_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

اوضاع خراب است،مراعات کنید ... :)

هوالمحبوب:

با صدیق رفته بودیم سرِ کوچه ی محل کار نرگس تا ناهار را با هم بخوریم.نمیدونستیم شرکتش کدوم از اون ساختموناست.هی قدم زدیم و هی زنگ و نرگس جواب نداد.هوا گرم بود و حرص خورده بودیم اون هم یواشکی و کوچه را متر کرده بودیم.

خواستیم بریم شهر کتاب و خودمون را با ورق زدن کتابها مشغول کنیم تا نرگس پیداش بشه که چشممون افتاد به ردیف پارک شده ی ماشین ها و جای خالی ِ یک ماشین میون اون همه ماشین و نوشته ی بالای سر اون جای خالی و کلی خندیدیم تا نرگس از راه برسه و ناهار بخوریم و کلی خاطره برای تعریف کردن رد و بدل کنیم...


+قشنگ ترین اتفاق دنیا 

نظرات 10 + ارسال نظر
بابک 1393/06/29 ساعت 08:30

سلام بانو
ببین چه بلائی سر اون بنده خدا آوردن این پارک کننده های مخترم ماشین ها که دیگه دست به دامن تشر و تهدید و طلسم و این حرفها کشیده ...

من اگه بودم ماشینم رو اونجا پارک میکردم ،شماره م رو هم میذاشتم زیر برف پاک کن که اگه خواستند رفت و امد کنند خبرم کنند،زیرشماره م هم مینوشتم :"یک عدد بیشعور!"

+چه عجب چشممون به جمال شما منور شد مهندس.من شهریورا همه ش یاد شما و حاج خانومتون می افتم شدید.مبارکا باشه سالروزتون ها :)

نمی دونم چی شد که من از اون روزی که برشی از زندگی صدیق را تعریف کردی، بارها و بارها ذهنم رفت طرفش توی روزهای مختلف و چقد دلم خواست باز هم از او بنویسی و من چقد دلم خنده های از ته دل برایش آرزو کرد... الی تو بگو روزهای زندگی صدیق خوب می گذرد؟ با صدیق حرف بزن و کمی برای من از او حرف بزن... از احساس و حالش برایم بنویس... یک روزی باید به تو بگویم خیلی حرف ها را... یک روزی که تو حوصله ی شنیدنش را داشته باشی... یک روزی که کمی بخواهی حوصله خرجم کنی و من کمی شاید کمی چشمانم نمناک شود و شاید آن روز پاییز باشد و آسمان مثلِ حالِ من ابری... ولی هر وقت حوصله اش را داشتی کمی از صدیق و حالش برایم بگو...
ساغر

صدیق همیشه میخنده و چشماش برق میزنه و ته نگاهش...
اون بی نظیره و یک عالمه از من دووووور...

قول داده باز بیاد اصفهان و من بی صبرانه منتظرشم :)

+ همه ی حوصله ی ما مال شما ،دست زیر چونه منتظره شنیدنیم خانوووم :)


احتمالا هرچی محترمانه نوشته کسی رعایت نکرده
مجبور شده اینجوری بنویسه

+لبت و دلت همیشه خندون

خب اینم محترمانه است وگرنه مینوشت لعنت بر پدر و مادر کسی که در این مکان آشغال بریزد

چقدر خوبه که آدما شعور دارن !

پ.ن. و حتی ادای بی شعور ها رو هم در نمیارن !!!

چقدر خوبه که آدما بیشعور نیستند

بی (رامونا) 1393/06/30 ساعت 11:12

هنوز چیز تازه ای در ذهنم ئشعر نمیشود

همه ی ذهن و اسم شما که شعره آقاااا :)

طوری تهدید کرده که آدم باشعورم به خودش شک می‌کنه :دی
بی‌شعور که اصلن موجود نمی‌باشد!

شک کردن ممنوع!
حتی شما دوست عزیز ...

بارانی ترین 1393/06/30 ساعت 19:17

عجججججب...

اهمممم
بعله :)

[ بدون نام ] 1393/07/08 ساعت 15:40

مباش آرام حتی گر نشان از گردبادی نیست
به این صحرا که من می آیم از آن اعتمادی نیست

به دنبال چه میگردند مردم درشبستان ها
در این مسجد که من دیدم چراغ اعتقادی نیست

نه تنها غم سلامت باد گفتن های مستان هم
گواهی میدهند دنیای ما دنیای شادی نیست

چرا بی عشق سر برسجده ی تسلیم بگذارم
نمیخوانم نمازی را که در آن از تو یادی نیست

کنار بسترم بنشین ودستم را بگیر ای عشق
برای آخرین سوگندها وقت زیادی نیست

مرا با چشم های بسته از پل بگذران ای دوست
تو وقتی با منی دیگر مرا بیم معادی نیست

دیگر بهار هم
سرحالم
ن
م
ی
ک
ن
د
.
.
.

[ بدون نام ] 1393/07/08 ساعت 15:42

سلام...الــــی...دختری که شع ـر شدی...سلام..

علیک سلام فرشته ی فرشته :)

مهدی 1393/07/10 ساعت 05:47 http://bivatan.blogsky.com

به سلامتی و دل خوش :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد