_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

بی تو در این خانه کسی هست و نیست...

هوالمحبوب:

همیشه از آدمهایی که برای پول در آوردن و امرار معاش چیز میفروشند و زحمت میکشند خوشم می آمده و می آید.منظورم دستفروش هاست و همه ی آدمهایی که دستشان را تنها به خاطر بچه ی تو بغلشان یا زخم روی بدنشان یا معلولیتشان جلوی این و آن دراز نمیکنند یا نسخه ی نخ نما شده ای که چندین سال است دارند را توی دست نمیگیرند که محض رضای خدا کمکشان کنی که پول نسخه ندارند و با دروغ هایشان باعث میشوند آدم دلش نیاید و نخواهد به هیچ آدم ِ به ظاهر محتاجی کمک کند.

همیشه ی خدا فکر میکنم کسی که محتاج است و نیاز مالی دارد آبرویش را حراج نمیکند ،اصلن اگر هم مجبور باشد که آبرویش را حراج کند خجالت و شرم از سر و رویش میبارد ولی این روزها اکثرن وقاحت توی صورتهای محتاج ِ پول با یک داستان ِ ساختگی ست که موج میزند!

برایم مهم نیست چیزی که میفروشد یا خدمتی که ارائه میدهد چیست.تخمه ی کهنه و عرق کرده ی آفتابگردان توی بسته ای پلاستیکی یا یک بسته زنجفیل پودر شده که خدا میداند چند سال توی پاکت مانده که رنگش تغییر کرده و چه چیزها قاطی اش کرده یا حتی فندک یا جا سیگاری که نیازی به داشتنش ندارم.

هرچه برای فروش داشته باشند و بدانم میتوانم،میخرمش که پول برای زحمتی که دارند میکشند بدهم و اگر هم دلم نیاید استفاده شان کنم می اندازمشان دور بس که به بهداشت و آخر و عاقبت استفاده اش مطمئن نیستم.همیشه دلم خواسته توی زحمت کشیدنشان شریک باشم و اگر شده حتی بیشتر از پولی که خواسته اند بدهم و زمانهایی که پولی نداشته ام غصه ام شده...

از "اُنس " که زده بودم بیرون کنار در فروشگاه میان آن همه زن و مرد ِ رنگی رنگی نشسته بود.سبزه که نه،آفتاب سوخته بود و روسری سفید به سر داشت و "خدا خیرتان بده " بود که تند تند حواله ی عابرها میکرد.از کنارش عبور کردم و چند قدم تا پیاده رو رفتم و ایستادم یک گوشه و به این فکر کردم که کاش آنقدری پول داشتم که یکی از کیسه هایش را میخریدم.

مطمئن بودم هزار تومن بیشتر توی کیفم نیست و به همین خاطر از خانه تا فلکه به جای تاکسی سواران پیاده رفته بودم و بقیه اش هم بی آرتی سواری کرده بودم و به این فکر میکردم که کاش عابر بانکی این نزدیکی بود تا سه هزار تومنی برای کیسه هایش که همان هزار تومن هم بیشتر نمی ارزید بدهمش و گمانم باید زیاد قدم میزدم و راستش حالش را نداشتم برای چیزی که احتیاج ندارم بروم و برگردم که موبایلم زنگ خورد و تا آمدم از کیفم در بیاورمش و پاسخ بدهم یک اسکناس ده هزار تومنی از جیب کوچکش افتاد بیرون که یعنی آهای من اینجام و بهانه نیاور بچه! اینطوری شد که من برگشتم به سمتش و هی کیسه لیف هایی را برانداز کردم که احتیاجشان نداشتم.

پیرزن همسایه همین دو سه سال پیش یک جفت کیسه لیف ماهی شکل ِدور آبی و قرمز بافته بود برای خودم و عباس آقا که وقتی زیر یک سقف رفتیم استفاده اش کنیم و فرنگیس هم برایم یکی دوتا رنگاوارنگش را بافته بود برای استفاده ی داخلی!و کیسه های خودم به مراتب زیباتر بود.هیچ کدام از کیسه لیف های زن به دلم ننشست.نگاهش کردم،تتوی بین ابروهایش که قدیمی بود و تغییر رنگ داده بود و چهره ی آفتاب سوخته و چروک افتاده اش که با شرم نگاهت میکرد نشان میداد بیش از اینها زحمتکش و دوست داشتنی ست که گفتم کاش یه مدل دیگه هم داشتید و او کیسه لیف های مستطیل شکل نشانم داد و گفت :" ببین این بی کسی ها را دوست داری؟!"

خنده ام گرفت و گفتم :"بی کسی دیگه چیه؟!" که گفت برای آدمهایی ست که کسی را ندارند پشتشان را لیف بکشد و خودش اسمش را گذاشته بی کسی!

من که به خیال ِ خودم خدای ِ اسم گذاشتن روی آدم ها و اشیا و حس ها و رفتارها بودم از خلاقیتش ذوقمرگ شدم و با اینکه احسان دوتا "بی کسی ِ نانو "برایم ماه ها قبل از جزیره خریده بود که کلی هم فاز میداد،یک عدد بی کسی هایش را که کمی هم گران تر بود مهمان کیف و کمدم کردم و اسمم را در جرگه بی کسان ِ دنیا ثبت کردم...!

نظرات 7 + ارسال نظر

چه شکل خنده داری گذاشتیشا اول فک کردم ی چیز دیگه ست


اصلن هر چی شوما فک کنی حج خانوم

من بی کسیه کنفی دارم
اصن اینقده حال می ده که نگو:دی

می گم الی، اُنس چیز قشنگ داشت؟

من یه دونه کنفی دارم یه دونه اسکاچی!:))

*به نظرم بعضی هاش قشنگ بود،مخصوصن اون کفش پاشنه بلند آبی نفتی هاش که عینه کالسکه بود:))

کار خوبی کردی ...

شمیم ِ خوب

یه بزرگی یه بار به من گفت: به تو ربطی نداره که کسی که ازت کمک خواسته مستحق بخشش تو هست یا نه. تو حق نداری در مورد آدم ها قضاوت کنی. حتی اگه طرف یه معتاد عملی باشه که مطمئنی پولتو خرج افیونی ش می کنه ، باز هم تو در جایگاه قضاوت نیستی. میگفت اگه خیلی آدمی، باید به خاطر کندن از خودت ببخشی. اینکه اون پول از تملکات تو کنده بشه مهم ترینه... اینکه بی منت ببخشی شرطه. اینکه بخششت فقط به خاطر حال خوب رضایت از خودت نباشه. اتفاقا بخشیدن به بدترین ها کار خیلی سخت تریه. ولی شاید همون معتاده وقتی با پول تو افیونیشو کشید، بیافته یه گوشه توی نئشگیش و اون شب بچه شو تا حد مرگ کتک نزنه و یه زندگی نجات پیدا کنه! میدونی چی میگم؟! آدم ها بی دلیل سر راه ما قرار داده نمیشن. حتی بدترین هاشون

آره میفهمم ساره

میدونم

:(

ستاره 1394/05/13 ساعت 23:14

الی دوست داشتنی
الی خوب!

ستاره ی خوش نقش و نگار

نیک‌شاد 1394/05/14 ساعت 05:17

ساره
1394/05/13 ساعت 08:39
یه بزرگی یه بار به من گفت: به تو ربطی نداره که کسی که ازت کمک خواسته مستحق بخشش تو هست یا نه. تو حق نداری در مورد آدم ها قضاوت کنی. حتی اگه طرف یه معتاد عملی باشه که مطمئنی پولتو خرج افیونی ش می کنه ، باز هم تو در جایگاه قضاوت نیستی. میگفت اگه خیلی آدمی، باید به خاطر کندن از خودت ببخشی. اینکه اون پول از تملکات تو کنده بشه مهم ترینه... اینکه بی منت ببخشی شرطه. اینکه بخششت فقط به خاطر حال خوب رضایت از خودت نباشه. اتفاقا بخشیدن به بدترین ها کار خیلی سخت تریه. ولی شاید همون معتاده وقتی با پول تو افیونیشو کشید، بیافته یه گوشه توی نئشگیش و اون شب بچه شو تا حد مرگ کتک نزنه و یه زندگی نجات پیدا کنه! میدونی چی میگم؟! آدم ها بی دلیل سر راه ما قرار داده نمیشن. حتی بدترین هاشون

از دیروز که خوندمش این کامنت رو هی دارم بهش فکر میکنم.هی از خودم خجالت میکشم و هی حواسمو بیشتر جمع میکنم.
ساره برای من زیادی خوبه.دوسش دارم :)

من بی کسی رو هم ندارم
چقد بی کسم واقعا :(


میگما
خوش بحالتون که بلاگ اسکای مشکل نداشت
وبلاگم پرید
به آدرس قبلیم دسترسی ندارم
همش حس میکنم یه چیزیم کمه ...
اونجا حس بی کسیم کمتر بود :((

هیچ چیز دایمی نیست و این غم انگیزترین اتفاق و شاید خوشحال کننده ترین پدیده باشه فاطمه.
:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد