_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

عشـــق مثـــــل هـــــوا شـنــــاســـــی نیســـــت ...

هوالمحبوب:

پیـــــش بیــــنـــی نکـــــن چـــه خــــواهــــد شــــــد

عشـــق مثـــــل هـــــوا شـنــــاســـــی نیســـــت ...

به من گفتی که من "خودی ام".فردای بازی ایران و آرژانتین که تو احتمالن برای گلی که مسی زد یک عالمه داد و بیداد به راه انداخته بودی و من تمام مدتِِ مسابقه روی نیمکت ِهمان فضای سبزِ کنار خانه مان که آن روز منتظر شدی تا برایت شال و کلاه بیاورم که سردت نشود،چاهار زانو نشستم و فقط شع ـر گوش دادم و با هر بیتش نفس عمیق کشیدم و بغض خشک شده ام را قورت دادم تا آرام شوم و نشدم!

به من گفتی "وقتی برای کسی مهمان میرسد و غذا کم است،خودی ها کمتر غذا میخورند تا غذا به مهمان برسد"،دو روز بعد از همان لحظه ای که من غمگین بودم و گفته بودم کشش بحث ندارم و تو برخلاف همیشه یک سر سوزن فکر نکرده بودی شاید حرف مفت زده باشم و شاید باید بمانی و فقط همین یک بار بحث نکنیم.نه اینکه بنشینی یک گوشه و خیال کنی به من و اعصابم مثلن لطف کرده ای!

به من گفته بودی "من خودی ام و کم بودنت را ببخشم و اینکه برای حفظ آبرو صورتم را جلوی مهمان ها با سیلی سرخ نگه می دارم" درست یک هفته بعد از آن روزی که چترهای بستنی و دست خطت را شاهد گرفته بودم که دلم برایت تنگ شده و تو طبق حرفهای گذشته ام گمان کرده بودی حرف از دلتنگی با من مرا دلتنگ تر میکند و برای جبران دلتنگ تر نشدنم چهل و هشت ساعت مرا از شنیدنت دریغ کردی که دلتنگ تر نشوم!

به تو گفته بودم سهم من از تمام تو به اندازه ی یک بند انگشت است و تو همان یک بند انگشت را هم برایم جیره بندی کرده ای و نگفته بودم "خودی بودنی" که تو را برایم جیره بندی کند تا آن جاییکه برای حفظ آبرو جلوی مهمان ها مجبور باشم روزه بودن و افطار نکردنم را پنهان کنم و دست روی شکمم بکشم که سیرم و غذای دلچسبم را حتی بو نکشم و به خوردشان بدهم و صورتم را سرخ تر کنم و هی آه بکشم و حسرت به دل بمانم را دوست ندارم.

به من گفته بودی نگران حرف نزدن هایم هستی.نگران اینکه هر گاه غمگینم خفه میشوم و در برابر اصرارت لال میشوم و انگار نه انگار که بارها قول داده بودم با حرف نزدنم نگرانت نکنم و اینکه پای قول و قرارم و حرفم نمی ایستم اصلن خوب نیست و معنای خوبی نمیدهد و باز برای حرف نزدنم قهر کرده بودی وقتی که گفته بودم تحمل دعوا ندارم و رفته بودی که تحملم را بالا ببری  و هیچ فکر نکردی باید نگران تمام آن دو شبی باشی که دیوارهای اتاقم دست در دست هم به سمتم هجوم می آوردند و گلویم را فشار میدادند و مرا نمیکشتند که راحت شوم و من بدون اینکه به مقصر بودنم فکر کنم به این فکر میکردم که چطور چهل و هشت ساعت بدون من را توانسته ای تحمل کنی و کسی که این مدت را بدون من تحمل کند حتمن بیشتر از این ها را میتواند تحمل کند و به شصت پایش هم نباشد!!و ترسیده بودم.

به من گفته بودی "خودی".گفته بودی من "خودی ام".من "توأم".گفته بودی خود توأم و بی عرضه بودن و کم بودنت را چشم بپوشم و من از اینکه "خودی " خطابم کرده بودی از شوق بغض کرده بودم و از اینکه برای سرخ نگه داشتن صورتم جلوی مهمان ها باید ظرف غذایم را بدون اینکه حتی بویش کنم تعارفشان کنم درد کشیده بودم و گفته بودم همین که "توأم" از سرم هم زیاد است.

من "خودی"ام.یک خودی غمگینه به گمانم خوب که همین یک بند انگشت سهمش را که از تمام بند انگشت های دنیا بیشتر است، می میرد.یک "خودی" که روزی هزار بار دلش میلرزد از اینکه مجبور باشد از این یک بند انگشت سهمش برای ابد چشم پوشی کند تا مهمان هایش میزبانی اش را تقدیر کنند و شاید آنقدر خوششان بیاید که خودشان صاحبخانه شوند!

من "خودی ِ "خوب ترسویی هستم که دلش میلرزد و برایت مینویسد "عشق مثل هوا شناسی نیست ..." تا تو دلش را قرص کنی و پاسخ دهی که "عشق باران مرداد ماه است ..." و او باز میان تمام دلشوره هایش بغض کند و به چشم گفتن هایش به خدا فکر کند!

من "خودی" خوبی هستم.یک "خودی" که تو را با رئیست،همکارانت،ارباب رجوع هایت،دوستانت و خانواده هایشان،آشناهایت،شاگردانت،خانواده ات و اقوامت شریک است.یک "خودی" که شبها خواب صاحبخانه شدن مهمانهایش را میبیند و اشک میریزد و به خودش میگوید یک "خودی " باید آبرو داری کند تا "خودی ِ خوبی " باشد.

من "خودی" بودن را خوب بلدم.تمام این سالها خوب بلد بودم.من برای تمام عزیزان زندگی ام "خودیِ خوبی" بودم.شاید غر زده باشم و حتی دلگیر اما مهمانهایم از میزبانی ام لذت برده اند.مهمانهایم بدون اینکه بدانند میزبانشان که بوده یا چه کرده قند در دلشان آب کرده اند.

تو مرا "خودی" خطاب کردی.گفتی که من "توأم" و من باید به خودم ببالم که تو از من این همه خیالت جمع است.که تو مرا این همه به خود نزدیک میدانی.که تو هم مثل من پر از دوست داشتنی.

من باید "خودیِ خوبی" باشم.نباید غر بزنم،نباید بترسم،نباید روزی هزار بار دلهره ام را در دهان و دلم قرقره کنم و تف کنم بیرون.باید قورتش بدهم و هزاران شمع نذر میزبان نشدن مهمانهایم کنم!

نظرات 1 + ارسال نظر

عشق باران ماه مرداد است ...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.