_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

با خنده دارم عکس سه در چاااار میگیرم ...!

هوالمحبوب:

با خنــــده دارم عکــــس ســه در چـــار میگــیرم

اما غمـــم هر بار شـــش در هشـــت می افتــد...!

بازی ایتالیا و آلمان بود.از آن بازی ها که جان میداد دراز بکشی جلوی تلویزیون روی پاهای مردت و تخمه بخوری و پوسته اش را تف کنی و زل بزنی به تلویزیون و وقتی فوتبال دوست نیستی کم کم از کسلی بازی خوابت ببرد و با گل اول آلمان و داد و هوار عزیز جانت که خوار و مادر هیتلر و چشم آبی ها را مورد تفقد قرار داده از خواب بپری و سرت را جابجا کنی روی زانوانش و آرامش کنی که همسایه ها خوابند ،آرام تر! و در امن ترین مکان دنیا باز زل بزنی به صفحه تلویزیون و چشمهایت کم کم گرم شود تا گل بعدی!

من اما خودم را که سحری نخورده به بیست و چندمین روز ماه رمضان قامت بسته بودم کشان کشان به خانه رساندم و حرص خوردم که خانم فلانی ،فلان همکاره فلان سال ه فلان آموزشگاه توی پیاده رو مرا میبیند و صدایم میکند و با دیدن حال زار و ناتوانم می ایستد که سراغ این چند سال را از من بگیرد و باز مثل همیشه از خواستگاران الدنگش حرف بزند که همه هنوز خاطر خواهش هستند و او دم به تله نداده  و ارواح شکم عمه اش !!

خودم را به زحمت و خستگی درست دم غروب رسانده بودم خانه و در راه منزل ،زنانگی ام بر من غلبه کرده بود و کلم قرمز خریده بودم و کاهو و سرکه ی سیب تا بساط خانمی ام را هر وقت که شد،در خانه ای که هیچ اختیارش را نداشتم عَلَم کنم بس که دلم کدبانویی طلب میکرد!

پاهایم را که توی حوض آبی رنگ حیاط هل دادم و موهایم را شانه کردم و گل قرمز رنگ سنجاق مو را بستم انتهای بافت موهایم و پیرهن گل من گلی ام را به تن کردم و افطار کردم،خودم را هل دادم توی آشپزخانه و با تمام خستگی ام هوس ترشی درست کردن به سرم زد که با حفظ مسائل امنیتی شستم و خرد کردم و سرکه ریختم و دبه دبه ترشی انداختم و جای غر زدن از ناخنک های مَردَم که خانه را به گند کشیده بس که خرده کلم ها همه جا ریخت و پاش میکند، یک خط در میان میتی کومون را که پشت به من نشسته بود و اخبار میدید دید زدم که مبادا کدبانوگری ام را به هم بزند قبل از آنکه کارم تمام شود!

شاید باید کیک درست میکرد و قهوه برای شب که قرار است بنشینم با  اوی ِ دوست داشتنی ام فوتبال ببینم و پاپ کورن درست کنم که کثیف بازی در بیاوریم موقع تماشا و برای هم کرکری بخوانیم و منی که هیچ فوتبال را نمیفهمم چون حریف اویم نمیشوم بروم توی تیم اوکه هی داد بزنیم  گُـــــــــــــل و موقع گل خوردن هی فحش  کشدار بدهیم به نیاکان تیم مقابلمان!.... ولی ایستادم به ظرف شستن و با الناز و فاطمه یواشکی حرف زدن و اثرات جرم ترشی درست کردنم را محو کردن و از بین بردن و پشت بندش درازکش شدن روی تخت که خستگی ام در برود و خدا را شکر کنم که اویی در کار نیست که این همه زحمت بکشم محض تدارکات فوتبال دیدنمان و بعد یکهو زنگ خانه را بزنند و دوستانش قطار قطار بریزند داخل خانه و من چانه و فکم کش بیاید و غمگین شوم وقتی باز هم کسی زورش از من و کارهایم بیشتر است!

دراز کشیدم و اینطور الکی خودم را گول زدم و شکر به خورد خدا دادم و بغض قورت دادم و به جهنم که خیلی چیزهایم را قرار نیست هیچ کس درک کند!

فاطمه که گفت میتی کومون و فرنگیس چادر چاقچور کرده اند بروند فلان جا ، کف و ضعف کردم و به محض بسته شدن در پشت سرشان،بساط سالاد ماکارونی را به پا کردم که دخترها دوست داشتند و میخواستم فردا که خانه نیستم هی سالاد ماکارانی به خوردشان برود که گل دختر برگه ی تبلیغاتی فلان مهدکودک را که تراکت پخش کن انداخته بود داخل خانه آورد و با نیش شل گفت که :"مامان گفته من امسال میروم مدرسه و این هم کارنامه ام است!!!" و من از ذوق برایش مردم و نمره های ساختگی اش را تحسین کردم و گفتم که جشن بگیریم محض شاگرد اول شدن بهترین گلدختر دنیا که فاطمه را فرستادم برود آن موقع شب چیپس و ماست بخرد، سس مایونز و  این قبیل مزخرفات تا دور همی جشن بگیریم وقتی اینقدر کلافه بودم و توی خودم جا نمیشدم.

جشن گرفتیم و هی سالاد ماکارونی خوردیم و چیپس و ماست مزمزه کردیم و خاطره تعریف کردیم و بلند بلند خندیدیم و من برای خنده های گلدختر و اتفاقاهای قشنگ زندگی الناز و شیطنت های فاطمه و جای خالی ِ اوی ِ دوست داشتنی ام مُردم و وقتی نمیتوانستم  روی زانوانش وسط فوتبال دیدن و فحش دادن به آلمان به خواب بروم،بغضم را قورت دادم و به شب بخیری اکتفا کردم و رفتم که با غصه هایم غرق خواب شوم و دلم را به آن دوتا دبه ی مزخرف ترشی و یک تغار سالاد ماکارونی خوش کنم که بی او با تمام زنانگی ام زهر هلاهل بود و بس...!

الی نوشت :

یکــ) عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت ...

دو ) آخ جوووون از فردا هی تند تند چیز میز میخوریم!!:))

سهــ) گذشته ام را با آدمهای دوست داشتنی اش حتی با تمام درد و سنگینی اش دوست دارم.

چاهار) ماه رمضان امسال را دوست داشتم.زیاد!

پنجـ) کمی دعا لدفن...

ششــ) بی شک تو یکی از بهترین های زندگی ام بودی :)

 

نظرات 10 + ارسال نظر

سلام..
جالب بود/ عید مبارک

سلام
ممنون :)

چقد خوبه که موقعی که پر بغضی فاطمه و گلدختر و النازی باشه که حتی یه دیقه حواستو پرت کنن

چقدر خوبه که حواس آدم پرت بشه!

فاطمه 1395/04/17 ساعت 21:05



میخواستم یه چیزی بنویسم ... نمیشه! برم تا دهنم شل نشده هر چی نباید بگم رو لو بدم ...
برم ...

تف به حرفی که مانده در دهنم....
که در اینجا نمیشود بزنم...

فرح 1395/04/18 ساعت 17:52

نیستی در عذابم!
هستی در عذابم!
+الی خانم اگر صلاح میدونید به من هم رمز بدید لطفا.موقع خودش قلب نداشتم بخونم

رمز ارسال شد
در ضمن تو فامیلت چقدر شبیه اوستای منه !!!!

banuye nor o ayne 1395/04/21 ساعت 01:29

چه دندونایی سفید و مرتبی.

چه دختر بی معرفتی!

کجایی ؟

ساغر 1395/04/30 ساعت 01:08

به رویدادی بزرگ محتاجم
اتفاقی که بی خبر باشد
کاش وقتی به خانه برگشتم
کفش های " تـــو " پشت در باشد !

کاش وقتی به خانه برگشتم
کفش های " تـــو " پشت در باشد !

کاش وقتی به خانه برگشتم
کفش های " تـــو " پشت در باشد !

کاش وقتی به خانه برگشتم
کفش های " تـــو " پشت در باشد !

[ بدون نام ] 1395/04/30 ساعت 09:06

تولدش الی...؟
نکنه که ...؟

تولدش مبارک...

یک عالمه هم مبارک

برای من و تموم دنیا مبارک...

نکنه که نداریم!

زبونت رو گاز بگیر :|

کمی شاید آرومتر شدم مینویسم،اگر چه دیر باشه و بشه :)

چقدر خوب که خیلی ها،خیلی چیزا رو یادشونه.مرسی

[ بدون نام ] 1395/05/03 ساعت 13:06

عرض سلام و ادب خوشحال می شویم از وبلاگ قطره گرافی بازدید فرمایید دلیل داخل پرانتز قرار دادن پسوند ثبت نشدن توسط بلاگفا بود
ghatrehGraphy.(blog).ir

با تشکر

banuye noor o ayne 1395/05/07 ساعت 14:45

تولد..
بازار..
کتاب..
شعر..
اخوان..
..
..
..
مرداد
یادمه...یادته
گذشت و میگذره

از مرداد متنفرم!
رنگش بنفش ه پر رنگه!

از بنفش هم متنفرم!

بیا یاد چیزای خوب بیفتیم!

مثلن اردی بهشت

رضا 1395/05/08 ساعت 17:44

سوء تغذیه نگیرید یه وخ
P:

در موردش فکر میکنم :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد