_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

مبارک بادت این روزو همه روز.....

هوالمحبوب: 

 

بابا جون....یه نگاه به من بنداز.....! باز حرفت رو تکرار کن....

مرسی از همه ی اس ام اسها وتبریکاتتون 

ان شالا عروسی دختر پسراتون جبران کنم 

ان شالا واسه عروسیتون با آب کش آب بیارم 

ان شالا گل بیارم براتون 

خدا هرچی دلتون میخواد بهتون بده 

بابا جون اقلا بهم بگید عیدت مبارک... 

آخه یعنی چه میگی روزت مبارک؟؟؟ 

من رو که نه هنوز کسی گرفته....نه قراره بگیره.....نه بچه مچه دار شدیم خودمون خبر داشته باشیم.... 

تو چشما من نگاه کن باز بگو روزت مبارک تا بهت بگم زردآلو چندوقته میرسه 

عجبا! 

دیگه راس راسی داره باورم میشه یه خبریه ها! 

مامان جان....دخترم حالت خوبه؟ناهارت رو خوردی؟؟؟؟ 

 

 

 

 

*********************************************************** 

روزه هرچی مامان وخانومه گله مبارک......دوره ما یکی رو خواهشا این دفعه خط بکشید!!!!

تصور کن اگه حتی...تصور کردنش سخته!

هوالمحبوب: 

توی کلاس مشغول خوندنه داستان «تس دوبروایل» بودم واسه بچه ها.من عاشق این داستانم وتصویر سازی هاش. 

از همون ترم دانشگاه که قرار شد واسه ترجمه انفرادی این داستان را با لیلا ترجمه کنیم بد جور عاشقش شدم. 

همون ترم من کل کتاب را ترجمه کردم وشدم ۱۹.حتی مال لیلا رو هم ترجمه کردم.از بس دلم میخواست یه ترجمه ناب بدم دست استاد ومیترسیدم لیلا خرابش کنه.حتی صحافی و همه کاراش رو خودم کردم...چون از هیجان تموم شدنش داشت غش میکردم 

و حالا هر ترم توی آموزشگاه واسه ترمای بالا این کتاب را توصیه میکنم واسه "Short Story" و این حرفا! 

وهر ترم هم بچه ها خودشون پیگیر ادامه ی داستان میشند واصلا کتاب ودرس فراموش میشه وهی دلشون میخواد ببینند آخره تس چی میشه.... 

این ترم هم همینطور..... 

نوبت فرشته بود خلاصه رو سر کلاس تعریف کنه که تا حالا چی به تس گذشته ووقتی نوبتش شد بخونه چون جملاتش معرکه بود ترجیح دادم خودم بخونم واون جاهایی که باید توضیح بدم.... 

اون قسمتی بود که تس وارد گاوداری میشه....وای ایتقدر قشنگ توصیف کرده بود منظره ی گاوداری(تو بگو لبنیاتی!) رو که قشنگ میتونستی روبروت تصورش کنی....باز من شروع کردم به خوندن وباز این شاگردهای شیطون شروع کردن به اون کاری که میخواند انجام بدند ومن هم هی حرص بخور که چرا حواستون نیست داره چه اتفاقی میفته..... 

یهو روی اون قسمتی زوم کردم که تس وارد میشه و زنها محو نگاهش میشند ومردها هنوز به شیر دوشی مشغولند وحواسشون نیست که دیدم هی بچه ها دارند با هم پچ پچ میکنندو اصلا گوششون بدهکار نیست.... 

کلاس فوق العاده ای هستند ولی عجیبن غریبا شیطونند.یهو هنگ کردم وصدام رو بلند کردم که:« من باید اصلا هیچ توضیحی راجب این داستان ندم وواسم مهم نباشه میفهمید یا نمیفهمید...اصلا حواستون هست چقدر داره قشنگ توضیح میده نویسنده...اصلا میتونید تصور کنید؟اصلا میفهمید داره چی میگه؟ اینقدر قشنگ داره توصیف میکنه که میتونید گاوداری رو جلو چشمتون تصور کنید...اون وقت شما دارید در گوشی پچ پچ میکنید واسه هم چرت وپرت تعریف میکنید؟آره ه ه ه ه ه؟ 

که یهو یه صدای گاو بلند شد سر کلاس وغزل گفت :"مااااااااااااا!" 

وهمه زدند زیر خنده.......غزل یهو گفت :"خانوم..اینقدر به قول شما تصویر سازیش قشنگه ومن رفتم توی حس که خودم را یکی از اون گاوها تصور میکنم!!!!!"  وبقیه هم تائید کردند که اگه برند توی حس ناجور میشه!!!!!

نمیدونستم چی بگم! 

دوره آخر زمون یعنی همین 

جل الخالق! 

من باید با  این دختر بچه چه طور رفتار میکردم؟! 

لبخند زدم وگفتم :"گاوهای عزیز!تاشما به چراتون میرسید..من برم قصاب را خبر کنم چند تایی تون را که به دردنخورید سر ببره! واسه امروز بسه" 

 واز کلاس اومدم بیرون.نمیدونستم بخندم یا......!

قناعت کن به تخم مرغ خانه؟؟؟؟

هوالمحبوب:  

به اینجام رسیده.......نه ...نه ....نه صبر کن، به اینجام رسیده ها! به اینجام!دیگه تحملش را ندارم.....خدا یا من را بکش یا خودم خودم را میکشم.اونوقت تو مقصری که باعث شدی یه نفر گناه کبیره مرتکب بشه و خودت خودش رانکشتی!

از بس معده م درد میکنه دلم میخواد خودم را داربزنم....ببین کی بود گفتم ،نگی نگفتی!به جون خودم نباشه ،به جونه تک تک بچه هام ،این زن وشوهر را چیز خور کردند!

کوفت هم میپزه ،آقا صداش در نمیاد!

جل الخالق!استغفرالله! به حق چیزای ندیده ونشنیده!

یادمه تا میخواستیم سفره پهن کنی ،صدتا حمدوسوره نذر میکردیم که مبادا حضرت آقا صداش دربیادوبه یه چیزه الکی گیر بده مثلا اینکه چرا تو بشقاب هرکسی  عدسها به مقدار مساوی نیست وبعد یهو بلوا به پا نشه! حالا اگه برنج ومرغ هم خانوم بپزه وتوش مرغ نباشه صدا آقا درنمیاد!

پناه بر خدا!

دوره آخره زمون یعنی این! نه اینکه من مثلا حرف گووش کن بشم!

والا!

اصلا این زن وشوهر یه چیزیشون شده!

مامان تو این دوسه ماه یه غذای درست وحسابی نپخته وبابا هم یه نگاه چپ بهش نکرده که هیچ،کلی هم سر کیفه سر غذا خوردن!

غذا یا شوره،یا بی نمک! یا سوخته یا برشته یا ته گرفته یا گوشت نداره یا مرغ نداره یا نپخته وخامه یا تنده یا تلخه یا بد مزه س یا بی مزه! وبابا هم کلا انگار تو این عالم نیست!

بهش میگم مامانه من! اتفقی افتاده؟عاشق شدی؟کسی بهت چیزی گفته؟پیمانه ی ذهنی غذا پزیت خراب شده؟باباجون زیره سرت بلند شده؟چی شده که این مدلی چند وقته غذا میپزی؟

حالا اینا به جهنم! چی به خورده شوهرت دادی صداش درنمیاد؟

به خدا زخمه معده گرفتم!

مثلا همین دیروز واسه ما عصرونه آش پخته ،دیگه شام بی شام! میگه آش سنگینه شام نمیخواید دیگه! هرچی بهش میگم به هیکله من نگاه کن! میترسی اضافه وزن پیدا کنم؟آخه به من چه شما دیگ را تا تهش خوردید وپاک کردید؟من گرسنمه .مگه من یه کاسه آش بیشتر خوردم؟اونم ساعت 6 عصر؟الان ساعت 12 است .چند ساعت احتیاج داره این شیش تا نخود تو معده ی من سوخت بشه؟باباجون اینجا چه خبره؟من دارم هلاک میشــــــــــــــــــــــــم!

فقط میخنده! میگه خیلی ناراضی هستی خودت آشپزی کن! ا

دست میذاره رو همون نکته ای که من را خلع سلاح میکنه!میدونه من آشپزی نمیکنم ونخواهم کردها!

ای بابا!

یکی بیادمنو از دست این زن وشوهر نجات بده! به جون بچه م یکی اینارا چیز خور کرده! ببین این کی بود گفتما!

من گرسنه در تخته خواب دارم شکلات سق میزنم! آخه خانوم والده فرمودند چون مردم همین رو هم ندارن بخورن امشب خیاروپنیروگوجه ونون میخوریم!اصلا انگار نه انگار من صبحانه هوچی نخوردما وناهار هم املت بود اون هم پر از آب !چون فاطمه جونم هوس کرده بود آب املت را زیاد کنه ویه لیوان مشت آب ریخته بود تو گوجه های درحاله پخت!

کلا همه رو تو این خونه چیز خور کردن!

ببین الان چندشنبه ش من اینو گفتم !

زندگی شکلات است....گازباید زد با پوسته!!

هوالمحبوب: 

اوج علاقه ولذت وعشق من بعد ازخوردن بستنی ،خرید خوراکی ازفروشگاه رفاه هستش.وقتی ترولی(فارسیش میشه اون سبد خریدچرخ داره ها که هلش میدی میره جلو وتو خرید که میکنی ،وسایل خریداری شده را میریزی توش وگاهی هم بچه ت رامیذاری تووش که مفتی مفتی کیف کنه وتو هم سختت نباشه که بچه ت سنگینه وهی نق میزنه واینا!) را پر ازخوراکی میکنی وهی درطول گذر از سطح فروشگاه بسته ها رو یکی یکی باز میکنی ومیخوری وبعد به درخروجی که رسیدی،فقط پوسته هاش را میذاری روی کانتر واونا را حساب میکنی.

اون قبلا قبلنا ،حال میکردم توی سطح فروشگاه هرچیزی دلم میخواست میخوردم وهی اگه خوشم میومد چندتا بسته ش رو میریختم توی ترولی ،اما حالا تا توی چشم ودماغت هم نوشته نصب کردند که خوردن وباز کردن بسته ها درسطح فروشگاه ممنوع!

کلا حسودند به خدا!چشم ندارند کیف کردن یکی روببینند!

همیشه آخرماه که حقوق میگرفتم میپریدم توی فروشگاه رفاه وکلی واسه خودم خوراکی میخریدم وبعد هم می اوردم یواشکی زیرتختم قایم میکردم وهی وقت وبی وقت میخوردمشون!تا اینکه لو رفت ویه شیرپاک خورده ای کشف کرد زیر تخت من چه خبره وهر موقع دست میکردم زیر تختم جنازه ی خوراکی هام رو میدیدم!

این خرید من از رفاه سلسله مراتب داره ها!

اولها با نفیسه میرفتیم خرید وسبدهامون را پره پر میکردیم!!آخه خرید دونفره اوجه لذته ها!بعدها که نفیسه ازدواج کرد با محمد میرفت ومن تنها با خودم.گاهی بهش میگفتم خجالت بکش تو دیگه شوهرکردی،دیگه نباید از این کارا بکنی ،باید سبزی پاک کنی ورخت چرک بشوری!یعنی خانوم شدی ها!

اون هم میخندید ومیگفت :"چون خانوم شدم ،تا میرم فروشگاه اول یه اسکاچ وسیم ظرفشویی برمیدارم ،بعد سبدم را پر ازخوراکی میکنم!!!!!

خلاصه....خرید ماهیانه ی من به دو یا سه بار درسال تقلیل پیدا کرد وبعدها دیگه واسم یه جور جایزه یا یه جورمحرک برای تغییر حالم به حساب میومد.گاهی که زیاد خوشحال وسرکیف بودم میرفتم خرید یا گاهی که دلم میخواست یه چیزی را ازدل خودم دربیارم یا مثلا وقتی که دلم میخواست واسه خودم به خاطره مثلا خوب بودنم سنگ تموم بذارم!

امروز صبح یهو بعد از یک سال ونیم دلم هوای خرید از رفاه رو کرد.انگار که دلم بخواد خودم را ببرم گردش یا مثلا یه چیزی را ازدل خودم دربیارم ...!

صبح ازاون کارخونه کذایی که من قراره برم اونجا سرکار زنگ زدند ومن هم جواب ندادم،همینطور الکی!حس خرید از رفاه داشتم.گوشیم را خاموش کردم ولباس پوشیدم ورفتم فروشگاه.

ازخونه فاصله داره اما به رفتنش انگار می ارزید.یه ترولی برداشتم وشروع کردم به خرید.چشمام رو بستم روی تموم نوشته های روی درودیوار وتا تونستم شکلات خوردم وکیف کردم.درب خروج که رسیدم پوسته ها رو گذاشتم روکانتر وبالخند گفتم چقدر میشه؟ 

آقای صندوق دارباتعجب یه نگاه به پوسته ها کرد ویه نگاه به من وگفت:خانم ممنوعه درسطح فروشگاه چیزی بخورید.مگه سواد ندارید؟ تیکه به تیکه فروشگاه نصب کردیم...

لبخند زدم وگفتم میدونم.حالا چقدر باید تقدیم کنم؟

بازبا تاسف وتعجب نگاه میکنه ومیگه :سی هزار تومن... 

پول را میذارم روکانتر وشکلات های باقی مونده را میریزم توی پاکت وخوشحال تا خونه قدم میزنم وشکلات میخورم....

********************************************************

پ.ن:

1.      این خط این نشون_________%% من همون شنبه که "ممدی" داشت کشک وبادمجون وکباب ترش وترایفل درست میکردو من پای تلویزیون غش کرده بودم از بس خوشمزه درست کردوتا بیست وچهارساعت غر زدم که من کشک وبادمجون میخوام وکباب ترش ،وبالاخره خانوم خونه تسلیم شد وواسم کشک وبادجون درست کردوهی بهم گفت :بخور تا نمردی وناکام از دنیا بری، به همه گفتم "ممدی" میبره واسه این هفته ی بفرمایید شام.بعد نگی نگفتــــــــــــــــــــــــــــی!

2.آخ جون که این فروردین لعنتی داره تموم میشه!حالم اصلا از این ماه بد میشه.دوهفته اولش که به کسل بارترین شکل ممکن میگذره وحروم میشه ودوهفته ی بعدش درحسرت از دست رفتنه دوهفته ی اول!!!مرده ی اینم که داره اردیبهشت میـــــــــــــــــــــــــتاد!هرکی من رو میشناسه میدونه من عاشق اردیبهشتــــــــــــــــــــــــم.وای خدارا شکر که یه اردیبهشت دیگه به زندگیم اضافه کردی ومن رالایق دیدن یه اردیبهشت دیگه دونستی.خوش به حال تموم آدمای اریبهشت واردیبهشتی!

3 .شبها قبل از خواب ودو سه صفحه درس خوندن شروع کردم سریال کره ایه "Boys before flowers" را میبینم.وقتی فیلم را میبینم حال میکنم از "جاندی"!دختره ی اعجوبه ی یاغی کلا شبیه منه!"غزل" یکی از شاگردای کلاسم ،خوره ی فیلم کره ایه!اورده فیلمش رو تا مثلا حال کنم!افتادم به صرافت اینکه برم کره ای یادبگیرم.تو ی لیست بلندبالای برنامه های بلند مدتم بعد از شنا وسنتور وزبان فرانسه ، زبان کره ای رو هم اضافه کردم!

4.فعلا همین سه تا بســــــــــــــــــــه...

همه چی آرومه...من چقدر خوشحالم واینا....

هوالمحبوب:

فکر کن چهل وپنج دقیقه بشینی پای سیستم  کامپیوترت  وهی به این جی میل کوفتی وربری تا باز بشه وهی تا میخوای چک میل کنی error   بده وهی تو یکی توی سر خودت بزنی یکی توی سر سیستمت ویه فحش هم به هرچی دست اندر کار جی میل هست بدی وبعد دیگه کارت بیفته به التماس که جون مادرت کوتاه بیا وباز شو که من میخوام یه ایمیل مهم بفرستم ودیگه به نذرو نیاز رو بیاری ودیگه دل آسمون وزمین برات به دردبیاد وبسوزه وبالاخره جی میلت باز بشه وتوهم هی متنت رو تایپ کنی وهی پاک کنی که به بهترین صورت ممکن کلمات را انتخاب کرده باشی وبعد هم رزومه ات رو ضمیمه کنی وتا میای از ذوق دق مرگ بشی که الان دیگه بعد از یک ساعت میفرستیش یهو تا میری روی گزینه ی send، مامانت جارو برقی را بزنه توی پریز و یهو سیستم حفاظتی خونه تحمل این همه ابهت را نداشته باشه ویهو کنتور بپـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــره وهمه جا تاریک بشه،تو چی کار میکنی؟؟؟

نه جون نه نه ت بگووو چی کار میکنی؟

این تن بمیره بگو چی کار میکنی؟

یه نفس عمیق بکش وراست وحسینی بگو چی کار میکنیا!؟!

جون داداش بگوو چی کار میکنی تا خودم رو نکشتم؟؟؟

نگو که الم شنگه به پا میکنی که باورم نمیشه!

تو که اینقدر غربتی نبودی که!!!!!!!!!!!!!

برو یه hotmail بساز ، خیال خودت را راحت کن!

بعد هم جارو را از مامانت بگیر یه جارو بکش به این زندگی. یه خورده به فکر باااش!

والااااااااااااااااااا

من خوشم به لبخندی....

هوالمحبوب: 

اصلا نمیدونم چه خبره!

عین نقی سرم رو میکنم بالا به خدا میگم :" خدا تو با من مسئله ای داری!؟!"!!!! 

میخوای حال و هوام رو عوض کنی یه کاره دیگه بکن....

جل الخالق!

دراز کشیدم و دارم کتاب میخونم وخودم را سرگرم میکنم که فکر وخیال نزنه به سرم و باز خودم را ناراحت کنم که یهو گوشیم زنگ میخوره.....شماره ناشناسه....

گوشی رو جواب میدم. یه آقایی احوالپرسی میکنه و میگه خانم دکتر شفعیی؟!"کلی هیجان زده میشم ومیخوام واسش تو ضیح بدم که بالاخره یه روزی منم دکتر میشم .اما باکمال آرامش میکنم نخیر آفا....

میگه مگه شماره تون 0913....نیست؟

میگم بله درسته. میگه از مدرسه پسرتون مزاحم میشم .میشه تشریف بیارید مدرسه؟

میگم جدی؟معذرت میخوام. کدوم پسرم؟

میگه : " محمد رضا شفیعی.!"

میگم: " چشم .میشه آدرس بدبد لطفا.....!"

میگه " خانوم مگه شما مادره محمد رضا نیستید؟؟"

میگم : " عرض کردم اشتباه گرفتید اما چون شما اصرار دارید محمد رضا پسره منه ، من هم قبول مسئولیت میکنم!!!!"

یهو میزنه زیره خنده و حالا بخند وکی نخند....بعد معذرت خواهی میکنه ومن هم باز درکمال آرامش ازش خداحافظی میکنم....

....ای بابا!کلا هرکی انگار شوهرو بچه ش رو گم میکنه میاد سراغه ماها!....

خنده م میگیره وباز میشینم سراغ کتابام ...

سه  ساعت بعد یهو باز گوشیم زنگ میخوره وهمون شماره ست...گوشی رو برمیدارم ومیگم : بله؟مادرشون رو پیدا نکردید باز میخواهید بندازید گردن من؟!"

آقای ناظم میخنده و خودش رو معرفی میکنه و ازم کلی تشکر میکنه و میگه: امروز واقعا به هم ریخته وعصبی بودم.مکالمه با شما کلا حالم رو عوض کرد وکلا امروز ناظم خوش اخلاقی بودم.لازم دونستم ازتون تشکر کنم وباز اظهار شرمندگی...این دانش آموز شماره مادرش رو اشتباه داخل پرونده کرده بود.باز هم عذر میخوام."(حالا یکی بیاد به این بگه من قصد ازدواج ندارم!!!!)

لبخند میزنم وخانومانه تشکر میکنم وگوشی رو قطع میکنم.

خدا را شکر امروز هم یکی حالش به خاطر من عوض شد....حالا خدا یکی رو بفرست حال من رو عوض کنه.......

کــیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــة؟؟!!!....

 هوالمحبوب: 

 

باز بوق ممتد تلفن و باز نوشته No Answer  وقطع ارتباط وباز دل ناگرانیه من!یعنی چی شده جواب نمیده؟!

شماره آقای " چ" را میگیرم وبهش میگم که خانوم فلانی جواب نمیده وعلتش رو هم نمیدونم،شاید مشکلی واسش پیش اومده! آدم آنفولانزا از نوعه خوکی بگیره اما با این آقای " چ" همکلام نشه. والااااااااااااااااا!

از اقباله بد من کلا آدمای همچین استخون دارو تپل همکاره ورئیس ومدیره ما میشند ومن هم که عمرا نشون بدم از همکلامی با کسی بدنم کهیر میزنه....

دو سه روز پیش که باهام تماس گرفت وخواست ترجمه ی subtitle  یه فیلم چند صد قسمتی رو به عهده بگیرم وکلی تعریف و تمجید کرد که کلی توش پوله واینا ،بهش گفتم اصفهان نیستم  وبهتره کار رو بده به آدمه دیگه ای..اگر چه عاشق ترجمه ام ونوشتن اما آدمه یه گوشه بشین نیستم وحوصله ی تمرکز یه ساله روی کاری که نمیدونم آخرش به نام کی ثبت میشه رو ندارم واسه همین بهش قول دادم از اونجا که کلا مادر زاد دهقان فداکارم، یکی رو پیدا کنم این کار رو واسش انجام بده ومثل همیشه قرعه به نام ستاره خورد که شیش دانگ مترجمه ، اون هم از نوع پروفشنال (فارسیش میشه چی؟!!!)

خلاصه آقای " چ " دنباله کارش بود وستاره گوشیش رو جواب نمیداد. گویا آقای " چ" از کاره ستاره خوشش اومده بود وبا اینکه ستاره گفته بود این آخرین باریه که این شونصد صفحه رو ترجمه میکنه ،آقای نام برده باز اصرار داشت این کار رو ستاره انجام بده و من زنگ و اون زنگ وستاره No response to page in  و این حرفا.....

دیگه بحث سره کاره این آقای محترم نبود. کم کم داشتم نگران میشدم که نه خونه جواب میده نه گوشیش که یهو یه SMS  اومد که:" اگه الهام سراغ من رو گرفت بگونمیدونم کجاست،شاید رفتن مسافرتی جایی، خبر ندارم!!!!"

دوسه بار sms  اش رو میخونم  وچیزی ازش سر در نمیارم!کم کم مغزم Load  میکنه که آهان این پیام رو واسه  خواهرش فرستاده که اگه ازش سراغ گرفتم جوابم رو این بده....

یهو یاده تمومه SMS های اشتباهی ای میفتم که برام خاطره های قشنگ درست کرد.یاده تمومه تماسهای اشتباهی که شرمنده م کرد. یاده تمومه مکالماتی که بدونه اینکه گوشی رو قطع کنم  گفتم و بعد کلی خجالت کشیدم که مخاطبم پشت گوشی شنیده و یاده تمومه اشتباهاتی که به خنده منجر شد. ویاد تمومه تماسهایی که چون کارم حاضر نبود جواب ندادم وبعدش بهونه جور کردم! 

کلا تمومه خاطرات اشتباهیم رو مرور میکنم وبا لبخند  SMS  خودش رو برای خودش FORWARD  میکنم و تا میاد توضیح بده بهش SMS  میدم :" خدا را شکر! نگرانت شدم ها!میخواستم بگم تعطیلات رو خوش بگذرون و دور کار رو خط بکش.راستی  سوغاتی یادت نره!!..."

رتق و فتق....

هوالمحبوب: 

 

 

پیام میده : " چطوری الهام؟ کجایی؟"

هزارتا کار سرم ریخته .شونصد جا باید برم وشونصدنفر رو ملاقات کنم وبه هزارتا کار برسم....!!

واسش پیام میدم: مرسی خوبم. کلی کار دارم. بیرونم .  دارم به رتق وفتق امور مسلمین میپردازم"

جواب میده:" حالافعلا به رتق برس، اگه به فطخ مسلمین هم نتونستنی بپردازی مهم نیست!! زیاد بهش گیر نده !!!!!!!!!"

بلا به دور!

:))))

به جان بچه م ......!

 

 هوالمحبوب:

تا دم دمای صبح داشتیم تو کنفرانس دنباله بابای سه قلوها میگشتیم با برو بچ ودیر وقت خوابیدم.آخه مامان تو دو سه هفته ی اخیر خواب دیده من سه قلو دار شدم ودنباله تعبیر وتفسیرش بود ومن هم دنباله بابای سه قلوها که ندیدی چه شکلی بود وکجا بود وچه جوری بود؟؟ واون هم که گویا اصلا تو ی خواب خانم والده پیداشون نشده واین چند وقت هم کلا سر کار بودیم که پس کی بابای این سه قلوها میخواد نزول اجلال کنه و ......

صبح حدودای ساعت 9 بیدار شدم وبا چک کردن گوشیم متوجه یه میس کال و یه اس ام اس شدم.عمه کله سحر زنگ زده بود ویکی میخواست بگه زن مگه تو خواب نداری؟؟ و یه شماره ناشناس هم اس داده بود و من هم که کلا ذهن شماره تلفنیم تعطیل واصلا شماره را به جا نمی اوردم.یعنی اگه بابا هم اس بده و شماره ش تو گوشیم ذخیره نشده باشه عمرا بفهمم باباست!!!!

خلاصه اس ام اس به این مضمون بود که : " تو نمیخوای دست برداری، نه؟ "

با خودم گفتم باز یکی میخوادشوخی کنه و مسخره بازی در بیاره و حتما هم از راه اس ام اس اشتباهی و این مسخره بازی ها وارد شده یا مثلا بازی در بیاره که اگه من رو شناختی و این حرفا!!!!!ا 

از اینکه از کسی بپرسم شما متنفرم واسه همین اس دادم : "من میخوام دست بردارم اما میشه بگی از چی؟ "

بهم پیام داد از چی دست برداری ؟

گفتم شما اس دادی نمیخوای دست برداری؟

گفت : " دست از سر زندگی من بردار!"

من رو بگی یهو جا خوردم .گفتم ای بابا من تا یادم میومد این دیالوگ رو من به بقیه میگفتم این کیه به من میگه دست از سر زندگی من بردار! باز یه لحظه غافل شدیم مردم واسمون حرف در اوردندا!

پیام دادم : " برو بینیم بابا! "

جواب داد :" هر وقت تو از تو زندگی ما رفتی  من وامیر هم میریم بابا!!!!! "

بهش گفتم : " برو بچه سر به سر من نذار .اصلا تو کی هستی؟"

پیام داد: پات رو از زندگی من بکش بیرون!!!! "

دیدم از این پیامها بوی عجیبی میاد .بهش پیام دادم " دوحالت داره.یا اشتباهی گرفتی که در اینصورت  اونی که پاش تو زندگیه تو هست راس راس داره تو خیابون راه میره ، فحشش رو من دارم میخورم ! یا داری بازی در میاری و سر به سرم میذاری که اگه اینجور باشه پوستت را میکنم!!!! "(بابا سلاخ!!!!)

یهو زنگ زد!

گوشی رو جواب دادم دیدم صدای یه خانومه!گفت : دیگه من رو نمیشناسی؟" .

گفتم : نه به جان بچه م!!!!"

گفت : من مریمم. زن همونی که دست از سرش بر نمیداری!!!!"

گفتم : کی ؟ من؟اشتباه گرفتی خانومه محترم! من تا یادم میاد بقیه دست از سرم بر نمیداشتندا ولی امیر نداشتیما !"

گفت : خواستم باهات اتمام حجت کرده باشم وقتی با مدرک اومدم پیش شوهرت نگی چرا؟!!!!"

شوهر؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خنده م گرفت وگفتم : " ای بابا! خانوم من اصلا شوهر ندارم .البته منتظرم که داشته باشما! خواهشا خواستی مدرک دست شوهرم بدی  یه تک پا بفرستش پیشم بگو منتظرشم!!!!!"

گفت : شوهر نداری ؟  پس چرا گفتی به جان بچه م؟!"

حالا یکی بیاد ثابت کنه این تکیه کلام کوفتیه ما قسم به جون بچمه!!

-          بابا شوخی میکنم. من شوهرم کجا بود؟؟؟

-          این گوشی مال کیه دستتون؟

-          مال خودم

-          از کسی خریدید؟

-          بله .پس فکر کردید دزدیدم؟

-          از کی؟

-          از دفتر خدمات ارتباطی

-          قبلا مال کسی نبوده؟

-          والا به من که گفتند صفره .راست ودروغش پای خودشون .تازه جایزه ش رو هم واسم فرستادند!!!!!

-          مسخره میکنی؟

-          نه به جان بچه م

-          باز گفتی جان بچه م!!!!!

-          ای بابا! بالاخره که یه روز بچه دار میشم که!!!!! به جون همون نه نه مرده!!!!

گوشی رو بی خداحافظی  بعد از یه مکث کوتاه قطع میکنه . میره تا اونی که دست از سر خودش وشوهرش برنمیداره رو پیدا کنه.

دلم واسش میسوزه. واسه زنی که در تقلای نگه داشتنه شوهریه که داره میره! ومنزجرم از زنی که آویزوونه زندگیی هست که به خودش تعلق نداره .... 

بهش اس میدم: " ببخشید دخالت میکنم ولی  ناراحت نباش همه ی مردا نامردن!!! موفق باشید....." 

اس میزنه : " پس خودتی ؟؟"

جواب میدم : ای بابا ! نه به جان بچه م!!!......" 

 

************************************************************************************** 

پ. ن : 

حالا با این تفاسیر پیدا کنید بابای این سه قلوها را .....!تا یه مریمه دیگه پیدا نشده...!

ای بابا!

هوالمحبوب: 

 

تو چشمای من نگاه کن 

جون بچه ت تو چشمای نگاه کن! 

آخه به من میاد از این فیلم هندی بازیا! ؟! 

آخه تو خودت خواهر مادر نداری بچه (!) پشت سر مردم حرف در میاری !بزنم با دیوار یکیت کنم ؟هاااان؟! 

لا اله الا الله! 

جون بچه ت دیگه فیلم هندیش نکن!یهو دیدی اینقدر تمیز تعریف کردی خودم هم باورم شدا!  

بابا مسئله خونوادگیه  این فیلم هندی بازیا چیه رومنسش(Romance) میکنی!  به ه ه ااااااا! 

بیاین

گاهی فقط گوش بدید 

هیچی نگید 

اینطور قشنگتره 

اینجا واسه من رود پیدراست که کنارش میشینم وبه جای گریه توش مینویسم اینقدررررررررررتا دلم خالی بشه 

از خدات باشه که میذارم تو هم بخونی(اینو از عمق وجودم ازحرص گفتما! ولی راست گفتم!!!!) 

حالا بیا ماچم کن از دلم در بیار بعد راجبت یه فکری میکنم!

 

 

*******************

پ.ن:  

تو موده اینم کامنتهامو فقط خودم بخونم 

مرسی واسه همه چی!