برای خوشبختی ، عشق و دوستی رو باید در یک نفر پیدا کرد 

+ آرش |جمعه ۲۳ مهر ۱۴۰۰|ساعت |10:19| |

من در مغزم روزی هزار بار میمیرم 

+ آرش |سه شنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۰|ساعت |21:20| |

سلام

من برای ماه ها خودم نبودم و کسی متوجه نشد .

خداحافظ

+ آرش |یکشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۰|ساعت |18:23| |

گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود . آن روز کفش هایت را در می آوری و تمام شهر را پا برهنه گز می کنی . آن روز برای تمام کارهای کرده و نکرده ات غصه می خوری . آن روز هیچ کس حرفت ، دردت و غم نگاهت را نمی فهمد . گاهی زندگی آن طور که می خواهی پیش نمیرود . ذره ای پیش که نمیروی هیچ ، چند قدم عقب می آیی . این روز برای همه ی ما پیش آمده . مگر میشود زنده باشی و این روز را ندیده باشی؟ مگر میشود تا بحال کم نیاورده باشی ؟  اشتباه اینجاست که متنفریم از پیش آمد این روزها ، متنفریم از بیان اشتباهات ، متنفریم از اقرار به شکست و متنفریم از زندگیه این چنین . یادمون میره این روز نتیجه همون تصمیماتی ه که تو روزهای خوبمون گرفتیم . گاهی گمان نمیکنی ولی خودش جور میشود . اشتباهات زیباست چون داری اون لحظه ها رو زندگی می کنی و همین کافی ست

+ آرش |پنجشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۸|ساعت |20:33| |

عادت بچگی ست ، قدم هایم را جوری تنظیم میکنم که پاهایم روی خط های کف پیاده رو نرود . بی هیچ دلیل خاصی و فقط برای آرام شدن ذهن پرحرف و خیالبافم ، ساعت ها راه میروم و مقصد مثل همیشه برایم مهم نیست . درخت های چنار پیر خیابان ولیعصر را بریدن و جایش درختان جوان تر کاشته اند . درست شبیه پیرمردانی که در مترو یا اتوبوس بلند میشوند تا در ایستگاه خودشان پیاده شوند و جایشان را جوان ترها میگیرند . راه ادامه دارد و فقط مسافران جایشان را به یکدیگر می دهند . جز معدود عادات باقی مانده از دوران بچگی ست ، قدم هایم را جوری تنظیم می کنم که پاهایم روی خط های کف پیاده رو نرود و اگر حواسم پرت شود و هرکدام از پاهایم روی خط ها برود ،  باخته ام . باخته ام مثل تمام روزهایی که در آرزوی رفتن بوده ام . باخته ام مثل تمام ساعت هایی که تلاش کردم زندگی را بهتر کنم . باخته ام مثل تمام دقیقه هایی که خودم را برای دیگران توضیح داده ام  و باخته ام مثل تمام ثانیه هایی که دوستش نداشته ام .

زندگی درست همین لحظاتی است که تلاش میکنیم تا به بهترین شکل ممکن بسازیمش اما فراموش میکنیم این مسیری که طی میکنیم خود زندگیست .

+ آرش |شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۷|ساعت |22:9| |

حذف کردن چیزهای خوب زندگی آنقدر هم سخت نیست ، کافیست خاطزات خوبی داشته باشی و شرایط قبل را نه ، کافیست دیگر آن که باید باشد نباشد و کافیست دیگر آنِ گذشته نباشی . تهران همان تهران است اما من دیگر آن من سابق نیستم . دیگر خبری از آلستارهای سرمه ای نیست ، دیگر خبری از دوربین عکاسی نیست ، دیگر پیاده رو ایی برای قدم زدن در سرما نیست و دیگر منی وجود ندارد که این ها را داشته باشد . دلم لک زده برای گذشته ام ، برای خودم ، برای آرزوهاییم . دلم لک زده برای او ، برای خنده هایش ، برای عطر تن ش . همه چیز عین قبل است و فقط من آن من گذشته نیستم و بهای تمام این نداشتن  ها را با جوانی ام دادم ، با آرزوهایم . کاش من ، من دیگری بود

+ آرش |یکشنبه ۹ دی ۱۳۹۷|ساعت |22:50| |

هیچ کس برایش آشنا نیس . مثل دوران کودکی ، از سر کوچه تا در خانه قدم هایش را میشمارد . یک ، دو ، سه ، ...، هفده . بالای درب ورودی لامپی شکسته آویزان است . چفدر تبلیغ به در و دیوار صندوقچه خاطرات بچگی ش چسبانده اند . کلید در مغزی در می چرخد و صدای باز شدن زبانه تمام خاطرات را زنده می کند . لعنتی . چند ساله گذشته ؟ اوووففف . کی باورش می شد خونه ای که پر از سر و صدا بود و پر بود از بچه ی قد و نیم قد و کلی آدم بزرگ ، حالا شده خونه ی متروکه محله ای نوساز که بوی تعفن آدم های  تازه به دوران رسیده ش همه ی فضا رو پر کرده . قدم هایش را روی قبض های قدیمی و تاریخ گذشته آب و برق و ... می گذارد و وارد می شود . مامان ؟ بابا ؟ کسی هست ؟ . لعنتی . کاش بودین . کاش یکی میومد پیشواز . ملحفه های سفید ، خونه ی خاک گرفته ، اینجا امپراطوری عنکبوت هاست . لعنتی . چرا نمی خوای قبول کنی تو هم مثل خونه ی بچگی هات فراموش شدی . ترک شدی . کلید را قبل از چرخاندن در مغزی در ، بیرون میکشد و بدون نگاه کردن به در و دیوار بجا مونده از خاطرات بچگی اش ، محل را ترک می کند . تو هم مُردی .  

+ آرش |جمعه ۲۹ دی ۱۳۹۶|ساعت |19:22| |

پس چرا تمام چیزهای خوب از این شهر رفته !؟ دیگه حتی برف هم نمیاد :(

+ آرش |جمعه ۲۹ دی ۱۳۹۶|ساعت |19:3| |

        

سمفونی زیبای طبیعت ، سرمای اواخر پاییز و زیبا ترین رسم عالم ، برگ ریزان پاییز ،خیابانی خیس از نم صبح گاهی باران و عابرانی که از سرما  سرهایشان را در گریبان فرو برده اند . اما صبح روزهای تعطیل پاییز لذتی وصف ناپذیرتر هم دارد . خانه ای خاموش و ساکت ، اتاقی نامرتب ، لباس هایی که هرکدام دیشب به گوشه ای پرت شده اند  و پنجره ای بخار گرفته . تختی نامرتب و گردنی کبود شده از مکیدن های زیاد . آغوشی پُر شده از گرمای وجودش و پاهای گره خورده در هم . صبح سرد پاییز و زمستان  نه کوه میچسبد نه پارک و نه هیچ چیز دیگر ، فقط اویی باشد تا محکم درآغوشش بگیری .

+ آرش |یکشنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۵|ساعت |21:30| |

شهر تمام بدنت را تسخیر می کند . نمی بلعدت ، فقط وجود را تسخیر میکند . تمام ریه هایت را پر از دود میکند و برای آنهایی که زیاد جدی اش نمی گیرند کمی هم نیکوتین اضافه میکند . شهری که هرکسی نمی داند چه در وجودش دارد . مساجد ، کلیساها ، کنیسه ها ، معبدها ، پارک ها ، گذرها و خیلی چیزهای دیگه که از کنارشان رد میشویم ولی هرکسی نمی بیندش . شده بارها از جلوی درش رد شوی اما ندادی اینجا معبدی ست قدیمی ، گذری ست قدیمی که سالها پیش یکی از مهمترین اتفاقات قرن در آنجا افتاده ، بنایی ست که روزگاری بزرگترین انسان های نسل خودش را در خود جای میداد . تلفیق زمان و زندگی و انسان ، کاری کردند که خیلی از این مکان ها فراموش شدند ، درست مثل پیرمردی از پای افتاده در گوشه ای از خانه ی سالمندان . گفتن تمام این ها سخته اما زندگی دیگر جریان ندارد و این مرگ است که دارد خودش را در لباس زندگی به خورد ما می دهد . یکی از آخرین کتاب هایی که خوندم " اسطورها و افسانه های سرخپوست های آمریکا " بود . کتابی که شاید سوای افسانه بودنش چیز خاص دیگر نداشت . سرخپوست هایی که صدها سال پیش قتل و عام و شدن و حالا چیز جز افسانه باقی نمانده . تهران هم به همین وضع دچار شده . معبد هندوها ، گذرهای مهم ، کنیسه ها و کلیساهای روبه تخریب ، این ها همگی جزئی از این شهر هستند چه بخواهیم چه نخواهیم . اگر نابود شوند چیزی جز دود و ترافیک از این شهر باقی نمیماند . شهری که تمام وجودت را تسخیر میکند یا ...

 پ . ن : تعجب نکنید در همین تهران معبد هندوها وجود دارد که آخر هر ماه در روز خاصی که به دلایلی نمیتونم بگم ، پذیرای خیلی از ماها بوده .

+ آرش |پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴|ساعت |22:39| |

درخت های پاریس کم کم دارد برگ می کند، اما عجب در این است که هیچ طراوت و صفای بهاری ندارد. چمن ها در خیابان ها و باغات زیاد است و از دور سبزی میزند، اما آنها هم طراوت ندارد. خوشا طهران و همان وضع صمیمی فقیرانه خودمان. نمیدانم بی دماغی و بیشوری ما این حال را به من می دهد یا حقیقةً ایران بهتر است.

یادداشتهای روزانۀ محمدعلی فروغی /  صفحه 90/ نشر سخن

+ آرش |دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۴|ساعت |22:40| |

تو یه کشور با حکومت سلطنتی ، همه به وزرات فکر میکنن و آرزوشونه نخست وزیرشن ، اما من فقط به پادشاهی فکر میکنم . به جایگاهی فراتر از آرزوی دیگران . 

+ آرش |پنجشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۴|ساعت |14:50| |

تلفیق  دوباره ی کابوس قدیمی و دنیای حقیقی  . ترس از دوباره مردن اما اینبار تنها نه . کمربند سرب ، کپسول هوا ، عینک و کفش غواصی ، همه چی اوکیه . توی چشمام ذل میزنه و میگه تا سه بشمار . یک . دو . از پشت پرتم میکنه تو آب . با تندترین حالتی که تا بحال به یاد دارم قلبم شروع به تپش میکنه . دوباره ذل میزنه تو چشمام . ازین تو نفس بکش و دهنی کپسول رو نشونم میده . نفسم بالا نمیاد . کمربند سرب لعنتی منو بیشتر میکشه تو آب . هی دوباره نفس بکش . نفس بکش . چند دقیقه ای میگذره تا همه چی عادی میشه . با شستش علامت میده که بریم پایین . همه جا ساکت میشه و من باز تند تند نفس میکشم . دنیای زیر آب ، مرجان ها و ماهی های آب شور . اقیانوس زیبا . گوشم سوت میکشه و من باز یادم میره نفس بکشم . میاد جلو و با علامت دست میپرسه حالم خوبه یا نه ؟ . بهش میگم خوبم و باز منو پایین تر میبره . هی از کی تاحالا نفس کشیدن انقدر سخت شده ؟ از وقتی که قدرش رو ندونستیم . می چرخیم و چیزهای جدیدی نشونم میده . اقیانوس یا صحرا !؟ . چه فرقی میکنه وقتی طبیعت زیبا بزرگترین خطر واسه انسانه . با علامت دست ازم میپرسه میشنوم صدا رو ؟ صدایی که واسم آشنا نیست . صدای اب یا ماهی ها ؟ میگم آره . جلو میره و منو میبره با خودش . کدوم کتاب بود که که توش نوشته بود : خدا زاییده ی ترس انسان از طبیعته !؟ . هی go up  . با شستم بالا رو نشون دادم . روی صندلی های قایق تفریحی دراز کشیدم . باد زحمت خشک کردن تنم رو کشید . چشمام رو میبندم و به سمفونی باد و آب گوش میدم . ترس بهترین دوست آدمه بهتره باهاش قراری بگذاریم و قهوه ای بنوشیم . یکی از لذت های زندگیست وقتی برای زنده بودن تلاش میکنی .

+ آرش |دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴|ساعت |0:7| |

سخت ترین کار دنیا شروع دوباره ست و سخت تر از آن شروع عادات ترک شده ست . درست مثل رقصنده ای که بعد از ماه ها خانه نشینی به آرامی شروع به رقص می کند یا مثل شناگری که بعد سالها دوباره در آب شیرجه میزند ، ما هم بعد از وقفه ای کوتاه دوباره نوشتن را زندگی کردیم بلکه شاید این بار نمیرد .

+ آرش |یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴|ساعت |22:57| |

امیدوارم سال خوبی داشته باشین

+ آرش |جمعه ۲۹ اسفند ۱۳۹۳|ساعت |15:20| |

مطالب قدیمی‌تر