_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

شمع شدم...شعله شدم...سوختم...

هوالمحبوب: 

 

یاد دیروز می افتم.خودم هم کم کم داشت باورم میشد خبریه!عجیب رفته بودم تو حس!یعنی داشتم میرفتم!توی عمرم سیل طرفدارا  یهو اینقده تحویلم نگرفته بودن!دیگه چرا ماچم میکردند رو نمیدونم!انگار اونها هم جو گیر شده بودن وفکر میکردند عیده!دو سه بار به شوخی گفتم مگه عیده؟ولی حالیشون نبودومیخندیدند.داشتم کفری میشدم و اگه یه ذره قضیه ادامه پیدا میکرد احتمالا به همشون چنگ میزدم!کافی بود بگم ساعت چنده؟ همشون چنان با اشتیاق گوش میکردند که خودم باورم میشد یه چیزه خارق العاده گفتم یا نکنه میخوام بگم!؟!.....

 ازیک ماه قبل از نوروز تا همین یه هفته پیش ،دو نفر از دوستای قدیم وهمکارای سابق ویکی از شاگردای 4سال پیشم که حالا داشت تدریس میکرد باهام تماس گرفتند که خانم"جباری"فرمودند شما وقت آزادتون کی هست که بیاید آموزشگاه بهتون کلاس بدیم؟

و در جواب سوالم که خانم نامبرده کی هستند؟میگفتند :"وا!مگه شما نمیشناسیدش؟ایشون خیلی از شما تعریف میکنند!"(نمردیم یکی از ما تعریف کرد!)

به مغزم خیلی فشار اوردم،از من که آدمها رو با جزئیاتشون توی دفترچه ی خاطرات مغزم جا داده بودم ،بعید بود! ولی اصلا یادم نمیومد.

تا اینکه اون هفته وقتی بهناز بعد از 2 سال بهم زنگ زد وگفت:"خانم جباری میخواد بدونه کی وقتت آزاده؟"با لج بهش گفتم به ایشون بفرمایید به جای پیغام پسغام،پرده از رخ بکشند تا ما رؤیتشون کنیم و اینقدر گانگستر بازی در نیارند!

کمتر از 24 ساعت ایشون از پس پرده بیرون اومدندوبا سلام وصلوات فرمودند بنده رو کاملا میشناسند ونشون به اون نشون که بعد از اینکه رفتید خونه واسه کنکور درس بخونیدونیومدید تواون آموزشگاهی که توش کار میکردید، من شدم منشی آموزشگاه و من همونم که هر موقع میومدید کلی ما حال میکردیم!وحالا من توی یه آموزشگاه دیگه هستم و شما هم شنبه کلاس دارید ساعت 4و تشریف بیارید ویادتون نره ودلمون واستون تنگ شده وفعلا بای بای!(اصلا من این خانوم رو دو بار دیده بودم!) (خوب یکی بهش بگه وقتی من نبودم تو اومدی!عجبا!)اصلا از من نپرسید میای؟نمیای؟امرکردند بیا و من تصمیم گرفتم برم ببینم چه خبره؟!

وا!

شنبه ترسان ولرزان رفتم به دیدار مکان وافرادی که ازشون هیچ تصوری نداشتم واز همون دم در ماچ و موچ و"دسته گل محمدی ،به این مکان خوش آمدی" و"باد آمدوبوی عنبرآورد ...با خودش خیار چنبرآورد"و"گل اومد ،بهار اومد،کمبزه با خیار اومد"و.......

این ما رو ول میکرد اون یکی میگرفت و اون ول میکرد ،یکی دیگه من رو در آغوش میگرفت و جو از بس عاشقانه ،عارفانه،شاعرانه شده بود داشتم منفجر میشدم! همکارای سابق،دوستای دوره دانشگاه،همکلاسی کلاس زبانم وشاگردای سابقم بودند.الهی  ی ی ی ی ی !.بیچاره اونایی که من رو نمیشناختند هم به تبعیت از بقیه دست و روبوسی میکردند ومثل اینکه فکر کنند با آدم مهمی ملاقات کردند،مراتب خوشبختی وخوشوقتی وشعفشون رو هی توی صورت بنده پخش وپلا میکردن!

خانم جباری هم هی از من تعریف میکرد،که من فلانم وبهمانم!ونمیدونم اینا رو از کجاش اوورده بود!یعنی اینکه نمی دونم از کجا این حرفا رو میزد وماهم داشتیم کم کم باورمون میشد چقدر خفنیم!ودیگه روم نشد به خانوم جباری بگم اصلا ایشون رو یادم نمیاد!!

اسمم رو زده بودن دومین نفرلیست مربی ها وقاب هم کرده بودن!یعنی عملا من دیگه نباید حرف میزدم وباید میرفتم سر کلاس وبدون هیچ حرفی فولدرومارکر رو برداشتم ورفتم سرکلاس.درس دادم و معرفی شدم ومعرفی کردم.رییس آموزشگاه اومد سر کلاس واسه بازرسی وبعد کلاس کلی تحویلمون گرفت!از حرکتش معلوم بود داره محتاط رفتار میکنه وهیجان زده است از داشتن من !!!

معلوم نیست در مورده من چی به گوشش رسیده بود!به هر حال کلی خارجی شده بودم!!

تبلیغات چه ها که نمیکنه!

یاد شعره Advertisement می افتم وایمان میارم به اینکهIt pays to advertise!

بعد ازکلاس عجله داشتم برسم به کلاسم توی آموزشگاهه دیگه وخانوم جباری من رو واسه فردا که روز معلمه دعوت کردند وما هم روشون رو زمین نینداختیم و امروز کلی معلم تو را سپاس وشمع شدی شعله شدی سوختی وچوب استاد به ز مهرپدرومعلم چو فرغونی از کاهگل است!

جلسه بود وهمایش سپاسگذاری ! ومن که تازه وارد بودم کلی حال کردم ومربی هایی که دیروز ندیده بودم هم کلی از زیارت اینجانب مشعوف  شده ودوباره اون مراسم بامزه ی دیروز تکرار شدو از اونور سیل SMS  بود  که  هی ما رو شمع کردند وسوزوندند و تبریک گفتند ومنم هرچی زور زدم تشکرکنم ،نشد که نشد.چون هم داشتم آب میشدم وهم اینکه هیچکدوم از کلیدهای گوشیم کارنمیکردوفکر کنم اون هم تحت تاثیر این همه ابراز محبت داشت،به دلیل بی جنبه بودن،خودزنی کرده بود!

با یه شاخه گل وکلی دریافت تشکر به خاطره نطق غرایی (قرا؟غررا؟قررا؟!)که درجهت پیشبرد اهداف آموزشگاه از خودم متشعشع کرده بودم وسوابق گران سنگی که با دیگرون Share  کرده بودم، راهییه خونه شدم.

شایدتعریف از آدم حسه خوشایندی رو بهت منتقل کنه.اما همیشه من رو نگران میکنه!

اصولا زیر ذره بین بودم حس خوبی نیست واسم!

پائیلو کوئیلو توی "زهیر" میگه:" وقتی از آدم تعریف میکنند ،باید نگران رفتارت باشی!"ومن بیشتر از اینکه نگران باشم ،اضطراب دارم!

خنده ام میاد!

بابا معلمه،مامانه نرگس معلمه،خانم سامانی معلمه،آقای کریمی معلمه،معلمه کلاس اولمون معلمه،استادگُرد معلمه،استادحسینی معلمه،معلمه فاطمه اینا معلمه،خانوم عباسی معلم تاریخ مدرسه راهنماییمون معلمه،آقای سعیدی دوسته بابا معلمه و من معلمم!جون من خنده دار نیست؟

یاد8 ساله پیش می افتم.وقتی واسه اولین بار رفتم سر کلاس!وقتی اولین بار Laptop رو تاپ و دامن معنی کردم!!!وقتی با پا م زدم توی ساق  پای جعفر!!!وقتی ازترس سرکلاس آقای منانی داشتم سکته میکردم!وقتی علی درحد تیم ملی سرکلاس اذیت کرد و من تا 3 روز صدام گرفته بود!وقتی سیما سرکلاس با نگاهاش آزارم میداد!وقتی سامع پولم رو خورد ووقتی نوه ی حلیمه میومد درسش رو میپرسید،وقتی باآقای فروتن و حسن آقا کلاس داشتم،وقتی خودم رو میکشتم آقای مظاهری یه کلمه Listening بنویسه،وقتی منیره دانشگاه قبول شدو وقتی ..........

تمام آدمای زندگیم معلم من بودند.همه شون! و من فقط شاگرد بودم.یاد دادندو یاد گرفتم.شاگرده ناخلفی بودم!خودم میدونم،گاهی فراموش میکردم و فراموش میکنم

خجالت میکشم از خودم.خیلی!

ازپیام تبریکتون ممنونم.خیلی ی ی ی ی ی!

معلمهای مدرسه ام رو از اول مرور میکنم:خانم پورشفیعی(با اینکه شاگرده خوبی بودم ازش میترسیدم!واسه کلاس اول زیادی خشن بود!)،خانم سلیمیان که بعد اسدی شد وبعد مهدیان ،خانم سلیمیان(این یکی دیگست!)،خانم مختاری که بعد شمشیرگر شد،خانم عرفانی که بعد شد موسی پور(این تعویض معلم واسه این بود که هی وسط سال میخواستند برند وضع حمل کنند!!)

 وبعد راهنمایی  ودبیرستان وپیش دانشگاهی که پراز معلمهای جورواجور بود.

همه شون رو مرور میکنم وواسشون دعا میکنم.واسه اونا وتموم معلمهای زندگیم.

نمیدونم کی خوابم میبره اما هنوز خنده ام میاد!

:)

****************************

پ.ن:1- هیچکدوم از دکمه های گوشیم کار نمیکنه!هم اکنون نیازمند یاریه سبزتان هستیم! 

 

2- دوست نداشتم کامنتهای دو پست قبل رو تائید کنم.ساری! 

:)

نظرات 9 + ارسال نظر
امید 1389/02/13 ساعت 13:15 http://faramushy.blogfa.com

سلام
خوبی؟
خاطره نویس شده یا!!!
چه خبرا؟

جوونی کردم
شما ببخشید
:)

من نه منم 1389/02/13 ساعت 20:27

بابا معلم!
روزت مبارک
جدی نگیر
به قول خودت آدم ندیده زیادپیدا میشه

میشه این کتابچه ی نقل قولهای من رو بسوزونی یه حرف از خودت متشعشع کنی؟!

زی زی 1389/02/14 ساعت 11:17

روزت مبارک معلم جان!البته من به معلما خیلی حسودیم میشه،چون خییییلی تعطیلات دارن ، شغل انبیا را هم دارن ، همیشه هم غرمیزنن،همیشه هم همه روزشونو بیاد دارنو تبریک میگن ولی ما چی؟ نه روز مهندس و نه دانشجو ،هرگز تبریکی نداریم:(
بخاطر آموزشگاه جدید هم تبریکات مارو بپذیر،نذار بااین هندونه زیربغل گذاشتنا حق و حقوقتو بخورن خواهرم(شکلک چشمک و خنده با هم)

ما هم به اونا حسودیمون میشه
بیشتره انبیاء چوپان بودند،نه؟
:)

[ بدون نام ] 1389/02/14 ساعت 16:50

تو بهتر از این هم میتونی بنویسی
وقتی تقلید شروع میشه،نوآوری دفن میشه
روزت مبارک
:-O

یه چیزی تو مایه های تقلید کاره می....ه؟
!
هنوز اینقدرخودم رو کشف نکردم

عموقاسم 1389/02/14 ساعت 17:29

شمع شدم... شعله شدم... سوختم...

نخیر عمو
شمع شدم ...شعله شدم...سوختم
:)

پریسا 1389/02/17 ساعت 00:33 http://ashegheto.blogsky.com

سلام
منم دختر خوبی ام
از وبلاگ منم بازدید کن.
[گل]

دو دختر خوب در یک اقلیم نگنجند!
؛-)

محمد 1389/02/17 ساعت 05:44 http://shanc.blogsky.com

سلام
دختر خوب!
دمت گرن بابا
تا الان بیداری؟!؟!

یه عمرخواب بودیم طوری نبود؟
انگارهمه با بیداری مشکل دارند!
عجبا!
:/

یعنی تو نمیدونی؟ 1389/02/20 ساعت 01:28

چرا کامنت دونیه تولد را بستی؟
ترسیدی غیر از خودت یکی دیگه هم تولدش را تبریک بگه؟
راستی تولد کی هست اصلا؟
من که میدونم چته
خدا خودش رحم کنه
راستی روزت کی بود؟مبارکه
پس روز من کی میشه؟
نمایشگاه رفتنی شدی خبر بده
داری میای خونه 2تا نون هم بخر
دی دی
:-D

خدا همه رو به راه راست هدایت کنه!
آمین!
:)

محسن 1389/02/22 ساعت 14:41

همه ی روزهای هفته انتظار میکشند
محض خاطر من نه
محض خاطر این هفت روز سرگردان
بازهم نه؟
مبارک باشه

ما کجاییم در این بحر تفکر،تو کجایی؟!
:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد