هوالمحبوب:
دســـت در دست هـــم نَدیــم به مـهر
مهر رفتـه از این حــــوالـــی ها ...!
یک ساعت بیشتر است جلسه تمام شده و هرجا میروی حرف من را میزنند و برخوردم با "آندره"!
من اما برایم مهم نیست.واقعن مهم نیست.نه تحسینشان و نه اینکه اُمُل خطابم میکنند.آدمهای زیادی در زندگی ام بوده اند که تحسینم کرده اند و همین که لبخندشان زدی و یا به خلوتت راهشان دادی تحسینشان را لگد مال کرده اند و تو را هردو!
...از ده دوازده روز پیش هماهنگ کرده بودم تا بیایند جلسه.مهمان داشتیم از ایتالیا.قرار بود با نماینده تهران بیایند و من هم دهان خشک آلاگارسون کرده بودم محض دوتا جلسه ی مهم.پوستم کنده شد این دوسال تا خودم را توی محل کارم نشان دهم.پوستم تک و تنها کنده شد و جان کندم تا بشوم محرم اسناد محرمانه ی شرکت که مدیرعاملی که بارها خواسته بودم ببینمش و مرا اجازه نداده بود محض شرفیاب شدن و خوب میدانستم دوستم ندارد،بگویدم خوشحال است از داشتنم و همین امروز صدایم کند که در مورد فلان اسناد محرمانه نظرم را مکتوب برایش بنویسم و جایی هم درز نکند!
پوستم کنده شد تا همانهایی که هنوز پیامهایشان را جایی امن نگه داشته ام برای روز مبادا،توی فلان جلسه با فلان مقام بنشینند و تحسینم کنند که با همه ی صمیمیتم،مغرورم و دیسیپلینی خاصی دارم که اجازه ی خبط و خطا به هیچ کس را نمیدهم.
پوستم کنده شد تا بشوم محرم اسرار تک تک همکارانم و بعد که حرفهایشان را زدند و دلشان خالی شد،بروند پی کارشان و مطمئن باشند حتی قرار نیست به روی خودشان هم بیاورم.
امروز دوتا جلسه را گذرانده بودم و به قول مهندس فلانی-مدیر مربوطه ام- هیچ کس نمیدانست چرا با دهن روزه این همه هنوز انرژی داشتم که همه جای شرکت را گوش میسپردی،صدای من سرک میکشید و زبان ریختن و غر زدنم حتی!
آندره و مهندس بهمانی آمده بودند تا فلان تجهیز را آموزش دهند و تست کنند و ما از دیدارشان مشعوف شویم با آن ساک های بزرگشان .
آندره کُرُوات بود،میانسال و قد بلند و ایتالیا کار میکرد و مهندس بهمانی مرد جوانی بود که به بچه ها میزد!
آندره فوق العاده بود.انگار که مادرزاد استاد بود.انگلیسی را بی نظیر حرف میزد و حرکت دستانش در کشیدن مدارهای سینوسی در فضا درست مثل رقص سینکرونایز روی موج های آب بود.توی دوتا از معروف ترین شرکتهای دنیا کار کرده بود و معلوم بود این تسلطش بی علت نیست.بسیار متواضع بود و دقیق.چیزهایی را که تا به حال امتحان نکرده بود را اعتراف میکرد و مثل یک ایده ی مثال زدنی به آن فکر میکرد.
مهندس "نون" که کنارم نشسته بود گاهن از من سوأل میکرد من باب فلان جمله اش که نفهمیده و من برایش توضیح میدادم و سراپا گوش و چشم میشدم تا آندره را یادبگیرم!
جلسه که بعد از چندساعت تمام شد ایستادیم محض خداحافظی و تشکر که آندره دست میداد و متواضعانه تشکر میکرد و هدیه اش را میداد که رسید به من!
اصلن تصورش را هم نمیکردم دستش سمتم دراز شود!سرم را به نشانه ی ادب تکان دادم و دستم را گذاشتم روی سینه ام و تشکر کردم و او دستش میان زمین و هوا مات ماند و برگشت جای اولش!
مهندس "نون" زیر لب گفت که آبرویشان را بردم و اُمُل بازی ام را نشان دادم!آندره عذرخواهی کرد و رفت سراغ بقیه که مهندس نون دست و پا شکسته از آندره عذرخواهی کرد که این عادت مسخره ی زنان ایران است و بر او ببخشایند این بی ادبی را!!!
زل زدم توی صورت مهندس نون و گفتمش به چه حقی در مورد چیزی که به او مربوط نیست از طرف من عذرخواهی میکند؟
مهندس گفت چیزی از من کم نمیشد اگر به آندره دست میدادم و اگر زن خودش هم بود میگفت که به آندره دست بدهد چون این دسیپلین تجارت است و آندره هم یک خارجی ست که دست دادن به او خلاف نیست! مهندس نون داشت باز به آندره توضیح می داد و من عصبانی هنوز زل زده بودمش و با صندلی کنارمان محکم توی پایش کوباندم که من زنش نیستم تا به من امر و نهی کند و مرد برایم خارجی و ایرانی نمیشناسد و او که باید عذرخواهی کند آندره است نه او !
مهندس نون از من فاصله گرفت و رفت پی کارش و بقیه خنده های زیر زیرکیشان را قورت دادند.
جلسه که تمام شد متلک ها از حتی کسانی که توی جلسه نبودند شروع شد که "میترسیدی ممنوع التصویر شوی؟"که "اُمل بازی ها در شأنم نیست"که "تو که اینقدر بسته نبودی...!" که "آفرین"...که "خوشمان آمد " که "اه" که "به" ...!
برایم مهم نبود.هیچ کدامشان.وقتی اینقدر دور و برم را آدمهایی فرا گرفته اند که با همه چیز همه کس کار دارند.که ادب و رفتار اجتماعیشان صفر است هیچ برایم مهم نبود...
خوب میدانستم فقط چند روز کار میبرد تا این عادتشان را هم با خودم درست کنم و با خودم همسیرشان کنم.من آدم تاثیر گذاشتن بودم و هستم و تعداد آدمهایی که نتوانستم تاثیرشان بگذرام غیر از میتی کومون و "او" که خودشان دنیایی بودند،به تعداد انگشتان دستم هم نمیرسیدند...
برایم نه تحسین همکارانم مهم بود و نه تمسخرشان و یاد تمام دست هایی که به مردها ندادم افتادم و یاد دست ندادنم به "او" حتی و بعد یاد حرفهایی که دیروز در مورد خودم از "او" شنیدم و یاد اینکه به جهنم که ارزش ها ضد ارزش شده اند و یاد اینکه تحسین هم هیچ نیست وقتی همین ها که تحسینم میکنند یک روز پایش بیفتد حرفهایی میزنند که باید برای خودم خون گریه کنم بس که گناه دارم...!
آندره با لبخند رفت و من سعی میکردم به هیچ چیز فکر نکنم الا اینکه جلسه ی خوبی بود...
الی نوشت :
حالش خوب نیست.دعایش کنید این شب ها لدفن.دلم را میگویم ها...!همین!
سلام
ابتدا عرض کنم: نمیدونم چرا اون جمله رو برای پیوند نظرات قرار فرمودهاید. البته شاید حرفهام خوب باشه اما مطمئنم اونی که باید صدا کنه و صداش خوبه خداست (و صدا کرده، سوره انفال آیه ۲۴، إنشاءالله پاسخش رو بدیم).
البته خود شما خوب میدونید که حرمت خودتون رو در مورد دست ندادن خوب حفظ فرمودید، اما در مورد فعالیت در جایی که زمینهی بیحرمتی رو فراهم میکنه، عملکردتون شبیه نامزدم هست(البته فعالیت ایشون غیرشغلی بود) که باعث شد یهجورایی حرص بخورم و نتونم ساکت بنشینم. حرمت خانمهای مؤمن و باحیا اونقدر بالاست که حتی خودشون هم نسبت به این حرمت وظیفه دارند (حق الله) که کاری که حتی زمینهی بیحرمتی رو فراهم کنه رو هم انجام ندن. خودتون که میبینید: شمایی که میفهمید دراز کردن دست به سمت یک خانم چقدر زشت هست و طرف مقابل باید عذرخواهی کنه و حتی در کشورهای بیدین هم عذرخواهی میکنن کجا، و اون موجودات بیحیای بیغیرت نافهم بیسواد جاهل کجا...
جسارت بنده رو میبخشید. مطلبتون رو در فهرست آخرین مطالب، در صفحهی اول سایت دیدم.
چو زن تعلیم دید و دانش آموخت
چراغ جان به نور دین بر افروخت
ز هیچ افسون ز عصمت برنگردد
به دریا گر بیفتد ،تر نگردد...
.
.
یه جا یه دیالوگ خوندم که میگفت :مامانت زن نجیبی بود
و طرف جواب داده بود نجابت جایی که انتخابی جز اون نداری ،معنی نمیده...!
گمونم فیلم خانه ای روی آب بود و شاید یه چیز دیگه...
گاهی تو زمینه بی حرمتی رو هم ردیف نکنی ،غافلگیر میشی.مهم اینه چطور رفتار کنی.
گاهی باید سکوت کنی.گاهی خشونت به خرج بدی و گاهی نادیده بگیری.
یه قانون ثابت نداره.
ممنون که خوندید
Khoubi o khub budan jayi arzesh peyda mikone ke badi baShe.
عجالتن تف توی این زندگی بانو ....تف :)
.
.
بیا یه کم یه جا قرار بذار حرف بزنیم.کوشی کلن ؟
دم سحری با خوندن پستت تو دلم عمیقا برات دعا کردم که خدا دلت رو شاد کنه با این استقامت قشنگی که نشون دادی. نیاز به تایید و تکذیب کسی نداری ولی من خیلی کیف کردم با نجابت و محکم بودنت. الهی دلت شاد باشه و خداوند پادشاه قلبت.
به به خرس قهوه جون گیلاسی خانم
دست و پنجه تون کلن درد نکنه ها.
من دلم به دعاهای یواشکی و علنی آدمها برای دلم خوشه.مرسی که اینقد خوبی
خواهش میکنم.
منظورم این نبود که اگر زمینه رو فراهم نکنیم کاملاً امن خواهیم بود، و نیز انکار نمیکنم که رفتار مهم هست. منظورم این بود که «همنشین چه کسانی بودن» و «در چه فضایی فعالیت داشتن» هم یک جزء از رفتار هست.
إنشاءالله موفق باشید.
در اینکه همنشین تو از تو بِه باید ....تا تو را عقل و دین بیفزاید ..."شکی نیست!"

اما
خب دیگه شانس ماست با این آدمهامون :)
خب صد البته که ما هم رفتارمون کامل و همیشه درست نیست
چرا رمز؟
چرا بی نام ؟
سلام.عجببببببب.
هنوز سرتق هستیا.نمیدونم منو یادت میاد یا نه.چند سال پیش،من ، تو ، بیلوکس ،بچه ها ( گیتاریست اون موقع تازه رفتهو دنیای بدونه تلگرام و اینستاگرام و یا حتی قبل ترش وایبر....
بگذریم، بعد از چند سال اومدم و میبینم باز هم مثل همیشه گردو خاک کردیا.... از دست تو
خوبی آقا ساسان؟
من همیشه همه چیز یادمه :)
من کلن آدم گرد و خاک کردنم :)
رسیدنتون بخیر :)
خدایا میبینی چه گلی یه؟ خودت پشت و پناهش باش
مرسی :)
ممنون که اینقدر خوبید
"الش خوب نیست.دعایش کنید این شب ها لدفن.دلم را میگویم ها...!همین!
" وقتی بعد از اینهمه خودشیفتگی و سر خود معطل بودن و جفاظت فرضی از گنج پنهان و افاده و این خیل عظیم افرادی که روشون تاثیر گذاشتین باز حالتون خوب نیست، یه جای کار... نه نه صدها جای کار میلنگه.
دکتر برین همشون بد نیستن
خدا حال دل شما رو هم خوب بکنه :)

رئیس جمهور سابق یه چیزی فرموده بودند توی فلان مجلس کذایی من بابا راه حل های اساسی جهت رفع سوزش و اینها که آب رو یه جا بریزند که افاقه کنه ها
به رییس جمهور سابق اقتدا کنید باشد که رستگار شوید فرزندم
حالا دیگه تحسین نمیکنم که نگی نظر اینم باد هوا.
اما خودت باش، برای اینکه میدونی درسته ;)
چقدر وقت بود نبودید آقا :)
احوالات عالیه ؟:)
اوووووی . رمز ممز چیه؟!! نداشتیم!!
یالا رمز منا بده :((
اگه آدرس ایمیل گذاشتید و براتون فرستادم میتونید چک کنید وگرنه رمز شما دست من نیست ،شاید همسایه برداشته :)
تن تند برو تهران تا بیشتر امثال آندره ماندره رو دست بندازی و بیشتر جانماز اب بکشی البته من که مطمینم اندره بهت ایمیل میده.فک کن چه حالی میده یه مردو ضایه کردن تو جمع که باش دست ندی..ای حال میده..ای حال میده بانووو
همه کامنتهاتون رو خوندم و خندیدم و پاکشون کردم بس که حقیرانه بود:))
دیگه کامنتی ازتون تایید نمیکنم.میتونید این دفعه باز با یه اسم دیگه دست به کار بشید.براتون دعا میکنم شفا پیدا کنید انشا الله :)
خوب کردی الی
چاکریم
نمیدانم چرا همانموقع فرستادید که من وارد blogsky شدم. مطلب جالبی بود. سه مطلب آخرتان را خواندم. دست مریزاد به قلمتان...(دکمه کیبوردتان)! و آفرین به فکر استوارتان.
در خواندن مطلب ... کمی باید مراقب بود!؟ ، مخصوصا برای من که می خواهم نامزد کنم! یک چشمم به خودم هست و چشمی به لپ تاپ.
دیشب لاک جیغ تا خدا را دیدم... اشکم واقعا درآمد. داشتم می خندیدم ولی یکدفعه اشکم درآمد و دوباره لبخند و دوباره بغض. خیلی خوش گذشت.. .
لطفتون مستدام
راستش این قبیل کامنت ها برای من خیلی خوبه.خیلییی
ممنون از توجهتون :)