_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

هرگــــز نگذاشــــت تا ابـــد شـــب باشــــد...

هوالمحبوب:

هــرگـــز نگذاشت تا ابد شـــب باشـــد

او مانــــد که در کنـــار زینـــب باشــد

سجـــاد که سجـاده به او دل می بست

تدبیــــر خدا بود که در تـــب باشد ...

هرگز در زندگی ام دلم نخواست پسر باشم الا مُحَرُم ها...موقع سیاه پوش شدن و سینه زدن و زنجیر بر پیکر فرود آوردن و چای تعارف کردن و نوحه خواندن...

امشب اولین شب محرم است و من درست در اولین شبش دلم و زندگی ام کربلاست و نمیدانم آتش خیمه های دلم تا کی قرار است زبانه بکشد و زینب گونه خون دل میخورم که "حسین م " را جلوی چشم هایم سر ببرند و نتوانم اشک بریزم و فریاد بکشم که چشم حاسدان و دشمنانم خیره به خمیدن قد و قامتم است...

ولی..

خدا را به زینب و حسین ش قسم میدهم که به حق همین شب های قرمز و سیاهش رستگارم کند وقتی این همه بی تاب و عاشق و بی قرار و مضطرب و خسته ام و این همه درد در من جا نمیشود ...

خدایا تو را به" حسین ت" ،تو را به "حسین م "،تو را به" حسین مان" قسم ت میدهم ،تو را به لب های کوچک و خشکیده ی علی اصغر و کمر خمیده از درد زینب ت قسم،بغلم کن و در گوشم زمزمه کن آخر این قصه ی پر غصه را تا دلم گرم شود و امیدوار،که تو هرگز رهایم نمیکنی حتی اگر درد به جانم ببندی .

 بیا در گوشم زمزمه کن که اگر تاب بیاورم خواست دلم را اجابت میکنی و دلت با دلم موافق میشود و این همه درد پیش زمینه و امتحان رسیدن به آنی ست که در دل هر دوی ما موج میزند.بیا در آغوشم بکش و زمزمه کن "یه کم دیگه تاب بیاری تمومه الی..." تا من مشتاقانه تمام دردهایت را به خاطر تدبیرت به جان بخرم و تب کنم و با ذوق درد ببلعم و قورت دهم...خدایا تو را به مادر خوبی هایت قسم میدهم کاری کن جلوی این همه چشم خیره به آتش خیمه های دلم،خب ؟

الی نوشت :

یکــ)چطورش را نمیدانم ولی شما را به تمام مقدسات التماس دعا تا بشود...،همین !

دو) اعلام نظر و کامنت در بالای وبلاگ ،قسمت "تماس با من"