_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

فشــــــار وا نشــــدن را کلــــیــــد می فهـــمــــد ...

هوالمحبوب:

خب حرف زیاد دارم.زیادتر از همه ی روزهای زندگی ام.کلمه ها و جمله های زیادی هم برای نوشتن.چیزی شبیه گله،شاید دلخوری،شاید هم ...

اصلن یک عالمه نوشته ی چرکنویس دارم که قرار بود روزی که وقتش برسد به معرض عموم در بیاید و خودم اولین کسی باشم که کیف خواندنش را میکنم!خب میدانید؟من الـــی را شبیه شما میخوانم !مینویسم و بعد میروم "گودلیدی " را تایپ میکنم و مینشینم به خواندن!گاهی هیجان زده میشوم که ببینم آخر جمله هایش به کجا میرسد و گاهی دلم میخواهد آخرش خوب تمام میشد و کاش...

و گاهی هم بغض میکنم برایش و میخندم به تمام کسانی که منظور نوشته ها را نفهمیدند و اشک پس لبخندهای جمله ها را درک نکرده اند!

این روزها پر از نوشتنم.از سر کار رفتن و خاطرات با مزه و بی مزه و مزخرف و با حال آن گرفته تا میتی کومون و "اویم" و دغدغه ها و لحظه های سنگینی که تاب آوردنش کار حضرت فیل است !!!ولی ...

ولی ترجیح میدهم حرفی نزنم.حتی کلمه ای هم ننویسم تا تمام شود...

اهمیت تمام آن چیزهایی که در ظاهر مهم اند و در باطن نه و در باطن مهم اند و در ظاهر نه!

این روزها با خودم رو در وایسی دارم!با احساسم!با خنده ام!با گریه ام حتی...!

قرار نبود این ها را بنویسم.قرار بود زیر این عکس بنویسم که فشار وا نشدن را کلید میفهمد و بعد از آن روزی بنویسم که...

که نشد!که نمیخواهم بشود!که اصلن بی خیال!!

دختر و پسرهای خوبی باشید.غر هم نزنید.شعر هم زیاد بخوانید که دلتان آرام شود و یا حتی پر از غم ولی غصه نخورید،خب؟!

من که این روزها زیاد شعر گوش میدهم،کمی حسودی میکنم و دختره خوبی ام،همین...!

نظرات 49 + ارسال نظر
ساره 1393/07/24 ساعت 10:35

دختران مرداب به فاصله میان دست ها می آویزند ... و همیشه تنها سقوط می کنند... دختران دریا اما ، سقوط نمی کنند. پناه می برند به سکوت و سکون اعماق ... و بالاخره روزی دوباره متولد می شوند به جهان

و من دختره بادم ساره...

خالی شدم از زندگی، از هرچه پایان داشت

حسی شبیه آنچه که یک جسم ِ بی جان داشت



می آمد و با هرقدم عطر تو می پیچید

لعنت به شهری که پس از تو باز باران داشت!



با حال آن روزم میان خاطرات تو ،

باران نمی بارید... ، اگر یک ذره وجدان داشت!



میشد بگیری دست من را قبل از افتادن

اما نشد..

تا من بفهمم عشق تاوان داشت



میشد ببندی زخم من را قبل جان دادن

افسوس... من را کشت آن دردی که درمان داشت!



من مرده بودم! مرگ با من زندگی می کرد

من مرده بودم.. مرگ در رگ هام جریان داشت



وقتی که برگشتی به من، در شهر پرکردند:

برگشتن جان پس به جسمی مرده ، امکان داشت






از : رویا باقری

تقدیم به الی عزیز

باران نمی بارید اگر یک ذره وجدان داشت...
.
.
.
افسوس من را کشت آن دردی که درمان داشت!

+شعرت رو زیادی دوست داشتم.مرسی

چرا اینقد ناراحتی خب الــــــــی :(

بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر

بار دگر روزگار...:)))

این مصرعش زیادی خنده دار بود:)

سمیه 1393/07/25 ساعت 12:00

بهار
تابستان
پاییز
زمستان
نه...
در فصل دیگری دوستت دارم...


خوبی الی...دختر خوب؟؟

شاید کسی که بین غزل های من گم است

در فصل های زندگی ام،فصل پنجم است...

+این بیت رو خیلی دوس دارم :)

عسل 1393/07/25 ساعت 13:42 http://sooz-o-saaz.blogfa.com

فشار وا نشدن را کلید میفهمــــــــــــــد ........

الی هستم!یک عدد کلید :)

گیسو 1393/07/25 ساعت 13:47

سلام الی جان خوبی؟
انشا اله که همیشه پر انرژی باشی و انرژی بخش باشی
خوندن مطالبت را چه با خاطرات خوب چه با خاطرات بد و چه .... دوست دارم اینقدر خوب می نویسی که احساس میکنم خیلی باهاشون ارتباط برقرار می کنم
الی جان ما خیلی هنرمنده خیلی دختر خوبیه..... همین

راستی سر کار رفتنت مبارک خانووووووم

ممنون گل گیسو.تو همیشه من رو با اون خنده ی نخودیت یاد خندیدن میندازی :)

خودت چطوری دختر ؟

مهری 1393/07/25 ساعت 21:44 http://barani1211.blogfa.com

سلام الی جانم ..بازمیخوای بری؟

کجا دارم برم آخه ؟:)

وشعر آخرین شفای اندوه آدمی...

و شعر آخرین همدمی که حرفت رو بدون اینکه به زبون بیاری از دلت میخونه :)

ساره 1393/07/27 ساعت 14:20

ما همیشه چمدانی داریم در دست ...
توی چمدانمان پر است از خاطره ها و تکرار همه ی آنچه که آرزو کردیم و نشد
میدانی؟ چمدان که داشته باشیم، آرزو به دل نمی مانیم ، نهایتا یک چمدان سنگین داریم که دنبال خود می کشیم ...
برای من توی چمدانم پر بود از نفس تنگی های این شهر ... پر بود از نبودن ها و نشدن های آن سالها !
پر بود از ساره ی شکسته و قامت خم کرده ... پر بود از خیانت ها و عذاب ها و بی دلیلی های پر منطق پوچ!
چمدانم پر از... باد و طوفان ... پر از ترس و وحشت و وهم آن همه صدای نا آشنا بود که به نام خواندندم ! پر از عشق های هدر رفته ی حیف شده ... و همه ی آن تارو پود شال گردن هایی که آرزو کرده بودم ببافم و پیشکش کنم ! میدانی خوبی شال گردن چیست ؟ این که وقتی می پیچی شان دور گردنت یا از سرما دور دهان و بینیت میتوانی تمام عطر حضورش را نفس بکشی ...
شال گردن جا گذاشته اش تمام زمستان های آن سال ها سهم آدم برفی توی خانه شده بود که آب نمی شد. می دانی کاش این سرما فقط مال هوا بود ... نه جای خالی او ... ما تمامش را برای همه ی چیز های بی بازگشت زندگیمان شال گردن بافتیم الی ... که توی این زمستان های در راه ... سرمای بی کسی که به جانمان ریخت ... یخ نزنیم با این چمدان آرزوهای به انجام نرسیده !
ولی یک جایی می رسد که می فهمی به ورطه ای افتادی که برای نجات زندگیت دو دستی باید به کسی، چیزی، اصلا به خود زندگی، چنگ بیاندازی. به دست هایت احتیاج داری الی، به هر دوتایشان! آنوقت است که چمدانت را هم باید رها کنی ... دل کندن از این همه رو یا های قشنگ کار ساده ای نیست، می دانم ... ولی فقط بعد از نجات می فهمی که زندگی چه چیزهای قشنگی برایت کنار گذاشته بود که توی دست هات بگذارد و تو چمدانت را چسبیده بودی!

شال گردن ...

چمدان...

چقدر این کامنتت رو خوندم و هی رفتم توی دستشویی گریه کردمو باز برگشتم و لبخندای پت و پهن زدم به هرکی باهام چشم توی چشم شد!
سهم من از همه ی دنیا فقط یه کوله پشتیه،اونم یه روز از کوله م میذارمش پایین و منتظر هیچ چیز نمی مونم!
توی کوله پشتی م شال گردن هم هست!
من آدم رها کردن همه چیز در سی ثانیه م،بودم،باید باشم!

سمیرا 1393/07/28 ساعت 18:01

ساره متنت خیلی قشنگ بود.برازنده الی...

خود ساره از همه ی متن ها قشنگ تره...

مرسی سمیرا

زهرا 1393/07/29 ساعت 14:25 http://derakoola.blogfa.com

شعرو که من نگفتم وقتی خوندمش یاد تو افتادم گفتم برات بذارم
قابل تورو نداشت خعلی برام عزیزی الی خعلی

چقدر خوبه وقتی شعر میخونند یاد من می افتند

مرسی زهرا،باشه؟

سلام. شما همیشه پر از نوشتنید... ما - بدون تعارف- کیف خواندن نوشته های شما را می بریم

ما هم بدون تعارف مرسی،آن هم خیلی زیاد :)

hm 1393/08/01 ساعت 15:17

چه دختر خوبی! میشه راحت از ته دل قربونت رفت

حالا بودین!ما که راضی نیسیم به خدا :)

عسل 1393/08/01 ساعت 17:48 http://sooz-o-saaz.blogfa.com

کامنت ساره .... چقدر خوب بود .... چقــــــــــدر ..... خوش به حالت الی که مخاطبش بودی .... خوش به حالت ...
توی این سال ها بهترین حرف هایی بود که از زبون کسی شنیده بودمشون ........ بهترین ....
میشه منم برا خودم برشون دارم و بخونمشون؟

و خود ساره بهتر از همه ی کامنت ها و نوشته ها

خدا ساره را انگار بعد از عزیز جان ش فقط برای من آفریده باشه:)

+اینجا همه چیز برای همه کس هست عسل.برش دار فقط واسه خودت و هر کی که باید :)

banooYe noOR O AYnE 1393/08/01 ساعت 23:29

arameShi aZ jense sher nemikham ,,, dG nemikham

اونکه باید باشه وقتی نیست باید دل ببندی به آرامشی از جنس شعر!

وقتی نمیخوای ،باید بری دنبالش یا دعا کنی که از راه برسه.

ما را شعر از همه ی دنیا بس :)

گیتاریست 1393/08/03 ساعت 13:08

تو همیشه خوب بودی و خوب خواهی بود

چه عجب از اینطرفا مهندس ؟

خوبی از خودتونه و خانوم بچه ها :)

زهرا 1393/08/03 ساعت 22:35

همیشه باش الی این بزرگترین تشکره برام
موفق باشی مواظب اسیدپاشی هم باشیا

کسی ما رو از این داغون تر نمیتونه بکنه.

اسید پاشا مواظب من باشند

فشار وا نشدن را کلید می فهمد
کسی که از تو شده ناامید می فهمد
تمام زحمت من را برای رویش تو
کسی که از لب تو بوسه چید می فهمد
دلیل زندگی ام را میان حسرت و درد
فقط خدا که تو را آفرید می فهمد
تو رفته ای و غم و درد انتظار مرا
زنی که دست خودش را برید می فهمد
مرام و معرفت نابرادری ها را
کسی که تا سر چاهم کشید می فهمد
و مرد قدر نزول دو قطره باران را
میان جمع که اشکش چکید می فهمد
"الی... بانو... این شعر و این شعر و این شعر... ممنون بخاطرش...
ساغر

شما چقدر خوب بلند شعر میشید ها

دست و پنجه تون درد نکنه حج خانوم :)

mamad 1393/08/08 ساعت 10:56

بغض را انگار تنها شانه می فهمد فقط
شعله های بال را پروانه می فهمد فقط
زندگی با خاطرات دوستان رفته را
آن قطار گوشه ی پایانه می فهمد فقط
شهر شومم خواند و دورم کرد از آغوش خویش
قاصد گنجم مرا ویرانه می فهمد فقط
با غم دل می رسند و شاد و سرخوش می روند
غیر من این درد را میخانه می فهمد فقط
درد دل با آدم عاقل مرا آرام کرد
حرفهایم را ولی دیوانه می فهمد فقط
زندگی شادی فراوان در خودش دارد ولی
زندگی را آدم تنها نمی فهمد فقط

کسی من را نمیفهمد...

همین

زهره 1393/08/08 ساعت 15:38

تمام تلاشمو میکنم که دختر خوبی باشم این روزا
چشمام مهمون شعرای سعدی این روزا

نوش روان چشماتون که مهمونه خانووم :)

سلام، نزهت سابقم اگر که یادتون بیاد
www.nezhat.blogfa.com
رفتم اینجا
www.nozhatokhanoom.blogfa.com
خوشحال میشم اگر دوباره همدیگر رو بخونیم

منزل نوتون مبارک .میرسیم خدمتتون :)

بابک 1393/08/10 ساعت 08:19

سلام بانو

این چند وقته آنقدر درگیر روزمرگی و کار شده ام که دیگر می شود به من بگوئید: کارمند ... زندگی کارمندی مرا می ترساند و کم کم به آن دچار شدم. دوست دارم شعر بخوانم آنهم خیلی زیاد ولی این آبانماه لعنتی نمی گذارد

الی شعر نمیخونه
فقط گوش میده
فقط گوش میده....
ولی مهندس زندگی بعد از این من رو میترسونه نه زندگیه پر از درد این روزها...
زندگی کارمندی هم انگاری ترس داره و آبانماه که "ما به آبان ه پر از حادثه عادت داریم!!!"

فقط بعد از نجات می فهمی که زندگی چه چیزهای قشنگی برایت کنار گذاشته بود که توی دست هات بگذارد و تو چمدانت را چسبیده بودی!

چقدر به شنیدنش احتیاج داشتم .... مرسی اندازه یه چمدان : )

و کاش میتونستم...
کاش میتونستم کوله پشتی و چمدون و هرچی کوله بار دارم رو بذارم!
کاش می خواستم که بتونم
کاش همه ی بارهام را کنار میذاشتم حتی اگه قرار نبود و نباشه هیچ قشنگی ای رو به دست بیارم...
سخت است اما میشود...!؟!

مهران 1393/08/10 ساعت 15:43 http://30-salegi.blogsky.com

هی الی ! هوا رو داری یا نه؟
حال میکنی با هوای شهرمون؟

و من فقط هوا را دارم مهندس!

دلم را پیشتر از این به کف آورده ای؛ حالا
زلیخایی کن و پیراهنم را هم به چنگ آور

زلیخا مرد از این حسرت که یوسف گشت زندانی

چرا عاقل کند کاری که بازارد پشیمانی؟؟!!!

+زلیخا مرد :)

banooYe noOR O AYnE 1393/08/12 ساعت 00:24

parsaL in moGheha ye ahanGe dige GozashTe budi yadeTe?


به چشمات خواب بر می گرده کاکا/
به شب مهتاب بر می گرده کاکا/
شنیدی که میگن مَرده و قولش/
عمو با آب بر می گرده کاکا

پارسال خیلی چیزا با امسال فرق میکرد...

چیزی نیست توی زندگیم که یادم بره بانو :)

باهری 1393/08/14 ساعت 11:29 http://baheri54.blogfa.com/

سلام دختر خوب

کم پیدایی؟

هستیم آقا.در سایه :)

مامان کوچولوی خوبه ما :)

mamad 1393/08/16 ساعت 02:33 http://jabarotttt.blogfa.com

salam
key be roz mikonid inja ro

اینجا جایی در هزار سال پیش مونده ولی خودم به روزم.هر روز .شما خوبین ؟

دلخون 1393/08/16 ساعت 19:55

یک سینه حرف هست ولی نقطه چین بس است....

نقطه چین بس است...

رقصنده 1393/08/17 ساعت 10:00

صدای گودلیدی همیشه خوب است :)

این روزها زیاد این جمله رو همه بهم میگند

[ بدون نام ] 1393/08/18 ساعت 14:44

کفشهایم کجاست؟ میخواهم بی خبر راهی سفر بشوم
مدتی بی بهار طی بکنم دوسه پاییز دربه در بشوم

خسته ام از تو از خودم از ما، ما ضمیر بعید زندگی ام
دونفر انفجار جمعیت است پس چه بهتر که یک نفر بشوم

یک نفر در غبار سرگردان یک نفر مثل برگ در طوفان
می روم گم شوم برای خودم کم برای تو دردسر بشوم...

داستانی شدم که پایانش مثل یک عصر جمعه دلگیر است
نیستم در حدود حوصله ها پس صلاح است مختصر بشوم

دورها قبر کوچکی دارم بی اتاق و حیاط خلوت نیست
گاه گاهی سری بزن نگذار با تو از این غریبه تر بشوم

داستانی شدم که پایانش مثل یک عصر جمعه دلگیر است

نیستم در حدود حوصله ها پس صلاح است مختصر بشوم

همین آبان پیش بود که این را نوشتم و ...

[ بدون نام ] 1393/08/18 ساعت 14:50

بفرما ؛ آخرش این شد ؛ هزاران شهر دور از هم
دوتامان غرق تنهایی و محو حالتی مبهم

خیالت خام شد ؛ بردند از ما مهربانی را
حواست پرت شد ؛ خشکید باغ عشقمان کم کم

فراق اینجاست می بینی؟ اگر دقت کنی حالا
جدایی را نگاه کینه توزت کرده ؛ خاطر جَم

از آن وقتی که خودخواهی به دنیامان فرود آمد
گمانم غصه ی دوری نشسته در دل آدم

تو گفتی راستی را دوست می داری ولی آخر ـ
تمام قول هایت شد ؛ شبیه منحنی ها ؛ خَم

پُر از زهرند انگاری عسل ها در نبود ِ تو
شراب ناب هم انگار مخلوط َ ست با یک سَم

پس از تو حال من خوب است ؛ یک تصویر می خواهی؟
شبیه ساعتی بعد از وقوع زلزله در بَم

حالا هر چقدر هم حرف من باشه،چه فایده کلن فرشته ؟

[ بدون نام ] 1393/08/18 ساعت 14:51

گیسوانت زیر باران، عطــر گندم‌زار... فکــرش را بکن!
با تو آدم مست باشد، تا سحر بیدار... فکرش را بکن!

در تراس خانه رویارو شوی با عشق بعـد از سال‌ها
بوسه و گریه، شکوه لحظه‌ی دیدار... فکرش را بکن!

سایه‌ها در هم گــره، نور ملایـــم، استکان مشترک
خنده خنده پر شود خالی شود هربار... فکرش را بکن!

ابـــر باشم تا کـــه ماه نقـــره‌ای را در تنــم پنهــان کنم
دوست دارد دورِ هر گنجی بچرخد مار... فکرش را بکن!

خانه‌ی خشتی، قدیمی، قل قل قلیان، گرامافون، قمر
تکیـه بر پشتــی زده یار و صدای تار... فکرش را بکن!

از سمــاور دست‌هایت چای و از ایوان لبانت قند را...
بعد هم سیگار و هی سیگار و هی سیگار... فکرش را بکن!

اضطراب زنگ، رفتم وا کنم در را، کـــه پرتم می‌کنند
سایه‌ها در تونلی باریک و سرد و تار... فکرش را بکن!

ناگهان دیوانه‌خانه... ــ وَ پرستاری که شکل تو نبود
قرص‌ها گفتند: دست از خاطرش بردار! فکرش را نکن!

شعر این روزها روانی م میکنه و تنها عکس العملم لبخنده .فکرش رو بکن :)

[ بدون نام ] 1393/08/18 ساعت 14:52

به مصراعی ننالیدم تب تلخ تباهی را
که یک عمر است عادت کرده ام بی سرپناهی را

منم آن ارگ ویرانی که هر شب خواب می بیند
به روی شانه هایش فوج کفترهای چاهی را

زلیخاها اگر پیراهنی پاره نمی کردند
به یوسف ها که می آموخت رسم بی گناهی را؟

سواری خسته ام از کوه پایین آمدم دختر!
ببند این زخم های کهنه ی مشروطه خواهی را

تفنگ و اسب را دادم به جای شانه ی نقره
بکش هموارتر کن پیچ و تاب این دو راهی را

چه می فهمند سربازان مست روس و عثمانی
شمیم اشک هایم روی کاغذهای کاهی را؟

سپیداری که بر آن پیکر ستارخان رقصان
چه سازد شرمساری را... چه نالد روسیاهی را

سپیده سر زده آهو به آغوشم قدم بگذار
مگیر از شیرمَردت لطف صید صبحگاهی را

رهاتر از سر زلفت بخند امشب پریشانم
برقصان توی تُنگ صورتت دو بچه ماهی را

آدم است و سیب خوردن آدم است و اشتباه....

[ بدون نام ] 1393/08/18 ساعت 14:53

تو که چشمان تو با هرکه به جز من بد نیست
تو که در آخر هر جزر نگاهت مد نیست

تو که دلخوش شده ای با عسل خاطره ها
غم تو با غم دلتنگی من یک حد نیست!

سایه ام طعنه به من می زند و می شنوم :
- اثر از او که همه درد تو می فهمد نیست

آن که با عشق به چشمان تو با غصه گریست
این که هرشب به تب سرد تو می خندد نیست

آن که با هر نفسش مایه ی آرام تو بود
این که راه نفست را به تو می بندد نیست

ماهی قرمز احساس دلم در خطر است
دل تو معنی این فاجعه می فهمد ، نیست ؟

نیمه ی دیگر من با من از این حرف بزن
که غم دوری و نادیدن تو ممتد نیست !

گاه گاهی همه ی هستی این قلب اسیر
خبر از این دل پر غصه بگیری بد نیست

ماهی قرمز احساس دلم در خطر است
دل تو معنی این فاجعه می فهمد ، نیست ؟

نیمه ی دیگر من با من از این حرف بزن
که غم دوری و نادیدن تو ممتد نیست !

[ بدون نام ] 1393/08/18 ساعت 14:53

به شب رسیده ام و ماه در بساطم نیست
بگو به آینه ها آه در بساطم نیست

به چاه زندگی افتادم و طنابی که
مرا در آورد از چاه ، دربساطم نیست

سلاح جنگ ندارم زمن مترس ای زاغ
مترسکم! که بجز کاه در بساطم نیست

به کیش و ماتی خود هرچه مهره داشته ام
به صفحه چیده ام و شاه در بساطم نیست

مرا ز شادی خود شاد کن که من چیزی
بجزهمین غم جانکاه در بساطم نیست

اشاره می کنی از آن سر جهان به سفر
مرا که توشه ی این راه در بساطم نیست

بگو به آینه ها روی بر نگردانند
بگو به آینه ها آه در بساطم نیست

آه از این آه اگر باز به جایی نرسد...

[ بدون نام ] 1393/08/18 ساعت 14:54

مباش آرام حتی گر نشان از گردبادی نیست
به این صحرا که من می آیم از آن اعتمادی نیست

به دنبال چه میگردند مردم درشبستان ها
در این مسجد که من دیدم چراغ اعتقادی نیست

نه تنها غم سلامت باد گفتن های مستان هم
گواهی میدهند دنیای ما دنیای شادی نیست

چرا بی عشق سر برسجده ی تسلیم بگذارم
نمیخوانم نمازی را که در آن از تو یادی نیست

کنار بسترم بنشین ودستم را بگیر ای عشق
برای آخرین سوگندها وقت زیادی نیست

مرا با چشم های بسته از پل بگذران ای دوست
تو وقتی با منی دیگر مرا بیم معادی نیست

نمیخوانم نمازی را که در آن از تو یادی نیست

[ بدون نام ] 1393/08/18 ساعت 14:56

من خسته‌ام، تو خسته‌ای آیا شبیه من؟
یک شاعر شکسته‌ی تنها شبیه من

حتی خودم شنیده‌ام از این کلاغ‌ها
در شهر یک نفر شده پیدا شبیه من

امروز دل نبند به مردم که می‌شود
این‌گونه روزگار تو ـ فردا ـ شبیه من

ای هم‌قفس بخوان که زِ سوز تو روشن است
خواهی گذشت روزی از این‌جا شبیه من

از لحن شعرهای تو معلوم می‌شود
مانند مردم است دلت یا شبیه من

من زنده‌ام به شایعه‌ها اعتنا نکن
در شهر کشته‌اند کسی را شبیه من

خسته ام خسته تر از خستگی ام

خسته از خستگی دیرینه ...

فرشته 1393/08/18 ساعت 14:59

به اندازه ی تمام این روزهااااااااا...
سلاممم..دختری که شع ـر شد ..سلام الی...
به اندازه ی تمام نقطه چین ها...
مراقب خودت باش..
همین..

به اندازه ی همه ی روزهای عمرم ...

تو همینطور فرشته،خب؟

[ بدون نام ] 1393/08/18 ساعت 15:01

زندگی، بی تو پُر از غم شدنش حتمی بود
با تو امّا غمِ من کم شدنش حتمی بود

همه جا، از همه کس زخمِ زبان می خوردم
این وسط اسمِ تو مرهم شدنش حتمی بود

رگِ خوابِ تو اگر دست دلم می افتاد
قصّه ی عشق، فراهم شدنش حتمی بود

پا به پای من اگر آمده بودی در شهر
این خبر سوژه ی عالم شدنش حتمی بود

بین ما موش دواندند! خودت می دانی
چون که این رابطه محکم شدنش حتمی بود

سیب و قلیان دو سیب و من و تو... در این حال
شخصِ ابلیس هم آدم شدنش حتمی بود!

شک ندارم که اگر پای تو در بین نبود
«جنّت آباد» جهنّم شدنش حتمی بود...

رگِ خوابِ تو اگر دست دلم می افتاد

قصّه ی عشق، فراهم شدنش حتمی بود

[ بدون نام ] 1393/08/18 ساعت 15:02

حواسمان هست هااا..

کاش نبود...

کاش حواس هیچ کس نبود...

گیسو 1393/08/18 ساعت 16:15

سلام الی جان خوبی خانوم ؟ کجایی کم پیدا شدی دلم تنگ شده برای شما خانووووووم . برای محرم شله زرد پختی؟ مثل سالهای قبل؟ قبول باشه .
بیا بنویس که منتظرم بخونم نوشته های قشنگ و شیرینتو

گل گیسو و خنده های نخودیش :)

کارت صوتیم درستن شده ولی خودم ...!

شله زرد واسه اربعینه...هنوز تصمیم نگرفتم بپزم یا ...

میس راوی 1393/08/18 ساعت 18:21

الـــــــی... خوب باشی دختر لبخند صورتی.

دختره آبی و کاشی های فیروزه ایه نقش جهان :)

[ بدون نام ] 1393/08/20 ساعت 16:33

من می‌روم جایی که جای دیگری باشد
از شانه‌های تو پناه بهتری باشد

زندان تاریک تو راه چاره‌ای دارد؟
پس من چطوری آمدم‌!؟ باید دری باشد

یک عمر «صرف‌»ات کرده‌ام دیگر نخواهم کرد
غیر از تو شاید مثل «رفتن‌» مصدری باشد

عیبی ندارد هرچه می‌خواهی ببارانم‌
بگذار این پایان گریه آوری باشد

آنکه تمام هستی‌اش را سوخت پای تو
نگذاشتی یکبار مرد دیگری باشد

پرواز را از تخم چشمانم درآوردی
حالا چه فرقی می‌کند بال و پری باشد...

نکنه این شعر رو واسه من گفته باشند ؟

استغفرالله!

[ بدون نام ] 1393/08/20 ساعت 16:35

مى‌سوزم و دود مرا مى‌بلعى، آنگاه
له مى کنى وقتى تمامم کرده‌باشى

حالا چطورى من حلالت کرده‌باشم
وقتى تو این‌طورى حرامم کرده‌باشى!؟

چقدر دوسش داشتم این شعر رو فرشته ...

banooYe noOR O AYnE 1393/08/22 ساعت 00:12

hanuz feshrae roo kiliDe ?
mashaLah feShar Shayadam maShalah be Sahebe feshar
:D
havasam has nisti

ماشالا به الی :)

خودت چطوری؟

زهره 1393/08/22 ساعت 11:37

قفل فک کنم باز شده ها اما قفل زبون شما....
دختر شعر شعرهایت کو؟دلمون تنگولیده بیدا

نوشتنمون قفل شده وگرنه همچنان بلبل زبونیمون به راهه!

احوالات عالیه خانووم؟

فردا اگر بدون تو باید به سر شود
فرقی نمی کند شب من کی سحر شود
شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست
بگذار عمر بی تو سراپا هدر شود
رنج فراق هست و امید وصال نیست
این"هست و نیست" کاش که زیر و زبر شود
رازی نهفته در پس حرفی نگفته است
مگذار درد دل کنم و دردسر شود
ای زخم دلخراش لب از خون دل ببیند
دیگر قرار نیست کسی با خبر شود
ساغر

کسی هم با خبر نمیشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد