_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

زنـــــی میـــــان غــــزل جــــان سپــــرده زود بیــــا ...

هوالمحبوب:

زنــــی میـــــان غـــزل جـــــان سپـــرده زوووود بیــــا

به رســـــم فاتـــحـــه خوانـــــی کنــــار مقــبـــره ام ...

یک SMS توی گوشی ام این چند روز جا خوش کرده که نه تاب خواندنش را دارم و نه دل پاک کردنش را.یک پیام که وقتی وسط حرفهایم با آقای "ف" به دستم رسید و خواندمش حالم را دگرگون کرد و از یادم برد حرفهایم را و به گفته ی دیگران رنگ را از صورتم دزدید...!

...سه سال پیش بود،رفته بودم برای تدریس و گفته بودند بروم تا با من تماس بگیرند و وقتی صدایم کرده بودند خانم جهرمی که بعدها بیشتر از حرفهای دیگران شناختمش با من مصاحبه کرد.گفته بودند باید چادر سر کنم.آموزشگاه زیر نظر سپاه بود و من از همان ابتدا با چادر رفته بودم و گفته بودم چادر سر کردن اذیتم نمیکند و دوستش دارم ولی نه همیشه!!

او ولی چادر نداشت،میگفتند از اول نداشته.میانسال بود و لبخند میزد و با لذت به حرفهایم گوش میداد و با حرکت سر هی تند تند تاییدم میکرد.از اتاق که بیرون آمدم برنامه کلاسم را دادند دستم و گفتند از هفته ی آینده بشوم مربی ه آن موسسه.اوایل از جو موسسه هراس داشتم.هراس که نه،چون نمیشناختمش محتاط بودم ولی بعدها خودم شدم و بودم و به جای مطابقت دادن خودم با جو موسسه آن ها خود را با من مطابقت میدادند!

کلاس ها هیجان انگیز بود و همیشه با همه ی سختگیری هایم خنده مان به راه بود و وسط مباحث متذکر میشدم که آرام بخندند که اسلام به خطر نیفتد و موقع اتمام کلاس زودتر کلاس را ترک کنند که با مردهایی که قرار بود بعد از ما کلاس داشته باشند چشم در چشم نشوند که ابلیس در وجودشان رسوخ کند!!

امکان نداشت کلاس جدیدی داشته باشم که شاگردانم نگویند شبیه خانم جهرمی ام.میگفتند آدم خستگی از تنش در میرود از بس که لبخند به لب دارید و میخندید.میگفتند خانم جهرمی اما احساساتی تر از من بوده و کارش به قربان صدقه رفتن شاگردان هم میرسیده و دل به دلشان میداده ولی من خالی از احساسم که وقتی ابراز علاقه میکنند توی چشمشان زل میزنم و میخندم و میگویم :"خــُب،چشمم روشن!دیگه چی؟"

همکاران هم همین را میگفتند .اینکه شوخ طبعی ام آن ها را یاد خانم جهرمی می اندازد که کلی بارش است و موسسه یک روزهایی روی یک انگشتش میچرخیده.گمانم غیر از همان یکبار روز مصاحبه یک بار دیگر هم دیده بودمش وقتی آمده بودم دفتر موسسه تا فولدر و مارکرهایم را بردارم.مرا در آغوش کشیده بود و گفته بود کلی تعریفم را از همکارها و بچه ها شنیده و خوشحال است که در انتخابش اشتباه نکرده.

میدانستم اغراق میکند.آدم های مهربان همینطورند.نکات مثبت آدمهای اطرافشان را چند برابر میبینند و چندین برابر انتقال میدهند.همان روز گفته بودم ندیده کلی میبینمشان سر کلاس وقتی هی بچه ها مرا با او مقایسه میکنند و او کلی خندیده بود.

گمانم دو سال گذشته بود و منتقل شده بودم شعبه ای دیگر ،دورتر از آنجا که شنیدم مریض شده.که سرطان داشتنش را شنیدم.که شنیدم گم شده.که شنیدم تلفن هایش را یکی در میان جواب میدهد و هرگاه هم با بقیه صحبت میکند میخندد و روحیه اش قوی ست.که شنیدم برایش هر چهار موسسه دعا میکنند.که شنیدم میخواهند بروند عیادتش و خواسته که نیایند. که شنیدم همه تعجب میکنند از پنهان شدنش وقتی اینقدر حالش خوب است و فقط منی که شبیه او بودم میدانستم آدمهایی که همیشه خوشحالند و میخندند و بلبل زبانند وقتی درد دارند دلشان میخواهد گم شوند که کسی روی غمگینشان را نبیند که مجبور نباشند باز لبخند بزنند و از درون درد بکشند و یا حتی گریه کنند وقتی تسلی دیگران هیچ کاری نمیتواند انجام دهد الا دردی بیشتر!

همان دو سال پیش بود که شنیدم تنهاست.که نمیداند مادر پیرش را بدارد یا خودش را!سر کلاس میرفتم و بچه ها سراغش را از من میگرفتند و من که هیچ نمیدانستم همانطور هیجان انگیز وعده های خوب خوب برای سلامتی اش میدادم...

سپاه کار خودش را کرد و موسسه که خوش جا بود را کوبید و هتل چند طبقه ساخت و ما را از هم دور کرد تا در فیس بوک و اینستاگرام و وایبر و هزارتا کوفت و زهر مار اینچنین از هم سراغ بگیریم و خبردار شویم و من هم که در این قسم ارتباطات ضعیف!

همین چند روز پیش وسط بحث هایم به خاطر فاکتورها و محموله های نرسیده و حرص خوردن ها و تند تند حرف زدن هایم با آقای "ف" و لبخند زدن های او که کمتر لجم در بیاید،SMS موسسه را دیدم.

نوشته بود "انا لله و انا الیه راجعون".نوشته بود ارتحال استاد ارجمند واحد زبان موسسه ی فلان سرکار خانم جهرمی را به کلیه اقوام و دوستان تسلیت عرض مینماییم.نوشته بود مراسم تدفینش ساعت 9:30 صبح در قطعه ی چندم باغ رضوان است.نوشته بود برای شادی روحش الفاتحه مع الصلوات.نوشته بود شاد بودن و خوب بودن و لبخندها و هیجان خودش و کلاسهایش و حتی روحیه ی قوی اش دردی از او دوا نکرده و او مرده.به همین راحتی!

من یخ کردم و بغض.با آنکه دوبار بیشتر ندیده بودمش رنگم پرید.با آنکه دو بار که روی هم حسابش را بکنی نیم ساعت هم نشده بود منقلب شدم.به جای اسم خانم جهرمی اسم خودم را میدیدم.ساعت نه و چند دقیقه قرار بود من را زیر خاک مدفون کنند.خودم هم نمیدانم چرا ولی انگار قرار بود من در قطعه ی چندم باغ رضوان خاک شوم.

شبیهش بودم.همه میگفتند که او را به یادشان می آورم.همین روزها هم نوبت من بود.مرگ که از راه برسد لبخند و شاد بودن به دادت نمیرسد.فوق فوقش اگر شبیه او باشی گم میشوی تا مجبور به شنیدن تسلی دیگرانی که نمیتوانند کاری بکنند نشوی.دق میکنی.قبل از اینکه بمیری،می میری.

دلم سوخت،زیاد هم سوخت.برای او،مادر پیرش،برادرش،خواهرش و همه ی کسانی که نداشتنش را درد میکشند.با اینکه دل سوختن هم دردی را از کسی دوا نمیکرد و او دیگر مرده بود .

دلم سوخت،برای خودم که همین روزها پیام رفتنم را دیگران میخوانند و نهایتش غصه میخورند و به هیچ جای دنیا بر نمیخورد که چه کسی را از دست داده!

الــی نوشت :

یکـ) ایــن شع ــر را آن روزها زیاد دوست داشتم.

دو)ســاره را هم ...ســاره را هم زیاد...

سهـ)من اما فقط جاده ی یک طرفه اش گوش داده بودم و زیادی دوست داشتم.روحش شاد

نظرات 9 + ارسال نظر
زهرا 1393/08/26 ساعت 13:45 http://derakoola.blogfa.com

خدا رحمتش کنه چقدر این روزها خبر مرگ زیاد میشنوم
امشب حتما براش نماز شب اول میخونم
خوندنش به خودم آرامش میده
من اینجا بس دلم تنگ است

و هر سازی که می بینم بد آهنگ است

بیا ره توشه برداریم

قدم در راه بی برگشت بگذاریم

ببینیم آسمان هر کجا ایا همین رنگ است ؟

خدا بیامرزدشون و برای بازماندگان صبر ...

گیسو 1393/08/26 ساعت 18:37

...
زندگی همیشه بهار نیست گاهی ابر خزان بر آن سایه بان مرگ می افکند ود ست روزگار بی وفا ترین با وقاترین یاران را از هم جدا می کند
اگر کمی عمیق فکر کنیم مرحومه خانم جهرمی بخاطر این خودش را گم می کرده که بگوید .....اگر روزی فراموشش کردن همه خاطراتش را در نظر مجسم کنن واگر وجودش در این دنیا نبود برای شادی روحش قطره ای اشک . و افسوس که اشکها و حسرتهایش را نمی بینند و نمی بینند که خنده های او آهنگ های ناله های پنهان اوست
روزگار ناپلید است زیرا هر لحظه می تواند آدمی را از پای در آورد و در آغوش مرگ جا دهد .
روح خانم جهرمی شاد

در ضمـــــــــــــن الی جان دیگه از این حرفا نزن . انشا اله همیشه زنده باشی و سلامت .

لعنت به این زندگی که ته ته تهش مردنه!

همیشه که نمیشه زنده باشی،بالخره باس یه روز برای رفتن آدمها دست تکون بدی و بعد کم کم یادت بره که ...

خودت خوبی گل گیسو؟

.ms 1393/08/26 ساعت 21:05

این را چند روز پیش گذاشتی تا اومدم کامنت بذارم برش داشته بودی:D
خدایش باامرزد

همون روز که پیامک فوتش رسید نوشتمی بس که نمیتونستم تنهایی هضمش کنم ولی بعد یادم افتاد خیلی وقته ننوشتم و درست نیست بعد از چند وقت راجب مردن بنویسم که کسی ناراحت یا نگران بشه،واسه همین انتشارش رو گذاشتم واسه چند روز بعد و گذاشتمش توی ذخیره ها :)
رووم سیاه و این حرفا و الان میتونید هرچی خواستین کامنتهای بلند بالا بذارید :

دل دنیا رو خون کردی که اینجوری تو رفتی...
خیلی زود رفت...
لعنت به مرگ
لعنت به پایان
لعنت به لحظه های تلخ و سرد
لعنت به صبح غم انگیز ساعت 10 صبج روز جمعه در پاییز
.
.
.
خدایا می بینی جوان ها چقدر خاطر خواه صدای غم زده ای مرتضی پاشایی عزیز بودند؟خدایا می دانی دلمان خون است؟خدایا می دانی جگرمان سوخته است؟خدایا لطفا کمی هم ما را دوست داشته باش....
.
.
.
سلام دختر خوب

تو که واسه باخت ایران مقابل آرژانتین تا مرز انا لله و انا الیه راجعون رفتی میتونم درک کنم الان داری چی میکشی ماما.
آروم باش دختر،باشه؟

مرگ را میشه دوست داشت وقتی بدونی تموم شدن دردهاست،؛فقط اونایی که می مونند سخته براشون تحمل نبودنه اونی که باید باشه و نیست...

آلا 1393/08/27 ساعت 18:51 http://ala1.blogfa.com

الهاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

الهام ..الهام...


دلت آروم آجی :*

هاااااااااااااااااااااااااااان؟

دل خودت بیشتر ها،باشه؟

باهری 1393/08/28 ساعت 11:08 http://baheri54.blogfa.com/

سلام

خدا نکنه الهی که سالهای سال زنده وسرزنده باشین.

خداوند ایشون رو هم بیامرزه.

راستی خوبین؟

سالهای سال بودن سخته مهندس و آمرزیدن من و همه ی آدمهایی که هستند و نیستند بهترین آرزوه >مرسی زیاد :)

ساره 1393/08/28 ساعت 13:32

تسلی دیگران را باید با روی گشاده بغل کرد... حتی اگر از درد تو چیزی کم نکند، به بزرگ شدن آنها کمک می کند ... دلسوزیشان را ولی نه .
خیلی شریف اند آدم هایی که درد ها را پخش نمی کنند در جهان. نگه شان می دارند برای خودشان که ظرفشان بزرگ تر از دیگرانیست که از درکش عاجزند.

تو بهترین تسلی دهنده ی دنیایی ساره،میدونستی که ؟

دلمون براتون تنگیده ها

saghar 1393/08/28 ساعت 14:32

eli ...

eli janam ...

ساغر خاتونه الــی حالش چطوره؟

میشه زووود خوب شی؟؟؟

زهره 1393/08/29 ساعت 00:03

:(((((((((((((((((
خدایش بیامرزد
حالم خیلی بد میشه وقتی خبر مرگ می شنوم حتی کسی که اصلا ندیدمش

مرگ با همه ی خوبیش درده زهره...

یه روزم نوبته الـــی میشه و رحمه الله من قرأ لفاتحه مع الصلوات

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد