_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

فکند زمزمه عشق در حجاز و عراق...

هوالمحبوب:

آلاگارسون کرده بودم و شکلات خریده بودم و لواشک آن هم در چهار مدل که بروم خانه ی اعظم و همکلاسی های هفده سال پیشم را ببینم.قرار بود بروم شرکت یک کار نیمه تمام داشتم که انجام دهم و بعد بروم به یاد آن روزها یک عالمه حرف بزنیم و من یک دل سیر کیف کنم شاید حال و هوایم عوض شد!

دیشبش تمام شب روبروی خدا گریه کرده بودم و هی به خودم دلداری داده بودم که بالاخره تمام میشود این همه درد.روبروی خدا یک دل سیر اشک ریخته بودم که چرا به جای اینکه زندگی آدمهای موجود را بهبود ببخشد هی آدم به آدم اضافه میکند و هیچ دلش نمیسوزد که کمیت را به کیفیت ترجیح داده!!یک دل سیر گریه کرده بودم که چرا وقتی ما آدمها اشک یکدیگر را میبینیم و ضجه های همدیگر را میشنویم دلمان خون میشود ولی او که آفریننده است و از ما به ما مهربانتر آب از آبش تکان نمیخورد...!

دیشبش خون گریه کرده بودم و هزار بار آخرین ساعت آنلاین بودن "او" را چک کرده بودم و بغض قورت داده بودم و به خودم قول داده بودم خودم را به آرامش دعوت کنم و هیچ چیز برایم مهم نباشد...

آلاگارسون کرده بودم و لباس سورمه ای و شال سفیدم را دوست داشتم و قدم میزدم که اسم ساغر روی گوشی ام افتاد.حدس زدم میخواهد در مورد فایلی که قرار بود ادیتش کنیم حرف بزند که بی مقدمه گفت زود نیت کنم!

فهمیدم حافظیه است،فهمیدم قرار است دلم به تب و تاب بیفتد و باز هم قرار است "آرامش" را بازی کنم.گفت که نیت کنم و انگار که قدم زدن حواسم را پرت کند مجبور شدم یک گوشه ی پیاده رو بایستم تا بتوانم روی نیت و فاتحه خواندنم تمرکز کنم.سعی کردم همه چیز را از یاد ببرم و تمام نیت و هدفم بشود کسی غیر از "او"!مثلن "الناز"!

حمد خواندم و نیت کردم که "الناز" که فقط "الناز" و همه چیز و همه کس را از ذهنم پاک کنم مثلن! و ساغر شروع کرد با بغض!قلبم با هر بیت تکه تکه میشد و صدای فین فین کردن ساغر هم مانع نمیشد دلم بیت بعدی را مشتاق نشود!

کنار بلوار نشستم و با هر بیت اشک ریختم ..."روندگان حقیقت ره بلا سپرند...رفیق عشق چه غم دارد از نشیب و فراز؟!"...

آلاگارسون کرده بودم و  اشک ریختنم باعث میشد که توجه دیگران را جلب کنم ولی من فقط سراپا گوش بودم که ساغر برایم بخواند :"گرت چو شمع بسوزند پای دار و بساز ..." که آرام گفتم :"چشم" و باز گوش شدم ...!

ساغر میخواند و من زور میزدم که خوب باشم که ساغر بیت آخر را خواند و ضربه ی نهایی را زد:"فکند زمزمه عشق در حجاز و عراق ...نوای بانگ غزل های حافظ شیراز ..."

و من لبخند شدم و شرشر اشک...!

ساغر گریه میکرد و من نمیدانستم دقیقن چه حسی دارم.باید به کسی میگفتم که چه در دلم میگذرد.باید میگفتم که خواستم نیتم کسی غیر از "او" باشد و با سرستیز داشتن دنیا نجنگم و دل به دل روزگار بدهم ولی انگار...

خندیدم و با اشک ساغر را گفتم که چرا گریه میکند و او خندید و گفت خودم چرا اشکی شده ام؟ و گفتمش "او" دیشب رفت عراق!رفت همانجا که زمزمه عشقش تا گوش من رسیده.گفتم که دل توی دلم نیست از فالش و گفتم بیاید و این بار برای هدر نرفتن نیت ساختگی ام الناز ِ نیتم را شعر شود و بعد که دلش آرام شد سرازیر شود توی لحظه هایم و فبول کرد.

آلاگارسون کرده بودم و ساغر که رفت یک دل سیر برای مسافرم که راهی عراق شده بود اشک شدم و زمزمه ی عشقم را با خدا شریک شدم و گفتمش که راه درست را نشانم دهم و در این راه صبرم دهد.

اعظم را دیدم و بغل کردم و آسیه را هم،فاطمه و سمیه و آن یکی سمیه هم با بچه هایشان از راه رسیدند و بساط  بگو و بخندمان جور شد و مرور خاطراتمان شروع شد.آن وسطها و درست قبل از آماده کردن ناهار چند ساعت بعد که تلگرامم را چک کردم ساغر برایم همین عکس را فرستاده بود که :"الی ! باورت میشه بازم همین اومد؟!"

و من باورم میشد که برایش نوشتم "پناه بر خدا!".من از آن روز قشنگ اردی بهشت که عشق تمام قلبم را احاطه کرد خیلی چیزها باورم میشد.حتی باورم میشد که تمام این دردها را باید بکشم که مستحق داشتن "او" شوم و خدا دلش بیاید و بخواهد داشته باشمش...


نظرات 4 + ارسال نظر
sepanta 1394/09/08 ساعت 00:45

سلام. منم وقتی خوندم بغضم گرفت
فقط نفهمیدم آلاگارسون یعنی چی

بخند! بغض واسه چیه عامو؟!

آلاگارسون یعنی چاسان فاسان کرده !
یعنی میزانمپیلی کرده !
یعنی شیک و پیک کرده!

شما بالذات و تالتحقیق مستحقی خانوم، نمیدونم حافظ دیگه چرا ؟!

والا با این نوناشون

sepanta 1394/09/10 ساعت 01:50

سلام
توضیح کاملی بود ولی ایکاش میگفتی به چه لهجه یا زبانیه
الی؛
خوشا به سعادت "او" که یه نفر اینقدر عاشقشه.
اینو گفتم چون دلم پر از درده! خسته ام از همه چی، حتی از اون موجود باحال که خیلی ها میگن نگو، سوسکت میکنه ها!
ببخش روده درازی کردم
راستی یه روزایی یادم میاد از عسلویه میگفتین و ...
اونجا زندگی میکنید؟
البته میتونید بگید " به تو چه ربطی داره" ولی بعدا میگم واسه چی پرسیدم

آلاگارسون یه کلمه فرانسویه که وارد زبان فارسی هم شده.کتابای زمان قبل از انقلاب رو بخونی اکثرن از این کلمه استفاده شده.میدونی که اون روزا فرانسه و زبانش و اصطلاحاتش برا خودش برو بیایی داشته توی ایران !البته الان هم :)
.
.
خوش به حال من که می میرم برایش این همه :)
.
.
من عسلویه نبودم،زندگی هم نکردم. اما ازش زیاد خاطره دارم .
البته دو سال پیش شب سال تحویل ازش رد شدیم.دقیقن از داخلش.شعله های خوشگل خوشگل سر مشعلهای بزرگ سر هیجانت می اورد.خیلی با شکوه بود.
.
.
من خیلی چیزا غیر به تو چه بلدم،کاربرد نداره!!شما هر چی دوست داری بپرس سپنتا

sepanta 1394/09/10 ساعت 16:49

بی گمان "او" لایق این همه عشق هست و شما هم...
.
.
از سه سال پیش گاه گاهی سرک کشیدم به وبلاگت و لذت بردم از این همه احساس قشنگ
دیشب با کلی تلاش تونستم اولین مطلبی که خونده بودم رو پیدا کنم! دقیقن 27 دیماه 91.
.
.
دلم پر از درده و حرفهای ناگفته که دنبال گوش شنوا میگردم واسه خالی شدن...
ولی چه کنم که کسی نیست دور و برم

شرجی شانه هام بوشهر است...

.
.
اصولن همینطوره.از وبلاگ شروع میشه و لذت و حس های قشنگ و بعد ...

کاش آخر حس و حالتون هم خوب باشه و الی خرابش نکنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد