_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

همه پارسایـــی نــه روزه است و زهـــد... نه اندر فزونـــی نمــاز و دعـــاست

هوالمحبوب:

دیشب که نشستیم با فرزانه و مریم دنبال چند تا خاطره ی روزه خوریه دوران طفولیتمون،غیر از اون خاطره ی هشت سالگی م که یواشکی آب خوردم و مامانی یه دست کتک سیرم زد که درد و بلای مهناز طباطبایی بخوره توی سرت که تو تحمل چاهار ساعت آب نخوردن رو نداری و اون همه ی روزهاش رو گنده منده گرفته،هیچی یادم نیومد.کلن این مهناز روی مخ بود دختره ی لعنتی!آخه بزغاله دیگه آدم توی هشت سالگی روزه کله گنده میگیره؟با اینکه همیشه ی خدا درد و بلاش قرار بود بخوره توی سر من ولی همه ی دلخوشیم این بود که یه بار این بلا رو سرش اوردم و دلم خنک شد!

از ده سالگی که دیگه به سن تکلیف رسیده بودم،از همون کلاس چهارم که توی اولین روز روزه گرفتنم به مرضیه کامران فر به دروغ گفتم پارسال همه ی روزه هام رو گرفتم و کلی بهش پز داده بودم و وقتی اومدم خونه و به مامانی گفتم بهم گفت چون دروغ گفتی روزه ت باطله و بلند شو برو افطار کن و درد و بلای مهناز بخوره توی سرت و فهمیدم روزه گرفتن فقط به نخوردن و گشنگی کشیدن نیست، همه ی روزه هام رو درست و درمون گرفتم.شده بود نماز نخونده باشم ولی نشده بود روزه هه رو نگرفته باشم!اصلن نمیدونم چرا فکر میکردم نماز به مهمیه روزه نیست!

الان که فکر میکنم یادم نمیاد اصلن چرا تا حالا یه بار حتی یواشکی روزه م رو نخوردم،شاید بچه تر که بودم از مامانی میترسیدم و بزرگتر که شدم از کسی شبیه مامانی .چون مامانی گفته بود حتی اگه توی دستشویی هم که نباید هیشکی باشه غیر خودت هم که بری روزه ت رو بخوری اون میبینه.واسه همین میدونستم نمیشه از دستش در رفت و روزه خوری کرد.

الان دیگه بحث ترس از مامانی و شبیه اون نیست.الان با همه ی سختیش با همه مشقتش،با همه پوست و استخون شدن هام نمیتونم که نگیرم.نه اینکه عادت کرده باشم یا چون "باید" توی کاره،نه!

شاید این بار از خودم میترسم.از بی عرضه بودنم،از بلد نبودنم،از سرکشی کردنم،از نافرمانی برای اونی که باید فقط بهش گفت "چشـــم!" و اگه نگی چشم نه اینکه عذابت کنه،دلخور میشه و دلخوریش باعث ه خیلی اتفاق ها میشه.

حالا درسته بعضی وقتا ،بعضی چیزایی رو که گفته دور میزنم و به روی خودم و خودش نمیارم اما اون روزها ناآگاهانه و این روزها آگاهانه نمیتونم روزه و نمازش رو هرچند دست و پا شکسته و نصفه نیمه دور بزنم.نه به خاطر اون،به خاطر خودم!

همین...

الـــی نوشت :

یکــ) نرگــــــس تولدت یک دنیـــا مبـــارکمــون باشه.ممنون که به دنیا اومدی تا من نرگس دار بشم :*

دو) سحر خواب موندم،دقیقن پنج دقیقه بعد از اذان بیدار شدم و الان هم دلم نوشابه سیاه میخواد و بستنی و ژامبون و در حال حاضر هم از همه متنفرم!کسی دم پر من نیاد:|

سهـ) یادتون باشه ماه رمضون تموم شد یه افطاری به ما ندادین ثواب ببرید ها!از ما گفتن!

چاهار) از نماز و روزه ی تو هیچ مگشاید تو را

خواه کن ،خواهی مکن،من با تو گفتم راستـــی ...                "ناصر خسرو "

پنجـ) بعد از همه ی العفو ها ...اون ته ته ته ته اگه الـــی یادتون موند...اگه الـــی یادتون موند لدفن...

نظرات 14 + ارسال نظر

نرگس تولدت مبارک انشالله همیشه شاد وسلامت باشی

نرگس تولدش مبارک :)

مرسی

الان نمیشه به بچه ها گفت روزه بگیر اون موقع کتک هم میخوردیم

بعد میگند چرا میگید نسل سوخته!

هیچکس نـفهمیـــــد که « زلـیخـــــــا » مــَـــــــــرد بـود ..! میــــدانی چــــــــــــرا؟؟ مـــــردانـــگی میــخواهـــــد مــــــــانـدَن، پــای عشــــــقی که مـُـــدام تـو را پـــس میــــزَنــد

شما هنوز درگیر مرد و زن بودن زلیخایی؟

نگار 1393/04/27 ساعت 12:35 http://chand-khat.blogfa.com/

الی اونقدر تو ذهنم پر رنگ ِ که امکان نداره فراموش بشه...
وااای منم امسال یه روز بدون سحری گرفتم، خیلی روزه ی بد اخلاقی بود، دوستش نداشتم :)

ولی ما زور میزنیم خوش اخلاق باشیم که بقیه تشویق بشند به دین اسلام بگروند(!) ولی عجالتن برای اطمینان کسی دم پر ما نیاد :|

به خاطر خوبی های خدا هم که شده نمیشه روزه نگرفت !

به خاطر خودش که معلوم نیست داره چی تو سرش میگذره...

شما پارسال هم تو ماه رمضون دلتون نوشابه خواسته بود انگار؟
درسته یا اشتباه میکنم ؟؟

منم امشب خیلی دلم می خواست
اما نمیدونم چرا وقت بابام رفت نونوایی بجای نوشابه گفتم پفک بخره !!!(الان که خوردم می فهمم کوفت نمی ارزید!)

من هر موقع روزه باشم دلم نوشابه ی سیاه میخواد
یعنی هر موقع عطش داشته باشم
:)
نوش جونتون باشه ولی خب ما نوشابه سیاه رو در ایام ماه مبارک به همه چی ترجیح میدیم

کاوه 1393/04/27 ساعت 23:45

الــــــــی...
دختر خوب
شاید وبلاگم رو به روز نکنم
اما شماها رو فراموش نمیکنم!

آدم ها را
می شود از ته کفش هایشان شناخت
یا رفته اند و جاده ها را طی کرده اند
یا مانده اند و سیگارها را له.


فدای قلب همیشه مهربانت

آقا ما که کفش نداریم و پا برهنه ایم تکلیفمون چیه؟

دلمون واسه شعرهایی که از سارا مینوشتید تنگ شده آقاااا :)

م 1393/04/28 ساعت 04:47

.........

اللهم اشف کل مریض :)

م 1393/04/28 ساعت 09:20

امین

هر جا نبود شرم، به تاراج رود حسن

ویران شود آن باغ که بی ‌در شده باشد

آمین...

دارا 1393/04/28 ساعت 19:31

این روحیات و تلاش انجام فریضه و اینا
خیلی کمیابه
یعنی فراوونه ولی واسه نون شبه، نه خود خدا

اینه که من دیگه نادر صداتون می کنم.

حالا سیمین از کجا بیاریم ؟

فرشته 1393/04/31 ساعت 17:16

فهمید دارم حسرتی، داغی، غمی ؛ فهـمید
از حجــم اقیــانوس دردم شبنـمی فهمید

می گفت یک جــایی دلم دنبال آهویی است
فــال مــرا فــهمی نفــهمی مبهــمی فـهـمید

این کـولی زیبــا دو مــاه از ســـال می آمد
وقـتی کــه می آمد تمــام کــوچه می فهمید

امسـال هــم وقتـی که آمد شهــر غـوغا شد
امسـال هــم وقتـی کــه آمـد عالــمی فهمید

اوداشـت هفـــده سـال یا هجده... نمی دانم
مـی شد از آن رخسـار زرد گنــدمی فهمید:

مـو فالـگیرُم... اومدُم فالِت بگــیرُم.... هـای
فهــمید دارم اضـطرابی ، ماتمـی ؛ فهـمید

دستــم به دستـش دادم و از تب ،تب سردم
بی آنکـه هـذیان بشـنود از مـن کمی فهمید

بخـتِت بلـنده... ها گُلو! چِشمون شیطون کور
راز تــونـه گـفــتـُم پریـنــو آدمــی فـهـمید

هی گفت از هر در سخن ، از آب و آیینه
از مهـره ی مار و طلسم و هر چه می فهمید

بـا اینهـمـه او کــولی خــوبی نخــواهـد شـد
هـرچـند از باران چشـمـم نـم نـمی فهمـید

مــی خـــوانــد از آیـیـــنه راز مــاه را امـا
یک عمـــر من آواره اش بودم، نمی فهمید!

همـــیشـــــــــــه خـــــواســـــته ام از خــــدا فقــــط او را ...

وای الی با پست " این " ت کلی خندیدم :)))
من اصلا درکی از خودم ندارم وقتی به سن تکلیف رسیدم همه روزه هامو گرفتم و همه نماز هامو خوندم بدون اینکه کسی اجبارم کرده باشه یا حتی از مامنم ترسیده باشم اصلا به ذهنم خطور نمیکرد حالا که گشنه هستم برام یواشکی بخورم کسی که نمیبینه .. کلا خیلی بی چون و چرا بودم نمیدونم چرا ؟!!!

خدا رو شکر که اقلن باعث خندیدن خلق الله ایم :)

خوش به حالدون ! ما سر جمع حساب کنی ده سال ه داریم مثلن نماز میخونیم خیر سرمون :| که اونم قربون نخوندنمون!:|

شما چه عیال خوب و زن زندگی ملوسی میشین!
ما که کلن بی چون و چرایی بلد نیستیم

حالا دروغ و غیبت و اینا به کنار... ولی یه چیزایی هم هست که نمی شه روزه شو گرفت ... مثلا روزه ی عزیز جان !

مثلن روزه ی عزیز جان که ما حصلش میشه نفس نکشیدن!

آخی
چقد ملموس بود
اون پُز دادنا:دی

آخه پُز نباشه ها:دی ولی من هشت سال و نیمگی همممممشو گرفتم:دی

مث بچه ها حالا نبودم ده یازده سالگی تازه یادشون میوفته باید یه روسری بچپونن تو سراشون:دی روزه که دیگه فبها!


دیشب نشسه بودم الی میخوندم و امروز نشسم نظر می دم:دی

بعله ما اینیم

فکر کنم بچه تر که بودیم بیشترش واسه پزش بود که روزه بودیم،نه؟

از بس ماشالا شوما خانوم بودی

خدا رو شکر دختر همسایه ما نبودی وگرنه نه نه م تو رو توی سرم کمیزد منم حسابت رو میرسیدم و خلاص

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد