_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

حقـــا که با مــن فــرق داری لا اقــل تـــــــو....

هوالمحبوب:

پاسخ بــدهــ از ایــن همـــه مخلوق چــرا مـــن؟

تا شرح دهــم از همه ی خلــق چـــرا تــــو....!


الـی نوشت :

یکـ)پیشکش به بانوی "نــــور و آییـــــنه "...

دو)امـــــــان از قصـــــه هایی که کـــلاغـــی نداره که آخـــــرش به خــونــه ش بـرسه یا نــرسه...!!!

سهـ)قصه را از اینجا با صدای الــی گـوش بدید >>> " می خـواستــمـ  بـنـویــسمـ  چــرا؟ چــرا ؟ "

چاهار)عرفه یعنی بیست روز تا محرم ماندهـ....

سبحانک اللهم و بحمدک

لا اله الا انت

علمت سوء و ظلمت نفسی

واعترفت بذنبی

اغفر لی انک انت الغفور الرحیم....

پنـجـ )فرمودند نامردیم اگر شعر پست بالا را بدون ذکر منبع نقل کنیم...ما هم عرض میکنیم :"عطف به..."!


***

.

.

.

چوب پنبه ی بشکه پریده .....

این از اون شعر هاست

از اون جمله هاست

از اون اتفاقاست

و اسماعیل میدانست....

آره میدانست

ابراهیم هم میدانست

اصلا انگار همه میدانستند فقط دلشون میخواست تا ته قصه برند

برند تا برسند

تا به خدا بگند ما کم نذاشتیم

درد کشیدیم اما کم نذاشتیم

یعنی اسماعیل شبا سرش را میذااشت روی دیوار و شعر بخونه تا برسه آخر قصه؟

اصلا اسماعیل شعر بلد بود؟

اگر بلد نبود پس چی کار میکرد؟

اسماعیل را هم با می بره و نمیبره مشغولش کردند یا....؟

یا ابراهیم....؟

توی دل ابراهیم چقدر درد بوده

و توی دل اسماعیل....

اسماعیل مطمئن بود نمیبره

چاقو نمیبره

ولی الــــــــی.....


و اسماعیل می دانست آن چاقــو نمی برد

که صیادی که من دیدم دل از آهو نمی برد


کدامین بارگاه است این کدامین خانقاه است این

که در اینجـــا نفس از گفتن یــــا هــــو  نمی برد


دلا دیوانگی کم نیست، شاید عشق کم باشد

اگر زنجیـــــرها را زور این بازو نمــی برد


چـــرا ناراحتی ای دوست از دست رفیقـــانت

که خنجرعادتش این است رو در رونمی برد


زلیخـــــا را بگو نارنــــج هایش را نگه دارد

که دیگر نوبت عشق است و تیغ او نمی برد


ولــــی الـــــی اسماعیل نبـــود....!


نظرات 58 + ارسال نظر
سامان 1391/08/08 ساعت 16:47

پس کجایی!!؟؟

هستم اگر میروم
گر نروم ،نیســـــــتــــــم......

فکر کنم من ی چیزی اینجا نوشته بودمااا

به جان بچه م من برش نداشتم
ببین!
ایناهاش!
من هیچی بر نداشتم

رهگذر 1391/08/09 ساعت 13:02 http://rahgozarrr.blogfa.com

خیار!!!!!خخخخخخخخخخخخخخخخخ چه مثلی بودا

یعنی شما میگی سالاد بی خیار میشه؟
مگه اینکه الویه باشه!

رهگذر 1391/08/09 ساعت 15:41 http://rahgozarrr.blogfa.com

نه بابا نمیشهمیگم الی یه کم از خودت بگو.چی خوندی چکار میکنی؟

من نمیدانم که ام در بارگاه کبریا.....
حلقه ی بیرونه در بی دل خطابم میکنند



"من دختره خوبی ام!" ...همیــــن !

به بانوی نور و آرامش ...
چه خنکایی داره دلت

تمام خنکیه دل ما به پیشکش به گرمای وجود تمومه آدمای زندگیم....

نسرین 1391/08/10 ساعت 13:35

خیلی زیبا بود الی من تازگیا دیدم همه چاقوها میبرند وهمه خنجرها از رو زده میشن و کاریم هستند..

و من گرگی دیدم که علف میخورد....!!!


یور ولکام بانووو......

نسرین.شب نوشته ها 1391/08/11 ساعت 02:33

الی من امشب تازه تمام پستاتو خوندم..
دکلمه خیلی عالی بود.غمگین بود راستش من گریم گرفت..
الی خوب من ..

تو دلت را جای من بگذار
شاعر میشود.....

چقدر خوبه خدا شعر را آفرید
میگم خدا آفرید چون راس راسی خدا آفرید....
آفرید تا الی و تمام الی ها با عشق زندگی کنند
هیچی شعر نمیشه
وقتی دردت میاد فقط شعر باهات همراهی میکنه
وقتی خوشحالی فقط شعر
وقتی هستی فقط شعر
وقتی نیستی فقط شعر...
خوش به حال الی....
خوش به حال اون الی که "شعر شد..."....
.
.
نسرین
من به تمام داشتنت توی زندگیم افتخار میکنم
با تمام وجود
به یه مادر....
دعا کن مادر خوبی باشم
مادر خوبی بشم
درست مثل نسرین....

سلام ممنون از احساس قشنگتون که جنین وب لاگ قشنگیو به بار نشونده

با تشکـــر.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد