_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

دیدن روی تـــو در خویش ز مـــن خواب گرفت...؟؟؟!!!!

هوالمحبوب :

یعنی ملت تعطیلند به جان بچه م!

یعنی من برم خودم را حلق آویز کنم حق دارم!

یعنی اصن یه وعضیا !

یه ماهه ...دقیق یه ماه و هجده روزه تا من کانکت میشم فیس بوک (شما بوگو فرست کوفت!) یه شونصدتا از این دوستای عزیزتر از جان (شما بگو فرند!) من رو اینوایت کردند توی صفحه و پرسشنامه ی "همسر شما چه شکلی خواهد بود؟"

یعنی من اگه نخوام بدونم اون ذلیل مرده چه شکلیه باید کی رو ببینم؟

هااااااااااااااان؟

بابا انگار شما مشتاق تری بدونی همسر من چه شکلی خواهد بودا!

عجبا!

حالا یا شکل نه نه شه یا شکل باباش!

از این دوحالت که خارج نیست که!

نکن خواهره من! نکن برادره من!

نکن تو رو به جان عمه ت با جــَوون مردم!

یعنی تا میام میبینم باز شونصدنفر دیگه همچین مشتاق اینوایت کردند و منتظر، میخوام سرم را بزنم به طاق!

اصلا به کی چه که چه شکلی خواهد بود؟!

اصلا مرده شوره ریختش را ببرم که تا حالا نیومده منو بگیره!

اصلا نمیخوام ریختش را ببینم!

خلاااااص!



افــــشـــــا نـــوشت :

یک ) "عباس آقا" اسم شریفیست که ما بر پدر بزرگوار بچه های آتیمان گذاشتیم و عجالتا هیچ وجود خارجی نداره مگه اینکه برم توی همون صفحه ی فوق الذکر و با دیدن مشخصاتش  بگردم پیداش کنم و بعد هم ...به سلامتی و دل خوش!

اینو واسه این گفتم که ملت مشکل اصلیشون توی این بل بشوی مملکت و طول و عرض تحریم و

دلار رو به رشد و حس تحقیر ( )،عباس آقای ما بودا!


دو)آقای گرامی! خانوم عزیز! شما که میخوای خرخره منو بــِجــُوی وقتی میبینی کامنتت تائید شده! اگه میخوای چشم نامحرم به دستخط مبارک نیفته یه جمله بنویس "بین خودمون سـه تا باشه!!!!"

به جان بچه م به جان عباس آقامون من کلا خنگم نمیفهمم چی خصوصیه چی خصوصی نیست! مثلا من هرچی زور زدم بفهمم :"خوبی الی؟ چه خبر؟" کجاش خصوصیه نفهمیدم ...حالا اگه شما تحت تعقیبی اون یه حرف دیگه ست مادر!


سه) اومده  نوشته : "زدی صد نکته بر دفتر تو ای دوست... ولی باز گویم دردعشقی چشیده ام که مپرس" و بعد هم شماره ش را گذاشته نوشته من نمیفهمم چرا این دخترا اینقدر نامردند ،خوش حال میشم بدونم! ...

یعنی تا این حدا!...یعنی من الان باید زنگ بزنم بگم :الو!من واسه جواب سوالتون تماس گرفتم....صدام پخش میشه؟...یک، دو، سه ...یک ،دو، سه ...الوووووو !"

عجبا!


چاهار) لیدیز اند جنتلمن ( ) وقتی یه جا کامنتدونیش بسته ست و نمیشه نظر بدی و این حرفا، یعنی هرچی بگی غلطه !...یعنی چون چیزی راجب اون پست و پس زمینه و پیش زمینه ش نمیدونی هرچی بگی غلطه...حتی اگه بگی "وب خوبی داری به من سر بزن !" هم.... و باید سکوت کنی کلا .....واسه همین هرچی میگی خودتی.....همین !

پنــــــج)اون دختره کــُرد ِ پست ِ پایین الـــی ست ! اون روزا "کسی شبیه الی" نبود! خودش بود!...کورش کردیم تا درس عبرتی باشد برای تمام الی ها!


الـــــی نوشت :

یک پلاس )آآی الــی با توأام ها! ساکت باش دختر!هیس.... آفرین! تو فقط یه تیکه دیگه ازت مونده! سه تا تیکه ت تموم شد! قرار شد حواست به این یه تیکه باشه! یه عالمه دیگه روز مونده و همین یه تیکه و یه عالمه آدم!....هیـــس!....یاد یه شب بیفت که شنیدی و گفتی مهم نیست!درد شد و گفتی مهم نیست! یه روز همه ی ابرها میره کنار و بعد....بعد دیگه اونقدرا مهم نیست همه ی اونایی که.....!لااله الا الله!

آدما وقتی عصبانی اند وقتی کلافه ن وقتی درد دارند، هرچیزی ممکنه بگند....برای خطاهاشون فریــــــــــــاد باش ولــــی برای فریادهاشون سکوت....همین!


دو پلاس )میگه :چه بد است زنِ موش کور چشمانش شفا بیابد!!

میگم :زن موش کور اگه زن باشه ،چشمش هم که شفا پیدا کنه هیچ اتفاقی نمیفته! میگرده دنبال همه ی اون چیزای قشنگی که تا حالا نمیدیده! میگرده دنباله تمومه یه موش کور !و هی کیف میکنه هی کیف میکنه...ولی اگه خود موش کور شفا پیدا کنه....فکر کنم اگه اونم یه موش کور واقعی باشه بازم هیچ اتفاقی نمیفته ولی اگه نباشه...

کاش هیچ موش کوری شفا پیدا کنه!..اون موقع همه چیز میره زیر سوال....خدا را شکر موش های کور عقلشون به چشمشون نیست .....!

عوض گشتــــند از تـــــاریـخ ِ بی تاریــــخ ، قــــانــون ها....

هوالمحبوب:


یکی دو ماهی بود فرزانه جونمون دیگه طاقتش طاق شده بود و از اس ام اس های نصفه شبونه رسیده بود به زنگ و پس زنگهای گاه و بیگاه که کجایی الی؟ مــُردی؟ کوشی ؟

حق هم داشت ! من آدمه این جور رفتارا نبودم که حاجی حاجی مکه!

قول دادیم به الی که راجب این موضوع حتی با خودمون هم صحبت نکنیم که یهو نه نه من غریبم بازیمون برای خودمون گل کنه،چه برسه بقیه....

واسه همین تقصیر را انداختیم گردن ِ شلوغیه سرمون و دیدارها را گذاشتیم برای پاییز که قرار بود همه ی زندگیه الی یه رنگه دیگه بگیره....

صبح اختلاف بین علما بود که به ته چین خونه ی فرزانه جونمون راضی بشیم یا خدمت مادرشون شرفیاب بشیم و قورمه سبزی تناول کنیم...

حالا هرچی ما میگیم میخوایم ور  ِ دل فرنگیس جونمون نون و پیاز بخوریم به خرج فرزانه جونمون نرفت که نرفت و آخر سر راه افتادیم به محضر شریف مادر بزرگوارشون که یه تیر و دو نشون بزنیم و " زیارت شه عبدالعظیم و دیدن یار ...."


جونم برات بگه مادر!

چادور چاقچور کردیم و هدفون به گوش اتوبوس سوارون راه افتادیم به سمت منزل موعود و "شهرام شکوهی " هم هی برای برق چشمامون و ناز نگامون داشت می مــرد و ما هم خر کیف بودیم ....

این روزا زیاد برای برق چشمامون میمیره و ما هم علاقه مند به آهنگ صداشیم....از اون جنس صداهاست که به قول فلانی مون دلت میخواد دستت را بذاری زیر چونه ت و بهش بگی فقط تو حرف بزن تا من صدات را نگاه کنم...حالا مهم نیست چه اراجیفی سر هم میکنی فقط حرف بزن که صدای تو خوبست!!!!


داشتیم خدمتتون عرض میکردیم که شهرام جان داشت برای برق چشمامون می مرد که ناگهان هنگام دور زدن اتوبوس در سر فلکه ، موجودی دیدیم بس شگرف که کلا برق از چشممون به کله مون نقل مکان کرد و پرید و دیگه از اونجا به بعد شهرام ناهماهنگ برامون میمرد و میخوند و مجبور شدیم هدفون را از گوشمون بکشیم در حین "میمیرم میمیرم " گفتن و بگیم یا ببند دهنت رو  یا گلاب به روتون حالا که دلت میخواد بمیری ،بمیـــــر شهرام جون که کار داریم !

آقایی که شما باشی و خانومی که اونا باشند دوربین به دست شدیم و هی در بهت و ناباوری از اون موجود عکس بگیر که وقتی میخوایم این خاطره ی شگرف را تعریف کنیم سند داشته باشیم شیش دونگ و تازه بریم محضر رسمیش کنیم و منگوله دار که حالا ارادت اطرافیان(شاهدان زنده!) بود که داشت همچین حمله ور میشد از اطراف و اکناف بهمون که "عکس نگیر الان میترکه!"...."حاجی سنگر بگیر...بووووووووووومب!"....."سید سید اصغر!...اصغر بگوشم...!"


آقا سر تا پای اون موجود را که بررسی کردیم  از همه طرف و همچین متحول شدیم از اون پیام و هشدار اخلاقی ،همچین تعجب برانگیز و لبخند به لب و متحول راه افتادیم به سمت منزل بانو مکرمه برای عرض ارادت و احترام و تجدید دیدار بعد از مدت مدیدی بس طویل و تناول ِ جاتون خالی غذایی مــَشتــی....!





"اَعــــــوذ ُ بــِـــاللـــــه مِـــن نـَــفـــســـــی "


 این هــم بقیه عکسهای پرسنلیش از اون طرف قضیه !  >>>  "1"   "2"



الــــی نوشت :

یک ) با توجه به تحقیق و تفحصی که نمودیم نتیجه این شد که استفاده از "مــــوزیـــلا"(نعوذبالله!) خطرناک نیست و منجر به ترکیده شدنه نارنجک مورد نظر نخواهد شد.فلذا هرکی مردشه تا ما ضامن نارنجک را با استفاده از "اینترنت اکسپلورر"  کشیدیم ،"حسین فهمیده " بشه ببینم چند مرده حلاجه!

دو ) هر چه قدر خواستم بنویسم هی اشکها سرازیر شد و هی جمله ها را پاک کردم....

حالا خوبه میخوای "الی نوشت " بنویسی بی جنبه! (این ندای وجدان کسی به نام الی به کسی شبیه الی بود!)....

تموم سهم من از  گنبد زرد رنگت و "رضــــا رضــــای " امشب یه دونه سجاده ی قهوه ای رنگه نقش بته جقه ست و یه تسبیح و یه عطر سوغات دیارت ،که تمومش را نفس میکشم به یاد گنبدی که هنوز نخواستی از نزدیک ببینمش...مهم نیست...تولدت مبارک "رضـــــــام "...

سه ) یه روزی میرسه که خواب دیدنت هم مثل خواب دیدن آدمهاست....

چاهار) آدمایی که راز دارند بیشتر از آدمایی که اون راز را میخواند بدونند و نمیتونند "درد" میکشند...بفهــــــــــــــمـــــ

دیگر انـــسانـــی نخواهد بــود قربانــی بــــــــس اســـــت ...

هوالمحبوب:

یکی دو روز پیش در مسیر اومدن به خونه داشتم یه خاطره را مرور میکردم...اینکه یک روز یه جا یه موقع اعتمادم و اعتقادم سست شد و شک کردم و غر زدم و گفتم دیگه آخرشه و بدتر از این نمیشه و بعد هم قهر کردم و گفتم خدا نه من نه تو و "خـــــدا " دست به کار شد....!!!

گفت :"بهت میگم بدتر از این میشه یا نمیشه ....الی ایمانی غیر از خودم میفرستم سراغت و با همونی که بهش ایمان داری کافرت میکنم به تمام باورهایی که مونده تا بفهمی "زرد آلو چند وقته میرسه" !"

و راست گفت که همیشه راست میگه....

و من یاد داستانی افتادم که احسان برام تعریف کرده بود و کلی توی راه با "الـــی" خندیدم!


یکی بود یکی نبود....غیر از من و تو خدا و بر و بچ هیشکی نبود...

یه الــی بود که از بخت و اقبال خوبش، رخت و لباسش را جمع کرده بود و راه افتاد بره مثلا جزایر قناری برای تعطیلات ،اونم با کشتی سیاحتی ! شوما فک کن مثلا  با تایتانیک!!!!

حالا "جــَک "کجا بود و " رُز " کجا بود  و ما چی دیدیم و چی ندیدیم شرمنده خونواده اینجا نشسته معذوریم !حاجی اصرار نکن! خانوم حجابت را رعایت کن ! بعله با شومام!

توی همین گیر و دار و کش و قوس  و گمانم موقعه  فسق و فجور جک و رز بود که خدا امر فرمودن به عوامل طبیعی و باد و طوفان که بزن خورد کن این خونه ی فساد رو تا درس عبرت بشه برای آیندگان و از بده حادثه کلا کشتی کن فیکون شد و مسافرا در یک حرکت نمادین کلهم غرق شدند و فقط الــی موند!

بگردم قدرت ش را !

الــی قصه ی ما " گویا " شنا بلد بود و شنا کنان خودش را با رعایت حجاب اسلامی و التزام به آرمانهای امام راحل و اصل ولایت فقیه رسوند به نزدیک ترین جزیره و داشت ذوق مرگ میشد که نجات پیدا کرده و فحش میداد به اون جک و رز لعنتی که یهو به سرعت برق و باد و به طرفة العینی ،قبیله ی "کانیبالیسم ها" محاصره ش کردند و با حفظ موازین شرعی دست و پاش را بستند و بردنش پیش رئیس قبیله و رییس قبیله هم یه نگاه به الــــی کرد و دو سه تا سوال ازش پرسید و الــــی هم زبون درازی کرد و سر خود معطل بازی در اورد و رییس هم گفت گوشت هم نداره اقلا کبابش کنیم!ببرید بندازینش توی دیگ تا یه آبگوشت الی بار بذاریم و بخوریم !

الـــی از اونجا که دید دیگه داره خاک بر سر میشه تمام کرده ها و نکرده هاش را قطار کرد جلو ی خدا و گفت :خدا جون این چه رسمیه آخه؟! من به این خوبی ،ماهی ،گلی ،دختره خوبی،تازه سندش هم توی بلاگ اسکای موجوده ، بدبخت شدم که ..آخه چه طور دلت میاد؟جونه هرکی قبولش داری با من اینطوری نکن و شروع کرد قـــُـربــَتـی بازی در اوردن و معرکه گرفتن که خاک وَچــوووک! بدبخت شدم بدبخت شدم ....خدا با تو ام ها حالیته ؟ بدبخت شدم یه کاری بکن...

ندا اومد:" هــی الــی داد و قال نکن! آرامشت را حفظ کن و زمانی که توی دیگ ایستادی و دارند میپزندت و رییس قبیله اومد طرفت ،دست میندازی به کمرش و با حفظ موازین شرعی شمشیرش را از غلاف میکشی بیرون و بلافاصله تا ته فرو میکنی توی قلبش ..."

الـــی هم گفت:" دمت گرم خدا ! چشم!"

خوب هرچی باشه ندای الهی بود و پیام ارسالی از طرف شخص شخیصه خودش بود و اگرچه کاره خطرناکی بود اما خدا کارش درسته و حتما حکمتی درکاره و  خودش همه چیو درستش میکنه !

جونم برات بگه مادر! به محض اینکه رییس قبیله اومد جلو ،الــــی دست برد و شمشیر را از غلاف کشید بیرون و با ترس و لرز تا دسته فرو کرد توی قلب رییس قبیله و دِ برو در رو !

الـــی بدو ،قبیله با شمشیرهای آخته و دندونای گرازیشون دنبال چارتا تیکه استخونه الــی بدو بدو...الــی بدو ...اونا بدو ...الــــی سر بالا کرد و گفت خدا چه خاکی به سرم کنم؟پس حالا چی میشه؟..پس چرا نجات پیدا نکردم؟الان چی میشه؟دست بجنبون دیگه!دارند بهم میرسند که!

ندا از بالا اومد :"الـــــی جون! بنده ی من! حــــــالـــــا بدبخـــــــــــتـــــــــ شدی! "


الــــی نوشــــت :

یک )خدا را شکر تابستون تموم شد....خدا را شکر فردا پاییز با تمومه شکوهش از راه میرسه و من انگار که یک عمره منتظرشم....منتظر پاییز با تموم عظمتش...."خـــیــزید و خـــز آرید که هنگام خــــزان است..."

 دو ) باز هم امشب ساعتها یک ساعت رفتند عقب یعنی یک ساعت دیرتر به تو رسیدن...ساعتها هم تقلا میکنند به تو نزدیک نشوند...درست وقتی که میدانند یک ساعت به تو دارند نزدیک میشوند برمیگردند به عقب...تمام دنیا هم به عقب برگردند من بالاخره "آن" روز به تو میرسم...و کور شوم اگر دروغ بگویم... .

سه )خجالت را گذاشتند برای همین روزها و تو هیچ وقت  نقاش خوبی نبودی!!!!!

چاهار )ما همه تحت تاثیر هم هستیم....اگر غیر از این باشد ،از کسی چیزی نیاموخته ایم!من تحت تاثیر همه ام،هم چنان که خیلی ها تحت تاثیر من اند! مــن جمـعــیــــتــی کثـــیــــرم .... "شامــــلـــو"