_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

دیدن روی تـــو در خویش ز مـــن خواب گرفت...؟؟؟!!!!

هوالمحبوب :

یعنی ملت تعطیلند به جان بچه م!

یعنی من برم خودم را حلق آویز کنم حق دارم!

یعنی اصن یه وعضیا !

یه ماهه ...دقیق یه ماه و هجده روزه تا من کانکت میشم فیس بوک (شما بوگو فرست کوفت!) یه شونصدتا از این دوستای عزیزتر از جان (شما بگو فرند!) من رو اینوایت کردند توی صفحه و پرسشنامه ی "همسر شما چه شکلی خواهد بود؟"

یعنی من اگه نخوام بدونم اون ذلیل مرده چه شکلیه باید کی رو ببینم؟

هااااااااااااااان؟

بابا انگار شما مشتاق تری بدونی همسر من چه شکلی خواهد بودا!

عجبا!

حالا یا شکل نه نه شه یا شکل باباش!

از این دوحالت که خارج نیست که!

نکن خواهره من! نکن برادره من!

نکن تو رو به جان عمه ت با جــَوون مردم!

یعنی تا میام میبینم باز شونصدنفر دیگه همچین مشتاق اینوایت کردند و منتظر، میخوام سرم را بزنم به طاق!

اصلا به کی چه که چه شکلی خواهد بود؟!

اصلا مرده شوره ریختش را ببرم که تا حالا نیومده منو بگیره!

اصلا نمیخوام ریختش را ببینم!

خلاااااص!



افــــشـــــا نـــوشت :

یک ) "عباس آقا" اسم شریفیست که ما بر پدر بزرگوار بچه های آتیمان گذاشتیم و عجالتا هیچ وجود خارجی نداره مگه اینکه برم توی همون صفحه ی فوق الذکر و با دیدن مشخصاتش  بگردم پیداش کنم و بعد هم ...به سلامتی و دل خوش!

اینو واسه این گفتم که ملت مشکل اصلیشون توی این بل بشوی مملکت و طول و عرض تحریم و

دلار رو به رشد و حس تحقیر ( )،عباس آقای ما بودا!


دو)آقای گرامی! خانوم عزیز! شما که میخوای خرخره منو بــِجــُوی وقتی میبینی کامنتت تائید شده! اگه میخوای چشم نامحرم به دستخط مبارک نیفته یه جمله بنویس "بین خودمون سـه تا باشه!!!!"

به جان بچه م به جان عباس آقامون من کلا خنگم نمیفهمم چی خصوصیه چی خصوصی نیست! مثلا من هرچی زور زدم بفهمم :"خوبی الی؟ چه خبر؟" کجاش خصوصیه نفهمیدم ...حالا اگه شما تحت تعقیبی اون یه حرف دیگه ست مادر!


سه) اومده  نوشته : "زدی صد نکته بر دفتر تو ای دوست... ولی باز گویم دردعشقی چشیده ام که مپرس" و بعد هم شماره ش را گذاشته نوشته من نمیفهمم چرا این دخترا اینقدر نامردند ،خوش حال میشم بدونم! ...

یعنی تا این حدا!...یعنی من الان باید زنگ بزنم بگم :الو!من واسه جواب سوالتون تماس گرفتم....صدام پخش میشه؟...یک، دو، سه ...یک ،دو، سه ...الوووووو !"

عجبا!


چاهار) لیدیز اند جنتلمن ( ) وقتی یه جا کامنتدونیش بسته ست و نمیشه نظر بدی و این حرفا، یعنی هرچی بگی غلطه !...یعنی چون چیزی راجب اون پست و پس زمینه و پیش زمینه ش نمیدونی هرچی بگی غلطه...حتی اگه بگی "وب خوبی داری به من سر بزن !" هم.... و باید سکوت کنی کلا .....واسه همین هرچی میگی خودتی.....همین !

پنــــــج)اون دختره کــُرد ِ پست ِ پایین الـــی ست ! اون روزا "کسی شبیه الی" نبود! خودش بود!...کورش کردیم تا درس عبرتی باشد برای تمام الی ها!


الـــــی نوشت :

یک پلاس )آآی الــی با توأام ها! ساکت باش دختر!هیس.... آفرین! تو فقط یه تیکه دیگه ازت مونده! سه تا تیکه ت تموم شد! قرار شد حواست به این یه تیکه باشه! یه عالمه دیگه روز مونده و همین یه تیکه و یه عالمه آدم!....هیـــس!....یاد یه شب بیفت که شنیدی و گفتی مهم نیست!درد شد و گفتی مهم نیست! یه روز همه ی ابرها میره کنار و بعد....بعد دیگه اونقدرا مهم نیست همه ی اونایی که.....!لااله الا الله!

آدما وقتی عصبانی اند وقتی کلافه ن وقتی درد دارند، هرچیزی ممکنه بگند....برای خطاهاشون فریــــــــــــاد باش ولــــی برای فریادهاشون سکوت....همین!


دو پلاس )میگه :چه بد است زنِ موش کور چشمانش شفا بیابد!!

میگم :زن موش کور اگه زن باشه ،چشمش هم که شفا پیدا کنه هیچ اتفاقی نمیفته! میگرده دنبال همه ی اون چیزای قشنگی که تا حالا نمیدیده! میگرده دنباله تمومه یه موش کور !و هی کیف میکنه هی کیف میکنه...ولی اگه خود موش کور شفا پیدا کنه....فکر کنم اگه اونم یه موش کور واقعی باشه بازم هیچ اتفاقی نمیفته ولی اگه نباشه...

کاش هیچ موش کوری شفا پیدا کنه!..اون موقع همه چیز میره زیر سوال....خدا را شکر موش های کور عقلشون به چشمشون نیست .....!

عوض گشتــــند از تـــــاریـخ ِ بی تاریــــخ ، قــــانــون ها....

هوالمحبوب:


یکی دو ماهی بود فرزانه جونمون دیگه طاقتش طاق شده بود و از اس ام اس های نصفه شبونه رسیده بود به زنگ و پس زنگهای گاه و بیگاه که کجایی الی؟ مــُردی؟ کوشی ؟

حق هم داشت ! من آدمه این جور رفتارا نبودم که حاجی حاجی مکه!

قول دادیم به الی که راجب این موضوع حتی با خودمون هم صحبت نکنیم که یهو نه نه من غریبم بازیمون برای خودمون گل کنه،چه برسه بقیه....

واسه همین تقصیر را انداختیم گردن ِ شلوغیه سرمون و دیدارها را گذاشتیم برای پاییز که قرار بود همه ی زندگیه الی یه رنگه دیگه بگیره....

صبح اختلاف بین علما بود که به ته چین خونه ی فرزانه جونمون راضی بشیم یا خدمت مادرشون شرفیاب بشیم و قورمه سبزی تناول کنیم...

حالا هرچی ما میگیم میخوایم ور  ِ دل فرنگیس جونمون نون و پیاز بخوریم به خرج فرزانه جونمون نرفت که نرفت و آخر سر راه افتادیم به محضر شریف مادر بزرگوارشون که یه تیر و دو نشون بزنیم و " زیارت شه عبدالعظیم و دیدن یار ...."


جونم برات بگه مادر!

چادور چاقچور کردیم و هدفون به گوش اتوبوس سوارون راه افتادیم به سمت منزل موعود و "شهرام شکوهی " هم هی برای برق چشمامون و ناز نگامون داشت می مــرد و ما هم خر کیف بودیم ....

این روزا زیاد برای برق چشمامون میمیره و ما هم علاقه مند به آهنگ صداشیم....از اون جنس صداهاست که به قول فلانی مون دلت میخواد دستت را بذاری زیر چونه ت و بهش بگی فقط تو حرف بزن تا من صدات را نگاه کنم...حالا مهم نیست چه اراجیفی سر هم میکنی فقط حرف بزن که صدای تو خوبست!!!!


داشتیم خدمتتون عرض میکردیم که شهرام جان داشت برای برق چشمامون می مرد که ناگهان هنگام دور زدن اتوبوس در سر فلکه ، موجودی دیدیم بس شگرف که کلا برق از چشممون به کله مون نقل مکان کرد و پرید و دیگه از اونجا به بعد شهرام ناهماهنگ برامون میمرد و میخوند و مجبور شدیم هدفون را از گوشمون بکشیم در حین "میمیرم میمیرم " گفتن و بگیم یا ببند دهنت رو  یا گلاب به روتون حالا که دلت میخواد بمیری ،بمیـــــر شهرام جون که کار داریم !

آقایی که شما باشی و خانومی که اونا باشند دوربین به دست شدیم و هی در بهت و ناباوری از اون موجود عکس بگیر که وقتی میخوایم این خاطره ی شگرف را تعریف کنیم سند داشته باشیم شیش دونگ و تازه بریم محضر رسمیش کنیم و منگوله دار که حالا ارادت اطرافیان(شاهدان زنده!) بود که داشت همچین حمله ور میشد از اطراف و اکناف بهمون که "عکس نگیر الان میترکه!"...."حاجی سنگر بگیر...بووووووووووومب!"....."سید سید اصغر!...اصغر بگوشم...!"


آقا سر تا پای اون موجود را که بررسی کردیم  از همه طرف و همچین متحول شدیم از اون پیام و هشدار اخلاقی ،همچین تعجب برانگیز و لبخند به لب و متحول راه افتادیم به سمت منزل بانو مکرمه برای عرض ارادت و احترام و تجدید دیدار بعد از مدت مدیدی بس طویل و تناول ِ جاتون خالی غذایی مــَشتــی....!





"اَعــــــوذ ُ بــِـــاللـــــه مِـــن نـَــفـــســـــی "


 این هــم بقیه عکسهای پرسنلیش از اون طرف قضیه !  >>>  "1"   "2"



الــــی نوشت :

یک ) با توجه به تحقیق و تفحصی که نمودیم نتیجه این شد که استفاده از "مــــوزیـــلا"(نعوذبالله!) خطرناک نیست و منجر به ترکیده شدنه نارنجک مورد نظر نخواهد شد.فلذا هرکی مردشه تا ما ضامن نارنجک را با استفاده از "اینترنت اکسپلورر"  کشیدیم ،"حسین فهمیده " بشه ببینم چند مرده حلاجه!

دو ) هر چه قدر خواستم بنویسم هی اشکها سرازیر شد و هی جمله ها را پاک کردم....

حالا خوبه میخوای "الی نوشت " بنویسی بی جنبه! (این ندای وجدان کسی به نام الی به کسی شبیه الی بود!)....

تموم سهم من از  گنبد زرد رنگت و "رضــــا رضــــای " امشب یه دونه سجاده ی قهوه ای رنگه نقش بته جقه ست و یه تسبیح و یه عطر سوغات دیارت ،که تمومش را نفس میکشم به یاد گنبدی که هنوز نخواستی از نزدیک ببینمش...مهم نیست...تولدت مبارک "رضـــــــام "...

سه ) یه روزی میرسه که خواب دیدنت هم مثل خواب دیدن آدمهاست....

چاهار) آدمایی که راز دارند بیشتر از آدمایی که اون راز را میخواند بدونند و نمیتونند "درد" میکشند...بفهــــــــــــــمـــــ

دیگر انـــسانـــی نخواهد بــود قربانــی بــــــــس اســـــت ...

هوالمحبوب:

یکی دو روز پیش در مسیر اومدن به خونه داشتم یه خاطره را مرور میکردم...اینکه یک روز یه جا یه موقع اعتمادم و اعتقادم سست شد و شک کردم و غر زدم و گفتم دیگه آخرشه و بدتر از این نمیشه و بعد هم قهر کردم و گفتم خدا نه من نه تو و "خـــــدا " دست به کار شد....!!!

گفت :"بهت میگم بدتر از این میشه یا نمیشه ....الی ایمانی غیر از خودم میفرستم سراغت و با همونی که بهش ایمان داری کافرت میکنم به تمام باورهایی که مونده تا بفهمی "زرد آلو چند وقته میرسه" !"

و راست گفت که همیشه راست میگه....

و من یاد داستانی افتادم که احسان برام تعریف کرده بود و کلی توی راه با "الـــی" خندیدم!


یکی بود یکی نبود....غیر از من و تو خدا و بر و بچ هیشکی نبود...

یه الــی بود که از بخت و اقبال خوبش، رخت و لباسش را جمع کرده بود و راه افتاد بره مثلا جزایر قناری برای تعطیلات ،اونم با کشتی سیاحتی ! شوما فک کن مثلا  با تایتانیک!!!!

حالا "جــَک "کجا بود و " رُز " کجا بود  و ما چی دیدیم و چی ندیدیم شرمنده خونواده اینجا نشسته معذوریم !حاجی اصرار نکن! خانوم حجابت را رعایت کن ! بعله با شومام!

توی همین گیر و دار و کش و قوس  و گمانم موقعه  فسق و فجور جک و رز بود که خدا امر فرمودن به عوامل طبیعی و باد و طوفان که بزن خورد کن این خونه ی فساد رو تا درس عبرت بشه برای آیندگان و از بده حادثه کلا کشتی کن فیکون شد و مسافرا در یک حرکت نمادین کلهم غرق شدند و فقط الــی موند!

بگردم قدرت ش را !

الــی قصه ی ما " گویا " شنا بلد بود و شنا کنان خودش را با رعایت حجاب اسلامی و التزام به آرمانهای امام راحل و اصل ولایت فقیه رسوند به نزدیک ترین جزیره و داشت ذوق مرگ میشد که نجات پیدا کرده و فحش میداد به اون جک و رز لعنتی که یهو به سرعت برق و باد و به طرفة العینی ،قبیله ی "کانیبالیسم ها" محاصره ش کردند و با حفظ موازین شرعی دست و پاش را بستند و بردنش پیش رئیس قبیله و رییس قبیله هم یه نگاه به الــــی کرد و دو سه تا سوال ازش پرسید و الــــی هم زبون درازی کرد و سر خود معطل بازی در اورد و رییس هم گفت گوشت هم نداره اقلا کبابش کنیم!ببرید بندازینش توی دیگ تا یه آبگوشت الی بار بذاریم و بخوریم !

الـــی از اونجا که دید دیگه داره خاک بر سر میشه تمام کرده ها و نکرده هاش را قطار کرد جلو ی خدا و گفت :خدا جون این چه رسمیه آخه؟! من به این خوبی ،ماهی ،گلی ،دختره خوبی،تازه سندش هم توی بلاگ اسکای موجوده ، بدبخت شدم که ..آخه چه طور دلت میاد؟جونه هرکی قبولش داری با من اینطوری نکن و شروع کرد قـــُـربــَتـی بازی در اوردن و معرکه گرفتن که خاک وَچــوووک! بدبخت شدم بدبخت شدم ....خدا با تو ام ها حالیته ؟ بدبخت شدم یه کاری بکن...

ندا اومد:" هــی الــی داد و قال نکن! آرامشت را حفظ کن و زمانی که توی دیگ ایستادی و دارند میپزندت و رییس قبیله اومد طرفت ،دست میندازی به کمرش و با حفظ موازین شرعی شمشیرش را از غلاف میکشی بیرون و بلافاصله تا ته فرو میکنی توی قلبش ..."

الـــی هم گفت:" دمت گرم خدا ! چشم!"

خوب هرچی باشه ندای الهی بود و پیام ارسالی از طرف شخص شخیصه خودش بود و اگرچه کاره خطرناکی بود اما خدا کارش درسته و حتما حکمتی درکاره و  خودش همه چیو درستش میکنه !

جونم برات بگه مادر! به محض اینکه رییس قبیله اومد جلو ،الــــی دست برد و شمشیر را از غلاف کشید بیرون و با ترس و لرز تا دسته فرو کرد توی قلب رییس قبیله و دِ برو در رو !

الـــی بدو ،قبیله با شمشیرهای آخته و دندونای گرازیشون دنبال چارتا تیکه استخونه الــی بدو بدو...الــی بدو ...اونا بدو ...الــــی سر بالا کرد و گفت خدا چه خاکی به سرم کنم؟پس حالا چی میشه؟..پس چرا نجات پیدا نکردم؟الان چی میشه؟دست بجنبون دیگه!دارند بهم میرسند که!

ندا از بالا اومد :"الـــــی جون! بنده ی من! حــــــالـــــا بدبخـــــــــــتـــــــــ شدی! "


الــــی نوشــــت :

یک )خدا را شکر تابستون تموم شد....خدا را شکر فردا پاییز با تمومه شکوهش از راه میرسه و من انگار که یک عمره منتظرشم....منتظر پاییز با تموم عظمتش...."خـــیــزید و خـــز آرید که هنگام خــــزان است..."

 دو ) باز هم امشب ساعتها یک ساعت رفتند عقب یعنی یک ساعت دیرتر به تو رسیدن...ساعتها هم تقلا میکنند به تو نزدیک نشوند...درست وقتی که میدانند یک ساعت به تو دارند نزدیک میشوند برمیگردند به عقب...تمام دنیا هم به عقب برگردند من بالاخره "آن" روز به تو میرسم...و کور شوم اگر دروغ بگویم... .

سه )خجالت را گذاشتند برای همین روزها و تو هیچ وقت  نقاش خوبی نبودی!!!!!

چاهار )ما همه تحت تاثیر هم هستیم....اگر غیر از این باشد ،از کسی چیزی نیاموخته ایم!من تحت تاثیر همه ام،هم چنان که خیلی ها تحت تاثیر من اند! مــن جمـعــیــــتــی کثـــیــــرم .... "شامــــلـــو"

بچه گی هامان اتاقی ساده بود.....

هوالمحبوب:


قیافه من قبل از تماشای فیلم :  

در حین تماشای فیلم :

بعد از تماشای فیلم :

.

.

یعنی کلا مبهوت بودم ..نه اینجور ..بدجوووووووووووووووووووور!

خوب دندون اسب پیش کشی را که نمیشمارند....باید می اومدم بیرون از سالن سینما و بعد یه نفس عمیق میکشیدم و یا غر میزدم و یا حتی نمیزدم...

از اون دسته آدمها نیستم که پول برای سینما بدم و یا حتی وقتی برای سینما بذارم و یا حتی سینما کمترین اهمیت و یا ارجحیتی برام داشته باشه...

توی عمرم هفت بار رفته بودم سینما...سه بار اردوی دوران ابتدایی و مدرسه :"الو الو من جوجو ام !....کلاه قرمزی و پسر خاله .....و دو نفر و نصفی ! "

یه بار سال هشتاد و دو با دعوت نرگس که اصرار داشت برای یک شهروند با فرهنگ و تحصیل کرده و متمدن و خوب بودن باید سینما رفت و فیلم دید و بعد مثل یک روشن فکر راجبش بحث کرد و چون دعوت شده بودم و قرار نبود یک سر سوزن پول پرداخت کنم قبول کردم و رفتیم " خوابگاه دختــران" که میگفتند ترسناکه و من تا آخر فیلم فقط زل زده بودم به پرده سینما که ببینم کجا باید جیغ بکشم یا بترسم و فیلم تموم شد!!!!!

صبح یک روز پاییزی ِ آذر ماه با نفیسه رفتیم "میم مثل مادر! "...این دفعه هم نفیسه اصرار داشت و قرار شد نفیسه پول سینما را بده...البته خود نفیسه که نه! بلیطها هدیه بود و نیم بها از محل کار شوهرش....

و یکی دو ماه پیش "قلاده های طلا"..که اون هم دعوتی بود از طرف دوستان و سیاسی بودن فیلم ما را کشوند اونجا و تنها چیزی که توی فیلم توجه من را جلب کرد "دستشویی های مترو " بود و اینکه چرا من تا حالا از دستشویی های مترو که اینقدر تمیز و باکلاسند استفاده نکردم و چرا تا حالا این محل را زیارت نکرده بودم! و به خودم قول دادم که البته شهرزاد هم قول داد که این دفعه رفتیم تهران حتما از اونجا بازدید کنیم!!!

.

امروز داشتند بچه ها را میبردند اردو....کلاس داشتم و وقتی به من پیشنهاد کردند باهاشون همراه بشم توضیح دادم که من پول واسه سینما نمیدم...اصلا به نظرم وقت توی سینما گذاشتن خنده داره! اصلا من شهرونده بی کلاس و بیسواده این مملکت!

دعوت شدیم آن هم به حساب موسسه تا بریم به یاد دوران کودکی خاطرات "کلاه قرمزی " را زنده کنیم...

آماده بودم که بخندم و برم به دوران گذشته به دورانی که تلویزیون تنها وسیله ی دور شدن من از تمام اطراف و اتفاقات دورو برم بود که....

تمام مدت این شکلی بودم>>>>>

اصلا این اواخر داشتم چرت میزدم....میخواستم بزنم فک خانم "م" که هی بهم چیپس و کوفت فیل تعارف میکرد را در بیارم پایین و بگم بذار یه خورده بخوابم خسته م....

فیلم تمام شد .....

گند زد....

به تمام خاطرات قشنگ دورانی که اگرچه زیبا نبود اما ازش لذت می بردم

به کسی و کسایی که کلی بهشون امید داشتیم....

شاید تمام سینماها با سرعت نور فیلم را بفروش برسونند و این فیلم بشه رتبه ی اول سینمای تاریخ ایران....!!!!

شاید تمام علت فروشش بچه های هم نسل و هم سن من باشند که حتی دعوت هم نشدند به اصرار ، و خودشون اومدن تا به یاد آقای مجری که میگفت سلام بچه های توی خونه  همین یکی دو ساعت کیف کنند و عرش را سیر کنند...

اما باخت....

آقای مجری زمان ما هم گم شد

مثل تمام آدمهایی که وقتی میبنند منبع و مرکز توجهند گند میزنند به خودشون و تمام باور تو....

حق نداشت آدمهای دوران خوب زندگیمون را برای یه خورده خندون یا نخندوندنه یکی بیشتر یا کمتر این طور تحقیر کنه

اصلا حق نداشت آقای مجریه بچه های توی خونه  را اینجور بشکنه....

بچه های این دوره چه میفهمند احساس چشمهای رنگیه کلاه قرمزی و پسر خاله چیه....

چه میفهمند چکمه های لاستیکیه رنگی ِ کلاه قرمزی یعنی چی....

فقط به ش.اش.یدن فواره واره بچه نه نه میخندند و باقی ِ قضایا .درست همون قدر که به رفتار لاکپشتهای نینجا میخندند و یا حتی کمتر! و  بعد از سینما با مامان و باباشون میرند شهر بازی و "آیس پک " میخوردند و شب توی تختخوابشون پی اس پی بازی میکنند و ذوق مرگ اینند که ...

عجب!

گند زدی ایرج خان!

فقط تو از اون روزها مونده بودی که میفهمیدی...تو هم جنس بازار شدی که.....


الی نوشت :

1.

2.

3.عازمم.همین!


عجب شانسی! مـــــوبایـــل مشــــترک خاموش...مـــیخندی....

هوالمحبوب:


بهم میگه: من چرا هر وقت بهت زنگ میزنم گوشیت خاموشه؟!

میگم: خوب یه موقعی زنگ بزن که گوشیم روشن باشه!

میگه خوب چرا خاموشه؟

الــی: خوب چون دکمه قرمزه را فشار میدم خاموش میشه خوب!

- خوب چرا؟!

- نمیدونم خوب! حتما سیستمش طوری برنامه ریزی شده که وقتی دکمه قرمزه ش را فشار میدی خاموش میشه! من که سر در نمیارم که!یه درصد فکر کن من از تکنولوژیش سر دربیارم!

-خوب چرا خاموشش میکنی؟ مگه مرض داری؟

- نه! ولی تازگیا سرم خیلی درد میکنه! نکنه دردی مرضی چیزی گرفته باشم؟؟؟!!!یه دوست داشتم مــُرد! اولاش از همین سر دردها داشتا! نکنه بمیرم؟!خاک برسرم ! دیدی ناکام از دنیا رفتم و هیشکی بهم نگفت :عیال بپر برو یه چای بیار تا بشینیم توی ایوون با هم بخوریم تا من بگم هر کی چای میخواد بره خودش درست کنه؟؟؟!!!! بعد اون هم غر بزنه به دنیا و روزگار که از زن هم شانس نیاورده و اگه دنیا یه زن به خودش دیده باشه اونم " نه نه " خدا بیامرزشه که روی حرف آقاجونش حرف نمیزد!

- من رو اسکول کردی؟؟

- چی کارت کردم؟؟؟؟خاک بر سرم اسکول دیگه چیه؟!! همینم مونده تو رو یه کاری بکنم! برو بابا برا من یکی حرف در نیار!من زن و بچه دارم!

- بیمیری!

- بی ادب!مگه بارم رو دوشته که راضی به مرگمی؟! من چه هیزمی تری به تو فروختم که راضی میشی بچه هام یتیم بشند و عباس آقا بی سر و همسر؟؟هاااااااااااااان؟

- بگم ببخشید خوبه؟

- نه!

- غلط کردم ؟

- باشه! ولی چند تا؟

- چی چندتا؟

- غلط دیگه!

- خیلییییییییییییییییی!

- خوب خیلی که قبول نیست که! خیلیییی یعنی دقیقن  چندتا؟

- هرچی شوما بگی!

- نمیشه که!مردم چی میگند؟نمیگند زور میگه ؟ظلم میکنه؟تحمیل میکنه؟ من تابع اصل دموکراسی ام!

- (نجوای احتمالی در دل:مرده شور اون دموکراسیت را ببرند!!)خوب هشتاد تا!حد کیفری همین قدره دیگه؟!

- گمونم!ولی فقط همین؟

- میگی دیگه چی کار کنم؟میخوای رو در و دیوار شهر بنویسم غلط کردم؟

- یعنی روی هشتاد تا دیوار بنویسی؟ خوب دیوارهای شهر کثیف میشه که!

- کودوم قبرستونی بنویسم؟!

- بی ادب! تو با کی گشتی؟ قبرستون یعنی چه؟!مثل بچه آدم توی یه کاغذی چیزی  بنویس دیگه!پایینشم امضا کن انگشت بزن پس فردا دبه در نیاری!

- بااااااااااااااااااااااااااااااااشه!

- باشه الکی نگیا! فقط وقتی نوشتی خبرم کن :)


میدونه وقتی میگم الکی نگو یعنی نباید الکی بگه وگر نه به قول خودش روی یه ریگ میفروشمش! بعد از پنچ شیش دقیقه اس ام اس میده :اگه تلفنی هم بگم  قبوله؟!

الی: باشه !فقط یه موقعی بگو که گوشیم خاموش نباشه!

- بیمیریییییییییییییییییییییییییییییییی الــــــــــــی !

الـــی :BASHED!



الـــــی نوشت:

نداریم! یعنی داریم ها! فرصتش نیست! مهمان داریم! از آنها که می آیند کنگر میخورند و .....

برویم به هوای "گل دخترمان" که عجیب دلمان هوای عطر تنش را کرده و آن ریسه های از ته دل و آن چشمهای براقی که دلمان هری می ریزد از نگاه کردن بهشان!

.

.

*عجب شانسی !موبایل مشترک خاموش....میخندی...

اگرچه در دلت چون ابرهای تیره میباری....

یک ..دو ...سه ....الو؟؟ ....مرکـــــــــــــــز ؟؟؟؟.....

هوالمحبوب:


1.میگه گفتی عباس آقاتون مهندسه(!) نگفته بودی زود پزه!!!!!!!!!!!!

میگم :جاااااااااااان؟؟؟؟؟؟؟؟

میگه آخه یهو... یه دفعه ،بچه؟؟؟! ماشالا همت!همت مضاعف که مال پارسال بود امسال جهاد اقتصادی بود که!

میگم : به جان بچه م ،بچه ی خودم نیست! من به دنیاش نیوردم! ولی من مامانشم! با عباس آقا هم به جان خودم یه شام و ناهار بیشتر نخوردیم! حالا مگه اینکه غذاش مورد داشته باشه!!!!بالاخره خدا هر کاری ازش بر میاد.....


2. فرنگیس و شهرزاد نشستند به تشریح قیافه ی بچه،....

چشماش که شبیه الی ه....ابروهاش که شبیه الی ه....دماغش که شبیه الی ه....مثل الی جدیه و هی هم اخم میکنه..... مثل الی هی آدم را سر کار میذاره و تا میخوای بهش شیر بدی به افق خیره میشه و تا نمیخوای بهش شیر بدی غر میزنه.....مثل الی.... مثل الی....

یهو فرنگیس رو میکنه به شهرزاد میگه الی که مو آلووووو نیست!این بچه اینقدر مو داره به کی رفته؟؟؟؟

دیگه حرصم داره در میاد  و میگم :بالاخره همه جاش که نباید به من بره...بچه ی من که فقط نیست،بچه ی باباش هم هست...یه خورده هم باید به باباش بره یا نه؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!


3. کار دنیا برعکس شده،...واقعا همیشه برای من کار دنیا بر عکسه و اصلا هم نه توقع دارم و نه مهمه.....به جای اینکه کسی پیدا بشه از دل من در بیاره و بهم بگه آروووم باش و بهم دلداری بده و امید و باهام حرف بزنه و توضیح بده و توجیه کنه که مهم نیست و خدا بزرگه و هیچ کار خدا بی حکمت نیست و صبوری کن الی و شرمنده الی و بمیرم برات الی و این جمله ها که مرهم باشه و من اون آخر بگم مهم نیست و من قوی تر از این حرفام ،،، من باید از دلشون در بیارم....من باید بگم چرا خجالت میکشید؟ ..من باید بگم به دخترم کم محلی نکنید....من باید بگم چرا دخترم را از این و اون قایم میکنید...من باید بگم اگه بهش بی توجهی کنید با من طرفید..من باید التماس کنم این کار را براش بکنید...قطره برای بینیش بگیرید....امروز روزه دکترشه..امروز روزه .....

به آرووومیه ظاهریم هم راضی نیستند و میخواند داغونم کنم....

 همیشه من باید حواسم به همه جا وهمه کس باشه ،حتی کسایی که آرزومه نباشند..باید حواسم به دل اونها هم باشه....وقتی برای من فیلم بازی میکنند ،برای من که همیشه در حال بازی کردنم وقتی تمام سیاه بازی دنیا را پیش چشمهام در میارند ،دلم میخواد بمیرم....

مگر سکوت چشه؟؟؟ مگه من این یکی دو ماه سکوت نکردم و فقط حرفی نزدم و انگار نه انگار و مگر نگران عکس العمل من نبودید و دیدید هیچ اتفاقی برای بیرونم نیفتاد و درونم به درک!!!! پس چرا حالا برای من بازی میکنید؟؟؟ انگار باورتون شده من کلا پترسم و باید پترسی کنم؟؟؟

عجب!!!

عجب!!!!!

عجب!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

خدا جون مررررررررررررررررررررررررسی.....



4. انگار داره دنیا به آخر میرسه...چه خبره بابا؟ داره نود میشه ،نود و یک داره اسفند میشه فروردین....داره پارسال میشه امسال....داره نوروز یعنی یه روز جدید میاد مثل هر روز...همین! هی اس ام اس پشت اس ام اس...هی ایمیل پشت ایمیل....هی جمله های خفن توی وال فیس بوک و یه عالمه عکس و شعر و جمله ی عاشقانه......

اصل  مثل همیشه رها شده و چسبیدیم به هفت تا سین و لباس نو و آجیل و مسافرت و پیک شادی.....

همه یادمون رفته "حول حالنا الا احسن الحال".....

عاشق نوروزم....فقط لحظه ی تحویل سال و متنفرم از این 15 روز تعطیلی که هیچ وقت خاطره ی قشنگی ازش نداشتم و همه ش منتظر بودم تموم بشه.....

عاشق حافظ و دعای لحظه ی نو شدن و عوض شدنم ...همینـــــــــــــــــــــــــــ


5.وبلاگم دلم نیست.....آدم که دلش را نمیذاره در ملأ عام که همه ببیند و بخونند و ازش سر در بیارند...

وبلاگم حریم خصوصی و شخصیم نیست...آدم که هر کسی را توی حریم شخصی و خصوصیش راه نمیده....

وبلاگم چاه داد کشیدنه دردهام نیست....آدم که دردهاش را فریاد نمیزنه همه بشنوند و قربون صدقه ش برند یا نرند و آخی آخی بکنند یا نکنند....

وبلاگم وبلاگه....اونجاییه که الی اونقدر میگه و میگه و میگه اونایی که باید و اتفاق افتاده چون ایمان داره اینها فقط ماله خودش نیست و خیلی ها ،خیلی چیزا از توش میتونند یاد بگیرند  و یاد بدند....چون ایمان داره تشریک اتفاقات و خاطره ها همیشه قبول یه اتفاق را برای الی یا هزارتا آدمی که میاند اینجا به هزار دلیل ،آسونتر وقابل قبولتر میکنه....

چون ایمان داره این حرفا فقط مال خودش نیست و شاید خیلی چیزها توشه که خودش هم ازش بیخبره و باید هزار دفعه مرور کنه تا خودش هم بفهمه...

واسه همینه که تا نوشتنم تموم میشه میرم توی وبلاگی که خودم نوشم و تند تند میخونم ببینم چی شده و داره چی  میشه و له له میزنم واسه رسیدن به آخرش و هر دفعه از توش یه چیزی یادم میاد یا میفهمم یا برام زنده میشه....

وبلاگم وبلاگم نیست.....وبلاگمونه....

من نداریم......


6.همینــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


عکسش؟ درست شکل خودم بود…مثل من

هوالمحبوب:


قبلا ها ..شاید مثلا یکی دو سال پیش بود که "بی تفاوت" بهم گفت شبیه جلال مینویسی .منظورش همون آل احمد بود..یادم نیست خر ذوق شدم یا نه ولی رفتم نمایشگاه کتاب و دوسه تا کتاب ازش خریدم تا ببینم اونکه شبیه من مینویسه کیه ؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

کلا عاشق جسارت و کلمه انتخاب کردنش بودم.مثل من ادبیاتش بی ادبی بود!!!!از قیافه ش بدم می اومدها!

از همون پیش دانشگاهی که عکسش را داخل کتاب ادبیات دیدم کلا ازش لجم گرفت...ظاهر بین نیستم  اما گاهی باید بعضی ها را تا آخر ندید.باید به همون تصویر ذهنیت بسنده کنی.راستش "مدیر مدرسه" ش را که میخوندم کیف میکردم اما اون روز اون عکسش با اون پیرهن سورمه ای چهارخونه ،حالم را از تمام لباسهای سورمه ای و چهارخونه که دوستش داشتم به هم زد!

حداقل نمیاند یه عکس خوشگل بذارند از یه آدم حسابی مثلا که دلبری را به حد اعلا برسونند.حتما باید خاکی بودنش را به رخ بکشند یا بدبخت بیچارگیش را.انگار نه انگار این آدم فرنگ رفته یا مترجم بوده و کلی مخ ادبیات!

حتما باید اون عکس "شوفریش "( )  را بذارند توی کتاب تا نشون بدند تموم آدم حسابیا بدبخت بیچاره ند!!!....منم اوق بزنم تمام تصویرهام را....

دو سه روز پیش یا شاید هم بیشتر بود بهم گفت شبیه مستور حرف میزنی!مصطفی را میگفت!فکر کنم شهرزاد بود گفت.باز هم یه مدعی دیگه!

باز کتابهاش را گرفتم بخونم ببینم کی باز قد علم کرده و شبیه من حرف میزنه یا مینویسه!!!!!

قبلا ازش یکی دوتا کتاب خونده بودم اما اسم نویسنده ش یادم نبود!راس میگفت،مصطفی یه خورده شبیه من حرف میزنه!!!!!!!

کلا دست زیاد شده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

یه تیکه از کتاب "من گنجشک نیستم" اش را خوندم خر ذوق شدم!

نمیدونم کی بود؟!شاید دیشب شاید دیروز شاید چندروز قبلتر یا بعد تر..که داشتم میگفتم بعضی حرفا توی دلته و برای گفتنش کلمه نداری یا شاید هم داری ولی تا حالا موقعیتش پیش نیومده و بعد همون جمله و کلمه را از دهن یکی دیگه میشنوی و بعد به این نتیجه میرسی چقدر شبیهی یا جمله دزدی نداشتیم!!!!!

این تیکه را که خوندم انگار خودم قبلا گفته بودم یا نوشته بودم یا دیده بودم...

یادم نیست ولی جمله بعدش را حدس میزدم.....این تیکه را دوست داشتم....


"....دوسال پیش با هم ازدواج کردیم.توی دانشکده با هم آشنا شدیم.یعنی توی کتابخانه ی دانشکده.ترم پنجم بود و من تازه تغییر رشته داده بودم و از رشته ی تاریخ آمده بودم رشته فلسفه.افسانه عکاسی میخواند.خیلی زود عاشق هم شدیم.مثل بیشتر عشق ها.تقریبا بی دلیل.یعنی حتی اگه دلیلی داشته باشد،من دلیلش را به خاطر نمی آورم.تنها دلیلی که به خاطرم میرسدانگشتان افسانه است.من به طرز احمقانه ای ناگهان عاشق دستها و انگشت های او شدم.درواقع اول انگشتهایش را دیدم و بعد صورتش را.دست راستش را گذاشته بود روی پیشخوان کتاب خانه و داشت با دست چپ چندتار مو را که روی گونه راستش افتاده بود زیر روسری اش میگذاشت.همه ی این چیزها چندثانیه بیشتر طول نکشید.حتی وقتی روسری اش را صاف کرد و دست چپش را پایین آورد و من دست کم میتوانستم نیم رخش را ببینم،هنوز محو دستها بودم.داشتم فکر میکردم-یعنی حس میکردم- که این انگشت ها به خاطر ظرافت وزیبایی وانحناهای نرم و معصومیت تا مرز تقدسشان شایسته ی دوست داشتنند.همان لحظه بود که عاشقش شدم.قسم میخورم.با این همه خوب میدانم اگر در دانشکده ی دیگری درس میخواندم ،عاشق کس دیگری میشدم.یا اگر شهر دیگری می بودم.یا کشوری دیگر.اگر صدسال قبل زندگی میکردم لابد عاشق خاتونی میشدم از قاجاریان. واگر دویست سال قبل به دنیا آمده بودم با همین توان و غرابت،عاشق زنی دیگر با اسمی دیگر.مه لقا مثلا.خودم را اینطور قانع کرده ام که افسانه تنها یکی از هزاران معشوقه ی بالقوه ای بود که میتوانستم به آن ها عشق بورزم.دلیل روشنی ندارم اما فکر میکنم بین این افسانه ها باید چیز مشترکی باشد.دقیقا نمیدانم چه چیزی.شاید شباهت انگشتانشان.افسانه هم همینطور.او هم از میان هزاران امکان،ازمیان هزاران ابراهیم،من را انتخاب کرد.این یکی از آن هزاران چیزهای عوضی دنیاست که من هرگز نخواهم فهمید.هرگز.بنابراین ما- من وافسانه- باید خیلی خوش شانس باشیم که از میان این همه سال،این همه شهر،این همه دانشگاه،این همه کتابخانه، این همه افسانه ،این همه ابراهیم،درست دربعدازظهر پاییزی یکی از چهارشنبه های هزار وسیصد وهفتاد خورشیدی در کتابخانه ای از دانشکده ای از شهری در شرق این کره ی خاکی با هم مواجه شدیم و بعد عاشق هم شویم تا فکر کنیم خوشبختترین زوج دنیا هستیم و برای هم ساخته شدیم و نیمه ی گم شده هم هستیم و بعد ازدواج کنیم.......



پــــ . نـــــــ :


1. انگار که دلم نخواد برق کشی اتاق یا سیمکشی تلفن درست بشه.انگار که دلم نخواد ببینم توی اونطرف دنیا چه خبره!انگار که اصلا مهم نیست دارم پول اکانتی را میدم که اصلا ازش استفاده نمیکنم. انگار که دلم بخواد فقط کتاب بخونم. گاهی شعر.دراز بکشم و گاهی موزیک گوش بدم اون هم بلنـــــــــــــــــــــــــــــــــــد و عود روشن کنم. همون عودی که شهرزاد بهم داده که تاثیرش را روی اعصاب و روان و آرامشش بررسی کنم. از بووش خوشم میاد !نه از آرامش یا هر چیزه دیگه ای که توشه!!!!


2. ولنتاین مبارک! یا سپندار مزگان!اون هم مبارک!!! از بس از دیروز تا حالا هرکی از راه رسید بهمون گفت، این امر بهم مشتبه شده که باید تبریک بگم. با اینکه سر سوزنی به هیچ کدومش اعتقاد ندارم! هرروز ولنتاینه!هرروز عشقه!هر روز روزه منه!هر روز روزه توه! اوق به هرچی خرس و گل رز و شکلات و آی لاو یووووووو! عشق یعنی من،تو ،سکووووووووووووووووت!همین!


3. دلم امشب یهو ضعف رفت!غش رفت!یهو ریخت!یهو توی شلوغی خیابون دلم خواست فرنگیس کنارم بود  و قدم میزدیم!دستش را میگرفتم و میذاشتم توی جیب پالتوم و بعد بهش میگفتم بریم پفک بخوریم. یا زل میزدم به شیرینی های پشت ویترین و ادای دختر کبریت فروش را در می اوردم تا دلش بسوزه و از روی عشق واسم یه کیک خامه ای گنده بخره!دلم برای یه عالمه باهاش راه رفتن تنگ شده! لعنت به هرچی اتفاق غیر منتظره ست که باعث بشه فرنگیس ازم دور بشه!


4. موزیک گوش دادن را دوست دارم .موزیک گوش میدم.سلسله مراتب داره!اول :موزیک احسان!اسمش را گذاشتم موزیک احسان!خیلی خوشحالم ه محمد علی زاده! بعد پشیمون  ه مهدی مقدم !بلنــــــــــــــــــــــد که دلم خنک بشه و اصلا نشونم چی میگه و  بعد تمام موزیک های سیاوش قمیشی!بهش میگیم بابا حاجی!شبیه بابا حاجیه!...خدا جون مچکریم که چشم دادی بهمووووووووووووون.....


5. تا آخر سال وقت دارم به تموم آدمای زندگیم که خیلی وقته دورند سر بزنم. دلم واسه تک تکشون تنگ شده!شمارش معکوس شروع شد!


6. نبودن را دوست دارم!شاید تا روز لیلا!


7 .کلا همینــــــــــــــــــــــــــــــــ


و ادیسون برق و بل تلفن را اختراع کرد و ما اندر خم یک کوچه ایم!!!

هوالمحبوب:


باز هم صبح شد و یه عالمه حس متناقض که باید طبقه بندیش میکردم والبته که کردم!قرار بود برم برای نفیسه انتخاب واحد که باز سیستمم هنگ کرد و من هم که یه عالمه ترجمه ریخته بود سرم وحوصله کند و کاو کامپیوتر نداشتم زود فرستادم دنبال آقا رحیم که برس به داد سیستمم!ایشون هم عینهو مهریه که عندالمطالبه است ظاهر شدند وافتادند به جون سیستم و آخر سر هم گفت این سیستم را باید ببرم خونه گویا توی خونه  خودمون سیستممون رو دربایسی دارند وکار نمیدند!!!


تو همین گیر ودار یهو آقای فلانی از شرکت فلان زنگید که:  خانوم فلانی!دیروز بود زنگیدید شرکت گفتید اینترنتتون قطع ه و اگه میخواستید دبه در بیارید چرا منت خشک وخالی گذاشتید وگفتید اینترنتتون را وصل میکنم مجدد و آخر ماه پولش را وقتی حقوق گرفتی بده(!)....خوب؟؟؟؟


الی:خوب!؟!


-          الان خدمتون عرضم که اینترنتتون وصل ه ولی نویز داره خفن و واسه همین هم شما هی قطع و وصل میشید ومن توی راهم بیام خونه ببینم این اینترنتتون چه مرگشه!!!! البته قبلش میرم مخابرات مطمئن بشم مرگش از شماست نه از ما!!!!!


آقا رحیم توی اتاق خوشگل بنده جا خوش کرده بودند که آقای فلانی هم از شرکت فلان قدم رنجه کردند وجاشون را دادند به آقا رحیم و اوشون رفتند وایشون اومدند! حالا ما هم عین کارگران دم جاده هی سیم بده، سیم چین بده، بپر بالا بپر،بپر پایین ،هی یا الله بگو ،هی هیشکی روسری سرش نباشه ،هی غیرتی بشو بپر توی اتاق به اهل و عیال بگو موهات رو بپوشون نامحرم داره میاد توی اتاق و از این جور خزعولات!!!!

راسی یادم رفت بگم آقای فلانی از شرکت فلان به محض رسیدن توی اتاقم کف بر شدند وگفتند به به چه اتاق خوشگلی و منم همیچین ذووووووووووووووووق کردما!ولی هیچی نگفتم و فقط ذوق مرگ شدم! ذوق مرگی هم داره ! اتاق به این خوشگلی!!


خلاصه آقایی که شمایی شدیم یه پارچه وردست و هرچی آقای فلانی گفت اطاعت امر کردیم و هی از این اتاق به اون اتاق!دیگه وقتی خواستیم بریم توی اتاق دخترا فرنگیس حرصش گرفت و گفت بهش بگو تعارف نکنه حمام هم هست یهو بیاد یه دوش هم بگیره!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

هر سوراخ سنبه ای را بگی گشتیم دنبال نویز ولی پیداش نکردیم ولی همچنان نویز بود که میتازوند روی خط اینترنتم وما هم شده بودیم  یه پا وردست و عمله!!!


بچه م گاهی که برام توضیح میداد ومنه خنگ حالیم نمیشد کلی خجالت میکشید جای من ومنم که کلا خننننننننننگــــــــــــــــــ

!تا اینکه داشت اسباب و  اثاثیه ش را جمع میکرد بعد از دوساعت بره که آقا رحیم پیداش شد وگفت علت اصلی هنگی ه کامپیوتر را پیدا کرده و اون هم سیمکشی خراب و افتضاحه برق کشی اتاقه!! یه سه راهیی بزرگ با سیم دراز اورد و از حیاط برق گرفت و زد تو ی اتاق و گفت به بابا سلام برسونید بگید باید تجدید نظر کنند توی سیمکشی وگرنه متضرر به هزینه هنگفتی میشند..توی همین گیر ودار که دوتا آقای نامبرده توی اتاق بنده کله معلق میزدند  ومنم گیج و ویج ،آقای فلانی داشت میرفت که گفتم ببخشیدا!زدی سیم تلفن را کندی بذار سر جاش!این خونه سیم کش نداره بیاد خرابی هایی که به بار اوردی درست کنه بچه پررو!!!

بچه م سیم تلفن را مجدد وصل کرد اما هرچی تست کرد بوق بزنه بوقی نبود!استرس گرفته بودش ها! گفت این سیم چرا بوق نداره؟؟؟؟


گفتم هیچوقت بوق نداشته!!! گفت پس چه طوری به اینترنت وصل میشدید؟گفتم بدون بوق!این سیم تلفن بوق نداشته که!تلفن نمیخواستم بکنم که! میخواستم به اینترنت وصل بشم! یعنی بچه م قفل کردا!!!!!!!!!!!!!!!!!!

فکر کرد دارم چرت و پرت میگم! متعجب شد وباز اسباب ووسایلش را برداشت و رفت بالا تست خط وبا کمال تعجب دید بوق توی سیم نیست اما کانکت میشه به نت!!!!!!!!!!!!!!


یعنی نمیتونستی بفهمی داره گریه میکنه یا میخنده یا تعجب کرده یا هیجان زده است یا استرس داره! آقا رحیم هم کلا مات ومبهوت بودا!!!!!

بهم میگه :خانوم فلانی  کی تلفن اینجا را کشیده؟میگم :بابا! میگه ایشون نابغه اند!!!! با یه لنگه سیم کلی بهره برداری!!!! بدون بوق !!!!!!!!!!!!!!!


یعنی با سیمی که توش خط تلفن نبود به نت وصل میشد وذوق مرگ شده بودا!!!!

توی این گیر ودار شهرزاد جونم بهم زنگید وداشتم براش توضیح میدادم ترجمه هام مونده تا عصر باید تحویل بدم و کامپیوتر ونتم هم داغونه !!! آقا رحیم و آقای فلانی هم ذوق مرگ داشتند ریسه میرفتندا!

آقا رحیم گفت سیم کشی برق اتاق باید عوض بشه ورفت و آقای فلانی هم امر کردند سیم کشی تلفن باید عوض بشه و گویا قصد رفتن کلا نداشتند و از ذوق مرگ شدن و تعجبشون من باب نت بدون تلفن رسیدند اندر مباحث زبان انگلیش!!!!


 و مثل همه ی کسایی که دلشون میخواد زبانشون قوی بشه توصیه های ایمنی از ما درخواست کردند ومن هم که کلا دختر خوبی ام و مضایقه نکردم!

چندتا کتاب بهش معرفی کردم وفلش کارتهام را بهش قرض دادم و ایشون هم کلا با کوله باری از تجربه و هیجان و تعجب و همچین ذوق مرگی منزل ما را بالاخره بعد از شونصد ساعت ترک کردند!!! داشتم با خودم فکر میکردم نکنه بخواد واسه پایان نامه شب بمونه!!!!!!!!!!!!!!!!!! .

ترجمه هام مونده وباید زنگ بزنم خانوم رسولی یه بهونه ای جور کنم و یه کامپیوتر با برق عاریه ای و اینترنت بدون تلفن مونده رو دستمون که برای لای جرز دیوار خوبه!


عباس آقا مون هم که فقط غر میزنه که چرا من با اینکه دختر خوبی ام اینقدر جفتک میندازم و بقیه هم که........


کلا همه چی آرووومه و من چقدر خوشحالم کلا!!!!

 

 

پــــ . نـــــ :


صبح خیلی عصبانی بودم .خیلیــــــــــــــــــــــ.....دست به کار نوشتن شدم که کامپیوتر کلا باهام سرناسازگاری پیدا کرد...خداراشکر! خداراشکر که خدا حواسش هست دختر خوبی باشم!من حواسم نیست ولی اون همیشه حواسش هست!یه مدت که بگذره اثرش کم رنگ میشه!انگار که اصلا از اول نبوده..............آدمها تاریخ انقضا ندارند ولی بعضی ها اصرار دارند که داشته باشند وتو این شانس را بهشون میدی. همینــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تو چه بی انتها میبخشی و ما چه حسابگرانه تسبیح میگوئیم . . .

هوالمحبوب:

 

متنفرم از آدمهایی که تسبیح دست میگیرند.متنفرم از ریا!!حالم بد میشه!دست خودم نیست!ضربان قلبم تند تند میزنه و داغ میشم...خدا اهل عدد و رقم نیست.خدا هم مثل الی از عدد بدش میاد.اگه حرف عدد میزنه واسه فهم بنده ست! که اگه صدتا بخونی سیصد تا بهت میدم..

یعنی اگه صدتا بشه نود و نه تا، خدا میگه  قبول نیست !جر زدی منم جر میزنم؟

خدا هم از عدد و رقم بدش میاد....شرط میبندم!

بهم میگه تسبیح یعنی ذکر یعنی دعا یعنی ثنا یعنی سلام....

بهش میگم تسبیح یعنی.... یعنی توی دلت و بدون شماره انداز  تا موقعی که از نفس بیفتی نمیتونی بگی خدا پاکی ...خدا بزرگی ..خدا سلام..خدا دوستت دارم..خدا حواست هست....خدا حواسم هست....خدا ببخش...خدا شکرت...خدا سلام به همه ی خوبهات ..خدا رهام نکن..خدا نگام کن...خدا تو معبودی...خدا من عبدم....خدا تو ربی...خدا من مربوبم..خدا آهای ...خدا آهااااای ...خدا خدا خدا خدا....

باید برای اونی که بدون کنتور و بدون شماره و بدون حساب کتاب بهت داده شماره بندازی و بگی این قدر گفتم  حالا اینقدر ای ول؟!!!!!

از تسبیح بدم میاد...از تسبیح توی دست آدمهای توی خیابون و کوچه و بازار و کوی و برزن بدم میاد...و گرنه عاشق تسبیح سجاده م..عاشق دونه های درشت و براقش....عاشق دونه هایی که توی دستای مامان حاجی جا میشد و قل میخورد..عاشق تسبیح توی کیفم  که من را میبره به چهار سال پیش روبروی یه گنبد سبز و فیروزه ای....عاشق تسبیح توی خلوتم و جلوی خدا..درست روبروش!

ولی وقتی باز هم میخوام دعا کنم و دستام را ببرم بالا، تسبیح را میندازم...

خالی ه خالی دستام را میبرم بالا که نکنه یهو این امر بهش مشتبه بشه که الی میگه :"ببین این عالمه و به تعداد این دونه ها صدات کردم زود باش جواب بده ....زود باش !ببین خیلی شد، نامردی نکن!!!!!"

بدون تسبیح میگم:من که از عدد بدم میاد....یادم نیست اصلا چقدر چی گفتم یا چقدر دیگه باید بگم.نمیدونم چقدر بدهکارم و چقدر طلبکارم!هرموقع  و هرچی دوست داری بده...اصلا درد بده،مرگ بده....فقط خیطم نکن! من نه،الــــــــــــــی گناه داره ها!

بدون تسبیح میگم!

از آدمایی که تسبیح دست میگیرند بدم میاد.از آدمایی که دارند داد میزنند ما داریم صداش میکنیم و دل ه همه تون آب ! از آدمایی که براش شماره میندازند و حواسشون به تعداد گفتنشون ه!


از عدد بدم میاد..اون هم از عدد بدش میاد ولی با عدد میگیره و بی عدد میده و من هنوز منتظــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرم




پــــ . نـــــ


ستاره جان دیروز واست ایمیل را فرستادم.نمیدونم آدرس ایمیلت را درست نوشتم یا نه.چون خودت گویا @ نذاشته بودی.درصورتی که ایمیلم بهت رسیده یه ندا بده حاج خانوم و گرنه آدرس درست ایمیلت را مجددا برام کامنت کن.با تشکـــــــــــــــــــــــر

دوچرخـــــــــــــــــــــه....

هوالمحبوب:


کودکی به مامانش گفت، من واسه تولدم دوچرخه می خوام. بابی پسر خیلی شری بود. همیشه اذیت می کرد. مامانش بهش گفت آیا حقته که این دوچرخه رو برات بگیریم واسه تولدت؟

 

بابی گفت، آره.

مامانش بهش گفت،  برو تو اتاق خودت و یه نامه برای خدا بنویس و ازش بخواه به خاطر کارای خوبی که انجام دادی بهت یه دوچرخه بده

. 

نامه شماره یک

 

سلام خدای عزیز

اسم من بابی هست. من یک پسر خیلی خوبی بودم و حالا ازت می خوام که یه دوچرخه بهم بدی.

دوستار تو

بابی

 

بابی کمی فکر کرد و دید که این نامه چون دروغه کارساز نیست و دوچرخه ای گیرش نمی یاد. برا همین نامه رو پاره کرد.

 

نامه شماره دو

 

سلام خدا

اسم من بابیه و من همیشه سعی کردم که پسر خوبی باشم. لطفاً واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده..

بابی

 

اما بابی یه کمی فکر کرد و دید که این نامه هم جواب نمی ده واسه همین پارش کرد.

 

نامه شماره سه

 

سلام خدا

اسم من بابی هست. درسته که من بچه خوبی نبودم ولی اگه واسه تولدم یه دوچرخه بهم بدی قول می دم که بچه خوبی باشم.

بابی

 

بابی کمی فکر کرد و با خودش گفت که شاید این نامه هم جواب نده. واسه همین پارش کرد. تو فکر فرو رفت.

 رفت به مامانش گفت که می خوام برم کلیسا. مامانش دید که کلکش کار ساز بوده، بهش گفت خوب برو ولی قبل از شام خونه باش.

بابی رفت کلیسا. یکمی نشست وقتی دید هیچ کسی اونجا نیست، پرید و مجسمه مادر مقدس رو کش رفت ( دزدید ) و از کلیسا فرار کرد...

بعدش مستقیم رفت تو اتاقش و نامه جدیدش رو نوشت.  

نامه شماره چهار

 

سلام خدا

مامانت پیش منه. اگه می خواییش واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده.


بابی


پـــــ . نـــــــــ

:

 سلام خدا

یه عالمه آدم بهم دخیل بستند

یه عالمه چشم

یه عالمه گوش

یه عالمــــــــــــــــــــــه

همشون پیش منند

اگه میخوای باورشون نقش برآب نشه

اگه میخوای آبروت نره

اگه میخوای خیط نشند

برام یه راه درست بفرست

یه نشونه

یه ستاره

الــــــــــــــــــــــی!