_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

می خواهم اعتراف کنم، هرغزل که ما ... با هم سروده ایم جهان کرده از برش :)

هوالمحبوب:

احسان که از جزیره می آید،خانه میشود مثل آن وقت ها.هرچقدر هم من بد عنق باشم و دلم بخواهد برم توی خلوتم بمیرد،با بودنش مرا از لاکم در می آورد و با هم مینشینیم به حرف زدن.

آشپزی میکنیم و فیلم میبینیم و توی سر و کله ی هم میزنیم و هی مینشینیم به خاطره تعریف کردن و من برایش کتاب میخوانم و متن های بامزه و او با اشتیاق گوش میدهد و بی اشتیاق توی ذوقم میزند و سر سلسله ی بحث را به دست میگیرد و شروع میکند از فلان اتفاق و حادثه و رخداد اجتماعی حرف زدن و همیشه ی خدا هم بدون اینکه اجبارش را به رخ بکشد ،میکشانَدَم پای گاز تا به این نتیجه برسد که بیچاره مردی که من قرار است برایش آشپزی کنم با این کدبانو گری ام!

احسان که از جزیره می آید رخت بر میبندد تمام دل زدگی های زمانی که دور بوده و تمام سکوتی که در خانه حکفرما بوده و با تمام نق و نوق و داد و هوار میتی کومون که تمامی ندارد،خانه میشود مثل آن وقت ها ذوق میکردیم برای دور هم نشستن و هله هوله خوردن و توی و سر و مغز هم زدن!

احسان که می آید میشوم همان الهام که شروعش با غر غر کردن است و خاتمه اش با لبخند و اشتیاق و با هیجان و ذوق فلان چیز را تعریف کردن.احسان که می آید و میگویدم :"مارمولک ِ بابا چطوره؟!" و میخندد،میشوم همان دختری که جلوی آیینه می ایستد و به خودش نگاه میکند و میگوید تکیده شدن و لاغر شدن و غصه خوردنم برای چشم های نگران کسی مهم است و به خاطر او و اوها هم که شده باید مقاوم باشم و قد خم نکنم...

احسان که از جزیره می آید من میشوم همان الهام همیشگی که مدتهاست از او دور افتاده ام و خودم را بغل میگیرم و یک دل سیر اشک میریزم تا دوباره با لبخند بلند شوم و تمام دنیا باز ته دلشان به احسان به خاطر داشتن خواهری چون من حسودی شان شود و دلشان برادری چون احسان بخواهد که با تمام مخفی کاری های احساسی اش نمیتوانی نفهمی عشق و علاقه و دوست داشتن و نگرانی اش را و برایت مهم نباشد تمام زحمت ها و دردها و سهل انگاری هایی که خواسته و ناخواسته رخ داده و تو به حکم الهام بودنت همه را به جان میخری بدون گله کردن و البته که با لذت...

احسان که از جزیره می آید مصمم تر میشوی برای محکم تر قدم برداشتن برای آینده ای که مطمئنی خدا با تمام سختی هایی که توی زندگی برایت رقم زده،روشنی اش را به ارمغان می آورد اگر عمری بود...

احسان که از جزیره می آید باز وبلاگم آب و جارو میشود،لبخندم بازمیگردد و دلم روشن میشود با تمام غمگین بودنش حتی!

احسان که از جزیره می آید باز سایه یک مرد، تمام قدرت از دست رفته ام را باز میگرداند و دلم پر از حسرت میشود و غمی گذرا که چرا آدم هایی که باید،اینقدر دریغ کردند خودشان را از همین سایه بودن حتی...

الی نوشت:

یکـ) این کانال شعر را نخوانید،حتمن چیزی را از دست داده اید >>>کلیک کنید

دو) اینستاگرام هنوز برایم جای هیجان انگیزی است.درست همین جا >>> الـــی گودلیدی

سهـ) برای پایتختی ها زحمتی دارم،پیام و کامنت و آدرس و نشانی تان را بگذارید تا زحمتتان بدهم :)

چاهار) اینکه هنوز مثل پسر بچه های پونزده شونزده ساله توی فضای مجازی دنبال دوست دختر و مخ زدن میگردید،زیادی چیپ نیست؟ از من گفتن،شما هرکاری دوست دارید انجام دهید ولی از سن و سال و الی بودن من گذشته آقااا،وقتتان را تلف می کنید ها:)

پنجـ) الی بودنم را دوست دارم.اینکه این همه عشق و علاقه را در مورد آدمهای عزیز زندگی ام در خودم جا داده ام را هم.گمانم دیگر بلد شده ام با تمام دوست داشتنم ،وقتی چمدان نگرانی و دغدغه دستانم را زخم کرد،چمدان را بگذارم و بدون کوله بار به سفرم ادامه دهم.دلم رسیدن آن روز را نمیخواهد و انتظارش را هم نمیکشد ولی خدا این روزها چیزهای خوب و عجیب غریبی از خودش درونم گذاشته،آنقدر که با همه ی علاقه ام به زندگی،سخت اما راحت واگذارش کنم و بگذارم و بروم.همین ...!

ششـ) گروه شعرخوانی تلگرامی که هم میتوانید شعر بخوانید و هم بشنوید.ما اینجا گاهی شعر میخوانیم >>> شعــر میشوم

هفتـ) از دعاهیتان فراموشم نکنید اگر یادتان بود.من و عزیزترین هایم هنوز هم محتاج دعا هستیم :)

نظرات 3 + ارسال نظر

خدا آقا احسانو برای تو و توروبرای داداشت حفظ کنه
ای داداشا نبودن آدم حوصلش سر میرفت کلا:دی

الییییییی چیطوزی؟

خدا رو شکر فریناز بانو

خودت اگه راست میگی چطوری؟

اولین باری که اومدم وبت یادمه از احسان نوشتی بودی و منم برات نوشتم که از خوندن متنت دلم برا داداشم تنگ شد
خدا حفظش کنه برات و خدا حفظ کنه همه داداشا رو

+مورد چهار عآلی بود!

نوش روان ...
برای داداش ها باید مرد،دلتنگی کمه :)

رضا 1395/11/16 ساعت 18:57

میبینم که مختا میخان بزنن :))
حالا دعوا نشه :-؟

بذار بشه.دوئل کنند هرکی زنده موند بیاد جلو:)))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد