_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

ناســــزا گــــاهـــــی پیــــام عشـــق دارد با خـــــودش ...!!

هوالمحبوب:


دروغ چرا؟وقتی شنیدم الف قرار است هفته ی دیگر از شرکت برود یک جای جدید کار کند خوشحال شدم! زیاد هم خوشحال شدم و خوشحالی ام را هم سر میز غذا نشان دادم و دستهایم را بردم بالا و گفتم خدا را شکر ولی خب از آنجا کلن همه دلشان میخواهد حرفهایم را شوخی تلقی کنند بس که من همیشه بگو و بخندم به راه است، کسی حرفم را جدی نپنداشت و خیال کردند شوخی میکنم اما من راستکی خوشحال شده بودم!

نه اینکه خیال کنید الف دختره بدی ست یا جای مرا تنگ کرده ،نه! جدا از خاله زنک بودنش که خصوصیت مشترک همه ی همکاران مرد و زن من است و در نوشته های بعدی زیاد در این مقوله خواهم نگاشت، خصوصیت ناپسنده دیگری که شایسته ی یک همکار محترم نباشد را ندارد الا یک چیز که زیادی من را آزار میدهد و میداد!

الف همیشه ی خدا موقع ناهار دستش توی ظرف غذای این و آن است و همیشه ی خدا هم دلش هوس آن غذایی را میکند که بقیه آورده اند و برای اینکه بی منتشان هم کند بعد از دست درازی به غذای دیگران بدون اینکه فرصتی به کسی محض تعارف بدهد،پیشنهاد تبادل غذای خودش را با دیگران میدهد و این به شدت منی را که به اصول غذا خوردن پایبندم آزار میدهد.

آنقدر آزار دهنده که بهترین قسمت ساعت کاری ام که "ساعت ناهار" است و همیشه ی خدا از صبح علی الطلوع منتظرم از راه برسد بس که گرسنه میشوم و همه هم میدانند چه لحظه ی ملکوتی و فرح بخشی برایم به شمار می آید،تبدیل به منزجرترین ساعت کاری ام میشود بس که باید حواسم باشد یکهو دستش را داخل ظرف غذایم نکند و در همان حین هم نگوید:"وااای که چقدر دلم هوسه کوکو کرده...میدونی من عاشقتم؟....چقدر دلم هوسه سالاد کرده ...من عاشقتم!...واااای چقدر دلم هوس ماست کرده ...تو  نمیخوای یه کم از اون زیتون هات که به آدم چشمک میزنه رو بهم تعارف کنی عشقم؟...وااای چقدر نوشابه دلم میخواد...عاشقتم عشقم" و من هم خیره در چشمش نگاه کنم که :"ولی من ازت متنفرم!" و او غش غش بخندد بس که به خیالش من شوخی های با مزه میکنم!

من اما بارها قاشق و چنگال جدا گذاشته ام توی ظرفم که اگر دلش هوس غذایم را کرد با قاشق و چنگال جدا بردارد اما او ترجیح میدهد یا با دست و یا با قاشق خودش غذای تو را امتحان کند  و من هم گاهن ترجیح میدهم دلم ماست یا سالادم را نخواهد و کلن به او بدهم بس که دلم دیگر رغبت خوردنش را نمیکند.اینطور شد که چاره را بر این دیدم که در دورترین فاصله ای که میشود از او بنشینم موقع صرف غذا و زود دو نفر را کنارم جا بدهم مثلن لاله یا پریسا که الف دستش به غذایم نرسد اما خدا را شکر ویار الف بر فاصله هرچند دووور هم باشد غلبه میکند و او خودش را تا وسط میز میکشاند محض تست غذای این و آن و همزمان جمله ی "چقدر هوس کردم ..." را هم ذکر میکند.

اوایل از لباس پوشیدن و غذاهایی که یکی در میان می آورد خیال برم داشته بود آنقدر تمکن مالی ندارد که برای خودش غذا یا لباس درست و حسابی تهیه کند ،برای همین دیدگاهم با حالا فرق داشت.غذایم را تعارفش میکردم و با یک قاشق تمیز برایش غذایم را کنار بشقابش میریختم و گاهی هم لقمه هایم را با او نصف میکردم ولی بعدها که فهمیدم وضعش چندان هم بد نیست و از ایل و تبار من هم وضعش بهتر است و اشکالش در این است که بلد نیست دختر آراسته و مرتبی باشد و منظم بودن را با قرتی بودن اشتباه گرفته،بدون اینکه بخواهم حرصم خودش را نشان داد.

الف دختره خوبی ست و جدا از همکاران طبقه ی چهار که از رفتن او خوشحالند محض اینکه با خاله زنک بازی اش باعث اخراج یک نفر از شرکت شد و این امری طبیعی ست در این شرکت، بقیه دوستش دارند و یا حداقل تظاهر میکنند که دارند و دروغ چرا؟ وقتی شنیدم الف قرار است هفته ی دیگر از شرکت برود یک جای جدید کار کند خوشحال شدم! زیاد هم خوشحال شدم .نه چونکه جایم را تنگ کرده بود و یا دختره بدی ست،نه! فقط به خاطر اینکه دیگر قرار نیست دستش توی ظرف غذایم وول بخورد و  پشت بندش ابراز عشقش را روی سرم هوار کند!

نظرات 14 + ارسال نظر
من 1393/10/25 ساعت 10:54

کشورها وغذایی برای خوردن (طنز)

آمریکایی : همه نوع غذا برای خوردن دارد ولی با تهدید اسلحه غذای دیگران را هم از آن ها می گیرد و می خورد !
اروپایی : همه نوع غذا برای خوردن دارد و از غذای خودش می خورد ولی دیگران را تحریک می کند که از غذای بقیه بخورند !
آفریقایی : از شدت گرسنگی می میرد ولی غذایی برای خوردن پیدا نمی کند !

هندی : اگر بتواند غذایی برای خوردن پیدا کند از خوشحالی کمی حرکات موزون می رود و سپس غذا را می خورد !
چینی : روزی سه وعده غذا می سازد و صادر می کند تا با پولش یک وعده غذا بخرد و بخورد !
ژاپنی : غذای پر خاصیت می خورد تا مغزش خوب کار کند و بتواند غذاهای جدید کشف کند !
عربی : به اندازه خودش و چندین همسرش غذا دارد ، دائما غذا می خورد ، غذای حاجت می کند تا دوباره بتواند غذا بخورد !
مالزیایی : هر وقت گرسنه شود به میزان نیاز بدنش غذای مناسب می خورد !
فلسطینی : غذا دارد ولی کسی که غذا ندارد او را می کشد و غذایش را می خورد !
اسرائیلی : غذا ندارد ولی کسی که غذا دارد را می کشد و غذایش را می خورد !
عراقی : فکر می کند غذا برای خوردن پیدا کرده ولی بعد از اینکه خورد و منفجر شد تازه می فهمد داخل غذا بمب جاسازی شده بوده !
افغانی : بسته های تریاک و هرویین را می خورد و قاچاق می کند تا بتواند غذا بخرد و بخورد !
قبایل غیر متمدن : گاهی آنها غذا را می خورند و گاهی هم غذا آنها را می خورد !
ایرانی : بسته به موقعیت های مختلف معده اش متغیر است :
در خانه خودش : چه غذا برای خوردن داشته باشد و چه نداشته باشد دائما در حال رژیم است !
در میهمانی خصوصی : همه نوع غذا سر سفره می باشد ولی آنقدر به همدیگر تعارف می کنند که آخر سر همه غذا ها می ماند و همه گرسنه از سر سفره بلند می شوند !
در میهمانی عمومی : هر غذایی که سر سفره باشد را آنقدر می خورد که یا تا شعاع چند متری سفره از هر نوع غذایی پاکسازی شود ، یا از خوردن زیاد بیهوش شود و یا بترکد و بپاشد به در و دیوار !

الف: چه غذا بیاورد و چه نیاورد غذای دیگران را دوست دارد و هوس میکند!

AHMAD 1393/10/25 ساعت 14:30 http://hor-73.rzb.ir

از مزیت های نظام کومونیستی اینه که وول خوردن توش نیست...اگه شرکت خودش غذا میداد و البته همکاران هم احترام میذاشتن ب غذای شرکت واز منزل غذا نمیاوردن این مشکلات نبود.
گرسنه گشتیم...بفرمایید ناهار

حُر باش برای آزادی...

شرکت غذا میده آقا ولی چون هزینه دریافت میکنه ترجیحن غذا از خونه میاریم.اگرچه اگر هم از شرکت غذا میخوردیم و نمی اوردیم باید با ایشون تقسیم میکردیم چون اصولن ادعا میکنند گرسنه نیستند و برای همین غذا سفارش نمیدند ولی یهو هوسشون میگیره!

نبات 1393/10/25 ساعت 16:43

واااااااااااااااااااااااااای منم می فهمم یه همکار داشتم مصیبت بود استکان چایشو اصلا نمی ذاشت میزاشت میموند و فردا و کل هفته استفاده می کرد اون همیشه مال منو می خورد خودش که غذا می اورد تنهایی می خورد یه ربع جلوتر می رفت نکنه یه وقت به منم تارف کنه
خوب شد که رفت اصلنم:))

خب ما از این نمونه میکروب خوری ها میون آقایون زیاد داریم و اصولن به ما چه ؟! ولی وقتی حرف سر ظرف تو باشه یه چیز دیگه ست

میس راوی 1393/10/26 ساعت 22:01

می‌دونی یاد چی افتادم؟ که یه بار از سفر توی اتوبوس نوشته بودی و از من پرسیدی همون دختری نبودم که به کیکی که میخواستی بخوری چشم داشتم و ازین حرفا :دی
من از اونجا به این خصلتت پی بردم و همانا تصمیم گرفتم هرگز به غذات دست درازی نکنم

من حاضرم خوراکی هام رو با تو یا هر کسی تقسیم کنم فقط اینکه یهو یکی غذام را دستمالی کنه یا بدون اینکه تعارفش کنم به بهونه ی خودمونی بودن به طرف یورش ببره از حد تحمل من خارجه

[ بدون نام ] 1393/10/26 ساعت 23:28

تنهایی من رنگ غمگین خودش را داشت
یک جور دیگر بود، آیین خودش را داشت

تنهایی من بوی رفتن ، طعم مُردن بود
تنهایی ام ردّ طنابی دور گردن بود

بعضی زمانها پا زمین میکوفت، لج میکرد
وقت نوشتن دستهایم را فلج میکرد

بعضی مواقع دردسر میشد، زیادی بود
بعضی مواقع یک سکوت غیرعادی بود

در سینه مثل نامه ای تاخورده می خوابید
تنهایی ِ من با زنانی مرده می خوابید

تنهاتر از تنهایی یک شهر سنگی بود
غمگین تر از اعدام یک مجروح جنگی بود


گاهی شبیه تنگِ بی ماهی کدر میشد
گاهی مواقع در خیابان منفجر میشد

گاهی شبیه مرگ یک سرباز عاصی بود
گاهی فقط آرامش تیر خلاصی بود

گاهی شبیه بره ی ترسیده ای می شد
یا خاطرات گرگ باران دیده ای می شد

هربار یک آیینه می شد، روبرویم بود
هربار مثل استخوانی در گلویم بود


گاهی مواقع داخل یخچال می خوابید !
بعضی زمانها پشت هم یک سال می خوابید!

گاهی شکار سایه ی بی حرکتی می رفت
گاهی به جنگ آسیاب خلوتی می رفت


به زخمهایم گوش میکرد و نظر میداد
از مکث صاحبخانه پشت در خبر میداد

گاهی مواقع بچه میشد، کار بد میکرد
هی فحش میداد و دهانم را لگد میکرد


گاهی فقط یک سایه ی بی رنگ و لرزان بود
مانند دود تلخ یک سیگار ارزان بود

بعضی مواقع یک سلاح آتشین می شد
بعضی زمانها در دلم میدان مین می شد

مانند مویی داخل لیوان آبم بود
مانند نعشی زنده روی تختخوابم بود

هردفعه در حمام چشمم را کفی می کرد
دیوانه میشد، بحثهای فلسفی می کرد

گاهی مواقع زیر تختم سایه ای میشد
یا بی اجازه عاشق همسایه ای میشد

بعضی مواقع مثل یک کبریتِ روشن بود
مانند یک چاقوی ضامن دار در من بود

مانند سمی توی خونم منتشر می شد
چون گاز اشک آور درونم منتشر می شد

در گوش من از گریه ی افسرده ای می گفت
از غصه های جن مادر مرده ای می گفت

هربار در خاکستر سیگار من پر بود
چون سکه توی جیب کت شلوار من پر بود

بعضی مواقع مست می شد، بد دهن می شد
توی صف نان عاشق یک پیرزن می شد!

به عابران هی ناسزا می گفت و چک میخورد
از بچه های کوچه ی پشتی کتک میخورد ...

گاهی امیدی، شانه ای، سنگ صبوری بود
گاهی سکوتِ خودکشی بوف کوری بود

تنهایی من تیغ سرخی توی حمام است
تنهایی من زخمِ شعری بی سرانجام است

تنهایی ام در های و هوی کوچه ها گم نیست
تنهایی من مثل تنهایی مردم نیست ...

تنهایی ام...

لیلی 1393/10/28 ساعت 05:52 http://zangareh.blogfa.com/

ببین الی من این دوستو ب لیست سیام اضافه می کنم حتمن

دستت درد نکنه کلن بلاکش کنه بره پی کارش

[ بدون نام ] 1393/10/28 ساعت 23:14

تلخ و گس نوشیدم و برداشت فالم را گرفت
خواند خط تلخ فالم را و حالم راگرفت

خیره بر فنجان نگاهی تلخ تر از قهوه کرد
سر تکان داد و خیالات زلالم را گرفت

آمدم چیزی بپرسم ناگهان بغضی شگفت
در گلو تکثیر شد ، راه سوالم را گرفت

عمق فنجان را نشانم داد، مکثی کرد و رفت
پاشدم انگار دستی زیر بالم را گرفت

خواستم تا با مرور روزهای دور دست
گم شوم در خاطراتم ، غم مجالم را گرفت

تلخ آبی در زلال جام رقصید و سپس
در گلو جاری شد و حس حلالم را گرفت

دست بر دامان «حافظ» شد دل دلواپسم
مرحبا آن پیک مشتاقان، ملالم را گرفت

"میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق
ترک کام خود گرفتم" ، او که فالم را گرفت

میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق

[ بدون نام ] 1393/10/28 ساعت 23:23

http://s4.picofile.com/file/7761755806/%D9%85%D9%86_%D8%A8%D8%A7_%D8%BA%D8%B2%D9%84%D9%8A_%D9%82%D8%A7%D9%86%D8%B9%D9%85_%D9%88_%D8%A8%D8%A7_%D8%BA%D8%B2%D9%84%D9%8A_%D8%B4%D8%A7%D8%AF_%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D8%A8%D9%87%D9%85%D9%86%DB%8C_%D8%AF%DA%A9%D9%84%D9%85%D9%87_%D8%B1%D8%B6%D8%A7_%D9%BE%DB%8C%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%AF%DB%8C%D8%A7%D9%86.mp3.html

تا باد ز دنیای ماها قسمتت این باد

[ بدون نام ] 1393/10/28 ساعت 23:24

بگذار در قشنگ ترین اشتباه من
آتش بگیرد از تو دل سربراه من

آدمیزاد است و عشق و دل به هر کاری زدن

آدم است و سیب خوردن ...آدم است و اشتباه

[ بدون نام ] 1393/10/28 ساعت 23:27

...
زمستان می رسد گلدان خالی حسرتش این است:
چرا شاخه گل مهمان خود را کم بغل کرده؟

خب حتمن سرش شلوغ بوده کار داشته :)

[ بدون نام ] 1393/10/29 ساعت 00:20

این بار تو آتش شده ای؛ پنبه من اما
آلوده مکن ساحت دامن به من اما

این فلسفه ی ساده ی عشق است که بخشید
سیبی به تو و حسرت چیدن به من اما

انداخته در گردش تقدیر دلم را
یک سینه نداده است از آهن به من اما

دور از منی آن گونه که این برکه از آن ماه
نزدیک تری از رگ گردن به من اما

از خرمن بر شانه رهایت نرسیده است
اندازه ی یک دانه ی ارزن به من اما

تا ملک فنا بیشتر از چند قدم نیست
با این همه امشب بده مأمن به من اما ...
...

دور از منی آن گونه که این برکه از آن ماه

نزدیک تری از رگ گردن به من امــــــــــــــا ...

اگه گفتی ؟

[ بدون نام ] 1393/10/29 ساعت 00:40

من را نگاه کن که دلم شعله‌ور شود
بگذار در من این هیجان بیشتر شود

قلبم هنوز زیر غزل لرزه‌های توست
بگذار تا بلرزد و زیر و زبر شود

من سعدی‌ام اگر تو گلستان من شوی
من مولوی سماع تو برپا اگر شود

من حافظم اگر تو نگاهم کنی اگر
شیراز چشم‌های تو پر شور و شر شود

«ترسم که اشک در غم ما پرده‌در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود»

آنقدر واضح است غم بی تو بودنم
اصلا بعید نیست که دنیا خبر شود

دیگر سپرده‌ام به تو خود را که زندگی
هر گونه که تو خواستی آنگونه سر شود

"صائب" تو را نوشت که کارش درست ماند

"جامی" تو را چشید که دیوانه تو شد

"بیدل" فقط شبی به تو دل داد و بعد از آن

آیینه دارِ گوهر ِ یکدانه ی تو شد

[ بدون نام ] 1393/10/29 ساعت 01:36

آدمیزاد است دیگر..گاهی ...

گاهی دلش یه چیزایی میخاد که نباس بخواد

[ بدون نام ] 1393/10/29 ساعت 01:39

امشب غزل! مرا به هوایی دگر ببر
تا هر کجا که می بردت بال و پر ببر

تا ناکجا ببر که هنوزم نبرده ای
این بارم از زمین و زمان دورتر ببر

اینجا برای گم شدن از خویش کوچک است
جایی که گم شوم دگر از هر نظر ببر

آرامشی دوباره مرا رنج می دهد
مگذار در عذابم و سوی خطر ببر

دارد دهان زخم دلم بسته میشود
بازش به میهمانی آن نیشتر ببر

خود را غزل،به بال تودیگر سپرده ام
هرجا که دوست داری ام امشب ببر

گوشم شنید قصه ایمان و مست شد

کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد