_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

آدم است دیگر!


دیده اید گاهی در واگن مخصوص خانمها در قطار مترو، کسی از راه می رسد و از شش نفری که در یک ردیف نشسته اند می خواهد کمی جمع و جور بنشینند تا او هم بنشیند؟

زن های دیگر، معمولا راهش می دهند. البته معمولا هم فقط یکی دو نفر جا باز می کنند و دیگران به روی خودشان نمی آورند. تازه وارد با توجه به فضای باز شده، گاهی تصمیم می گیرد فقط کیف و وسایلش را بگذارد، گاهی می نشیند و به زور تلاش می کند در همان فضا جا بشود. 
دیروز وقتی به تلاش مذبوحانه خانم هفتم نگاه می کردم، فکر نسبتا نامربوطی به سرم زد.

بعضی زن ها مودبانه وارد زندگی زن های دیگر می شوند، اول اجازه می گیرند. حالا ممکن است بعدا رنگ عوض کرده و عرصه را بر زن اول تنگ هم بکنند. بعضی ها آرام و خزنده وارد می شوند و تلاش می کنند جایی برای خودشان باز کنند. بعضی ها بی اجازه و بی پروا می آیند و اهمیتی نمی دهند چقدر جای دیگران را تنگ کرده اند. 
اما نقطه اشتراک اکثریت قریب به اتفاق این زن ها آن است که درست جا نمی شوند، هر لحظه ممکن است تعادلشان به هم بخورد و اگر از دو قدم آن طرف تر نگاه کنی، کاملا معلوم است به زور وارد شده اند و نصفشان بیرون زده است.


از فیس بوک ِ"یادداشت های یک دختر ترشیده"