هوالمحبوب:
تمام دنیا هم توی گوشیه همراهت جمع بشند وتمام دنیا یادشون باشه تولدته وتمومه دنیا هی بهت بگن مبارکه مبارکه ،بازم اون وسط دلت آروم نمیشه....
حتی اگه احسان با بیتفاوتی بگه : راسی امروز چک داشتم یادم افتاد تولدته ها!!!! یا عمه با عشق بهت تبریک بگه یا آزیتا با گله و شکایت و نرگس بعد از مدتها سر وکله ش پیدا بشه وبهت بگه که همیشه یادشه یا مهسا با غر و نفیسه با حرص وخوشبو با آرزوهای خوب وفائزه با شور و لاله با گرمی و سوده با شعف و هاله با لبخند و بابا نرس با اشتیاق و آچیلای با یه دنیا آرزوی خوب و بچه های آموزشگاه با هیجان و توی شرکت با ولع و....
وکم کم سر و کله ی آدمایی پیدا بشه که با خودت بگی کاش هیچ وقت یادشون نبود تولدم رو!!!! و باز هم ممنون میشی و باز هم سکووووووووووت!
میمونی خونه اونم توی روز تولد از صبح تا شب که واسه امتحان فردا درس بخونی....اشتهای غذا خوردن نداری و سر و صدای همه توی خونه در اومده...دوروزه نمیتونی غذا بخوری وحالت یه جوریه!
نمیدونی داری درس میخونی یا حواست یه جای دیگس . فقط چشمت به گوشی همراهته و هی جواب تلفن میدی و هی ممنون ممنون راه میندازی و هی باز با اینکه کلی درس داری منتظری! منتظره اتفاقی که نمیفته....اتفاقی که نمیفته و نخواهد افتاد و باز منتظری ...
شب شد و میخوای شعر بخونی و یهو حس شعر خوندنت هم کور میشه و تو میمونی و فردا...فردا و بازم فردا و یه عالمه فردا!!!!
===============================
* ممنون نسترن م
اینقدر حالم بده که تا ازراه میرسم فقط به "فرنگیس " میگم بذار بخوابم ، نه شام میخوام ونه هیچی!
کلی از آموزشگاه تا خونه راه اومدم، اتوبوس رو به عمد اشتباهی سوار شدم و کل شهر را دور زدم و کلی تا خونه راه اومدم....توی خودم هی راه رفتم و حالم بد بود ...چه بامزه که یهو نم نم بارون نشست روی صورتم و من سرم رو بردم بالا و به خدا گفتم:ما با هم شوخی داریم تو این گرما؟تو هم شوخیت گرفته؟!
دارم درد میکشم وحالت تهوع دارم...تمام وجودم پر از درده و آ خ خ خ خ! تا میرسم از راه فقط میخوابم!
تا نیمه شب میخوابم وباز هم آخ خ خ خ خ!
ساعت تقریبا 12 نیمه شبه و دارم به لحظه ی به وجود اومدنم نزدیک میشم...
با زحمت بلند میشم ومیرم دست وصورتم رو میشورم ولباس عوض میکنم ودستی به سر رووم میکشم ودوتا قرص میخورم که تاب نشستن رو داشته باشم وروی تختم نیم خیز میشینم و دعاهای مخصوصه امشبم رو میخونم...دعا میکنم واسه تمومه آدمای زندگیم و باز چشم میندازم توی چشمایی که من رو خلق کرد...28 سال پیش توی چنین شبی.....
باهاش کلی حرف میزنم و وقتی موقعه حافظ خوندن میشه بغض میکنم وبهش میگم امشب حافظ نه! من حافظ نمیخونم ، خودت اگه خواستی یکی رو بفرست واسم حافظ بخونه و پا میشم از رو تخت ومیام تو جمع بچه ها....
همه شرمنده م میکنن و بلند بلند خوشحالم...درد میکشم وخوشحالم ...اشک میریزم وخوشحالم ..میخندم وخوشحالم...داد میزنم وخوشحالم.....
خوشحالم؟؟؟
آره خوشحالم!
.....................
خدایا شکرت
به خاطره تمومه زندگیم ازت ممنونم....یهو نکنه حواست پرت بشه ها!!!!
دلم واسه خودم تنگ شده!
تمومه زندگیم رو مرور میکنم و.......
تولدم مبارک!
تولدم مبارک؟؟! ............... آره مبارک
*****************************************************
* ممنون هویدا که برام حافظ خوندی......خودم نه جراتش رو داشتم و نه طاقتش رو......ممنون.....
هوالمحبوب:
تو باشی چی کار میکنی؟وقتی باز باید این جمله های یکدست و تکراری رو که بیست وچندساله دارن به خوردت میدند روبشنوی وصدات درنیاد....وقتی باز مجبوری به چیزهایی توجه کنی که هیچ ربطی به تو نداره ولب از لب باز نکنی...وقتی مجبوری پاسخگوی چیزها وکسایی باشی که حتی تو عمرت ندیدیشون...وقتی مجبوری فقط به جرم اینکه هستی و وجود داری درد بکشی ولاغیر....
وقتی مجبوری بغضت رو هی با قورت دادنه آبه دهنت هل بدی پایین وهی به خودت بگی یه خورده دیگه تحمل کن الان تموم میشه....الهام یه خورده دیگه....
وقتی تمومه اینهایی که داری میشنوی رو "واو" به "واو" حفظی وخودت داری جلوترازگوینده واسه خودت تکرار میکنی.....وقتی داری توی دلت به خدا التماس میکنی که"جونه خودت تمومش کن تاکم نیوردم ویه چیزی نگفتم.....
وقتی باز داری خودت رو به صبر دعوت میکنی وبه خودت میگی:الهام شکایت نکنی ها!از توبعیده وباز هی تکرار میشه وتموم نمیشه....
توباشی جای من چی کارمیکنی؟توباشی جای من وهرروز به امیده فردا بیدار بشی که شاید تموم شده باشه وباز روز ازنو وروزی از نو باز همون آش وهمون کاسه چیکار میکنی؟
تو باشی جای من چی کار میکنی وقتی تمومه این بیست وچندسال به امیده اون "آخر" ی داری زندگی میکنی که میگن خوب تموم میشه وهنوز اون "آخر" نیومده وتو هنوز از رو نرفتی ،چی کار میکنی؟؟؟
من......هیچی...هیچ کاری نکردم.....
فقط وقتی تموم شد به خودم نهیب زدم اگه گریه کنی میزنم تو سرت ها!..بعدهم پریدم وسط اتاق ونشستم روی گل وسط قالی....همونجا که همیشه میشینم وبا خدا حرف میزنم....همونجا که همیشه موبایلم آنتن میده...همونجا که میشینم وفکر میکنم.....
میپرم میشینم روی گل وسط قالی ...بدون سجاده...بدونه جا نماز...بدون چادرسفید گل گلی...بدون وضو....بدون تسبیح.....بدون کتابچه ی دعا که قشنگترین دعاها توش نوشته...بدون سرووضع مناسب که شایسته ی دیدن وخواستن باشه......
میشینم وچشم میندازم اون بالا..بغضم رو قورت میدم ومیگم:میخوام بهت ظلم کنم....میخوام ظلم کنم بهت.....مگه نمیگن اگه چیزی رو از خدا بخوای که زمینه ی اجابتش رو فراهم نکردی به خدا ظلم کردی؟؟؟میخوام بهت ظلم کنم....میخوام یه چیزی بخوام که محال عقلی نداره....مگه تو خدا نیستی؟؟مگه نمیگن همه کاری ازدستت برمیاد؟هاااان؟
میخوام بهت ظلم کنم.......لیله الرغائب من حالاست.....ساعت 6:15 بعد ازظهر....الان که میخوااام...میخوام بهت ظلم کنم........
میشه فقط یه هفته...جون خودت فقط یه هفته....فقط یه هفته جای من رو با یکی دیگه عوض کنی؟؟...جون خودت مهم نیست کی باشه یا چی باشه..نمیخوام جای نرگس باشم که همیشه بهش حسودیم میشد یا جای نفیسه یا جای یکی از بچه های عمه معصوم یا عمو بهرام..نمیخوام جای کسی خاص باشم.....فقط یه هفته جای من رو با یکی عوض کن......اصلا جای من رو با آقا رضا بقال که همیشه حرص قسط های آخر ماهش رو میخوره یا با آقا رحیم که خونه نشینه ودلش به نقاشی وکاردستی خوشه.....یا خانومه همسایه که همیشه خون دل میخوره واسه جهاز دخترش که آماده نشده .....یا جای زهرا که از دست شوهرش داره درد میکشه.....جای هرکی دوست داری بذار.....حتی حاضرم جای اون گدای سر خیابون بذاری که بچه ش همیشه خوابه وخودش داره یه نون خشک سق میزنه وهمیشه اون چنان با درد نگاهت میکنه که دلت میخواد بمیری......یا جای مامان بزرگه اعظم که آلزایمر داره وهمیشه با اینکه سالهاست شوهرش مرده اما عصر به عصر حیاط رو آبپاشی میکنه .چایی دم میکنه ومیشینه چشم به راهه حسینعلی وشب که نیومد با گریه واشک میخوابه.....جای هرکی دوست داری بذار...ازالهام بودن خسته شدم.....
فقط یه هفته....جونه خودت......فقط یه هفته......
****************************************************************
پ.ن:
** من هنوز درگیره گلنارم ها! فقط یه جاش اذیتم میکنه...اونجا که میگه : نیابی ای کاش نصیب از گردون.....!!!!!
مگه آدم اونی که دوستش داره رو هم نفرین میکنه؟؟؟؟؟؟
حالا به فرضه محال وحشتناکترین آدم روی زمین از آب دربیاد!!!!امن که میگم اگه داره نفرین میکنه معلومه اصلا از اول دوستش نداشته وخیال میکرده داره!!!! آخه آدم کسی رو که دوستش داره یا داشته نفرین میکنه؟؟؟؟؟ عجب!!!!