 1391/12/06 ساعت 16:57

مسرورم از لبخند تو، مسرور یعنی این

من شهره ی عشق تو ام، مشهور یعنی این



هر بار می گویم به خود در غایت مستی

ای مست های کشورم، انگور یعنی این



هر تار مویش خالق صد ساز و آواز است

مشکاتیان، مشکاتیان، سنتور یعنی این



از چشم هایت بیشتر از این نمی گویم

الماس بی همتای کوه نور یعنی این



صد بار خود را کشته ام با دار گیسویت

اما کماکان زنده ام، منصور یعنی این



آمنه دولت آبادی

حسودیم شد.کوفتشون شد با این شعراشون

این چه حالی است که چشم به تو تا می افتد
زندگی از نفس و از تک و تا می افتد

ای بهاری تر از احوال خودش فروردین!
شور حال تو هم از حال و هوا می افتد...


مثل خورشیدی و تقصیر نداری از لطف
چشم های تو به هر بی سر و پا می افتد

هرکسی سهم خودش را ز خوشی ها برداشت
درد مانده ست که در دامن ما می افتد..

+خیلی خوبــه ارمیای نبـــی ...خیلی خوووبه :)

در ضمن الحسود لایسود و این حرفا

پایتخت رو خیلی وفته که دیگه جدی نمی گیرم
همه چیزش شده بازی
حتی تکدی گری . . .

پایتخت هم برای ما جدی نیست
اما آدمهای پایتخت و قصه های پایتخت چرا...
جدی هست

من حتی همان غیر جدی ها را هم دوست دارم چه برسد به آدمها و نگاهها که همه جدی اند :)

پود 1391/12/06 ساعت 18:36 http://www.pud.blogfa.com

به به زیارت قبول
ما اخرش نفهمیدم چرا اسفند بوی شازده کوچولو میده ها؟
مثلا اگر من بهمن شازده کوچولو رو هدیه گرفته باشم باز باید اسفند بوش رو حس کنم؟!

من بهمن شازده کوچولو کادو "نگرفتم"
برعکس تمومه شازده کوچولوهام را خیلی اتفاقی اسفند کادو "دادم"...
صرف نظر از کادو گرفتن ها و کادو دادن ها...همیشه آخر سال که میشه بوی شازده کوچولو میاد
انگار که میخواد بگه با این همه که من را میفهمی هنوز یه چیز را نفهمیدی
انگار که بخواد یه چیزی بگه...
شما هم که هی دل به دلش میدیدا مهندس :)

علی.م 1391/12/06 ساعت 19:37 http://ashiane313.blogfa.com

و من در آرزوی ناکجایی دور...

در آرزوی قلَه ی آرامش...

در آرزوی بی انتهایی دور...در آرزوی دشتی پر نور...

و یک خواب عمیق و رویایی...

و من در آرزوی پرواز به با یک دنیا رهایی...شبها را به صبح میرسانم و روزها در پس ساعتها ذهنم با تلاش مضاعف عرق میریزد...

و من در آرزوی یک آرامش و یک کوچ به قله ی رهایی روزها با چشم و دل و فکر به تکاپو مینشینم و به جای پیشانیم ذهنم عرق میریزد...

و من یادم میرود که پیشانیم عرق میریزد یا که نه...

و من روزها بجای شمردن تیک تاک ساعت ،تپشهای قلبم را میشمارم برای تلاشهایم و یادم میرود که ساعت چند است...و من در آرزوی یک بی دغدغگی چقدر اضافه کار میکنم در ذهنم و چقدر میشمارم تپشهای دلم را بجای تیک تاک...و چقدر پاک میکنم عرقهای ذهنم را در پس خستگی های روزمره...

و من در آرزوی یک آرامش دورم...

نه از تلاش خسته ام و نه از عرق ریزان ذهنم...

فقط گاهی ذهننم میگوید کمی توقف کن...بنشین...آبی بنوشو و کمی عرق های ذهنت را پاک کن و بعد بلند شو...

و من الان به دنبال جامی از آب خنک و لحظه ای سکوت نشسته ام...

نکند دیر شود...

فردا دوباره باید بپاخیزم...







اینجا که منم قیمت دل هر دو جهان است

انجا که تویی در چه حساب است دلِ ما؟...



شع ـر که میشد شوق میشیم ها آقااا
ما هم مدتهاست بی دل در انتظار استجابت و به بار نشستن ه آرزویی هستیم که نکردیم !
ممنون خیلی زیاد...خیلی :)

hani 1391/12/06 ساعت 21:40 http://hanilam.blogfa.com

الی جانم تو از خیلی از دوستای من واقعی تری
حرفای تو حرف دلِ که به دل میشینه،نه تظاهر
چرا منو درست نمیخونی شعر ناب؟؟؟!!!
دوست داشتنت را مومنم الی...

الساعه عینک زدیم شما را از ابتدا تا انتها بخونیم...یک دل سیر و درست و درمون
ساری که اون رو اونجوری خوندیم اما همچنان مجازی همون فرد مجهول الهویه ی معلوم الحاله :)

ایمانتون را شادیم خانوووم :)

متن رو دانلود کردم
گوش کردم
صدات قشنگه
به این عکس(با کیفیت HD) ه گوشه وبلاگ نمیاد

ما کلا هیچی مون به هیچیمون نمیاد آقاااا :)

+یه قول سامان تازه بابامو ندیدی :)


ممنون آقاااا ...شما قشنگ شنیدی ...

متانت 1391/12/06 ساعت 22:01

دختر شیرین...الی جان...اومدی و به من سر نزدی؟بی خبر؟................

متانتم....این روزها هی حواسم هست که نیستی...

نه اینجا و نه هیچ جا...

کجایی دختر ؟

متانت اونقدر سریع اتفاق افتاد که نشد بشه...

فقط تونستم برای شیوا بنویسم :"من دارم سکرت وار میام تهران :) "

چند ساعت بیشتر نبود...سفر بعدی اولین آدمی که باهاش یه دل سیر بستنی میخورم متانت ه ...شک نکن ....میخوام ببینم چقدر میتونی پیاده راه بری ها :)

علی.م 1391/12/07 ساعت 06:22 http://ashiane313.blogfa.com

گاهی خیالم از خیال این دنیا بی خیال می شود...بابت نامهربانیهای روزگار...

چه آنها که به چشم در پیرامون خیال میبینم و چه آنها که در آستانه ی گوشهایم زمزمه میشود...

حتی آنوقت که میخندم ناخودآگاه درد خاری را که بر پای عزیزانم وارد میکند حس میکنم

و بعد با نگاهی پر از تردید در چشمان روزگار خیره میشوم...

نه آنکه روزگار ذاتاً خاکستری باشد نه...

ذاتاً هیچ جنبه ای از آفرینش زشت و خاکستری نیست...

گاهی حتی خیال برم میدارد که نکند ذاتاً حتی بد هم بد نبود ولی بد شد...

اما
با این همه
تقصیر من نبود
که با این همه...
با این همه امید قبولی
در امتحان سادهْ تو رد شدم
اصلاً نه تو ، نه من!
تقصیر هیچ کس نیست
از خوبی تو بود
که من
بد شدم!


قیصر امین پور


+عـــَــجـــَـــب!

گیتی 1391/12/07 ساعت 07:12 http://gitiii.blogfa.com

الی جون مثه همیشه عاشق حسای قشنگت هستم

چقر خوشحالم هستی گیتی...

خوشحالم...

ممنون گیتی...ممنون خانوووم :)

سعید تیموری 1391/12/07 ساعت 09:14

ام القرای غربتی و دیزی
ای باغ دشنه باغچه ی تیزی
گور ون و اقاقی و تبریزی
آیا تو را چگونه بترسانم

دیدی که دختر لر از اینجا رفت
حتی امیر دلخور از اینجا رفت
دل نیز با دل پر از اینجا رفت
من دل شکسته ام که نمی مانم...

دو روزه، نوبت صحبت ،عزیز دار رهی


که هر که رفت از این ره ،دگر نمی آید

سلام الی عزیزم خوب من کوردم به زبان کردی بعضی شعرامو نوشتم اما زین پس ترجمه میکنم

قال الـــی : من کرد نیستم اما کرد ها را دوست دارم :)

امان از دخترهای کرد...امان...

من تمام کردی را کیف میکنم دختر :)


دوست گرامی و عزیز
برآنیم تا بزرگترین کتابخانه صوتی برای کودکان و نوجوانان ، بویژه کودکان نابینا را ایجاد کنیم . از شما بزرگوار رسما دعوت به عمل می آید تا در اجرای این جشنواره ، درخواست " همکار افتخاری" ما را پذیرا باشید و با اطلاع رسانی یا هرگونه اقدامی که خود صلاح می دانید، یاری مان نمائید.

حالم چو دلیری ست که از بخت بد خویش
در لشکر دشمن پسری داشته باشد

من رستم و سهراب تو! این جنگ چه جنگی است

گر زخم زنم حسرت و گر زخم خورم ننگ

من رستم و سهراب تو! این جنگ چه جنگی است

گر زخم زنم حسرت و گر زخم خورم ننگ

من رستم و سهراب تو! این جنگ چه جنگی است

گر زخم زنم حسرت و گر زخم خورم ننگ ....

سلام الی جان

با:آجیل را نخریم؛ اما نه برای آنکه عده ای خجالت نکشند. به روزم و منتظر نظر باارزش شما.

آجیل نمیخریم چون پول نداریم...

ولی به بقیه میگیم برای همدردی با آجیل نخریده ها :)


اینی که میگی خوندن داره...الساعه خانوووم :)

اسفند که می شود...
توی همه ی چیزهای خوب می لولی...

تو من را یاد آخرین سپیده دم چاهارشنبه ی سال میندازی رفیق...

اسفند که میشود ...همه چیزهای خوب با هم برای بقیه ی اتفاق می افتد و من از لولیدن آدمها در این همه اتفاق لبخند میزنم...

سیده 1391/12/07 ساعت 16:05 http://seyyede72.blogfa.com

vassa bebinam! to sakene esfahuni!!!

ay ay ay...az labelaye comentat bayad befahmam

ما در اصفهان سکنی گزیده ایم گویا....

خوب از خودم می پرسیدی بهت میگفتم دختر :)

sahar 1391/12/07 ساعت 17:22 http://sahar-ho.blogfa.com/

الی جانم ، چیزی نمی تونم بگم ، جز اینکه ممنونم عزیزم .
تشکر دختر خوب دوست داشتنی ام

دریایِ سخن موج زند در دلم،اما...

سحر بانوی من...برای گفتن کلمه ندارم اما خوب بلدم در آغوش بگیرمت تا گریه کنی ....تا گریه کنم...

آدم اگه همچین کسی رو داشته باشه اصن حق نداره غر غر کنه و نق بزنه، ولی نیست ک من خودم غر میزنم اینجا یه تبصره میذارم ک اگه غر زد سعی کنید نشنیده بگیرید دیگه دست خودش نیست درونش نهادینه شده :دی
اون آقاهه چ آهنگی رو با ویولونش مینواخت؟

ما نق نمیزنیم...کیف میکنیم آدم بهمنی مان را که در اسفند پرده از رخ کشید...

غر؟
غر نزنیم که میمیرم آخه...

ما اون تبصره تون را بی نهایت دوست داریم :))

+قطعه ای بین شادی و غم بود...میتونستی هر جور دوست داری برداشتش کنی...باهاش بخندی...باهاش گریه کنی و یا حتی برقصی...
اسم آهنگش را بلد نیستم.
گمانم باید از الف.ر بپرسی .در مسیر علاءالدین بود .شاید اوشون که خودشون یه پا کارشناسند دیده باشندش:)

الــــــــــــــــــــی :*
این چه حرفیه ک شوما میفرماین؟ مگه نیمیدونستی که باهم همسایه ایم؟ دختر، خونه ما همین بغله، سر بچرخونی دیوارای آبی ش پیداست، پس من حق دارم شوخی کنم، ندارم؟
بعدشم کی بهتر از الـــــــــــــی؟ کی خوش زبون تر از این دختره خوب، بهش بگو بیاد پیش من هیچی عایدش نمیشه
حالا بعدن یه کیلو آفتبگردون میخرم باهم بشکونیم دیگه کامل بشه باهات شوخی کرد
بوووس بهت :*

آ من گفتم چقد شوما آشناییندا!
نگو همساده بودِیم !

آ حالا شناختمدون...شوما همونی نیسی اومدی کاسه مونا گرفتی توش روغن بردی خوندونا دیگه نیوردی؟

میشـــِد کاسمونا بیاری؟
نه نه م شیش تا کاسه برا جازِش اِسِدِس همه شم اینو اون روغن اِسِدَندا نیُوُردند :)

تخمه را هَسَما :)

اِگه تخمه با هم بخوریم اونم تو اتوبوس یه عمر دعاگودونم :)

بگردمدون خیلیا .ماچ جلو جمعا خوبیت ندارد .بیا اون پشتُ پَسَلا :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد