_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

"اوستایم" را دوست دارم...مرد فهیمی ست...

هوالمحبوب:

دلم یک دوست می خـــواهد که اوقاتــی که دلتنــگم

بگویــد می روی تهــــران،دلــت آرام میــــگردد...!

"اوستایم" را دوست دارم.مرد فهیمی ست.توی این دوسال کم کمکم نکرده و کم پشتم در نیامده و کم راهنمایی ام نکرده و کم درست وقتی که حالم بد بوده بدون اینکه به رویم بیاورد که خبر دارد از کلافگی ام،سرگرمم نکرده و با خاطرات جسته گریخته بدون اینکه مثلن بفهمم راه و چاه زندگی را نشانم نداده.

میدانید؟نه اینکه آدم ماورایی یا خاصی باشد ها،نه! ولی همیشه برای من آدمهایی که در فضای مسموم نفس میکشند و مسموم نشده اند و نیستند و حتی اگر هم هستند سمومشان سمتم نمی آید برایم ارزش خاصی دارند.

من همیشه مردها را به رفتارشان با خانواده و همسرشان و بعد با دیگر چیزها میسنجم و او به گمانم مرد خوبی ست وقتی از تجربه ی ناپخته بودنش تا صبوریه اکنونش اینقدر با آب و تاب برای دوستان و همکاران خامش تعریف میکند تا راه حل نشانشان دهد بدون اینکه دیگران بفهمند دارند نصیحت میشوند.

اوستایم را دوست دارم،نه اینکه چون یک روز که نوک تمام پیکان ها آمده بود سمتم آمد، کنارم ایستاد و آرام گفت هرگز همکاری به فهیمی من نداشته که اینقدر بفهمد ولی دلش بخواهد در سایه سار امن "خنگی" با آرامش و تاثیرگذاری راه پیش ببرد و مطمئن است من سربلند از این همه اتفاق بیرون خواهم آمد و چون می داند بدم می آید کسی توی دست و پایم بلولد خودش دور می ایستد و بزرگ شدنم را نگاه میکند و  تنها کاری که میکند این است که دستش را از پشتم برنمیدارد که زمین نیفتم.نه! 

فقط چون با عشق عکس فرزندانش را نگاه میکند و از دست زنش که هنوز صبور نشده حرص میخورد و هی خودش را به بزرگ منشی دعوت میکند و برخلاف بقیه ی مردها که دلشان میخواهد بگویند زنشان ال است و بِل است،می گوید زن داشتن با همه ی سختی و دردسر و اعصاب خوردی اش خیلی خوب است وقتی  قرار است از مرد،مرد بسازدحتی به قیمت کندن پوستش . و بعد بلند میخندد که کسی دنباله ی حرفش را نگیرد و حرفهای مزخرف تحویلش ندهد.

اوستایم را دوست دارم و دلم گاهی میخواست میتی کومونی چون او داشتم و دروغ چرا؟به دختر و پسر شیرین و خواستنی اش گاهی یواشکی و گذرا غبطه میخورم!و تنها کاری که میتوانم برایش انجام دهم این است که هرجا هرکسی تحسینم کرد یا از کارم تعریف کرد ،بگویم که همه اش از صدقه سر دلسوزی های اوستایم است  که یادم داده چشمم را روی زیاده خواهی و وقاحت اطرافیانم ببندم و برخلاف بقیه "منم منم" نکنم و خودم را جزو سیستم و سیستم را از خودم بدانم تا موفق باشم.

اوستایم مرد خوبی است و دلم میخواست از این اوستاها، آدمهای خوب زندگی ام داشتند تا بفهمند چقدر اوستا داشتن خوب است.آنقدر که تمام مدیران پروژه شرکت که یک روز "اوستا" گفتن من را مسخره میکردند و اصرار داشتند "اوستا" مال ِ سر ساختمان و بقالی و حمام عمومی است،از زیر دستان و کارمندان تحت مدیریتشان بخواهند "اوستا" صدایشان کنند وقتی باور کرده اند مقام "اوستا" چیزی فراتر از مدیر است.چون بارها گفتمشان تو مجبوری به مدیرت من باب دیسیپلین و ضوابط شرکت احترام بگذاری و اطاعت کنی ولی "اوستا" مقام استادی و تعلیم دارد که باید قدر دانست و به چشم گذاشت و اجبار نیست که تو را به سمتش میکشد،بلکه همه اشتیاق است!

امروز که کنار راه پله ها با پریسا حرف میزدم و خاطره رد و بدل میکردیم ،اوستایم از راه رسید و به پریسا من را گفت که :"دیدی دو روزه حالش چقدر خوب شده؟هر موقع میره تهران تا چند روز همینجوری شارژه!من حساب کردم  تا ده روز دقیق فول شارژه و همینجوری چشماش برق میزنه و نه غر میزنه!نه خسته س! نه نق میزنه! نه با کسی دعواش میشه!نه گشنشه! نه تشنشه!نه خوابش میاد!ولی تا تهرانِ خونش کم میشه باز ما باس بسوزیم و بسازیم تا بره تهران شارژ بشه برگرده !غر غرهاش مال ِ ماست،خنده ریسه ش مال ِ تهران!!!"

پریسا مرده بود از خنده و با سر تائید میکرد و اشک چشمهایش را که از خنده سرازیر شده بود پاک میکرد و به من که بهت زده نگاهش میکرد چشم دوخته بود.اوستایم من را میگفت و من هم خنده ام گرفته بود و هم خجالتم می آمد و هم خلع سلاح شده بودم برای هر عکس العمل و میگفتم  که وا! مگر تهران چه خبره اینا رو میگید آقای فلانی؟؟! 

اوستایم همانطور که از راه پله ها بالا میرفت و از ما دور میشد و از تیررس نگاه من خارج، به پریسا گفت :"شما نصیحتش کن که حالا هی هم نمیخواد بری تهران!بذار یه کم تهران بیاد اینجا!" و بعد دستانش را برد بالا و دعا کرد که :"کاش زودتر تهران از راه برسه و موندگار بشه و ما از این پا درهوایی و بلاتکلیفی در بیایم و هر روز رفتارت را تحمل نکنیم که تا خدا کی نوبت تهران دیدنت را جلو بیاندازد محض آرامش خاطر ما!"

آمین گفت بلند و رفت و پریسا همچنان میخندید که لو رفتی الهام! و من خندیدم که اوستایم را دوست دارم پری ،بس که آدم با شعوری است!


الی نوشت :

یکـ) حالا من به کنار! شما خودتان خجالت نمیکشید از کلمات و جملات که اینقدر دری وری برایم مینویسید یواشکی؟راستش را بخواهید من خر کیف میشوم نه ناراحت! من همیشه از آدمهایی که حرصشان را در میاورم که تنها وسیله ی دفاعیشان که فحش و فضاحت است را به کار می اندازند ،خوشم می آید!میدانید؟ احساس قدرت میکنم و مطمئن میشوم خیلی قوی تر از این حرفهام!آدمهای کوچک فحش میدهند،تهمت میزنند و حتی حسادت می ورزند! بزرگ شوید محض رضای خدا . من برایتان دعا میکنم:)

دو) راسی با شوما نبودما،یهو بی ادبی نشه دوست عزیز 

نظرات 13 + ارسال نظر
[ بدون نام ] 1395/04/02 ساعت 09:13

الی عزیز من.راستش را بخوای فکر نمیکردم تا اینجا برسی.وقتی نوشته پارسال را خوندم که نوشته بودی تمام شد ،از قبل چون انتظارش را داشتم زیاد جا نخوردم.فقط برات غمگین شدم.چون اوی الی را خوب میشناختم.میدانستم حالت چقدر ممکن هست بد باشه و میدانستم تو با این همه عشق و محبتی که داری استحقاق این همه درد را نداری اما میدانستم حتما حمکتی در کار هست.همون حمکتی که من هم در زمان درد کشیدنم نادیده گرفته بودم.اما الی اوی تو خیلی خوشبخت که هنوز تو را کنارش داره و من مطمئنم این به خاطر الی بودنت هست نه او بودن او.الی تو لیاقت بهترین ها را داری و من از صمیم قلب برات بهترین را آرزو میکنم.کاش بیشتر از این عذاب نکشی و به خواسته دلت برسی.
التماس دعا

یک چیزهایی در زندگی روزمره آدم به دلیل اینکه یک سری انتظارها داری و عملی نمیشه ،ظاهرن تموم میشه اما توی دلت؟؟هرگز!
چه برسه به اینکه طرف مقابلت کسی باشه که بی نظیر و مثال زدنی باشه.من نمیدونم اون بی نظیر بود یا من ! من از اوایل ارتباطم هیچی یادم نمیاد.فقط میدونم یه روز چشم باز کردم و نتونستم بفهمم اون منه یا من اون!من فقط میدونم من هرچی هستم به خاطر اونه،حتی اگه خودش هم ندونه و یا کاری در این مورد نکرده باشه.
توی هر ارتباطی دعوا و بحث هست و همه خوب میدونیم دعوا و بحث باعث نمیشه کل اون آدم زیر سوال بره.
واقعیتش اینه دعواهای من و او مثل همون طنابیه که هر بار پاره شد ،با گره زدنش دو طرف به هم نزدیکتر شدند چون طناب کوتاهتر شد و فاصله کمتر.
شاید شما درست بگی که اوی ِ الی را خوب میشناسی!نمیدونم!چون نمیشناسمتون که انکار کنم یا تایید. و اصلن اینکه بپرسم چطور شمایی که او را خوب میشناسی اینجا سر در اوردین! ولی...
هر چقدر هم خوب بشناسیدش اندازه الی نمیشناسید.
اوی ِ الی با تمام اقتدارو غرور و اخمش،اونقدر مهربون و دوست داشتنیه که هر چقدر هم من واسه خاطر کدورتهامون اینجا جیغ و داد هم بزنم و گله کنم،چیزی از ماهیت دوست داشتنیه وجودیش کم نمیشه و نخواهد شد و خودش خووب میدونه چیزی از علاقه م هم بهش نه کم میشه و نه خواهد شد و مطمئنن او هم بیشتر از من این حس را داره.
دوست داشتن و عشق درد داره،ربطی به طرف مقابلت نداره.خاصیت و ماهیت عشق درده.اگه قرار بود آدم درد نکشه که عشق نمیفهمید چیه!
اصلن توی درد و سختی کشیدن آدما عیارشون معلوم میشه.
من همیشه مینوشتم.تا یادم میاد مینوشتم. از وقتی بچه تر بودم.راجب خیلی آدما مینویسم که حتی روحشون از اینجا خبر نداره.مینویسم به هزار و یک دلیل .خنده دار ترین دلیلش اطلاع رسانی به بقیه ست،که اطرافیانم بخواند برام غصه بخورند یا ذوقمرگ بشند!!!
ممنون از دعاتون.
واسم دعا کنید به حقم که همون بهترین هاست،برسم.
حق ِ من فقط اوی ِ الی ه!
همین

نگار 1395/04/02 ساعت 11:02

الی جان من

نگار ِ مهربون خودمون

گیسو 1395/04/02 ساعت 12:42

: الی شیرین سخن سلام خانووووم
متولد پنجمین روز گرم تیر ماه و نود و هشتمین روز سال .
مهم نیست چند سال گذشته
مهم نیست چه سالهایی گذشته
مهم نیست چه روزایی گذشته
مهم نیست چه شبهایی گذشته
حتی مهم نیست در جوار" کی" یا" کیا" گذشته
همیشه این موقع سال خوشحالم
چون صدای خود خدا میاد که میگه :"تولدت مبارک

الی تولدت مباااااااااااااارک . یادم بود که تیر ماهی بودی ولی روزش رو یادم رفته بود ( سرکشی به پست سال 88 و متن قشنگت ) پنجم تیر ماه سالروز تولدت مبارک باشه
( چون ممکن بود دسترسی به کامپیوتر نداشته باشم روز خود تولدت الان نوشتم که شاید اولین نفر تبریک گفته باشم ... همیشه زودتر تبریک میگم ... امیدوارم در آرامش زلال زندگی همیشه شاد و خندان و سبز باشی و عاشقانه زندگی کنی بدور از هر غمی . امیدوارم به اویت برسی و اویت به تو . صد سال زنده باشی با سلامتی و خوشحالی و لبت خندان دلت هم خندان باشه همیشه

گیسوی مهربون
ممنون از اینکه این همه خوبی.
مرسی دختر مهربون.کاش همیشه خوب و آروم باشی خانووووووم

گیسو 1395/04/02 ساعت 12:51

الی شعری که در وبلاگ در پست سال 88 گذاشتی را بخون و در وبلاگ بذار خیلی قشنگه با اجازه نوشتم اینجا
( برگرفته از شعرهای خود الی مجددا تقدیم به الی )
"در تولدم امشب،غرق شور و فریادم
هرچه حرف در سینه،ماندوبود،سر دادم
آسمان پر از خنده،کهکشان پر از شادی
هر کسی به یک نوعی،از "الی"کند یادی..
یک نفر زده زنگ و یک نفر هم Off داده
یک نفر دوتاعکسه ،تا نخورده،صاف داده....
یک نفر غزل گفته،با تلاش و با سختی
دیگری فقط کرده،آرزوی خوشبختی.....
یک نفر E-mail کرده داستان و نقاشی
یک نفر به یاد ما،حوض دل کند کاشی....
یک نفر دعا کرده،یک نفر زده لبخند
یک نفر فرستاده،یک کتاب پر از پند....
یک نفر به من گفته نازنین "الی"،پرشور
یک نفر یه حرفایی،عین وز وز زنبور!!
یک نفر زد SMS با جکی پر از خنده
دیگری دعا کرده،زنده باشم آینده.....
یک نفر فرستاده مطلب و گل و بوسه!!!
یک نفر دگر گفته:"این الی چقد لوسه!!!"...
یک نفر فرستاده،شعر و مطلبی ساده....
دیگری گمانم که،یاد من نیفتاده!!
هر کسی به یاد آورد این تولد ما را
میفرستمش با شور،یک سبد گل زیبا....

..................
به یادت افتادم و تبریکم را نوشتم خانومی

الی تولدت مباااارک . با بهترین آرزوها برایت .

2/4/95 ( 5/4/95 ) . / گیسو



5 گل تقدیم شما خانووووم

چقدر سال گذشته از اون موقع.انگار که خیلی حتی...
.
.
.
دیگری گمانم که،یاد من نیفتاده

ممنون گیسوی همیشه مهربون

[ بدون نام ] 1395/04/03 ساعت 10:03

همیشگی زندگی خاکستری من.الی نازنین و دوست داشتنی.اگه با تهران رفتن حالت این قدر خوب بشه که همه از برق چشمات بفهمند،من برات یک دنیا تهران آرزو میکنم.همیشه خوب باش الی.اوسا رو عشقه مشتی =)))

ممنون آقا/خانوم!

الان مثلن چی میشد شما اسمتون رو مینوشتید تا ما بدونیم باس قلب و گل و بلبل براتون بذاریم یا تشکر کنیم و گل بذاریم !!!

اوستایمان را عشق است!همین :)

سلام الی
بعد دو سال اندی مزاحم شدم دوباره:پوزخند نه که دوسال نبودما هرازگاهی وبلاگتو میخوندم ولی فاز کامنت گذاری نداشتم
هرچند شما الان منو کلا یادت نمیاد ولی خب من دلتنگت بودم

ضمنا خدا اوستای با فهم و شعورتو حفظ کنه

ولکام بکتون باشه خانوووووم

ی چی دیگه دلم برا اهنگ وبت تنگ بود

دل خودمم تنگ شده

[ بدون نام ] 1395/04/07 ساعت 17:30

انگاری چیزایی که توبیلوکس دربارت میشنوم همچین اشتباهم نبوده

مگه هنوز بیلوکس زنده اس؟
تو رو خدا بزرگ بشید دست بردارید از این اسباب بازیا:))
حالا مگه چی شنیدین؟!:))

[ بدون نام ] 1395/04/08 ساعت 19:15

آره بابا هنوز هستش.صداتم پلی میشه ذکر خیرتم میشه.
بعدشم همه که مث تو شانس ندارن که جای دیگه داشته باشن.

خدا رو شکر که تنها صداست که می ماند :)

عجب!

فاطمه 1395/04/11 ساعت 16:40

.....
........................
.......................

شمشیر چوبی میزنی، بیهوده میجنگی
زانو بزن! بازنده ای مفلوک خواهی بود ...


خدا اوستات رو برات نگه داره :)

گمانم درک میکنم فاطمه...

گمانم زیادی درک میکنم فاطمه

خدا به دلت آرامش بده فاطمه ی شعر

رهگذر 1395/04/12 ساعت 00:41

سلام ...

راستش برام یه کمی عجیبه که چرا بعد از این همه سال هنوز به این اویِ دوست داشتنیتون نرسیدید؟!
خیلی از پستهای قدیمی تون رو هم خوندم اما متوجه نشدم چه مانعی این میان وجود داره!!

وا میشه این در ...صبح میشه این شب :)

ناخدای بی نام 1395/04/12 ساعت 03:40

چه اوستای خوبی

خوووووووب :)

رضا 1395/04/26 ساعت 20:14 http://esfahan

تازه وسطای متن فهمیدم این که نتی اَوِستا نیست و اُوستاست
:))

ای بیسواد :

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد