_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

من عاشـــــق توأم به خــــــدا تا ابــــــد حسیـــــــن ...

هوالمحبوب:


هـــرگــــز نمـیــرد آنکــــه دلـــــــش زنــــــده شــــــد به عـــشق

مـــــن عاشـــــق تــــــــوأم به خــــــدا تــــا ابــــــد حسیـــــــن...

دیشب که الناز بهم گفت آخرین خرمالوهای درخت باغچه را چیده بودند و درخت لخت ِ لخت شده و تا سال آینده هم رنگ خرمالو نمیبینه و امسال منی که خرمالو رو می میرم حتی یه دونه خرمالو هم دهنم نگذاشتم،دلم نسوخت!پارسال که آخرین خرمالو رو خورده بودم و با الناز و احسان و فاطمه و گلدختر یک عالمه خندیده بودیم ،یادم انداخته بودی سال قبلش برایت خرمالو نگه داشته بودم و امسال میان خنده های شبانه و خرمالو خوران حواسم به تو و خرمالوهای تو نبوده و اینطور شد که من آخرین خرمالویی که به گمانم شیرین ترین بود محض خنده های گلدختر ،به خاطر اینکه یادم اومد چقدر غمگین بودم از تو که سهل انگاری م به چشمت اومده ،شد زهرمارترین وخون دل شد و جاری توی تک تک رگ هام!

به خاطر همین امسال خرمالوها دیگه به چشمم نمی اومد،حتی با اینکه مثل قبل با من مهربون نبودی و حتی با اینکه بارها دلم خواسته بود که تموم بشه دفتر این قصه بس که دلم خون بود و بس که ...!

تو همیشه از من دور بودی و این بار از همیشه دورتر.این بار هزارون کیلومتر فاصله بدجور قلبم رو به درد می اورد و دلم بس که دلتنگ بود نه یادش می اومد از دستت غمگینه و نه نامهربونیهات  به چشمم می اومد ...

تو هزارون کیلومتر از من دور بودی و  همین پریشب که به سمت کوفه رهسپار بودی و برام حرف میزدی من تک تک حروف صدات رو تقدس میکردم و برات با عشق میخندیدم که بدونی چقدر دوستت دارم.تو هزاران کیلومتر از من دور بودی و وقتی بهم گفتی برام دعا کردی دلم برات پرواز کرد و یکهو در اوج پرواز ترسید که نکنه ...؟

ازت پرسیدم چی واسم دعا کردی؟ گفتی عاقبت بخیری و صلاحت رو !گفتم این رو که همیشه دعا میکنی ،اون دعا یواشکیه رو بگو.گفتی :نمیتونم بگم!گفتم بگو دیگه.نکنه دعایی کرده باشی که دردم بیاد؟نکنه خواسته باشی که دیگه نباشم؟نکنه ...؟ و تو گفتی دیوانه! میام برات میگم ...

و من دلم نمی اومد خداحافظی کنم وقتی برام بلند بلند حرف میزدی و ایرانسل دست به کار شد برای خداحافظی اجباری!

دلم بیشتر از همیشه برات تنگ بود و پر از اضطراب بودم و عشق وقتیکه به الناز گفتم جعبه روی میز رو برام پر از خرمالو کنه تا وقتی که برگشتی برای اولین بار آخرین خرمالوهای امسال درخت رو با هم ببلعیم و تو برام از خاطرات عراق و حسین تعریف کنی و من ذوق بشم تک تک کلماتت رو و سکوت کنم و هی تند تند مثل پارسال سوال نکنم تا تو همه ش رو تعریف کنی و آخرش اعتراف کنم که بی اندازه دوستت دارم تا تو شیطنت کنی و بهم بگی :"حق داری!"


نظرات 3 + ارسال نظر
sepanta 1394/09/11 ساعت 10:04

هرگز تمامت را برای کسی رو نکن
آدم ها تمامت که کنند رهایت میکنند

کاش فقط رهات میکردند.خوردت میکنند.از تمومه اونایی که ازت شنیدند دشنه میسازند و توی قلبت فرو میکنند و بعد رهات میکنند.اون موقع تو می مونی و یه عالمه باوره بی اصل و نسب که به درد لای جرز دیوار هم نمیخوره

خدایا قلبم اتش گرفته است ومأمن دردشده است

وقتی فیلم پیاده روی را می بینم

خجالت زده می شوم که چرا مرا دعوت نکردند

واین چرا را در وجود عاصی خودم می بینم

صلی الله علیک یا ابا عبدالله

ربطی به عاصی بودن نداره.بعضیها نباید بعضی جاها باشند،چرا؟!نمیدونم

sepanta 1394/09/11 ساعت 11:51

10 سال عمر و جوونی و هر چه که داشتم به پاش ریختم جوابم شد این
" 10 ساله دارم تحملت میکنم ولی دیگه نمیتونم..."
خب منم باید بگم به جهنم که ...
من که دیگه چیزی ندارم واسه از دست دادن
عسلویه مقصد بعدیه من است...
جایی که شاید اونقدر سخت بگذره که فراموش کنم تلخیه گذشته رو

واسه همه مون یه روز پیش میاد!!
عسلویه یه روز هم مقصد من بود که فقط یه شب دوام داشت!!!!
بهم ایمیل بزن یا توی تلگرام بهم پی ام بده@EliGoodlay
.میخوایم در مورد موضوعی که گفته بودی صحبت کنیم،خب؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد