_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

بـــــــاد بــــوی هــــمـــــه ی خــــاطـــره هـــا را آورد ...

هوالمحبوب:

بـــــــاد بــــوی هــــمـــــه ی خــــاطـــره هـــا را آورد

حــــال ایــــن شاعـــر بی حوصـــــله را جــــا آورد...

برایش نوشته بودم درسمان "آش و کشک" است.نوشته بودم مشق هایم را خوب مینویسم و املا همیشه بیست میگیرم.

رشد نوآموزم را باز کرده بودم و برایش یکی از داستان های امام و کودکان را نوشته بودم.نوشته بودم امام زده بود روی انگشت نوه اش وقتی دست در کاسه ی ماست کرده بود آن هم وسط سفره!نوشته بودم امام هم با مبالاتی و سهل انگاری بچه هایش برخورد میکرده،چه برسد به تو که امام هم نیستی و برای همین هم من از تو که دعوایم میکنی دلخور نمیشوم و نیستم.

نوشته بودم احسان کتاب و دفترهایم را برمیدارد و وقتی میتی کومون خانه نیست اذیتم میکند.

نوشته بودم اگر برگردد قول میدهم شب ها رختخوابم را خیس نکنم و املاهایم را هم خودم توی خانه بنویسم و مداد و تراش و آن لیوانِ سبزم را که همیشه غیبش میزد،هیچ وقت گم نکنم.حتی قول میدهم اگر برگردد "هویج پخته " را هم که هیچ وقت دوست نداشتم بخورم!

برایش نوشته بودم با رفتنش عمو و عمه دار شدم ولی با اینکه عمه اشرف دیشب شلوارِ پاره ام را دوخته بود و عمو اکبر برایم آدامس موزی خریده بود و آمده بود بیمارستان دیدنم اما من دلم فقط برای او تنگ شده.

برایش نوشته بودم توی درس "ـه" چسبان آخر و "ه" تنهای آخرمان نوشته "اکرم سه روز بیمار شد و روزی که به مدرسه رفت مادرش برای مدیر نامه نوشت که او سه روز بیمار بوده" ولی من بیست روز در بیمارستان بیمار بودم و روزی که به مدرسه رفتم نه او بود که برای مدیر مدرسه ام نامه بنویسد و نه میتی کومون، ولی مدیرمان میدانست که بیمار بودم و گمانم همان کلاغ ها که به مامانِ ماندانا شاهین که نوار قصه ی "گرگ دانشمند" را داشت گفته بودند تو قهر کرده ای و رفته ای به مدیرمان هم خبر داده بودند بیماری ام را که از من نامه نخواست!

نوشته بودم دیروز نسرین -دختر عمه سکینه- گفته بود چرا هر روز خانه یشان هستیم و برگردیم خانه ی خودمان و من گریه کرده بودم و دست احسان را گرفته بودم و راه افتاده بودم بیایم پیشت که عمویش ما را توی جاده پیدا کرد و برگرداند و نسرین را یک دل سیر کتک زد و من دلم هم خنک شد و هم برای نسرین سوخت!

برایش نوشته بودم چند روز قبل که میتی کومون من را با خودش نبرده بود و در خانه تنهایم گذاشته بود قهر کرده بودم رفته بودم خانه ی ماندانا شاهین و برای میتی کومون یادداشت گذاشته بودم "چون من را دوست نداری،من رفتم!" و بعد از حرصم پاره اش کرده بودم و ریخته بودمش توی اتاق و وقتی برگشته بود یادداشتم را به هم چسبانده بود و همه جا دنبالم گشته بود و یک عالمه ترسیده بود! 

برایش نوشته بودم وقتی بزرگ شدم اجازه نمیدهم میتی کومون هیچ وقت اذیتش کند که او به خانه ی پدرش پناه ببرد و این همه از من دور باشد تا نسرین بگوید برویم خانه ی خودمان یا احسان دفتر و کتاب هایم را بردارد.

برایش نوشته بودم همه ی سکوت و بی زبانی ام وقتی با میتی کومون دعوا میکنند به خاطر این است که زیادی کوچکم و هنوز دستم به زنگ خانه هم نمیرسد!

نوشته بودم اگر زودتر برگردد خانه من هم قول میدهم زودتر بزرگ شوم و نمره های خوب بگیرم و نگذارم هیچ کس اشکش را در بیاورد.

آنقدر نوشته بودم که برگه های دفتر کاهی ام چروک شده بود و برایش نوشته بودم ببین چه دختره خوبی شده ام که برگه ها را از وسط دفترم کنده ام و برایش نامه نوشتم که نکند بعدها یکی از برگه هایم از آن طرف دفتر موقع مشق نوشتن از جا در بیاید و او عصبانی شود.

نامه را نوشته بودم و تا کرده بودم و گذاشته بودم لای دفتر و کتابهایم توی کیف،که احسانِ نامرد مرا به عمه لو داده بود و نامه ام قبل از اینکه به دست او به آدرسی که نمیدانستم کجای دنیاست برسد،دست به دست و دهن به دهن توی فامیل چرخید و اشک همه را در آورد و من از خجالت و ترس هی مُردم تا بالاخره یک شب آشتی کرد و برگشت و نامه ی پست نشده ام را خواند...

الــی نوشت :

یکــ) خیزید و خز آرید که هنگام خزان است...         لازم است بگویم چقدر این شعر را دوست دارم؟

دو) امروز همه ی خانه و محله و خیابانمان بوی پاییز و مدرسه میدهد و من دلم ضعف میرود برای بچه های کوله پشتی به دوش و همین دیشب بود برای شیرین نوشتم :"دلم برای دانشگاه و اول مهر و همه ی آن روزها تنگ شده ..."و چشم هایم را بستم و خواب ندیدم!

سهــ) درد آور از عقب کشیدن ساعت چیزی سراغ دارید؟آن هم وقتی این همه ....

+پاییز مبارک...

نظرات 32 + ارسال نظر

دخترکانی که قدشان به زنگ خانه شان هم نمی رسد، زندگی را و آنچه را که در آن مقدس است، بهتر می فهمند.

ما دخترانه همه چیز فهم

گیسو 1393/07/01 ساعت 10:04

پاییز می رسد که مرا مبتلا کند
با رنگ های تازه مرا آشنا کند
خش خش... صدای پای خزان است، یک نفر
در را به روی حضرت پاییز وا کند
فرا رسیدن ماه مهر و مهربانی مبارک

الی جان سلام . خوبی؟ دلم برای شنیدن دکلمه هات تنگ شده بخونی و من اشک بشم ...
الی جان پاییزت طلایی خانوم

ما دلمون واسه نخودی خندیدن ه شما خانوووم :)

پاییز شومام خفن

رضا 1393/07/01 ساعت 12:31

ساعت هارو به عقب برگردون... اگه فرصتی هنوزم مونده
بگو تو گذشته چه میبینی که از آینده ترسونده
ساعت هارو به عقب برگردون... اون همه خاطره رو پیدا کن...

والا ما از آینده نمیترسیم! فقط عقب رفتن ساعت رو دوس نداریم!
عقب رفتن ساعت یعنی یک ساعت اضافه شدن به همه ی اون ساعتهایی که تحمل کردی تموم بشه...:|

عسل 1393/07/01 ساعت 16:02 http://sooz-o-saaz.blogfa.com

الـــــــی .....
من دوباره فقط تونستم همه ی نفسمو جمع کنم و بغضمو قورت بدم و صدات بزنم.همین.

شما نفس عمیق بکش یه خورده بخند عمو ببینه

متانت 1393/07/01 ساعت 19:27

دختر شیرین...الی ناز...مهر بر تو دختر پر مهر مبارک

احوالات عالیه ی سرکار علیه متانت بانو؟

مهر پر از مهرتون مبارک خانوووم

آخی چه خاطره ای..معلومه اشک همه رو درمیاره

+پاییزت مبارک و پر از حسهای خوب و شاد عزیزم

من هم منتظر روزی هستم که اول مهر بیاد و به خودم بگم:یاد اون ایام بخیر...

اشک داریم تا اشک...
تمساح داریم تا تمساح
همه داریم تا همه ...

پاییز تو هم خانوم معلم :)

hm 1393/07/02 ساعت 07:27

پر کرده ای انگار ز شکر قلمت را
لطف شکرستان تو در وصف نیامد

لطف شما هم مستدام آقااااا

پاییز را دوست دارم برای بارانش برای باد خنکش رای رنگهایش که بی انتهاست برای رها شدن در دست آسمانش اما بی مدرسه بی درس وبی کتاب پاییز فصل آزادیست و اینها اجبار

پاییز را دوست دارم،برای خودش!


و مدرسه و کتاب رو هم حتی ویک عالمه اجبره دیگه رو :)

ermia 1393/07/02 ساعت 15:40

اگر قرار بود تو تمام پست های وبلاگت 5 تا بینظیرش رو پیدا کنم قطعا یکیش این بود...
من این پست رو مردم...
همین...

وبلاگ ما همون مورچه ست،بی نظیراشم کله پاچه

ما کله سحر موقع نوشتنش مرده بودیم تا صبح،که جمله شدیم .

+الان شما باس هفت دقیقه باشه خواب باشین :)

هنوز دختر خوبی هستی؟
.
.
.
سلام

من همیشه دختره خوبی ام مهندس

زووووود باش شیرینی بده سربازیت تموم شد،زوووووووووووووووووووود

شازده کوچولو 1393/07/03 ساعت 06:40

طفل بی حوصله ام
خسته ز تعطیلی ها

مهر من!
زود بیا
وقت دبستان من است...!

خیلی قشنگ نوشتی...

خودت خیلی قشنگ خوندی شازده :)

مهرتون پر از مهر

الی...
اشک منو در آوردی با این نوشته ت دخترک :((
خیلی قشنگ بود...خیلی...

شده هرگز دلت مال کسی باشد که دیگر نیست؟
نگاهت سخت دنبال کسی باشد که دیگر نیست؟
برایت اتفاق افتاده در یک کافه ی ابری
تهِ فنجنانِ تو فالِ کسی باشد که دیگر نیست؟
خوش و بش کرده ای با سایه ی دیوار وقتی که
دلت جویای احوال کسی باشد که دیگر نیست؟
چه خواهی کرد اگر هر بار گوشی را که برداری
نصیبت بوق اشغال کسی باشد که دیگر نیست؟
حواس ِ آسمانت پرت روی شیشه هایِ مه
سکوتت جار و جنجال کسی باشد که دیگر نیست
شب سرد زمستانی تو هم لرزیده ای هر چند
به دور گردنت شال کسی باشد که دیگر نیست؟
تصور کن برای عیدهای رفته دلتنگی
به دستت کارت پستال کسی باشد که دیگر نیست
شبیه ماهی قرمز به روی آب می مانی
که سین ات هفتمین سال کسی باشد که دیگر نیست
شود هر خوشه اش روزی شرابی هفتصد ساله
اگر بغضت لگدمال کسی باشد که دیگر نیست
رسیدن سهم سیب آرزوهایت نخواهد شد
اگر خوشبختی ات کال کسی باشد که دیگر نیست
ساغر

چقدر این شعر ه قشنگ بلند گریه میکنه....

ساغر میشه یه رد پا بذاری ؟

آدرست کووووش ؟

کی قراره حرف بشی ؟

زهره 1393/07/03 ساعت 21:29

تمامشو خوندم اما یک کلمه نفهمیدم انقد که خوابم میاد
پائیزم پایزای قدیم بزا برا خودش بچرخه

خب شوما وقتی هوشیاری بخون،خب دخترم؟؟

banooYe noOR O AYnE 1393/07/03 ساعت 22:15

sSato aGhab keShidan vagHte gham khOrdan nadaRim payiZ mobarakeT bashe

وقت کم خوردن نداریم

پاییز خودت هم اگه راست میگی

من که این نامه واسه‌م نوشته نشده این همه بغضی شدم مخاطب خاص این نامه چقدر بغضی شده نمی‌دونم.

می‌شه از این‌جا الــــــــی کوچولوی اون سالها رو بوسید؟ می‌شه؟ *

منم زیاد الی اون روزها را می بوسم،شومام بفرما لبی به بوسه تر کن

پائیز مبارک

چه عجب جناب مهندس؟!
پرده از رخ کشیدید قربان:)

آفتابه مسی 1393/07/06 ساعت 12:48

والا منم اشکم درومد چه برسه به فک و فامیلت!
منم دلم واسه مامانم تنگ شده! اما حیف که نمیشه نامه بنویسم بیارمش خوابگاه ...

حداقلش نامه که میتونی براش بنویسی و وقتی دیدیش بهش بدی بخونه که
بعضی ها این کار رو هم نمیتونند بکنند:)

شاید تا حالا n+1 تا آهنگ روی وبلاگم گذاشتم و چند برابرش حتی آهنگ بی کلام گوش دادم

ولی
ولی
ولی
هیچ کدومش آهنگ اینجا نمی شه

باورت نمیشه حتی! که اکثر مواقع وبت بازه، خونده شده بازه، واسه پخش آهنگت

ینی محشره ها الیییییی


راستی 18م جشن غدیر داریم اصفهان

بیا:دی

منم که کارت صوتی ندارم گاهی وقتی دارم میخونمش آهنگش رو از توی موبایلم پخش میکنم که از حال و هواش بی نصیب نمونم

راسی فک کنم اگه بتونم بیام

نجوا 1393/07/08 ساعت 07:49 http://atashehdell.blogfa.com

من بعضی نوشته ها تو می میرم الی

رحمه الله من قرأ الفاتحه مع الصلوات

کجاهایی الی ؟!

تو که باید بدونی ما سرمون به کدوم آخور بنده خانوم مهندس:)

راستی منم ی عمه اشرف دارم خوشبختم:لبخند

واسه این حسن تصادف یا واسه عمه اشرف داشتن؟
واسه کدوم خوشبختی؟
گمونم عمه داشتن خوشبختی نیاره
حالا چه اشرف چه ...

دلم برایت خیلی تنگ شده بود دختر...

بی معرفتی اصلا به قیافه ات نمی آید :) این همه وقت یک خبری از ما نگیری..

خیلی چیزا به قیافه م نمیاد!
اینکه هنوز زنده باشم مثلن!

نرگس 1393/07/09 ساعت 00:06 http://kho0namo0n.blogfa.com

گاهی خسته میشم ازینکه اینقدر زود بزرگ شدم.. حتی تو بچگی هم میفهمیدم و همون موقع هم اینو دوست نداشتم!

من نمیدونم دقیقن از چی خسته م!
اصلن خسته م یا نیستم؟!
حتی نمیدونم فهمیدن خوبه یا بده؟
اصلن من میفهمم یا نه؟!

H.K 1393/07/09 ساعت 12:06 http://pangovan.blogsky.com/

زیبایی و معصومیت ذهنیت کودکی، امام و "میتی کومون"(درست نوشتم؟!).
و آدامس موزی یا... خرسی یا خروس نشان...
پاییز فصل زیبایست، مخصوصا با آش و کشک ویاد ...بر خی چیز ها مثل امام!!
یا می تی کومون!
من از مامان "ایکیو سان" خیلی خوشم میامد...بگذریم!

خوش اشتها بودیدها قربان

+میتی کومون در نوشته های ما حضرت اجل بابامون تشریف دارند و اثری از معصومیت بالاخص زیبایی در ایشون دیده نمیشه!
با تشکر :|

از انســـان های احســاساتــی بیشـتر بتـــــرسید

آنها قــــادرند ناگهــــانی

دیگر گریـــــه نکننــد ؛

دوست نداشته باشنـــد ؛

و قید همـــــه چیـــــز را بزننــــد

حتـــــــی زنـــــــــدگــــی . . .

آدمهای احساساتی ترس ندارند!
مرگ دارند که اونم ایشالا خدا توفیقش رو نصیبشون بکنه خلاص!

الی...
برای این پست حرف زیاد داشتم....
حرف هایی که نانوشته اشک شدند و از چانه ام چکیدند روی دکمه های سیاه زیر انگشتانم...
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل٬ دختر خوب...
فقط...
فقط کاش می شد برای یک لحظه برگشت و الی آن روزها و زهرای آن روزها را در آغوش فشرد...
کاش می شد...

گمونم در آغوش فشردنمون هم دردی رو ازمون کمتر و سبک تر نمیکنه.
گمونم باید برگشت به اون زمون و ...
+یک سینه حرف ولی نقطه چین بس است

زهرا 1393/07/10 ساعت 21:24 http://derakoola.blogfa.com

سلام بر الی عزیز
طبق گفته ی مان وبلاگی برپانمودیم که همچین هم بی خانه و منزل نبوده باشیم
قدم رنجه بفرمایید بر منزل حقیرانه مان.

مبارکتون باشه خانوم .شیرینی فراموش نشه :)

من چرا بچگیام یادم نمیاد ..

شاید واسه اینکه نمیخوام یادم بیاد ...

خوشبحال ایلیا ..

خوش به حال ِ زهراها و هر کی الی نیست :)

هم واسه این حسن تصادف هم واسه عمه اشرف داشتن! همه عمه اشرفا مث هم نیستن الی...باهاش بزرگ شدم ی جورایی...درسته وقتی بچه بودم واسه وقتی که واسم قوانین وضع میکرد که زود بخواب و تلویزیون از ی ساعتی ب بعد ممنوعه دلم میخواس کله شو بکنم اما آرزومه که ای کاش خوشبخت بود...ای کاش بزرگترین دغدغه زندگیش سر وقت خوابوندن من بود

منم آرزومه کاش دغدغه ی زندگیشون چیزی غیر از اینی بود که حالا هست...
+بیا در گوشت بگم:عمه اشرفم رو از بقیه بیشتر دوست دارم.فقط به خاطر اون روزها که بود.همین...

معلم دوران دبستانت 1393/07/12 ساعت 07:45

خوبی دختر شیطون؟ یادمه اون موقع ها سر صف هم شعر می خوندی .. موفق باشی دخترم

آره میخوندم...
من همیشه شعر میخوندم :)
.
.
خانوم اجازه ؟شما الان کودوم معلممونید ؟

معلم دوران دبستانت 1393/07/13 ساعت 13:51

دانش آموز شیطون و زرنگ
یادت به عصای موسی بیفته تا منو یادت بیاد
شناختی حالا؟؟؟؟

یعنی مثلن خانوم موسی پور ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد