_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

کفش، ابتکار پرسه های من بود ! و چتر، ابداع بی سامانی هایم !

هوالمحبوب:

یکی از لذت های من رفتن به کفش فروشی ِ انس است آن هم عصرهای پنجشنبه،چه کفش خواسته باشم و چه نه!بی آر تی سواران میروم تا دروازه شیراز و بعد هم چندتا پاساژ اطرافش را ویندوز شاپینگ میکنم و قدم میزنم تا "انس" و کیف میکنم این همه جمعیت لباس و شال رنگی رنگی را که دست به دست هم آمده اند برای خرید کفش و کیف!

کفش ها را سیر نگاه میکنم و گاهی هم با اینکه احتیاجی به داشتنشان ندارم قیمتشان را سوال میکنم و جنسش را تست. و گاهی هم برای خالی نبودن عریضه توی پاهایم امتحانشان میکنم و توی آیینه خودم را برانداز میکنم و بعد میگذرمشان سرجایش و بعد میخزم روی یکی از صندلی های سنگی ِ فروشگاه و زل زنان و گاهی خانومانه پسران و دختران ِ جوان و مشتری های رنگارانگ فروشگاه را تماشا میکنم و به حرفهایشان گوش میدهم و ذوق میشوم و بغض و خنده!

زنان و دختران ِ جوانی که مردهایشان با وسواس برایشان کفش انتخاب میکنند و روی صندلی مینشاندشان و به پایشان میکنند و به به و چه چه راه می اندازند و همسر یا نامزد یا دوست دخترشان ابرو گره زنان ناز میکنند که دوست ندارد این مدل و رنگ و ... را.

زنان و دختران جوانی که با اشتیاق رنگ و طرح انتخاب میکنند و مردشان عین ِ مجسمه ابوالهول کنارشان ایستاده که تنها کارت بکشد و پول پرداخت کند.

دختران جوانی که خودشان را مثل بچه گربه به مردشان می مالند و لوس وارانه و ناز کنان میخواهند از مردشان که فلان کفش را با فلان رنگ بخرند و مردشان لبخند به لب قبول میکند.

مردان جوانی که هی کفش  توی ِ پاهای سفید و سبزه و زشت و زیبای زنشان امتحان میکنند و مثل همسر یا نامزد یا دوست دخترشان عین ِ خر کیف میکنند .

و زنان میانسال و جوانی حتی که با مردشان به اطرافیانشان نگاه کنجکاوانه دارند که سلایق را بررسی کنند و یک جفت کفش ِ ساده و شیک میخرند چونکه خیال میکنند از سن و سال آن ها گذشته .

من روی صندلی ِ سنگی ِ فروشگاه همه را میبینم،دختر بچه های موبافته و موفرفری و مو بور و یا مو مشکی با مزه و زیبایی که دست در دست پدر و مادرشان می آییند و برای مادرشان به اصرار سلیقه به خرج میدهند که باید فلان کفش را بخرد و یا از مادر و پدرشان قول میگیرند که وقتی بزرگ شدند فلان کفش ِ قرمزِ تق تقی را برایشان بخرد...

من روی ِ صندلی ِ سنگی ِ فروشگاه همه را نگاه میکنم و ذوق و لبخند و هیجان و غصه و بغض را حتی با هم نفس میکشم و قورت میدهم و گاهی و حتی بیشتر از گاهی برق نگاه شادی و لحن قند توی ِ دل آب کن مردهایی که زنشان یا نامزد یا دوست دخترشان را تحسین میکنند که چه زیبا شده اند با این قشنگ ترین ِ کفش دنیا ترغیبم میکند که بلند شوم و آن به تعبیرشان قشنگ ترین ِ کفش ِ دنیا را به پایم امتحان کنم و هر هر به خودم بخندم که این کفش آنقدرها هم قشنگ نیست و آنچه آن را قشنگ جلوه میدهد برق نگاه و لحن ِ هیجان انگیز ِ کسی ست که تو را دوست دارد و دوستش داری و او که نباشد تمام دنیا زشت و مسخره است و باز نگاهم میلغزد روی ِ لبخندهایشان و قدم زنان میروم تا عصر پنجشنبه ی بعدی و دوباره "انس!" ...

نظرات 8 + ارسال نظر

سلام مهربان دست نوشته هایت بی نظیر است
به وب منم سربزن خوشحال میشم...

خوشحالی تون مستدام :)

الی که حالش خوب نباشه حتی شعر هدیه دادنم بهش خوب نیس.
اما من ذوق میکنم به الی شعر هدیه بدم
الی برام تو این یه ساله یه اسطوره اس
هیچ جای اصفهان نرفتم مگه اینکه حرفات پستات شعرات و صدات میان تو ذهنم.

مثل فرمانروای بی لشکر تازه دیدم شکست یعنی چه؟
عاشقش هستم و نمیفهمم دیگر او رفته است یعنی چه؟
من همانند جلگه ها هستم تو که از سوی صخره می آیی
جای من نیستی نمی دانی معنی سطح پست یعنی چه؟
غرق در چله های انگورت دل به دنیای محتسب زده ام
تو نفهمیده ای سر و سرّ تاک با حال مست یعنی چه؟
من و یک عمر دل به تو بستن عاشق قلب سنگی ات بودن
باتو بودم ولی نفهمیدم آدم بت پرست یعنی چه؟
مثل تمثیل ماهی و دریاست نسبت و حال ما به یکدیگر
حال جان میدهم که میفهمم دیگر او رفته است یعنی چه؟

کاش یک ذره حالم بهتر از این بود تا هم لحنم قشنگ تر میشد و هم میتونستم یه عالمه کلمه بشم از این همه لطفت ستاره :)

ممنون به خاطر اینکه خوبی و بیشتر از اون ممنون واسه خاطرِ هدیه ی خوشگلت :)

چه تفریح جالبی ...

چه شمیم ِ خوبی


اولین بار عزیز جانم رو توی یک کفش فروشی دیدم!

چقدر برات ذوق شدم ساره

چه خاطره ی خوبی... چه حس دلپذیری ...چه اتفاق قشنگی و البته که یه عالمه خوش به حالت ساره :*

کفش فروشی جای ِ خوبیه

نشستن روی اون صندلی سنگی مثل در مقام خدایی رفتنه... شاهد زندگی آدم ها شدنه... ولی در نهایت مجبوری که زندگی خودتو کارگردانی کنی الی

من از دیدن ِ زندگی ِ آدمها حس خوبی بهم دست میده.مخصوصن وقتی نگاهم میلغزه روی ریز رفتار و حرکتاهای دوست داشتنیشون :)

یک فیلم ِ درجه چند کارگردان نمیخواد

اگه تو اصفهان یکیو دیدی که همینطوری بر و بر به ملت نگاه می کنه و دیدی خودت نیستی، مطمین باش اون منم:))))))

بی شوخی می گماااا

یعنی عالی وصف کردیا

انگاری الان تو انس بودم خودم :)))

نوش روانت خانوووووم

از الان بگردیم دنبال هر کی زل میزنه به بقیه تا همو پیدا کنیم

0012 1394/05/15 ساعت 10:34

0000000000000000000000

نگار 1394/05/25 ساعت 12:50 http://paasenger.blogfa.com/

همیشه اعتقاد دارم نباید قدرت کلام را دست ِ کم گرفت...
کلام زیبا و نگاه نوازشگر همیشه معجزه می کنند...
من باور دارم...
و اما کفش...
یکی از چیزهاییه که از دیدنش و خریدنش هیچ وقت سیر نمی شوم...

کفش و کلام دوتا دونه "کاف" که زیادی خوبند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد