_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

خداوندا.....

 

خداوندا!دوستانی دارم که شایسته ی محبتند و یادشان مایه ی آرامش، آنان درمیان خلق معدن خیرند ودارنده ی پاکترین خصوصیات خوب؛خداوندا آنان را اکرام کن وبر خصوصیات خوب آنان بیفزای ،از گناهشان درگذر وسلامتشان بدار.  

آمین یا رب العالمین   

 

 

حلول ماه رمضان،ماه شیدایی وعشق،ماه اسما ء وآغاز تحویل انسان مبارک باد

اوج هنرنمایی یک مترجم...

هوالمحبوب: 

 

اگه فکر کردی میخوام راجب این حرف بزنم که وا اَسَفا و وا حسرتا و وا لُکنَتا  با این فرهنگ دیپلماسی وحرفای صدتا یه غازی که هی بین ما ودیگر ملل ردوبدل میشه،کاملا دراشتباهی!من چی کار به این کارا دارم که واااااااااااااااااااااااااااای به ما که آبرو واسمون نمونده با این عمو محمود که هی تند تند ضرب المثل از خودشون متشعشع میکنند وحرفای کلفت وگنده به این واون میزنند یا اصلا به من چه که خوب میکنه وبه این میگند یه شیرمرده نترس وشجاع که حرفش رو بی شیله پیله میزنه وبا کسی رو درواسی نداره واینکه کسی که به کسی وابسته نیست شجاعت "زورو" وقدرت رستم دستان را داره وبروید حال کنید که کلی خاطرخواه پیدا کردیم درکل دنیا!

به من چه اصلا؟!بابام سیاسی بوده؟مامانم سیاسی بوده؟دادام سیاسی بوده؟آباجیم سیاسی بوده؟تا یادم میاد سیاست پدرومادر نداشته وما هم که سرسفره پدرومادر بزرگ شدیم وبابا هم از همون دوران طفولیت بهمون میگفت با این بچه های تو کوچه بازی نکنیم!

مرا به حرکت حقیر کرم در خلا گوشتی چه کار؟؟!

(مدیونی فکر کنی تا الان من تا داشتم متلک میگفتم!من یه آدم صاف وساده ایم که نگو ونپرس!)

ما که سرمون به کارخودمون گرمه وبه تدریس وتحصیل وتعلیم تعلم که میگند عبادته مشغولیم وA,B,C,D,...مشق میکنیم.فقط یه سوالی دو سه روزه ذهنم را مشغول کرده!اونم چون تخصصیه گفتم عنوان کنم شاید یکی یه کمکی بهمون کرد ودرجهت ارتقاءدانش بشری قدم برداشت ،که البته پیشاپیش اجرکم الی الله وجزاکم الله خیرا!

اینقدردلم میخواد بدونم این یارو مترجمه که هی پهلوی عمو محمود می ایسته وحرفاش را ترجمه میکنه،وقتی میرسه به این جمله ی بلیغ وفصیح وکوبنده ی"آب بریزید اونجاتون که میسوزه!" یا مثلا"چی چی(؟!) رو لولو برد!"اونم یهو وبی مقدمه وجلو شونصدنفر سفیروزیرورئیس جمهور- که البته واسه عمو سوسکند- چه جوری این را ترجمه میکنه؟!

بی ی ی ی ی ب میذاره؟آهنگ پخش میکنه؟میگه نفهمیدم؟شکلش را میکشه؟میگه ما معادلش را نداریم؟میگه "Bogyman has taken the S.th"؟یا"Pour water.....؟ یاپانتومیمش را اجرا میکنه؟ یا میگه من چیزی نشنیدم؟!یا........؟

یعنی خدایی اینجا  واین ترجمه دیگه اوج هنرنماییه یه مترجمه ها! 

 

پ.ن:بهم میگه خیلی بی ادب شدی!این حرفا چیه؟خجالت نمیکشی؟

میگم اونکه این حرفا را میزنه،تلویزیون شونصددفعه نشون میده وواسش هی همه دست میزنند که به به وچه چه!  اونقت ما که نقل قول میکنیم، فسق وفجوره؟به ما که رسید آسمون تپید؟

تازه شم من فقط یه سواله علمی دارم؟

ندانستن عیب نیست،نپرسیدن عیبه!!!!!!!!!!!!!!!!!!

ریش وقیچی دست خودتون؟خودمون؟خودشون؟یا ذوالجناح ؟!

هوالمحبوب:  

قدیمی ها هم عالمی داشتند واسه خودشون ها!وانگار راسته که هیچی رو بی حکمت نگفتند وتازگی ها چه زیبا مصداق تموم ضرب المثل ها را داریم توی این روزهای زندگی میبینیم.از یارو هر چی زشت تر،یه چیز دیگه اش بیشتر(!) گرفته تا همین ضرب المثل ریش وقیچی!

اینکه ماجرای این ریش وقیچی چی بوده وچی نبوده که هفتادمن کاغذ مثنوی رو میطلبه اماوقتی دوسه شب پیش توضیح مفیدومختصر "آقای عابدی"که گویا به عنوان"کارشناس چهره" در دولت مفتخردهم فعالیت میکنند رو راجب مدلهای جدید مو که ازطرف دولت به ملت وبازار وآرایشگرهای محترم عرضه میشد رو دیدم ،احسنت وباریکلا وهیپ هیپ هورام بالا رفت واحسنت گفتم به این همه فعالیت مضاعف درجهت احقاق هرچه بامزه تر شدن این سال پر از مضاعف!!!زادو ولد اون هم تند تند وصفهای طولانی دریافت یارانه ومدلهای قشنگ مشنگ مو و...!!آقای عابدی عکسهای مختلف با مدلهای موی مختلف رو نشون میدادندوبا تشریح خط وخال وچشم وابروی طرف،ایراد میفرمودند که با این برو رو ولب ولوچه، این مدل مو برازنده است واینکه ما همینطوری کشکی به این نتیجه نرسیدیم واز نظر بسیاری از کارشناسان بهره جستیم!والبته اینکه توجه کنید که ما فقط به خانومها گیر نمیدیم وگیر ما همگانی هست وتبعیض نژادی وجنسی نداریم وبه این میگند مساوات وبرابری واینکه تا حالا کی رو دیدید که مثل ما حواسش به همه چی باشه وباز بگید "محمود" بده! سلمونی های محترم توجه بفرمایند که ریش وقیچی اول دست ما و بعد دست خودتون واز حالا مدل اجق وجقی دیگه نداریم ویا ایها الذین آمنوا بترسید از روز قیامت که با اون مدلهای اجق وجق وریشهای "دینگ دانگ"(اونا که یه نقطه زیر لب هستش وعین زنگ در خونه میمونه!)محشور بشید واگه گوش کردید که کردیدو خودتون اونم با زبون خوش استقبال کردید که هیچ وگرنه به آرنجم(!)،میدیم پدرتون رو دربیارند تا دیگه حرف ما رو زمین نندازید!(البته همه  اینا رو نگفت!قرارشد بعدا به صورت عملی نشون بده!)

ادامه مطلب ...

شمع شدم...شعله شدم...سوختم...

هوالمحبوب: 

 

یاد دیروز می افتم.خودم هم کم کم داشت باورم میشد خبریه!عجیب رفته بودم تو حس!یعنی داشتم میرفتم!توی عمرم سیل طرفدارا  یهو اینقده تحویلم نگرفته بودن!دیگه چرا ماچم میکردند رو نمیدونم!انگار اونها هم جو گیر شده بودن وفکر میکردند عیده!دو سه بار به شوخی گفتم مگه عیده؟ولی حالیشون نبودومیخندیدند.داشتم کفری میشدم و اگه یه ذره قضیه ادامه پیدا میکرد احتمالا به همشون چنگ میزدم!کافی بود بگم ساعت چنده؟ همشون چنان با اشتیاق گوش میکردند که خودم باورم میشد یه چیزه خارق العاده گفتم یا نکنه میخوام بگم!؟!.....

 ازیک ماه قبل از نوروز تا همین یه هفته پیش ،دو نفر از دوستای قدیم وهمکارای سابق ویکی از شاگردای 4سال پیشم که حالا داشت تدریس میکرد باهام تماس گرفتند که خانم"جباری"فرمودند شما وقت آزادتون کی هست که بیاید آموزشگاه بهتون کلاس بدیم؟

و در جواب سوالم که خانم نامبرده کی هستند؟میگفتند :"وا!مگه شما نمیشناسیدش؟ایشون خیلی از شما تعریف میکنند!"(نمردیم یکی از ما تعریف کرد!)

به مغزم خیلی فشار اوردم،از من که آدمها رو با جزئیاتشون توی دفترچه ی خاطرات مغزم جا داده بودم ،بعید بود! ولی اصلا یادم نمیومد.

تا اینکه اون هفته وقتی بهناز بعد از 2 سال بهم زنگ زد وگفت:"خانم جباری میخواد بدونه کی وقتت آزاده؟"با لج بهش گفتم به ایشون بفرمایید به جای پیغام پسغام،پرده از رخ بکشند تا ما رؤیتشون کنیم و اینقدر گانگستر بازی در نیارند!

ادامه مطلب ...

تابلوی حماقت....

 هوالمحبوب:

دیگه ساعت 6 تبم قطع شده بود وواسه همه مسجل شده بود که مردنی نیستم! وآرزوهای اهالیه خونه رو که به قول بابا به دلشون صابون زده بودند یه شام افتادندرا نقش برآب کردم! تمام طول شب توی خواب داشتم از یه سری پله که تمومی نداشت پایین می اومدم وهرکی فکرش رو بکنی توی این مسیردیدم،حتی اون بقاله که وقتی 6 ساله بودم توی کوچمون کیک یزدی میفروخت ووقتی ازش تخمه میخریدیم تو ی یه قیف کاغذی برامون میریخت!بی نهایت دیشب حالم بد بود ،وقتی از دانشگاه برمیگشتیم،یه خورده سرم دردمیکرد ولی اوج دردم یکی دوساعت بعدش بودوبه شدت تب کردم ودیگه یادم نیست!تا امروز صبح. وحالا فکر میکنم خوبم.حداقل بعداز اینکه از رختخواب پاشدم وکمی راه رفتم ویاد اتفاقات دیروز افتادم واونا روبازگوکردم ، مطمئن شدم خوبم!

خاطره ای ازدیروز مبحث کلام اول صبح من ونشونه ی سلامت مجددم بود. گفتن از نیومدن و خواب موندنه طبق معمول آقای قاسمی ونیومدنش به موقع وصبحونه ی نون وپنیری که من ازخوردنش درحد المپیک منزجرم(آدم گرسنه سنگ هم میخوره!)و کلاس دکتر حسینی مهربان(!) و دیداره آقای غفاری عزیز(!!) تا نبودن

ادامه مطلب ...

زمان دلبری دختر بهار....

هوالمحبوب: 

 

بالاخره فروردین تموم شد.

خوب یا بد،زشت یا قشنگ،یکنواخت یا متنوع،بالاخره تموم شد وآخیش!

دوروز پیش زنگ زده و میخوادبعدازظهربریم قدم بزنیم ومن واسه نرفتنم بهونه میارم.میگه چرا این چندوقته اینجوری؟بهش میگم فروردین من رو نمیگیره.

میگه نگران نباش بالاخره یکی پیدا میشه میگیردت! و باهم میزنیم زیره خنده!

این چندوقت خونه بودم.یعنی دوست نداشتم برم بیرون.انگاربه تعطیلات عادت کرده بودم.به موندن در دره ی شعب ابیطالب!مسیر رفت وآمدم خلاصه میشد به آموزشگاه و گاهادفتراحسان.امسال واسه اولین بارمراسم نوروز باستانی با تموم" مایتعلقات به"تو خونمون اجرا شد .هی اومدند آجیلاهامون رو خوردندوعیدی ها روبردندوماهم درجبرانش کوتاهی نکردیم واین مراسمه خنده دار طی 13 روز تموم شدو نیمه دوم هم کج دارومریز گذشت.بعدازتعطیلات رفتم دیدن نفیسه وبالاخره علی کوچولوی نامدار رو دیدم.خیلی کوچولو بود.اندازه یه برگه A4!هیجان زده بودم وشایدتنها اتفاق هیجان برانگیزه فروردین دیدن نفیسه وعلی کوچولو بود.وقتی بغلش کردم گریه ام گرفت.من گریه،نفیسه گریه!یه موجود توی دستای من بود که قراربودسالها زندگی کنه واین راهها ومسیرایی که ما رفتیم روبگذرونه وقصه ای متفاوت از ما بسازه.انگاربچه ی خودم بودوبراش نگران بودم وخوشحال.من با نفیسه خیلی  حس ها رو لمس کرده بودم وبی نهایت دوستش داشتم.هم اون وهم انگار علی کوچولو رو!

ادامه مطلب ...

گیس و گیس کشی....

 هوالمحبوب: 

عمه ی آقا رضا فوت کرد ونامزدیه نیلوفر و رضا کنسل شد تا رفتن به دانشگاه من قطعی بشه وخبر بدم به بچه ها که پس جلسه ی ساعت 10 را برقرار کنید حالا که ما میایم دانشگاه و سد رضا بگه:" ولش کن آبجی!مگه من مسخره دست شمام شل کن سفت کن در آوردید؛میام نمیام؛میشه نمیشه! "و اصرار از ما که ما اهل کوفه نیستیم،علی تنها بماند و انکار از اون که حرف سید دوتا نمیشه و حالا هم که شده دیگه کلاهمون برای کسی پشم نداره وما بگیم مگه شهره هرته؟همشهری گوشت همشهری رو میخوره استخونش رو دور نمیندازه و اگه کسی گفت بالا چشمت ابرو ،چشم و چار براش نمیذاریم و اون بگه من خیلی شاکی شدم و ما بگیم قهر نکن ،جلو درو همسایه خوبیت نداره و اون بگه راه نداره و  حالا ببینم چی میشه وباز اصرار از من که اقلا بیاید دانشگاه برای روحه اون مرحومه مغفوره یه فاتحه بخونیم و طلب آمرزش کنیم وچه دردسرتون بدم که قرار شد بریم دانشگاه برای پاره ای از مباحث و اگه هم نشد بزنیم چش و چار همدیگه رو در بیاریم .اصلا انگار نذر کرده بودیم همه یهو بریم دانشگاه گیس و گیس کشی.....

ادامه مطلب ...

یک پی نوشت مستقل...

هوالمحبوب: 

در پی کامنتهای محبت آمیزه(!!!!!!!) عده ی قلیلی از دوستان جان  مجهول الحال  مبنی بر اظهار خرسندی از مطالب پست "اقتصاد مدیریت و EMBA های ساوه ای"اعلام میدارد که ضمن تشکر از لطف دوستان و اینکه هر چی میگی خودتی(!)، دوستانی که از مطالب ذکر شده کمی تا قسمتی حالشون گرفته و خدایی ناکرده ناراحتند بروند سرشون را بزنند تو دیوار و اگه خیلی ناراحتند بروند خودشون را بکشندکه بهترین راه برای آقایون اینه که خودشون را یا از یه ساختمونه بلند پرت کنند پایین یا خودشون را دار بزنند و برای خانمها اینه که قرص بخورند(ترجیحا 100تا)یا توی اتاق در بسته بخوابندو شیره گاز را باز کنند.خواهشا قبلش  اعلام نکنید وادا و اطوار در نیارید تا خودتون را نکشتید نجاتتون بدهند ها!نگرانه بعدش هم نباش ، تو خودت را بکش من حبسش رو میکشم داداشه من!چرا که نه از معذرت خواهی خبریه،نه از تغییر یا حذف پست نام برده.

دستت را بنداز من بچه ی گاراژه غدیر ژانگولرم ها! 

 

"تو پنداری که بدگو رفت و جان برد؟

حسابش با کرام الکاتبین است!"

تعطیلات یک خوشه یکیه بی نوا......

تعطیلات خوبی بود....

هم استراحت کردم،هم یه عالمه فیلم دیدم،هم توووووپ مطالعه کردم ،هم یه گردشه کوچولوی بیرون شهری رفتم و هم به عزیزام سر زدم و هم یه شله زرده معرکه پختم و هم کلی شله زرد خوردم و دوباره از فردا روز از نو روزی از نو و دوباره واسه یه لقمه نون، هی به هر کس و ناکسی رو بزن وواسه خرج و مخارج سنگینه این زندگیه فلاکت بار صورتت رو با سیلی سرخ نگه دار و هی چشاتو هم بذار و هی از خودت کم بذار و باز هم هشتت گروی نه ات باشه.دیگه آدمی که خوشه یک باشه چی ازش می مونه غیر از فقر و فلاکت و بدبختی و چشم انتظار یه رایانه ی ناقابل(ببخشید)،یارانه ی ناقابل که آیا کفاف زندگیشو بده یا نده؟ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.....(آخ جون من در صدر وام گیرندگان دانشگاهم!)

(دیشب شماره ملی  خودم ومامانم سند کردم به مرکز آمار ایران،گفت اصلا ما جزو  این مملکت نیستیم و هویتمون گمشده!مال بابا را SMS کردم، نوشت خوشه ی خانوار :یک!!!! فک کن....توهم خوشه 3 بودن کشته بودمون ها.معلوم شد اون دفعه شماره ملی بابا را اشتباه فرستاده بودیم که 3 شده بودیم و حالا ما هم شدیم زیره خط فقر واز اون موقع تا حالا ما به دستور بابادر محاصره اقتصادی، سیاسی در دره ی شعب ابیطالبیم که از بخت بد و این تکنولوژی و دواهای سوسک و مورچه و موریانه کش دیگه موریانه هم پیدا نمیشه اطلاعات خانوارمون را بخوره و چیزی جز بسم الله نذاره که محاصره بشکنه و بابا ما را از تحریم در بیاره!نه نه مون هم دیگه غذا نمی پزه میگه گاز مصرف میشه و شبها هم که خونه ظلمات و تاریک با نور شمع طی طریق میکنیم و بیا ببین که خونمون کربلاست.آب و برق و گاز وتلفن و همه چی رو قطع کردیم مبادا قبض ها بیادو توان پرداختش رو نداشته باشیم وحالا تا چند وقت توهم خوشه یک بودن همه را میگیره.(پس اینکه میگفتند خوشه یکی ها نونشون تو روغنه پس  چی بود؟اینا که دارند مارا عین توی گوانتانامو میکشندمون!) مامانم از همین حال نقشه کشیده واسه رایانه اش(ساری!)یارانه اش!)

عرض میکردم که تعطیلات خوبی بود(البته تا قبل از خوشه دار شدنه رسمیه ما!)....10،11 تا فیلم گرفته بودم تا این چندوقته با فراغ بال تماشا کنیم و شبها اتاق من سینما خانواده بود.البته لازم به ذکره اون دسته از  فیلمهای اوریجینال زبان اصلی قبلا توسط من که نقش وزارت فرهنگ و ارشاد را داشتم چک میشد که مبادا یه دفعه صحنه ی منکراتی داشته باشه(استغفرالله!) که برو بچ جو گیر بشندوخر بیار باقالی بار کن و البته که مثل همون وزارت یاد شده بعد از مستفیظ شدن از صحنه های نامبرده اجازه ی پخشش را میدادم و تا به مناطق ممنوعه میرسیدیم مثل پلنگ خیز برمیداشتم و Skip  رو میزدم ومیگفتم اینجاش خش داره اعصابمون را خورد میکنه!!!!!!!! کلهم سر پخش این فیلمها کلی خسته میشدم چون یا باید ترجمه میکردم یا Skip میکردم...(ای ول مترجم!.......ای ول سینماچی!)

مطالعه هم که دردسرای خاص خودش و البته لذت خاص خودش را داشت.بعد هر کتابی هم باید مثل انشاءهای مدرسه واسه مامانم خلاصه اش رو تعریف میکردم تا اون دیگه زحمت خوندنش رو نکشه!4تا کتاب خوندم:"اسکار و خانم صورتی!؛ اریک امانوئل اشمیت"(فوق العاده بود)،"یازده دقیقه؛پائولوکوئلیو"(کلی خجالت کشیدم خریدمش ،کلی دردسر از سر گذروندم تا خوندمش!حتما تو پستهای بعدی راجبش مینویسم:))و"دزیره؛آن ماری سلینکو"(که جلد دومش یه فصل دیگه مونده وامشب تموم میشه و این هم معرکه بود!)

خلاصه که تعطیلات رفت تا عید نوروز که آیا کی زنده و کی مرده.واسه تعطیلات عیدهرشب برنامه ی شاهنامه خونی گذاشتم!احتمالا هم از هفته ی دیگه باید بریم دانشگاه و دوباره از حسابداری بیافتیم تا بشیم درس عبرت آیندگان.سال داره تموم میشه و بهمن با تموم هیجانش داره جاش رو میده به اسفند .اسفندی که همیشه واسه من آبستنه اتفاقاته غافلگیرکننده بوده؛ چون داره میرسه به آخرش و همیشه آخرش خوب تموم میشه یا شایدم شروع میشه!!!!

پ.ن:1- روز انتخاب واحد پست بچه ها رو میذارم تا خودشون هم بکیفند!

2-فردا قراره بازرس بیاد واسه تائید محل آموزشگاه و من مثلا باید ادای مدیرای کاربلده خاک تخته خورده ی حسابداری افتاده را در بیارم(بمیری که اینقد حسابداری حسابداری کردی!)

3->>>>>>>:)

حقوق صاحبان سهام+بدهی=بستگی به خوشه ات داره!

هوالمحبوب: 

 

همه ی امتحانای ریزو درشت دنیا یه طرف این اصول حسابداری یه طرف!(خداوکیلی حسابداری هم شد درس!آخه آدم داراییش زیاد میشه بدهکار میشه؟!)تو عمرم تا حالا غلط به این گندگی نکرده بودم!!!هرچی میخوام بگم گذشته ها گذشته و مهم نیست تو کتم(katam na kotama!) نمیره که نمیره!فک کن 3 واحد درس،صفر! بقیه آدما مهم نیستند،حیثیتم پیش خودم به باد میره و از خدا خجالت میکشم که این قدر پررو و قدر نشناس شدم و دارم مثل بز زندگی میکنم!مانیا میگه هنوز فک کردی دبیرستانی هستی که اگه درس نخونی خدا دوستت نداره(آخه تا دبیرستان فک می کردم هرکی درس نخونه خدا دوسش نداره!"اه،اه ،اه،چندش!") و سد رضا میگه اونقدرام مهم نیست واز من بعیده وبچه ی جناب سرهنگ می گه گذشته رفته پی کارش ونفیسه میگه ایشالا از ترم دیگه وفرحناز می گه خاک تو سرت! و هانیه میگه نه ایشالا نمی افتی!{بابا چرا هیشکی باورش نمیشه من برگمو سفید دادم=>برگه ی سفید=صفر!}

وهانیه  باز میگه نه ایشالا!!!!!!!!!!!!!!!!!!(عجبا!)

و خودم.........

خودم حرفی واسه گفتن ندارم.غصه نمی خورما!اصلا و ابدا!ناراحتم و انگار شرمنده و زبونم نمیچرخه بگم مهم نیست،که مهمه!این چندوقت هم که قوز بالا قوز،دپسرده شده بودم(دپسرده=دپرس+افسرده) نه اینجور!بدجور! سوالای اساسیه زندگانیم یه طرف این میتی کومون هم صبح،ظهر،شب بعد و قبل غذا به دستور پزشک رژه میرفت رو اعصاب ما!خدام که قربونش برم هرچندوقت یه بار به عوامل طبیعی و غیر طبیعیش دستور میده کلی با ما شوخی کنندوسره کارمون بذارندو اون بالا میشینه و باگونیا و پرگارو نقاله اش درجه ی صبر ما رو اندازه میگیره و میخواد ببینه چقدر جنبه ی شوخیاش رو داریم و کلی باهامون حال میکنه و ماهم بلاتشبیه ایوب نیستیم که،به30درجه نرسیده گندش در میادوخیط میشیم و روسیاه ودیگه خر بیار باقالی بار کن!!!!

(سرمو میکنم بالا یه چشمک میزنم و میگم دروغ که نمیگم، اما چاکرتیم!!!)

صبح داشتم با هانیه حرف میزدم ،صحبت حال به همزنی امتحانا و ترم جدیدو وام ونمره و این کوفت و زهرمارا!(بدون کارت دانشجویی هم وام میدند،البته بستگی به خوشه ات داره!راسی خوشگله خوشه چندی؟!).........؟!).بعد هم با مانیا تبادل اطلاعات کردیم در مورد اینکه بالاخره ما  که خوشه 3 هستیم پول داریم یا مفلس!(پس چرا .........

ادامه مطلب ...