هوالمحبوب:
از میان تمام نرم افزارهای دنیای مجازی که گاهن با آن ها سر و کار داشته ام اینستاگرام را بیشتر تر دوست دارم.آن هم برای منی که وقتی جایی احساسش به تلاطم و گیر افتاد دلش میخواهد بنویسد برای الی تا تمام دنیایی که به آن تعلق دارد را گوش و چشم دهد!
دلیلش آن مزخرفات همیشگی نیست.حتی به رخ کشیدن و غذا نمایش دادن و "من دوستام یهویی" هم نیست!
میشود هرجا که دلت خواست شروع کنی به شعر شدن و تصویر کشیدن و رج زدن و تا بیایی به خودت بیایی و بخواهی آرایه و صنعت ادبی قاطی اش کنی ،بقیه را در آن شریک شده ای.یکهو میبینی تا سفره ی شام پهن شود آنهایی که در ذهنت داشته ای و اغلب با خودت مرورش میکنی یا حرف میزنی اش را نگاشتی آنجا که باید.یا مثلن مسیر خانه تا محل کارت را به جای توی ذهنت حرف زدن،حک کرده ای وسط اینستاگرام و تمام شده رفته!
به من زیاد به رها کردن حرفها و افکار و احساسم همان لحظه ای که قلیان میکند،کمک میکند.
من اینستاگرام را بیشتر تر دوست دارم.دست مبتکر و مخترع و سازنده و صاحبش درد نکند.
برخلاف مجازی بودنش واقعی تر است.آدمهایی که مینویسند:"الی!" را میبینی و میشنوی و تصویرشان را حتی اگر مال خودشان نباشد داری.حریم دارد.تو اجازه میدهی چه کسی شریک شود و چه کسی نشود.آدمهایش خودشان را مجبور نمیکنند حتمن حرفی بزنند و اگر هم خواستند،زحمتی ندارد که در خفا یا علنی ابراز احساسات و نظر کنند.
حالا بماند که یکی دوبار خوانندگان و بینندگانش را هرس کردم و با دلیل و بی دلیل نخواستم مردان غریبه که آب توی دلــ"ش" تکان دهند را در عکس ها و نوشته هایی که چندان هم یواشکی نبود شریک کنم،ولی تنها دلیل دوست داشتن آنجا برایم بی غل و غش بودن و راحت دست یافتنش است و اینکه با توجه به محدودیت کاراکتر تو مجبور میشوی بهترین حس را با کمترین خطوط و نوشته به اشتراک بگذاری.
دوست داشتید الی بخوانید و بدانید با حفظ سِمَت آنجا خوش آمد گویتان هستم
همین...!
+ میتوانید روی آیکون اینستاگرام این گوشه ی وبلاگ کلیک کنید یا بیایید اینجــــــــا حتی !
هوالمحبوب:
مامان ها خیلی باحال اند.فرنگیس و فاطمه و فریده و زهرا و اکرم و اعظم هم ندارد!
مامان باشی قطعن باحالی!آنقدر با حال که هر چه فرزندت دوست نداشته باشد را به انواع و اقسام کلک ها،کادو پیچ کنی و به خوردش بدهی!
مثلن اگر هویج پخته دوست ندارد،هویج ها را آنقدر ریز رنده کنی توی سوپ و مرغ که وقتی از تو پرسید :"اینا چیه؟" بگویی :"گوجه!" وگمان کنی حس چشایی فرزندت هم به اندازه ی حس بینایی اش خنگ است و وقتی میگوید به خدا اینا هویجه ! چرا فک میکنی من هویج دوس دارم؟ و تو کولی بازی در بیاری که :"حالا هویج باشه! هویج یه عالمه خاصیت داره!" و او بگوید:" حج خانوم! من از سن رشد و عقلم گذشته هویج بهم بدی فقط حروم میکنم،نه باهوش میشم نه چشمام قوی میشه نه دندونام سفید میشه! فقط حالم به هم میخوره! هویج پخته بوی اسهال پسر نابالغ میده!!!" یا وقتی میدانی دخترت از سیب قرمز متنفر است ،سیب قرمز برایش پوست بگیری و وقتی میگوید :"چرا سیب رو پوست گرفتی؟من سیب پوست کنده دوست ندارم!" کلک سوار کنی و بگویی:"پوستش زدگی داشت!!!" و وقتی میپرسد:"سیبش چه رنگیه؟" بگویی:"سیب زرده دیگه!" و وقتی از بوی سیب میفهمد سیب قرمز برایش پوست گرفتی و دوست ندارد ،اصرار کنی که :"از اون سیب پفکی ها که نیست! سیبش خوشمزه اس! "و او هی باید بگوید:" بابا سیبش بهترین مزه دنیا را داره ولی من سیب گه مزه دوس دارم!عیب از منه! من سیب قرمز دوس ندارم " و تو هی غر بزنی که مردم همین را هم ندارند بخورند و چقدر قدر ناشناسی دختره ی خیره سر و اصلن تقصیرتوست که برایش سیب پوست گرفتی و بعد یک دور توی آشپزخانه بزنی و بعدباز آرام آرام به او نزدیک شوی و دزدکی ظرف سیب قرمز را بگذاری جلویش و بروی!!!
مامان ها با حالند ،آنقدر با حال که قناری را از روی محبت رنگ میکنند و جای تاکسی به خورد تو میدهند و حال آنکه تو نباید دلت بیاید بفهمی این یک قناری است و باید به جای غر زدن مثل خودشان کلکی سوار کنی و از زیر قناری سواری در بروی و هی در دل قربان صدقه شان بروی که چه موجودات دوست داشتنی نازنینی اند و خاک برسرت که آنقدرها برایشان الی ِ خوبی نبوده ای و چرا سیب قرمز و هویج پخته و فسنجان و کله جوش و شیربرنج و خورشت آلو دوست نداری که بچپانی توی دهنت آن هم با اشتیاق و هی تند تند دستت درد نکند حواله شان کنی که چقدر خوشمزه شده بانو...!
الی نوشت :
یکـ) کامنت هایتان را دوست دارم.مخصوصن وقتی برایم با آب و تاب تعریف میکنید ."تماس با من" آن بالای وبلاگ حرفهایتان را میشنود :)
دو) برای دلم دعا کنید،برای آدم توی دلم هم ...
هوالمحبوب:
قرار بود با فلان مقام مسئول جلسه داشته باشیم من باب فلان پروژه که هنوز بعد از نه ماه از جایش تکان نخورده بود.قرار بود پا روی دم کارفرما نگذاریم و با مشاور هم مهربان باشیم و دَمِ سازنده را هم به لبخند ببینیم که پروژه نرود روی هوا!
لباس هایم را ردیف کرده بودم شب قبل که با فلان کیف و کفشم ست شود و تا شب جلسه هم کلی پوستم را تغذیه کرده بودم که بشاش و ریلکس و دلپذیر در جلسه حاضر شوم و تا یک ساعت قبل از جلسه هم آرایش نکردم که خسته به نظر نرسم و بوی ادکلنم از صد فرسخی کائنات را مدهوش کند و یک لبخند دلنشین همراه با اقتدار و البته یک ریزه اخم هم نشاندم گوشه ی صورتم محض لحظات گوهربار "مبادا" !
خودم را قبل از جلسه توی آیینه چک کردم که هیچ چیز موی لای درزش نرود و راه افتادم سمت اتاق کنفرانس که صدای قدم های محکمم که توی سالن طنین انداز بود تبدیل شد به صدای دمپایی ابری ِ خیس کف استخر و چلپ چلپ کنان گند زد به تمام ابهتم!!!
کفش هایم را که چک کردم دیدم "هر دم از این باغ بری میرسد و این حرف ها !" و به اذن الهی کفی ِ کفشم باز شده و از کفش مثلن ساده و شیکم آویزان و هر آن ممکن است به اذن همان پروردگار باری تعالی بیفتد کف سالن و من عین عمه بتول ِ اکبر آقای ِ قصاب،باید چادر رنگی به سر بروم توی جلسه که همه چیزم به همه چیزم بیاید و نقش آباژور جمع را بازی کنم !
سرگرم و در گیر و دار این قِسم "خاک بر سرم شد" ها بودم که مهندس فلانی مسئول فلان قسمت تولید فلان تجهیز از راه رسید که تشریف نمی آورید بانو؟ و من هم به زور لبخند زدم و دستم را به زانو گرفتم که نمیدانم چرا پایم خواب رفته ،آن هم درست وسط سالن و کمی که خون در رگ هایم جریان پیدا کرد میرسم خدمتتان قدم زنان فی الواقع!
مهندس فلانی که رفت ،کفشم را دست گرفتم و تا پشت در اتاق کنفرانس دویدم که کسی چشمش به من نیفتد و انگار به شصتم هم نبود سالن دوربین داشته باشد یا نه ولی خب حین دویدن دوربین موربین ها را هم چک کردم و خدا را شکر فاصله دستشویی تا پشت در زیر ذره بین نبود و پشت در کفش را به پا کردم و لبخند زورکی ام را فیکس کردم گوشه ی لبم و به بهانه ی خواب رفتن پایم آهسته و پیوسته و پا روی زمین کشان رفتم تا پشت میزم ور دسته فلان جوجه مهندس که تا دیروز توی سرش میزدم محض اینکه همواره احترام بزرگتر واجب است و کاش قبل از آمدن به شرکت این ها را یاد گرفته بود!!!
نشستم کنارش و بعد از احوالپرسی های مسخره و لبخند حواله ی این و آن کردن که ممنونم و مرسی و خوبم و الحمدالله و مشتاق دیدار ،سرم را بردم نزدیک گوش جوجه مهندس و خواستم که اگر آدامس دارد چند تایی بدهد بجَویم !
رطب خورده که باشی و منع رطب کنی ،این میشود که جوجه مهندس بگویدت مگر نگفتید هزار دفعه که توی جمع نباید دهانتان بجنبد و شما که این همه مبادی آدابید چرا در این جلسه به این مهمی هوس آدامس کرده اید ؟ و گفتمش که گویا از درس های آموخته فراموش کرده "همواره دخالت در کار بزرگترها شرم آگین است " و بدهد بسته آدامس را بجَوَم بی هیچ حرف اضافه و در این آدامس جویدن رازی ست بس شگرف که بعدها خواهد فهمید و انگشت تحیر خواهد گازید!!!
جوجه مهندس که بسته آدامس خارجی اش را غر غر زنان و بور شده داد و چراغ ها خاموش شاد محض نمایش روند پیشرفت پروژه ،تند تند پنج تایی آدامس لمباندم گوشه لپم و هی جویدم و ورز آوردمش و از دهانم تکه تکه در آوردم و چسباندم کف کفشی که ور آمده و رفتم سراغ آدامس بعدی و هی پا کوباندم زمین به بهانه جا بجا کردن صندلی محض محکم کردن جای آدامس های کف کفش نازنینم و عجب شرایط فروس ماژور عظمایی بود به جِد و جای دشمنتان و رقیب عشقی ام «عنتر خانوم!» کلهم خالی !!
دیتا شو که کارش به سرانجام رسید و برق ها روشن شد محض لبخندهای مسخره و پاره ای از توضیحات،پای من بیدار شده بود و بسته آدامس جوجه مهندس تمام و کفش هایم از روز اولش هم نو نوارتر و جوجه مهندس انگشت حیرت به دندان می گازید که چه بر سر آدامس هایش آمده آن هم در جیکی ثانیه و البته تا آخر شب صدای قدم های پر ابهتم بود که توی فضای کارخانه طنین انداز بود بدون پاره ای از توضیحات و خلاص..!