_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

انگــــــار نــــه انگــــــار ...!

هوالمحبوب:

یکـ)

- یه سوأل خودخواهانه بپرسم ؟

گفتم :هان، بپرس!

- تو اگه منو دوست داری و  میگی من ماااهم  ،پس چرا منو واسه خودت نگه نمیداری و داری میدیم به یکی دیگه؟!"

 گفتم :"بعضی  رابطه ها و آدمها با نگه داشتنشون پیش خودت خراب میشند و تو برای همیشه از دستشون میدی..."


دو )

دیشب کاری به غایت خنده دار کردم! کاری که نمیدونم چرا انجامش دادم اما  نتیجه ش بیشتر شدن حس حماقتم بود و البته که دستاوردی بالاتر داشت و  اون تأسف برای باورهایی  بود که همون بهتر که زنده به گور شد!

گمونم  همین یک ماه پیش بود و باغ فین کاشان که نرگس گفت من مطمئنم اون موقع ها گلشیفته ازدواج کرده بود و من در جواب گفتم البته که از اون بعید نیست و ادامه دادم که احساس شرمندگی میکنم از خودم وقتی یادم میاد به بعضی ها توی زندگیم بیشتر از بلیط و اعتبارشون بها دادم .

دیشب بعد از کار مسخره م به چند سال پیش فکر کردم و اینکه اگه دید و نگرش الانم رو نسبت به خیلی ها  داشتم هیچ وقت اینقدر ضعیف جلوه نمیکردم که دیگرون گمون کنند میتونند هر بازی ای که دلشون خواست سرم در بیارند و زندگیش کنند و من دل به دلشون بدم و درد بکشم.من حالا خیلی  بیش از پیش قوی بودم و با همه ی دردم برای خودم پادشاهی میکردم ولی باید برای بیشتر قوی تر شدن تلاش میکردم و زندگی!


سهـ)

هیچ کسی توی ذهن و فکر و زندگی ِ من نمیتونه نظر من رو در مورد بزرگی  یا کوچیکی ِ کسی دیگه عوض کنه یا تغییر بده الا خود ِ اون آدم.

وقتی کارها و حرفهای  کوچیک از آدمای به اصطلاح بزرگ میبینم اذیت میشم.درد میکشم و حتی تر غصه میخورم.غصه از طرز فکرو حساب باز کردنمو هزار کوفت و زهر مار دیگه که امید بسته بودم برای نفس کشیدن در فضایی که خیال میکردم آدمهای بزرگ را در خودش داره و حل کرده.امسال باورم نمیشد و نمیشه پرونده ی نیمه بایگانی شده ی گلشیفته و بچه ی جناب سرهنگ اینجور به دست خودشون بسته بشه.پرونده ی آدمهایی که خیلی قبلترها بهشون دخیل بسته بودم و  مدتها به خاطرشون اذیت شدم.اذیت و آزاری که  از مرز روز و ماه و سال گذشته بود و تنها به خاطر بودن "او" از چشمم افتاده بود.آدمهایی که من بزرگ تصورشون میکردم و متاسفانه سایه شون رو با خودشون اشتباه گرفته بودم !اینجوریا شد که بالاخره بت به اصطلاح بزرگ خودش را شکست و  اونقدر ناتوان بود که عرضه نداشت تبر رو بذاره سردوشش تا گناهش رو بندازه گردن ه ابراهیم!!!باید از آدمهایی که اعتقاداتت رو نشونه میگیرند حذر کرد و ترسید!


چاهار)

هیچوقت هیچ جا حتی اگه جوری دیگه به چشم می اومد و باور ،با علم به کوچیک بودن لقمه ای که سمیه و نسترن و معصومه و دخترهای دیگه برای دهنشون در نظر گرفته بودند کوچکترین دخالتی در نحوه ی دوست داشتن یا نداشتن و دست کشیدن  یا ادامه دادن عشق و علاقه شون در مورد آدمهایی که به قول خودشون بی سپرترین و بی نقاب ترین آدمها در برابرم بودند نکردم و نخواهم کرد. همونطور که هیچوقت دلم نخواسته و نمیخواد کسی در مورد لقمه ی منی که خودم تناسب یا عدم تناسبش با سایز دهنم  رو میدونم دخالت یا اظهار نظر بکنه.عشق و دوست داشتن اندازه بردار نیست.دوست داشتن فراتر از برهان و منطق و دلیل و استدلاله ...اصلن عشقی واقعی که با علم به کوچیک و حقیر بودن لقمه ت باشه و بمونه و روز به روز بیشتر بشه ستودنیه.حالا تمومه دنیایی که احمقند بگند خریته !

گور بابای تمام ِ دنیا:)


پنجــ)

تارا بهم میگفت خدا را شکر که اینقدر خوشحالی.تارا درست وسط  راهرو گیرم اورد و بهم گفت تو خیلی خوبی که با چیزها و اتفاقات کوچولو موچولو اینقد خوشحال میشی و روی بقیه تاثیر میذاری .و من برای تارا لبخند مکش مرگ من زدم و خندیدم و گفتم بوسم کنه!!!تارا گفت  تویی که از روزها قبل برنامه ریزی کردی و مثل روباه شازده کوچولو هرچی به ساعت چاهار نزدیک میشی بیقراریت بیشتر میشه،میدونی شازده کوچولوت عین خیالشم نیست؟میدونی شازده کوچولوت ...

میدونستم میخواد چی بگه که نذاشتم حرفش تموم بشه و ادامه بده و نیشم رو شل کردمو گفتم :"آره ! میدونم،چون اولین بارش نیست!شازده کوچولوم الان مشهده  و تا ساعت چاهار هم برنمیگرده و من باید فکر کنم چطور از ساعت چاهار عبور کنم که آب از آب تکون نخوره!"

تارا متعجب نگاهم کرد و منتظر موند حالت صورتم عوض بشه و وقتی زور زدم بی تفاوتیم رو ببینه، بغلم کرد و من خودم رو از بغلش بیرون کشیدم و رفتم تلفنم رو جواب بدم بس که صداش روی مخ بود :)


شیــشـ)

حرف وفاداری و خیانت و محبت و این طور حرفها که اومد وسط ازم پرسید :"شما آدم وفاداری هستید؟"شکلات گلاسه م رو هم زدم و جوری که نگاهش رو ازم بگیره چشم دوختم بهش و گفتم متأسفانه به شدت وفادارم!

معلوم بود بیش از حد تصور داره مقاومت میکنه که عادی به نظر برسه که نیشش را شل کرد و گفت :"چرا متأسفانه ؟!"

دیگه نگاهش نکردم و شکلات گلاسه م رو سر کشیدم و زل زدم به قاشق کنار گیلاس و گفتم :"چون مَردَم رو به شدت وقیح میکنه!اونقدر که بدونه و مطمئن باشه هر بلایی سرم اورد من ازش نه دل میکنم و نه دست میکشم.میگم متأسفانه چون هیچ وقت نمیترسه از دستم بده و میدونه من همیشه سر جام هستم و هیچ تلاشی برای از دست ندادنم نمیکنه ولی ..."

که باز چهل و هشتا دندونش را انداخت بیرون و لبخنده پت و پهن زد و  گفت :"ولی چی؟"

و چون اصولن خواستگارها آدمهای مهمی نیستند ترجیح دادم ادامه ی "ولی" رو نگم و  جوری که دست پاچه بشه نگاش کنم و بگم:"ولی هیچی!همین!"

نظرات 6 + ارسال نظر
فریناز 1394/08/18 ساعت 17:30

الی غرق نشی

ما غرق شدیم،شما خبر نداری

smim 1394/08/19 ساعت 07:25 http://smim.blogfa.com

اینکه آدم روز به روز قوی تر بشه خیلی خوبه اینکه به سادگی به کسی اعتماد نکنه خیلی خوبه
ولی سوء ظن داشتن خوب نیست نمیشه گفت همه آدمو بازی میدن نمیشه گفت همه قصدشون سوء استفاده از آدمه نمیشه فکر کرد همه فقط به دنبال منافع خودشونن باید فکر کرد شاید طرف مقابل راست میگه شاید چیزی میگه که نفع من هم توشه
تو این مواقع باید توکل کرد و کارها را به خدا سپرد

موی سپید را فلکم رایگان نداد

این رشته را به نقد جوانی خریده‌ام...
.
.
.
ما هم تا همین یکی دو سال پیش میگفتیم انشالا که هم چشممون اشتباه دیده و هم گوشمون اشتباه شنیده ولی خب گول زدن و خرکردن خودمون هم تا یه جایی جواب میده

توکل به خدا

خب من از خیلی چیزای اینجا سر در نمیارم ولی خنگ نیستم !

فقط میدونم آدمیت رو نمیشه تو کلمه های بزرگ و کوچیک مقایسه کرد.

در ضمن خاستگارهاتو اذیت نکن ! سرت میاد هااااا

تو ماهترین خانوم مهندس دنیایی که من عاشقتم اونم راستکی
.
.
دیگه چی قراره سرم بیاد که نیومده

متانت 1394/08/19 ساعت 12:52

دختر شیرین...الی ناز...خوشحالم باز هم خوندمت
خوبی قشنگم؟

احوالات عالیه ی متین ترین متانت دنیا؟؟

رعیت تمام عیار 1394/08/20 ساعت 12:04

زخم بیهوده مزن ؛ سینه ام از قلب تهی است

بهتر آن است که سربسته بماند صدفم
_______________________________________
ردِ انگشتِ تو بر سینه‌ی سیب است هنوز

من غلط کرده و مغضوبِ خداوند شدم
______________________________________
من محالم، تو به ممکن شدنم فکر نکن

و به آلودگیِ پیرهنم فکر نکن ...
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
این پست رو یه روز حذفش میکنی.
چون به حقیقت بودن هیچ کدوم از کلماتش اعتقاد نداری ...

گمون نمیکردم اینجا رو هنوز بخونی !
همونجور که گمون نمیکردم خیلی ها اینجا رو بخونند!
همونجور که تو هم گمون نمیکنی در مورد خیلی چیزها اشتباه میکنی!
"ادم است و سیب خوردن آدم است و اشتباه!"
اگه یه روز به اشتباه بودنش پی بردم حتمن اعتراف میکنم،من مرد ِ اعتراف کردن هام!
همونجور که هیچ وقت فکرش رو نمیکردم به این باور الان برسم.همونجور که فکرش رو نمیتونم بکنم که بعدها ممکن ه چه اتفاقی بیفته...
.
.
.
حقیقت محض ،دوست داشتنه.من به این باور رسیدم که هرکسی میتونه هرکسی رو دوست داشته باشه و عاشق بشه و نه عجیبه و نه غریب.چه اون لقمه اندازه ش باشه چه بزرگ باشه و چه کوچیک.
حقیقت اینه که من برای رسیدن هردلی به دلی که دوستش داره دعا میکنم حتی اگه همه بگند اشتباهه و حتی اگه از اون آدم متنفر باشم و حقیقت تر اینه که آدمهای زیادی را توی زندگیم بزرگ کردم،اونقدر بزرگ که خودشون هم باورشون بشه!
قصه قصه ی منه ،نه هیچ آدمه دیگه!قصه قصه ی یه عالمه حرف نگفته است از آدمی که اینجور برمیاد که همه ی حرفها رو میزنه.قصه فقط و فقط و فقط قصه ی منه.
من به تک تک کلماتی که به زبون میارم و مینویسم ایمان دارم.اگه ایمانم متزلزل شد حتمن اطلاع رسانی میکنم :)

ش.ک 1394/08/20 ساعت 16:35

اولی و آخری رو که میدونم در مورد چه کسایی داری حرف میزنی.اون لاوا لوا داستانشون چیه؟وای الی گفتی چهل و هشتا دندون یاد پریسا افتادم

چهل و هشتا دندون
اگه بدونی امروز چه پنجولی به من کشید جاش روی دستمه هنوز دختره ی چش سفید دیگه با چهل و هشتا دندون یادش نمی افتی!!:|
لاوا لوووو
.
.
کلن هرچی میخونی ازش رد شو،در قید و بند اینکه کی بود و چی شد و کی هست نباش.اینجوری تنش هم ایجاد نمیشه،؛هان؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد