_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

وا کـــــرده ام دهـــــان و تبـــــر می خــــــورم هنــــــوز...!!

هوالمحبوب:


برایش گفته بودم با همه ی شیطنتم ،دختران سبکسر را دوست ندارم و برای همین است که تارا  را توی جمع شرکت سبک کرده بودم که سبک سر است و همیشه ی خدا پهن شده توی واحد ما  و سبکسری با مردها و پسرانی که خوششان می آید در می آورد !!! و پشت بندش گفته بودم نمیدانم چه فکری در موردم میکند یا میخواهد دعوایم کند یا نه ولی تحمل دختران سبک سر بیش از حد برایم سخت است!

"او"گفته بود حق دارم بدم بیاید.میان دود سیگار دختران ِ قهقهه زن و لبخند به لب و جمله های عاشقانه رد و بدل کُن گفته بود حق دارم ولی گفته بود به من ربطی ندارد چه کسی سبک سر است و چه کسی نیست و نباید برای خودم دشمن تراشی کنم.گفته بود حساسیت بیش از حدم را نمیفهمد .  و گفته بودم حتمن خیالش برش داشته مثل بقیه که از حسادتم است و سبکسری حسادت نمیخواهد! و او گفته بود مسخره ترین فکر میتواند تصور "حس حسادت " من باشد و من نگفته بودم بهتر و بیشتر از تارا سبکسری و لوندی بلدم ولی در شأن من و هیچ دختر سنگین و محترمی نیست و همین است که آزارم میدهد خدشه دار کردن وجهه ی زن!

"او "گفته بود علتش این نیست و جستجو کرده که چه چیزی ممکن است علت این همه حساسیت من باشد که به خاطرش جو شرکت را برای خودم سخت و سنگین کرده ام و ریشه اش را در خاطرات گذشته و کودکی ام یافته بود و مرا واداشته بود به آن فکر کنم و خواسته بود به اطرافم توجه کنم که پر از دختران و پسرانی است که توی آن کافی شاپ توی هم می لولند و قاعدتن به من نباید ارتباطی داشته باشد و من گفته بودم نهایتش اگر آزارم بدهند نگاهشان نمیکنم ولی توی شرکت فرق میکند و او گفته بود فرقی ندارد و من تمام مدتی که "او" با مادرش تلفنی صحبت میکرد به این فکر کردم که هیچ پیشینه ای در گذشته ام ندارد وقتی من از دیدن صحنه ی دوست داشتن و ابراز علاقه های راستکی و خرکی این و آن ذوق مرگ میشوم و و دختر و پسرهایی که با هم حرف میزدند و لبخند میزدند و شیطنت میکردند و همدیگر را درفضای دود سیگار کافی شاپ  به هربهانه لمس میکردند را نگاه میکردم و از دیدن تمام آن صحنه هایی که شاید باید عصبی ام میکرد لذت میبردم.لذت میبردم از ابراز علاقه های حتی الکی شان،از کادو دادن پسرک به دختری که غر میزد،از شیطنتهای بی محابای دختر نوجوانی که کافی شاپ راغ روی سرش گذاشته بود و دوست پسرش هی با خجالت از این و آن عذرخواهی میکرد و دخترک باز بی پرواتر از سر و گوش دوست پسرش آویزان میشد...

من لذت میبردم و راستش حتی با وجود تنفرم از سیگار و بوی سیگار ،حتی از پف کردن دود سیگار دختر میز کناری توی صورت دوست پسر یا نامزدش یا هر نسبتی که با او داشت ذوق میکردم...!!

جای تعجب نداشت!من با آن همه حساسیتم نسبت به دختران و مردان سبکسر  و بالاخص دختران سبکسر،نظاره کردن و شنیدن ابراز علاقه را حتی به دروغ کیف میکردم و ذوق میشدم وقتی خودم سراسر عشق و دوست داشتن بودم.

چرا که رابطه ها حتی با بی چارچوبی و اشتباه بودنش اینجا تعریف شده بود و یادم می آمد همان روز که به دوست پسر ه عنتر شیدا توی شرکت گفتم گورش را از شرکت گم کند بیرون بس که منزجر بودم از هم از توبره خوردن و هم از آخور مستفیض شدنش و پایم را کشاندند امور اداری و گفتم که هیچ از کار و گفته ام پشیمان نیستم وقتی شخصیت و احترام زن و وجهه اش برایم مهم است،"اوسایم" مرا نشانده بود و گفته بود مثل تمام همکاران خوبم به من افتخار میکند که با همه شیطنت و زبان درازی و شوخ و شنگی ام جای هرکاری را خوب میدانم و ...

و من گفته بودم من جوری بزرگ شده ام که به دریا بیفتم و تر نشوم.گفته بودم  سختگیری های میتی کومون  و پاکدامنی مادرم مرا اینطور تربیت کرده که حتی اگر قرار است کاری بکنم جایش را بدانم.

من دختران و پسران جوان کافی شاپ را کیف میکردم و به این فکر میکردم هر رفتار و کاری جایی دارد و من میمیرم برای سر به سر این و آن گذاشتن و خودم را لوس کردن و با حرکت چشمانم تحت تاثیر قرار دادن و  بوسه و آغوش و حرفهای عاشقانه رد و بدل کردن و لمس دستها و چشمان و ضربان قلب کسی که دوست دارمش و حتی تر حرفها و رفتارهای اتاق خوابی (!!!!)ولی نه میان مردهای غریبه و محل کار و جایی که جور دیگری تعریف شده!من نه تنها از دیدن رفتاری که متناسب با جا و مخاطب تعریف شده ای نیست عصبی میشوم بلکه با تمام جسارت و پررو ای ام از خجالت آب میشوم و خنده دار است که برایتان بگویم که به جای ساکت بودن و شدن عکس العمل های پر سر و صدا از خودم نشان میدهم!!!

من تمام آن دختران و پسران جوان را در طی مکالمه "او" با تلفن کیف میکردم و همچنان رفتار تارا برایم غیر قابل هضم و سبک سرانه و حتی وقاحت بار بود ...

الـــی نوشت :

امشب تمام وجودم ذوق و بغض است...دوباره بیست و پنجم اسفند مرا میبرد به آن شب سرد زمستانی و آن پشت بام بیمارستانی که تا صبح مرا تحمل کرد...همانقدر نزدیک و شفاف و واضح..همانقدر پر از بغض و لبخند!

تولدت مبارک گلدختــــر همیشگی ِ الی ...

نظرات 1 + ارسال نظر

دقیقا همینه
هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد
شاید اگه من بودم اسم پستو این میذاشتم
الییییییی
اصفهان خوشششگل شده
عیدت پیشاپیش مباااااااارک

بس که شما نکته سنج و خوش سلیقه ای خانووووم

چارهارشنبه سوریت قشنگ فرینازه مهربون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد