_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

مارا هم از این نمد کلاهـــــــــــــــــی...

هوالمحبوب:

 

تمام طول روز وشرکت وخستگی و گاها چرت زدن وخندیدن ونالیدن وغر زدن وبعد ناهار خوردن و باز کارکردن و باز طفره رفتن از کار و باز کار و باز کار یه طرف ،این کلاس بعد ازظهر من با نسیم و محبوبه و فرشته و غـزل یه طرف!

اصلا عشق میکنم وقتی میرم آموزشگاه.کلاس از حالت کلاس بودنش خارج شده بعد از حدود سه چهارترم باهاشون بودن وبه جای زل زدن به کتاب وگرامر مرور کردن وتکرار کردن راجب مسائل روز حرف میزنیم واتفاقاتی که واسمون افتاده.کلمه واصطلاحات جدید یاد میگیریم   ومن هم توی همین خاطره تعریف کردنها هم گرامر درس میدم وهم تمرین میکنم وهم تکرار واونها هم هیچ متوجه نمیشند که ترم داره تموم میشه وکل کتاب را درس دادم.

همه شون را دوست دارم بدون استثناء.یعنی نمیتونم از بینشون یکی رو انتخاب کنم ،حتی با اینکه غزل باهام صمیمی وراحت تره وفرشته ماخوذ به حیا تره ونسیم شیطونتر ومحبوبه آرومتر.....

با اینکه یکی دوساعت بیشتر آموزشگاه نیستم اما به اندازه ی تموم طول روز پراکنش انرژی دارم وکلا همه را مستفیض میکنم ویه آرامش عجیبی دارم.اصلا اونجا خوده خوده خوده الی ام!

 

رسیدیم به unreal situation  ونحوه استفاده از If clause  ها وقراره توی همین خاطره تعریف کردنها برسم به اونجا که اگه رفتی بانک ودیدی کارمند بانک بهت بیشتر از اونی که باید؟،پول داده چه کار میکنی و اگه یهو دیدی معلمتون بیشتر از حقت بهت نمره داده چی و اگه یهو یه دفعه یه پول قلبمه از آسمون تلپی افتاد جلوی پاهات چه طور؟ وکلا          How honest are you?

تا یادم میومده توی این هشت ،نه سال تا به این درس میرسیدم التماس از من که جونه مادرتون در عین حال که حواستون به استفاده از کلمات وجملاتتون باشه راستش رو بگید وخیال نکنید جلوی دوربین هستید وباید قهرمان بازی دربیارید. گاها خودم رو میکنم ابلیس وهی وسوسه میکردم که بابا این همه پول مگه میشه برش نداری برای خودت واگه برش نداری کلا گلاب به روتون مغز خر خوردی واز این حرفا وبیشتر بچه ها هم تا آخر روی موضع خودشون می ایستادند و کم پیش می اومد کسی بگه اصلا صداش رو در نمی اوردم حتی با اینکه شاید درعمل این کار رو هم ممکن بود انجام ندن!

رسید به امروز که کلا التماس من این بود که عزیز من پول مردمه ،حق الناسه ،مگه مرض داری صداش رو درنمیاری؟توی گلوت گیر میکنه ،از توی چشمات درمیاد وراه بینی ت رو میگیره وکلا بعدها خفه میشی !یه خورده خجالت بکشین پول مردم را پس بدید واونی که پیدا کردید رو بذارید سر جاش وباد آورده را باد میبره وروسیاهی به زغال می مونه که غزل گفت: مردم میلیارد میلیارد اختلاس میکنن بعد هم راس راس واسه خودشون قدم میزنن وسیگار برگ میکشند وکلی هم حال میکنن وبعد سه هزار میلیارد(حالا شما بگو هزار میلیارد چه فرقی میکنه؟!) تومنشون میشه کلی پز که ای ول چقدر ما باحالیم! اونوقت واسه یه قرون دوشاهی که ما پیدا میکنیم ،راه گلومون بسته میشه وکلا انا لله وانا الیه راجعون؟؟حالا شاید دلمون رحم اومد واصلا به پول توی خیابون نگاه هم نکردیم ولی اصلا فکرش رو نکنید بانک بهمون پول اضافه بده وما برش گردونیم!اصلا خدا بدش میاد!معلممون هم میخواست حواسش رو جمع کنه درست نمره بده.دوره ی فیلم فارسی بازی تموم شده خانوم!شما هم اگه پول بانک رو پس بدید سرتون کلاه رفته!از ما گفتن!!!!!

فقط فرشته بود که گفت :من توی این موقعیت با مامان و بابام مشورت میکنم وازشون میپرسم باید چه کار کنم...

 و احتمالا بابا ومامان فرشته هم متفق القول اند که"ما را هم از این نمد کلاهی !" واحتمال قریب به یقین هم امرشون به حکم بابا ومامان بودن مطاع وکلا والسلام ختم کلام!


 بحث تموم شد و زنگ خورد و من  موندم و یه عالمه unless  وeven if  و only if  و would in unreal situation  که هیچ جای منطقم جا نمیشد چه برسه جایی توی جمله هام .....

دختـــــــــــــــــــــــر ِ خـــوب مبارکــــــــــــــــــــ ِ

هوالمحبوب: 

اگه تمام دنیا هم جمع بشند وبهت تبریک بگند ولی وقتی آجی یا داداشت بهت میگه که روزت مبارک ،یه چیزه دیگه ست!

همچین یه طعمی داره که با یه عالمه بستنی قابل مقایسه نیست.شاید واسه همینه وقتی احسان  هرسال حتی با تمسخر وگاهی با شوخی وجدی بهم میگه:گربمیرد دختری از قبر او روید گلی ،گر بمیرند جملگی دنیا گلستان میشود ...روزت مبارک!

از خوشحالی میخوام بال در بیارم.

حسش رو چون میفهمم ،هرسال اندازه ی یه شکلات هم شده واسه دخترها یه کادوی کوچولو  میخرم وبهشون روزشون را تبریک میگم..امروزم باید یه سر بزنم بازار ویه چیزه کوچولو موچولو هم شده واسه دخترا بخرم.تا سند بشه واسه هزار سال بعد که من روز دختر این کادو رو گرفتم واون کادو رو.تا سند بشه واسه تجربه کردنه یه عالمه حس قشنگ.تا سند بشه توی تعریف کردن خاطره هاشون با دخترها وپسرهاشون.تا سند بشه واسه یه یادش بخیره قشنگ.

امروز روزه دختره.روزه تمومه دخترها ی گل.روزه معصومه وروز تموم دخترهای معصوم.

یاد معصومه خواهر بچه ی جناب سرهنگ میفتم.دو سال پیش واسش یه تراش کوچولوی چوبیه قشنگ خریدم.دوسال طول کشید تا روزی که روز دختر نبود برسه به دستش.شاید هم نرسه.....همین هفت  هشت ماه پیش!

این روزها غرق خاطره های قشنگم.خاطره هایی که انگار هیچی ازش یادم نیست وخودش هی سرک میکشه توی زندگیم.خاطره هایی که اذیتم نمیکنه.به یه لبخند ویه یادش بخیر ختم میشه.

دختر بودنم را دوست دارم.حتی با وجود هزارتا کار که دلم میخوادبکنم ونمیتونم چون دخترم.حتی با وجود اینکه وقتی کلید خونه را جا میگذارم مجبورم از دیوار برم بالا.حتی با وجود هزاران شیطنت که همه ش واسم قشنگه وبقیه را به تعجب وا میداره.....

ازم خواست صبح باهاش برم تهران واسه نمایشگاه پلیس.بهش میگم آخه الان میگند؟من دارم میرم سر کار وبعد ازظهر هم کلاس دارم.میگه باشه !پس هرکی ازم پرسید با کی تهرانی میگم با الهام!حواست باشه!!!!!

میگم باشه!بهش نمیگم قرار بود امروز ظهر با هم ناهار بخوریم وحرف بزنیم.بهش نمیگم امروز روز دختره ویادش رفته.حتما کلی کار داره وسرش شلوغه.فقط میگم :احسان مراقب خودت باش!

عصر باید برم بازار وازطرف خودم واحسان یه کادوی قشنگ واسه فاطمه والناز بخرم.تا سند بشه واسه تمومه عمرشون.واسه چشیدنه قشنگترین طعم! 

دخترا روزتون مبارک 

همـــــــــــــــــــــــــــــــــــــیـــن!

مثــــــلا روز ِخود را چگونه گذرانیدید؟!!!!!

هوالمحبوب:


امروز از اون روزهای سرد بود.از اون روزها که من تا دم غروب صددفعه غر زدم وهی جیغ جیغ کردم که سردمه.یعنی به قول خانوم کامرانی زمستون قراره چه بر سرمون بیاری؟

همه ش هم دمه در دستشویی اتراق کرده بودم گلاب به روووتون!

ازراه که میرسم توی شرکت.میرم سر یخچال ویه پارچ آب یخ درست میکنم ومیذارم کنار دستم وهی نیم ساعت به نیم ساعت آب میخورم وهی یک ساعت به یک ساعت.....

امروز خیلی هوا سرد بود.شاید هم نبود ولی من چون سرمایی هستم داشتم منجمد میشدم.ناخونهام شده بود رنگه بنفش!همون رنگی که من بدم میاد وهی هم اینا کولر را روشن میکردند ومیگفتن گرمه ومنم هی غر میزدم.امروز از صبح حالم خوب بود.ازراه که رسیدم همه توی شرکت اینجوری نگام کردند>>>>> وگفتند چه خبره؟امروز کجا میخوای بری ترگل ورگل کردی؟

امروز یه جور خاص آرایش کردم وکلا از خودم خیلی خوشم میومد.شاید اثر شعر دیشب و موزیکش بود.به " تــــو" تقدیم کردم وخودش نبود و وقتی هم اومد پرت شد بیرون وکلا به من چه؟!!!!

عاشق اون موزیکم وهرروز موقع برگشت به خونه توی ماشین خانم کاظمی گوشش میدم.تا سوار میشم زوود آهنگ 82 را پیدا میکنم وباهاش بلند بلند میخونم وکلی میخندم.میخندم که نکنه یهو توی حس برمشنیدنش بهم طراوت میده،همراه با یه حسه قشنگ که اولها که گوش میدادم بغض بود وبعدها یه آهه خفیف و باز لبخند....

خلاصه....امروز از اون روزا بود.تا عصر من توی شرکت یخ زدم والبته بگم که از غر زدن مضایقه نکردم.بعد از ظهر هم رفتم آموزشگاه وبعد از مدتها غزل ونسیم ومحبوبه وفرشته را دیدم.چند ترم هست باهاشون کلاس دارم وبا اینکه خیلی دوستشون دارم اما از دستشون خسته شدم وهر موقع میام کلاسشون را واگذار کنم اعتصاب میکنن وباز میفتند وبال گردنه من.کلی سر کلاس خندیدیم به نسیم با جمله ها وترکیب ساختنش:the skin of banana. شما بخون پوسته موز

از بس خندیدیم خانم رسولی ،منشی آموزشگاه پرید اومد درب کلاس که آیا چی شده و ما هم که از بس خندیده بودیم صدامون کلا خفه شده بود.

بعدازکلاس کلا جیم فنگ رفتم فرهنگسرا تا باز با اون پسرای حرص دربیار سر وکله بزنم.خداراشکر که آخرین جلسه شون بودوکلاس مجتبی اینا امروز تشکیل نمیشد.این دوتا کلاس اینجا دیوونه م میکنه.یکی از یکی خفن تر!بالاخره کاسه ی صبرم لبریز شد وبهشون گفتم بعد از این 9 سال تدریسه کوفتی شما بدترین کلاسی بودید که داشتم.آخه پسر هم اینقدر بیخیال وتنبل ومسخره؟؟؟من همیشه کلاس پسرهام را بیشتر از دخترهام دوست داشتم.چون کلا هم زرنگتر بودند وهم فعالتر  و مطلع تر!کلی دعوا راه انداختم و یه عالمه خاطره از شاگردهای پسرم داشتم که کلا خجالت بکشن که روی هرچی افسارگسیخته ست سفید کردند.به طرز وحشتناکی بی ادب و بیخیال وباری به هرجهت بودن.هردوتا کلاس ها! و بعد از عرایض گوهر بارم ،کارا خدا ،از این رو به اون رو شدند ها!

چه فایده؟حالا که کلا جونم را به لبم رسونده بودندو اشک تمساح میریختند.پسره ی گنده!

بعد از کلاس میبینم اومدند دم دفتر ومیگند میخوایم ترم دیگه با شما کلاس بگیریم .عجب روویی دارند...بهشون گفتم اگه بمیرم دیگه پام را توی این فرهنگسرا نمیذارم!!!!

اینقدر خوشحالم فردا کلاسم اینجا تموم میشه واز این مسیر طولانی راحت میشم....

تا خونه توی اوتوبوس موزیک گوش میدم وچشمام را میبندم.یه خورده سردمه.توی خودم جمع میشم و واسه هزارمین بار موزیک "7 the band " را گوش میدم وباز هم گلنـــــــــــــــــــــــــــار...

با خوشبو حرف میزنم وراجب دانشگاه وپایان نامه ش میپرسم ودلم واسه دانشگاه تنگ میشه!!!

به"زیتون"- مغازه ی آرایشی بهداشتی سر کوچه- سر میزنم وکلی با خانم مغازه دار خوش وبش میکنم ویه خورده هم خرید میکنم.میرسم خونه و تنها شام میخورم ،چون دیر رسیدم وبقیه شام خوردند وبا فرنگیس یه خورده حرف میزنم وسر به سر فاطمه والناز میگذارم وباز میپرم توی اتاقم.بابا خوابیده وفرصت واسه شنیدنه نصیحت ها وحرفای تکراری نیست.!

دو سه روزه کتاب"پانته آ " را شروع کردم خوندن.هرشب چند فصل میخونم.عــــــــــــــــاشق کتابهای تاریخی ام.یه خورده دیگه مونده تا تموم بشه.مبهوت شخصیت کوروشم و اصلا زیبایی "پانته آ"  واسم مهم نیست.

"پانته آ"یکی از اون دوسه تا کتابیه که اردیبهشت ماه از نمایشگاه تهران خریدم وتازه یادم افتاده بشینم به خوندن.

امروز یه جوره خاصی بود وجالبیه قضیه اینکه با هرکی سرو کله زدم اون هم یه جور خاص شد.امروز همه میخندیدن همه میگفتن عجب!ما چه مون شده؟؟!!!

خداراشکر.....

واسه همه چی! ومن هنوز سردمه.....


خوب ببین که شاعرت با تو پر از ترانه است..

هوالمحبوب:

یعنی از بس این خیابون رفتم گفتن اون خیابونه بعدش اون خیابون رفتم گفتند این خیابونه دیگه داشتم کلافه میشدم

دیگه دست به گوشی شدم وزنگ زدم استادیو وگفتم میشه یکی بیاد من رو پیدا کنه وخانومه منشی خنده کنان گفت:شما خانومه فلانی هستید ومنم گفتم بله!من گم شدم میشه بیایید من را پیدا کنید

من حرص بخور واون هم فقط بلد بود بخنده!

بهم گفت من نمیدونم چرا این کار واسه شما طلسم شده؟!

منم گفتم شما بیا من را پیدا کن وقتی دیدمت برات توضیح میدم.خلاصه با کلی چپ چپ راست راست گفتن من پیدا شدم وخانم محترم اومدند دم درب استادیو استقبال بنده!

وقتی داخل شدم کلا هم مشتاق دیدن چهره ی ماه شب چهارده بنده بودند.مخصوصا که گویا کلی ذکر خیر بنده بوده در این روزهای اخیر که آیا بنده ممکنه کی بوده باشم که اینقدر سرم شلوغه که یک ماهه قراره بیام وقت نمیکنم بیام وکلی گویا گوشت زنده ی خواهر دینیشون را تناول کردند ومنم همونجا اعلام کردم که هرچی گفتید ومیگید خودتونید!

خلاصه یه لیوان آب خوردم وبا خانم منشی هم شرط بستم که کاردکلمه ی بنده پنج دقیقه بیشتر طول نمیکشه ورفتم به قربانگاه.ساعت 12 بعد ازظهر

ونشون به همون نشون  وقتی اومدم بیرون ساعت1:05 بود وکلی با اعتماد به نفس به خانم منشی گفتم ساعت را واسه چی جلو کشیدید الان ساعت 12:05 هستش واونم باز منتظره یه جمله از من ولبخند ژوکوند زدن بود.

یعنی توی اتاق ضبط زنده ومرده ی من اومد جلوم وآقای "م" هم فقط میخندید ومنم کلی به خودم فحش میدادم که ببین آخر عمری به چه بدبختی افتادیم وهی جونه بچه ی نداشتم رو قسم میخوردم که به جان بچه م من اهل این خبط وخطاها نبودم واون هم که کلا لااله الاالله.....

خلاصه یه ساعت طول کشید وآقای "م " هم میگفت اینجاش رو اونجور بخون واینجاش را اینجور وآخر سر هرچی میخوندم بدتر میشد وخلاصه جون داداش دردسرت ندم که بانگ براوردم که اگه میخوای مثل بچه آدم بخونم بذار مثل خودم بخونم تا کار درست از آب دربیاد وچون ایشون دیدن کلا "نرود میخ آهنین درسنگ" اجازه دادن مثل الی بخونم ومنم کلا رفتم توی فاز الی وایشون هم گفتن به به ومیشه از توش یه کار هنرپسندانه در اورد

البته فکر میکنم این را واسه این گفت که من دست به خودکشی نزنم اونم بعد از اون همه گیر دادن به فتحه وضمه وسکون واین جور خزعولاته مسخره!

به یه چیزه مهم درمورده خودم پی بردم.اونم اینکه مثل چینی ها حرف میزنم!!!!!!!!!!!!!!!!

این رو آقای "م " گفت.گفت بین کلماتت سکوت هست!!!! یه جور فاصله که ما بهش میگیم نمیدونم چی چی!

(من مرده ی اینم که دقیق فهمیدم چی گفت واسمش رو هم یاد گرفتم!!!!)

البته همکاره آقای"م"اعتقادداشت من درشروع صحبتم بین حرفام سکوت هست!اونم عین آدم حسابیا والبته که قشنگه ولی وسطش دیگه یه سکوته مختصر واسه نفس تازه کردن هم جا نمیندازم وکلا افسار سخن را به دست میگیرم ومیتازووونم!

کلا الحسود لایسود!

بعد هم که رفتم تا کار را تحویل بگیرم داشت من را به یکی از دوستاش معرفی میکرد که ایشون همونند که کلا وقتشون پره وقت ندارند وکلا با مردها بدند وبه نظرشون مردها موجودات مزخرفی میاند واعتقاد به این دارند که حقوق زن ومرد مساویه!

که من بهش گفتم :مگه نامساویه!

وایشون کلا با ترس ولرز گفتن:بر منکرش لعنت!

حالا نمیدونم از کجا به این نتیجه رسیده بود

شاید از اون دکلمه ای که واسه موسیقیش نیاز به این بود که بخونی نرو توروخدا وبمون  وایشون از من خواستن برم تو حس وخودم را جزوی از گوینده فرض کنم که حس درست دربیاد ومنم گفتم :من بمیرم به طرف نمیگم نرو بمون!بذار میخواد بره،بره!تحفه ست؟چیزی که ریخته طرفدار!!!!!!!!!!!آخه آدم به مرد جماعت التماس میکنه نرو بمون؟عمــــــــــــــــــــــــــــرا!

یا شایدم از اونجایی که بهم گفت:اینجای شعر رو با طعنه باید بخونی!مثل موقعی هست که زنها پیشه هم میشینن به هم طعنه میزنندها!

منم گفتم وا!من تاحالا پیشه زنها ننشستم طعنه بزنم!اصولا اگه طعنه بخوام بزنم به آقایون میزنم!شما که نشستین بلد شدین  یه طعنه بزنین یاد بگیرم

یعنی میخواست خودش را بکشه ها!داشت میگفت تو طعنه دار بخون این قسمت را،  به من طعنه بزن اصلا!

کلا امروز فیلمی بود واسه خودش ها!کلی مستفیض شدیم اساسی!

تصمیم گرفتم حالا که اینقدر با استعدادم برم یه سکانس هم فیلم بازی کنم.چندروز پیش ها یکی بهم گفت خیلی روحیه طنازی دارم وجون میدم واسه اینکه نقشه مادرشوهر را بازی کنم!!!!!!!!!!!!

یه تهیه کننده باحال سراغ داشتین که البته قبلش پول بده این دماغم را عمل کنم که چهره م فتوژنیک بشه واسه نقشه مقدسه مادرشوهر یه ندا بدید ممنون دارتون میشم تا آخره عمر!!!


والان اینجا ایران است،صدای الی را از اتاقش میشنوید!!!

پـــــــــَ نَ پــــــــــــــــــُ.....

هوالمحبوب:


این پـــُ نُ پــــُ هم حکایتی شده واسه خودش ها!

میدونی یه جورایی ازش خوشم میاد ،حس خلاقیت آدم را تحریک میکنه وبه کار میندازه!

حداقلش اینه که از مغزت سعی میکنی استفاده کنی!!!!!

سر کلاس از بس بچه ها خوششون میاد راجب این قضیه صحبت کنند ،خواست هر جلسه چندتا پـــُ نُ پـــس  اون هم از نوع انگلیسی بیارند واگه تمایل داشتند راجبش صحبت کنند.بچه ها هم از عشق این موضوع کلی هیجان زده میشند و کلی خلاقیت به خرج میدند ومن هم که کلا از خوشحالیه اطرافیانم خوشحااااال!

این پـــُ نُ پـــُ توی دهنه خودم هم افتاده و این چندرووز کلی همه را مستفیض کردم !

.......

** پنجشنبه ،خسته وکوفته وتشنه وگرسنه وبی حااال(!) وداغون(!!!)، از همه توی شرکت خداحافظی میکنم وعازم خونه میشم که یهو آقای "ج " و میگه :خانوم فلانی!(منظورش منم ها!!!!!!!) مسیرتون کدوم طرفیه؟ اگه هم مسیریم تا یه جایی برسونمتون.وچون هم مسیریم منتظرش می مونم تا کارش تموم بشه و وسایلش رو برداره وراهی بشیم که در همین حین آقای "س" رئیس شرکت ازراه میرسه ومیگه:مگه شما خداحافظی نکردید؟پس چرا هنوز اینجایید؟

میگم :منتظره آقای"ج " هستم تا من را تا یه جایی برسونند.یه خورده فکر میکنه وبعد با تعجب میگه: مگه "ج" با ماشینه؟

میخندم ومیگم:پـــُ نُ پــــُ  موتور اورده میخوایم بریم توی خیابون تک چرخ بزنیم!!!!!!


*** دارم با تلفن حرف میزنم ومکالمه م یه خورده طولانی شد.احسان داره راجبه یه موضوعی توضیح میده ومن دارم گوش میدم وصدام هم در نمیاد..مکالمه م که تموم میشه ،میپرسه با  کی داشتی اینقدر حرف میزدی؟میگم با احسان..میگه :داداشت؟..میگم :پــــُ نُ پـــُ   ،احسان خواجه امیری!داشت آخرین کارش رو واسم میخوند من راجبش نظر بدم!کلا عشق وحاااال!!!!


*** ADSL  ام شارژش تموم شده بود ومیخواستم تا قطع نشده تمدیدش کنم .واسه همین زنگ زدم گفتم شارژش کنن تا فردا پس فردا پول را واسشون بریزم به حساب.دوسه روز گذشت وبالاخره وقت کردم پول را بریزم به حساب.تماس گرفتم شماره پیگیری ورهگیری واینا را اطلاع بدم

.سلام واحوالپرسی میکنم وخودم معرفی میکنم وبعد از اینکه کلی احوالپرسی میکنه ،میره قلم کاغذ میاره که یادداشت کنه.همینطور که داره یادداشت میکنه ، میپرسه:پول ریختید به حساب!!!!!!!!!این شماره رهگیریه پولیه که ریختید به حساب،نه؟؟؟!!!!

میگم :پــــــــــُ نُ پــــــُ ،دارم شماره کارت شارژ ایرانسل میدم ،و ِب بگیرم!!!!!!

یعنی کلا تا دو دقیقه صدا از اون طرف گوشی نمیومد ها! طرف  ترکیده بود از خنده ،رفته بودن واسش آب قند بیارن!!!!

بی دلیل است ، تمامم رویاست!

هوالمحبوب:

دیشب کلی نوشتم...کلـــــــــــــــــــــــــــــــــی...بعد هم اومدم عکسش رو آپلود کنم که یهو سیستمم ترکید ومن موندم ویه عالمه حرف که گفته بودم وهیشکی نشنیده بود جز خودم!!!!

یادم رفت ذخیره ش کنم وکلا گویا هیچی!

اصلا مگه مهمه؟

مهم اینه من گفتم وتموم شد!

اگه یه بار باز توی حس وحاله گفتنش بودم میگم..وگرنه همینه که هست

این تیرماه لعنتی داره تموم میشه ومرداد داره از راه میرسه

مرداده مضحک وخنده دار!

این ماههای تابستون یکی از یکی خنده دارترومسخره تر

حسم نسبت به شهریور یه خورده بهتره اما کلا همه شون سر وته یه کرباسند

خدا بخیر بگذرونه

تابستونی که نکوست از تیرش پیداست !!!! که واسه من که کلی حال داد

منتظره روزای قشنگترم

نمیدونم چرا اضطراب دارم!!

مهم نیست

بازم مهم نیست

بالاخره تموم میشه

خدایا شکرت

پراکنده گویی های شماره 2!!!!!

هوالمحبوب:


داشتم توی اینترنت دنباله عوامل خشکسالی میگشتم که اس ام اس اومد:"خیلی خوشحاااااااااااااااااااااااالم! ........"

گیتاریست بود....رفته بود سرکار...توی یه شرکت خوب وداشت میگفت دیگه از دستم راحت شدید....نمیدونم چرا ولی اینقدر خوشحال شدم که اشک اومد توی چشمام.....خداراشکر...خداراصد هزارمرتبه شکر که وقتی دیگه یادت میره که هست ،خودش رو نشون میده........

بهش گفتم :دیدی بالاخره خدا خودش رو نشون داد؟خوشحالم.....کاش اینقدر سرت شلوغ بشه که هیچ وقت نبینمت.!!!!"

بهم میگه کورخوندی! من تا با هات کل کل نکنم شبا خوابم نمیبره!!!!!

الهی ی ی ی ی ی ی ی !

به غزلک ،گیتاریست  رو تبریک میگم واون هم از خوشحالی توی پوسته خودش نمیگنجه...منم خوشحالم...انگار اصلا همه خوشحالند....انگار خوده خدا هم خوشحاله.....

همیشه همینطوره!وقتی دیگه کم کم از همه جا نا امید میشی سرو کله ش پیدا میشه....

خداراشکر...بازم خدا راشکر......


عصر توی آموزشگاه بل بشویی بودها! بالاخره فرم های رسمیمون رو اوردند وباید میپوشیدیمش. من که بارنگش مشکل نداشتم.من عاشق رنگه سورمه ای ام...بقیه هی غر غر میزدند ولی من از رنگش خوشم میومد......

به تنه همه زار میزد...یا گشاد بود یا تنگ!

صدای همه دراومده بود! یه غوغایی شده بود که نگو!!!! من لباس رو پوشیدم ورفتم سر کلاس! شده بودم عین اونایی که لباس باباشون رو واسه عیدشون دادن خیاط تنگ کرده بعد هم یه گل کنارجیبشون میذارن که یعنی خیلی دوماد بشند!!!!

بچه ها مرده بودن از خنده!!!

بهشون گفتم راجب لباسم نظر بدند.البته اگه کسی گفت زشته روی پاس شدنش آخر ترم حساب نکنه!!!!

غزل گفت من ترجیح میدم بیفتم تا دروغ بگم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

لباسش خوشگل بود ویه خورده واسم گشاد و اون نوار طلاییش میرفت رو اعصابت ها! توی ذوق میزد طلاییش!مثل این زنها که شیش کیلو طلا به خودشون آویزون کردند یا دندون طلا کاشتند وهی لبخند میزنن تا معلوم بشه!

وسط ساعت کلاس رفتم توی دفتر وگفتم :من این رو نمیپوشم! نوار طلایی دیگه چه صیغه ایه! من میخوام با نوار نقره ای بپوشم!

گفتند نوار نقره ای ماله اون شعبه ست!

رفتم توی رختکن ولباس با نوار نقره ای رو پوشیدم و زنگ زدم به خانم رسولی و گفتم: میشه من رو بفرستید اون شعبه؟چون من لباسم رو از تنم در نمیارم!اگه زورتون میرسه بیایید خودتون در بیارید! تا بیاید اینجا کلی خاکیش میکنم که نتونید به کسی دیگه بدید!

کلی خندید .گفت :اندازه تونه؟

گفتم:اوهوم!سایز فقط سایز من!استاندارد!!!

گفت: پس ایرادی نداره!!!!

خلاصه اینم از این واونم از اون!

باید یه خورده توی کمرش رو تنگ کنم ...ولی من تنها کسی بودم که ازلباسم راضی بودم وخوشحال وخرم اومدم خونه! زینب دوشب پیش من رو بعد از ده روز دیده میگه :چرا اینقدر لاغرشدی؟؟بهش میگم مهم نیست...زود چاق میشم!ازبس ماشالا فعالیت ذهنیم زیاده!هرچی میخورم سوخت میشه!!!...الهی بمیرم برا خودم!من اصلا این چندوقت اشتها نداشتم !همه ش یه وعده غذا میخوردم اونم نصفه نیمه!!!چندوقت دیگه هم که ماه روضونه کلا تموم میشم!!!!....................


نمیخوام به چیزی فکر کنم...اما نمیشه......وقتی یادم میاد میخوام خودم رو بکشم!!!


راستی من چه طور به خودم اجازه دادم یه سری حرفها رو بشنوم یا یه سری حرفها رو بزنم؟؟؟؟

به خودم میگم :الی! این تو بودی؟؟؟؟؟؟واقعا این تو بودی؟؟؟؟یعنی اینقدر نمیتونستی از مغزت دستور بگیری؟؟؟؟؟یعنی اینقدر؟؟؟؟؟

وای خدای من! نشستی اونجا وخوب داری با من شوخی میکنی ها!!!!

دلم میخواد شعر بخونم...............خیلی بخونم......تمومه شعرای دنیا رو.....میخوام تا خوده صبح بیدار بمونم و فقط شعر بخونم...بلند بلند ولی نمیشه......شعرم مخاطب نداره....باز همون مار و همون شیلنگ!!!!...دلم شعر خوندن میخواد وشنیدن وشعرم مخاطب نداره!!!!...یه عالمه خسته م....


چقدر بده ،چقدر بده بشی سنگ صبور کسی که هر یه کلمه درددلش ودلتنگیش  تیریه تو قلبت ولی باز دستاش رو بگیری و بگی :آرووم باش! من کنارتم!نمیذارم آب تو دلت تکون بخوره آجی!

همه چی درست میشه!

ودرست شدنه همه چی به قیمت تموم شدنه توست!!!!ولی مهم نیست!!!!

چقدر بده نمیتونم نسبت به اطرافیانم بی تفاوت باشم...چقدر بده......


*************************************************

1. 

2 . تازه یادم افتاد بگم: سید ممنونم به خاطره تمومه نگرانی هات و بودنت ،اینی که دوست خوبی هستی...اینی که سکوت میکنی...راستش شب که پیامت رو خوندم ....هیچی!....من هیچ وقت حواسم نیست کی اینجا رو میخونه...همه ش حواسم به اینه بنویسم تا یادم نرفته...بنویسم تا نترکیدم...بنویسم تا تموم نشدم...بنویسم تا تموم نشده.....اصلا من کاره یواشکیی نمیکنم که نگران باشم...اصلا من.....ولی آره!حق ندارم کسی رو نگران کنم...واسه همین زوده زوده زود خودم میشم.....راستش خجالت کشیدم ولی به خودم گفتم : Take it Easy

3.


4. خدایا شکرت


5.

بفرمایید شام.....

هوالمحبوب:


الان که الناز اومد گفت شام چی درست کنم وپیشنهاد دادم کتلت بپزه مرده بودم از خنده ها!

نه اینجور بد جور...تا از اتاق داشت میرفت بیرون داد زدم تخم مرغ یادت نره ها!!!!......

صبح که از خواب بیدار شدم چسبیدم به شست وشو و بعدش هم یه جلسه نشستم پای سخنرانی بابا اندر مباحث آدم نشدنه بنده و «نرود میخ آهنین در سنگ » و بعدش هم اومدم نت واسه جمع بندی مباحث دیروزه همایش وچک میل کردن وزیرو رو کردن بیلوکس......

گیتاریست نشسته بود واز نبود غزل خانوم ، عیالشون نهایت استفاده رو میبرد واسه خودش «ماهک ماهک » میخوند ومینواخت و آمتیس جونم هم مشغوله رووم داری بود و«گرامی خوش آمدی!»

گیتاریست واسه ناهار تصمیم گرفته بود دستور کتلت مامانی رو بگیره و واسه ناهار کتلتی رو بپزه که توی پست قبلی ازش در خاطرات بچگی م یاد کرده بودم ومن هم قرار شد بشم «الی طغرل» وکلی مستفیضش کنم.....

مواد لازم :

گوشت چرخ کرده، سیب زمینی ،پیاز،ادویه وزردچوبه وهرچی از انواع ادویه که دلت خواست  وآرد نخودچی و همین.....

مواد آماده شد وهمه چی چرخ ورنده شدو با هم مخلوط شد وبه جای آرد نخودچی هم قرار شد آرد گندم بریزیم وفرض کنیم آرد نخودچیه.....

گیتاریست از آشپزخونه واجاق گاز وبکم داد ومن هم مشغوله توضیح دادن بالای میکروفن شدم..البته خودش قبلا همه مواد رو مخلوط کرده بود ومن گویا فقط باید توضیح میدادم کتلتها رو باید الان زیرو رو کنی ویا :چرا قاشق رو گذاشتی روی گاز کثیف کار! قاشق را بذار توی یه بشقاب!

یا مثلا راجب فعالیت مولکولهای روغن و نحوه ی جلز  و ولزشون صحبت میکردم....

خلاصه یهو گیتاریست گفت چرا اینا از هم باز شد ومن که داشتم صحنه را مشاهده میکردم اثری از باز شدن ندیدم ومیدیدم همچنان داره کتلتها رو زیر و رو میکنه .وبهش گفتم نه بابا باز نشده...ادامه بده!حالا هی اون میگه باز شده هی من میگم فکر میکنی باز شده از هم ادامه بده!!!!

بالاخره کاشف به عمل اومد وبکم قفل کرده واسه من و من دارم صحنه های نیم ساعت پیش رو میبینم....

جونم برات بگه شما که شما باشید یهو وبکم آپ تو دیت شد تصویرش ویه صحنه ای دیدم عجب الغریب ومتحیر کننده وغیر قابل تصور.....یه ماهیتابه مملو از گوشت کوبیده

وگیتاریست که هی اینطوری میشد  

ومن که .....

خدایا......چرا اینطوری شده بود؟؟؟؟؟

از خنده مرده بودم و از خجالت کبود ونمیدونستم کجا ایراد داره که یهو یادم افتاد تخم مرغ نریختیم توی کتلتها 

- گیتاریست تخم مرغ یادم رفت ...

- الی

خدای من یه صحنه ای بودا...بفرما این شکلی >>>>> کـــــتـــلـــت کــــوفـــتــــه ی گــــیتـــاریــست، مخصـــــوص ســـــر آشــــــپــــــز   


وای خدای من روده بر شده بودم از خنده

- الی تو که بلد نیستی میمردی بگی بلد نیستم؟سرنیزه گذاشته بودم پشت سرت؟میمردی از مامانت بپرسی؟آخه چرا زحمتهام رو به هدر دادی هااان؟

بهش گفتم بابا خوشمزه شده  که! فقط قیافه نداره! 

_  آخه من این رو چه طوری بخورم با این قیافش؟

_ چشمات رو ببندو بخور!! 

_ چرا مزه گوشته خام میده پس؟

- حتما درست نپختی خوب!

- پس تو چه جور راهنمایی هستی هااان؟

- بابا من راهنمام ، اجاق گاز که نیستم که! عجب!!!

- دیدم چه جور راهنمایی کردی!!!!

- اصلا تو خونه تخم مرغ داری؟ نداری دیگه!!!واسه همین گفتم تخم مرغ نمیخواد، مراعاتت رو کردم!!!

- من میرم میخورمش بالاخره که حروم شد! اما اگه برنگشتم بدون مرده م ! به غزل بگو شوهرت یه مرد بووود !!!!!

وای خدای من....اصلا نمیتونستم خودم را کنترل کنم...حسم قاطی پاتی شده بود.....هم کلی خجالت کشیدم وهم کلی خندیدم...خوب به من چه؟تخم مرغ یادم رفته بود خوب!!!این چه عادتیه این مردها دارن همش باید بهشون بگی چی کار کن چی کار نکن!اصلا از مغزشون کمک نمیگیرن!عجبا!!!!!



************************************************************

پ.ن:


1)روزه بابا  رو به همه ی باباها و روزه مرد را  به هرچی مرد توی دنیاست(اگه هست!) ،تبریک میگم!!!


2) غزل جون  اولا تولدت مبارک دوما یه خورده به این شوهرت آشپزی یاد بده !چه معنی داره مرد آشپزی بلد نباشه بعد توی کتلت تخم مرغ نریزه بشه کوفته؟!!!!پس تو چه طور به این شوهر کردی آشپزی بلد نیست!!


3 ) هی آقایون محترم غر نزنید :

روزه جوراب و زیر پوش مبارک! اگه خانوما این کادوها رو میخرن واسه خودتونه!!!حالا خوب بود میرفتن یه کادو گرونقیمت میخریدن کلی پول از جیبتون میرفت؟؟هااان؟

با اینکه من از وضع خودم دلگیرم.....بی هدیه برای تو پدر میمیرم

درشهر به هر مغازه رفتم دیدم.......جوراب نداشت بنده بی تقصیرم!!!!

4)ممنون گیتاریست عزیز که بالاخره این کامپیوتره خفن من رو درست کردی .ممنون.خیلی ممنون.اگه آشپزیت رو خوب کنی حرف نداری دیگه!

کوچه ی ارغوان....

هوالمحبوب: 

اینقدر خوابم میومد که حد واندازه نداشت

سابقه نداشت حتی اگه از بی خوابی داشتم میمردم بیشتر از ساعت 9 بخوابم.اما این دفعه فرق میکرد...انگار کوه کنده بودم وکلی خوابم میمود..خواب اومدنم یه طرف این نگرانیهای گاه وبیگاهم یه طرف....گوشی رو برداشتم وخواب آلود دوتا اس ام اس دادم وباز اون دنده خوابیدم .نمیدونم چقدر خوابیدم اما توی همون خواب وبیداری شصتم خبردار شد حالا حالاها قصد بلند شدن ندارم..واسه همین گوشیم رو از سایلنتی دراوردم وبه خواب شیرینم ادامه دادم..فکر کنم کنار رودخونه بودم وخوشحال ومسرور...شایدم توی یه جنگل پر از درخت..شایدم کوه وشاید هم .....که یهو زنگ موبایلم منو از آسمون هفتم پرت کرد پایین وشیش متر پریدم بالا وتا چشمم به گوشی افتاد مثل فنر از اتاق پریدم بیرون وپریدم تو دستشویی وداد کشیدم دارن از شرکت زنگ میزنن.....!!!!

ساعت 11 بود .مامان گفت خوب جواب بده.گفتم بابا جون زنگ نزدن حالم رو بپرسن که! باید میرفتم شرکت خواب موندم حواسم نبوده!!!!!

خلاصه تند تند کارامو کردم وساندویچ پنیر وخیار خورون پریدم تو کوچه....این دفعه که گوشیم زنگ خورد جواب دادم وگفتم متاسفانه گوشیم سایلنت بود صداشو نشنیدم.!!!!! من الان اومدم تعاونی فلان وبعد که به N   تا بانک سر زدم میام شرکت!!!!

من چقدر فعالم ها!!!!!!

به شونصدتا بانک سر زدم و شرایط ضمانت نامه بانکی رو بررسی کردم و بعد هم رفتم همون دوتا تعاونیه مذکور که قرار بود دیروز سر بزنم ونرفتم وموندم خونه!!!!!

گرمازده وخسته وگرسنه رفتم شرکت وپام رو گذاشتم ابتدای کوچه ی " ارغوان "!!!! شرکت آقای "س " توی کوچه ی " ارغوان" هستش وهمین منو آروم میکنه!!!!

دلم درد میکنه.....واسه تموم انکارهایی که میکنم وکردم...واسه تمومه......

"ارغوان " آرومم میکنه و پا میذارم توی شرکت وتوی یه جلسه ی 3 ساعته با رئیس شرکت و به این نتیجه میرسیم که از دوشنبه رسما باید توی کوچه ی " ارغوان " کارم رو شروع کنم!!!از دوشنبه که من از دانشگاه  با پشت سر گذاشتنه امتحانی نه چندان جالب برگشتم....

تاخونه با خودم حرف میزنم..کلی با خودم درد دل میکنم...باخودم به خاطره اذیتهایی که کردم دعوا میکنم....خودم رو واسه تمومه سرزنشهایی که از خودم شنیدم لوس میکنم...تموم آدمهای زندگیم رو مرور میکنم وبا یادآوریشون تحسینشون میکنم....روی خاطره های زندگیم از اون تیرماهه لعنتیه به عرصه ی ظهور رسیدنم تا همین الان که توی اتوبوس نشستم وفکر میکنم ،زووم میکنم و به خودم میگم:بی خیال...بی خیاله تمومه خیالها.....

راس راسی هیچیم وچیزی کم......!!!!

میرم خونه تا به درسهام برسم . خونه ای توی کوچه ی "اردیبهشت" تا شاید یکی دوروزه دیگه فصل جدیدی رو توی "ارغوان" شروع کنم.... 

********************************************************* 

پ.ن:

1.ازبس گلنار رو گوش دادم دارم دیوونه میشم

2.امتحانهام شروع شده وباز یه قید وبند دیگه که نمیذاره مثل خودت رفتار کنی.بدم میاد از تمومه اونچه که حرف ورفتار واحساسم رو محدود میکنه

3.تو میشنوی صدای چشمانم را؟ ....تو میبینی دلهره ی جانم را؟....تو حرمته چشمه من نگه میداری؟.......تو حرمته خود ندیده می انگاری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

I ate it......

هوالمحبوب

توی کلاس نشسته ام...گرامر "Time Clause" را تدریس کردم وسپرده م بچه ها با هم تمرینها را حل کنندو راجبش با هم صحبت کنند... 

عاشق این کلاس وبچه ها هستم حتی با اینکه شیطونن و حرص دربیار...اصلا من هرکی حرصم رو دربیاره بیشتر دوستش دارم...اصلا چون دوستش دارم حرصم رو درمیاره..... 

دو به دو دارند تمرین میکنن و قراره الان به من جواب بدند..... 

والا به جون بچه م من موندم تو این هوش وخلاقیت...... 

میپرسم: 

"What did u do when u met your date for  the first time؟

نوبت غزل ه جواب بده و درعین حال که دختر گلیه خیلی شیطونه وبعضی وقتها عجیب گیج میزنه...میپرسه :"What does the date mean?" 

میگم:It meanse dictionary..." 

انگار نه انگار یه عالمه وقت داشته با دوستش تمرین کنه وجواب بده.....زود توی دیکشنری چک میکنه و میگه "Aha....when  I met my date for the first time I ate it.......!!!!" 

 نگاهش میکنم ببینم داره باز مسخره بازی درمیاره یا نه...میبینم کاملا جدی میگه ویهو کلاس میره رو هوا.......! 

تا یه ساعت نمیتونم جلوی خنده م رو بگیرم........تا آخر ساعت هی بهش میگم نوش جون واون فقط سرخ میشه از خجالت.......!  

اینقدر ناراحته که وقتی ازش میخوام این جمله را کامل کنه کلاس رو باز با ناراحتیش به خنده وا میداره..... 

Before I had my bank account....... 

 میگه:

 Before I had my bank account,I didn't have any bank account


+یه کلمه ش رو هم ترجمه نمیکنم.....بابا یعنی اندازه این چندتا کلمه هم انگلیسی بلد نیستی؟ 

ای بابا... ! 

date:خرما ،تاریخ ، دوست دختر یا دوست پسرت...!!!!