_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

ترحم بر پلنگ تیز دندان...ستمکاری بود بر گوسفندان

هوالمحبوب:



هیچگاه نه کسی را ببخش

و

نه  فراموش کن

بذار سرفرصت،بزن دهنش را سرویس کن



"دکتر علی شریعتی با اعصاب خراب"

به نام خدایی که زن آفرید ....حکیمانه امثال من آفرید

هوالمحبوب:


بازبرید بگردید ببینید چرا ملت پسرفت بکنی هستیم.چرا پیشرفت نیست؟چرا هی درجا میزنیم؟چرا هی همه دارند به سرعت نور میزنند جلو ماهنوز اندر خم یه کوچه ایم؟

برید تحقیق و پژوهش و تفحص و کلی خرج اضافی که آیا علل وعوامل واسباب و دلایلش چیه؟کلی بودجه اختصاص بدید وکلی  سمینار بذارید اندر مباحث پیشرفت ملی و سال جهاد اقتصادی و خدمت رسانی به مردم و کلا آدم باشید شاید پیشرفت کردیم وبعد هم یه نظریه ی خنده دار بدید که مثلا چون تحریمیم یا چون فرار مغزها یا چون کمبود امکانات و یا چون یک درصد غالبند بر نود و نه درصد و یا چون آمریکا یا اسرائیل یا این یا اون بهمون غضب کرده و کلا درحال سوسک شدنیم!!!!!!!!!

نه داداشه من!اونقدرها هم ماجرا پیچیده نیست

نه تحقیق میخواد نه تفحص نه این همه مشاور و معاون جهت بررسی!

دست و پاتون را گم نکنید و هول هم برتون نداره .من اینجام که افشا گری کنم .دیگه تجزیه و تحلیل و موضع گرفتنش با شما

هسته ی اتم که نمیخوایم بشکافیم!توقعمون هم بالاست.مثلا نمیخوایم بشیم در سطح عربستان یا مثلا کویت یا دبی یا مثلا این کشورهای صد تا یه غاز!

آخه عرب ملخ خور هم حسودی داره؟

عمرا!

میخوایم بشیم یکی مثل سوئد و سوئدی ها!یا حتی بهتر تر!


یه کشوری که طبق آمار وارقام و نوشته ها و مکتوبات و مستندات کشوری از لحاظ اقتصادی با کیفیت! و طبق گفته های ویکیپدیای عزیز:


"سوئدی‌ها جزو شهروندانی در جهان هستند که از کیفیت بالای زندگی برخوردارند. نرخ بیکاری آن پایین است و اقتصاد آن بر پایه مشارکت مردم در سرمایه‌گذاری‌ها استوار است...."

 و یا بریم یه خورده اینطرف تر در همشهری آن لاین:


کشور پادشاهی سوئد با داشتن یکی از توسعه‌یافته‌ترین اقتصادهای جهان، به عنوان کشوری باثبات هم از نظر سرمایه‌گذاری و هم از نظر سیاسی شناخته می‌شود.

این کشور یکی از کشورهای منطقه اسکاندیناوی است که از غرب با نروژ، از شمال شرق با فنلاند و از جنوب غربی با دانمارک همسایه است.

تراکم جمعیت در سوئد بسیار اندک است و در هر کیلومتر مربع آن 20 نفر زندگی می‌کنند. 84 درصد از مردم آن در شهرها زندگی می‌کنند که شامل 3/1درصد از خاک این کشور می‌شود.

سوئد از سال 1995 عضو اتحادیه اروپا است و عضو سازمان ملل متحد است....."


حالا چرا و چگونه و به چه دلیل و آیا خدا چه حکمتی برای اینها قرار داده یا چه مصلحتی درکاره که اینا اینطورند وما اونطور؟

وا!!!!!!!!!!!!! مگه ما چه مونه؟هیچی بابا ما کلی هم خوبیم اما داریم کلا درددل میکنیم دعوا که نداریم که!

دوسه روز پیش با دوستی البته تبعه ی سوئد حرف میزدم اندر مباحث مرد سالاری و زن سالاری! اینکه کلا وقتی بعضیا میگند آقای خدا چرا بعضی های دیگه میگند استغفرالله! و اینکه مگه خدا آقاست؟ و اینکه مگه این مردای بدبخت چه خوشیی دارند و کلا نسل و نژاد و جنس ضعیف اونهان نه ما خانومای اشک دمه مشک!

البته نه اینکه فکر کنی خدا همه جا آقاست ها! نه !

بعضی جاها هم خدا میشه خانوم!

میشه بچه!

میشه سگ!!!!!!!!!!!!!

مسائل را قاطی نکن موضع هم نگیر از بحث هم خارج نشو!اینا همه ش به هم ربط داره بچه!

توی کشور سوئد اولین مقام و جنس برتر و مورد توجه همگان بچه است!

یعنی فرزندسالاری درحد المپیک!

یعنی چپ به بچه ت نگاه کردی زندان و شلاق رو شاخشه! یعنی بچه خداست!

درست هم همینه!سرمایه مملکته و باید به خاطره خدشه وارد شدن بهش بترسند و نگران باشند!

مقام مورد پسند وتوجه بعدی؟

بــــــــــــــــــــلـــــــــــــــــــــه!

خانومای محترم

بعد از بچه زن یعنی خداااااااااا!

یعنی اونایی که میگند زن ذلیلند برند اونجا تا بفهمند خدایی زن یعنی چی واینقدر پز ندند هرچی خانومم بگه!

مقام بعدی توی سوئد؟

آقایون؟

؟

نـــــــــــــــــــــــــــــچــــــــــــــــــــ

ســــــــــــــــــــــگـــــــــــــــــــــ

یعنی یه سگ میگم یه سگ میشنویا!

یعنی بعد از خانوما سگان اونجا که خدایی میکنند

فک کن اول سگ بعد مردها!!!!!!!!!!!!!!!!

بیا بریم سوئد سوئد سوئد ...منو با خودت ببر سوئد سوئد.....(باریتم اسی خوانده شود که دبی را میخونه!)

حالا سپرت رو بنداز و گوش بده

اون آخر سر  واسه اینکه درحق مردها اجحاف نشه خدایی نکرده

یه خورده احترام و توجهی هم به مرد میکنند که مبادا خدا قهرش بیاد!

.

.

حالا سرت که خلوت شد بیا بشینیم راجب عوامل پیشرفت کشورهای توسعه یافته و کشورهای درحال توسعه و نیمه توسعه یافته حرف بزنیم.راسی اگه کسی فهمید ما چرا اینقدر یواش یواش پیشرفت میکنیم که کلا به چشم نمیاد یه ندا به ما بده!کلا درعجبیم عجبا غریبا!


پوست را بهر خران بگذاشتیم.....

هوالمحبوب:


احمقانه ترین قسمت مراسم خواستگاری اون قسمتی هست که باید عروس و دوماده بعد از این برند و با هم حرف بزنند!

من نمیدونم قراره با این مبادله ی چندتا جمله به چه تفاهمی برسند.اون هم توی این دوره و  زمونه ای که دروغ وریا مثل نقل ونبات پخشه!

شما از چه حیوونی خوشت میاد؟

گاو!

واااااااای چه تفاهمی!

چه نوع گاوی؟

اسرائیلی!

وااااااااااااااااااااااااااای چه تفاهمی!!!!!

شما آب را با لیوان میخورید یا با پارچ؟!

با دست!

وااااااااااااااااااااااااااااای چه تفاهمی!

شما میرید گلاب به روتووون با پای چپ میرید داخل یا با پای راااست؟

با کله!

وااااااااااااااااااااااااااای چه تفاهمی!

.

.

.


شما همون مرد رویاهای من هستید!

شما هم همون زن رویاهای من هستید!

مبارکه !دهنتون را شیرین کنید!

کی لی لی لی لی لی لی!

کوچه تنگه بلـــــــــه!الی قشنگه !بلـــــــــه!دست به موهاش نزنید و گرنه پدرتون را در میاره!دستت را بکش آقا!


والا ما که از این مراسم سر در نیوردیم!

اگه از قبل همدیگه را میشناختند ومیشناسند که این مراسم سوووری یعنی چه؟!اگر هم نمیشناسند نمیدونم چرا خودشون را گول میزنند با این چهارتا جمله که میتونه به هرصورت مسخره ای انجام بشه!اون هم در عرض نیم ساعت یا کمتر به این نتیجه برسند که به به چه تفاهمی!

تازه فکر کن این مراسم بخواد برای من اجرا بشه که چندان واسم فرق نمیکنه که قراره کدوم عباس آقا دچارم بشه!

به فرنگیس میگم نمیشه تو بری باهاش حرف بزنی به تفاهم برسی بعد من بشینم سر سفره عقد؟

آخه من از این مسخره بازی ها خوشم نمیاد!

لبهاش را گاز میگیره وسرخ وسفید میشه ومن را به زووور میفرسته دنباله چه تفاهمی گفتن وعشوه شتری اومدن!

تمام حرفام را پرت میکنم توی انباری دلم و روش یه عالمه چیز میریزم و صمم بکم میشینم تا عباس آقا سوال کنه و من مثل خانوما جواب بدم وبعد کی لی لی لی لی!

ازش حرصم میگیره!

توی دلم بهش میگم به خواب هم نمیدیدی با من بشینی وحرف بزنی!کوفتت بشه!

بعد به خودم میگم زبون به دهن بگیر الی وعروسانه رفتار کن!خیلی زوور میزنم اززبونم استفاده نکنم وخانوووم بشینم و گوش بدم و مختصر ومفید جواب بدم!

از خودم وخودش واین مراسم مسخره متنفرم اما بیخیال  دختر!

تک تک جمله ها را تحمل میکنم وسعی میکنم برای هر سوال جواب آقا عباس پسندونه پیدا کنم!میشم خانوووووم از اونها که عباس آقا بگه بمیر میگم:چشم!هرچی آقامون بگه!

به تفاهامات اولیه میرسیم و از اونجایی که عباس آقا بسیار مومن و معتقد تشریف دارند یهو میفرمایند وااای!تاوقت نگذشته نماز را بخونم که هیچ چیز بهتر و واجبتر از نماز اول وقت نیست!(خداقبول کنه عباس آقا!)

میگم:اجازه بدید فاطمه را صدا کنم براتون جا نماز بیاره!فاااااااطمه!آجی بیا یه لحظه!

خبری از فاطمه نمیشه!

فااااطمه!آجی!......

عباس آقا خودشون دست به کار میشند و باد به غبغب میندازه ومیگه:فااااااااااااااااااااطی!بیا عمو!!!!!

جاااان؟

بهم برمیخوره!این رو دیگه نمیتونم تحمل کنم!برای اینکه یادش بدم خواهره بنده فاطمه تشریف دارند و نه فاطی و ایشون به اندازه ی کافی عمو دارند و نیازی نیست شما عموشون بشید وهمون عباس آقا کافیه!مجددا میگم:فاطمه !آجی!

و ایشون مکررا تکرار میکنن:فاااطی!عموووووو!

این دیگه قابل بخشش نیست!من نمیتونم راحت بگذرم!تموم اون جمله های مسخره ش را تحمل کردم و اجازه و شانس همنشینی با خودم را بهش دادم و فقط تحمل کردم و عباس آقا پسند شدم اما این یکی قابل بخشش نیست!

تو دلم گفتم:خاک برسر بی لیاقتت!

فاطمه اومد وبهش میگم برای عباس آقا جانماز بیاره.فاطمه میره وبهش میگم:شما همیشه نماز میخونید یا الان چون اومدید خواستگاری و میخواین مثلا در نظر اول خوب جلوه کنید؟!

لبخند میزنه و از صراحتم جا میخوره!

میگه همیشه به موقع میخونم اگه خدا قبول کنه!

- یعنی به نماز اعتقاد دارید؟

- بله!مگه شما ندارید؟!

- نه! من نماز نمیخونم!خدارا دوست دارم اما نماز خوندن رو اون هم با این همه جمله ی عربی که معلوم نیست از کجا اومده قبول ندارم!

 - روزه چی؟روزه هم نمیگیرید؟

- یه نگاه به من بکنید؟من اصلا رمق روزه گرفتن دارم؟البته سحری میخورم ها!چون اگه نخورم که کافر مطلقم!و لبخند میزنم

میره توی فکر!و شاید درگیر اینه که چرا این سوالها را ازم نپرسیده و فقط اکتفا کرده به حیوون و نژاد و شهید و مفقودالاثر مورد علاقه!شایدم داره به حدیث نبوی فکر میکنه که همسری همسنگ خود برگزینید و از خانواده های بی نماز دختر نگیرید!

فاطمه جا نماز را میاره و بهش میده.دست میکشه روی سر فاطمه ومیگه ممنون عمو!

بهش میگم اعتقاداتتون فراتر از  نماز خوندنه یا از اونایی هستید که از دین اونهایی که به نفعشون هست استخراج میکنید واستفاده میکنید؟!

میگه تقریبا به همه ش اعتقاد دارم!

میگم :این دست کشیدنتون روی سر فاطمه این را ثابت نمیکنه!

جا میخوره وخودش را جمع میکنه ومیگه:بچه ست!جای دخترمه!

لبخند میزنم ومیگم:اما دخترتون نیست .اون بچه ست ولی شما که بچه نیستید!شده ماجرای اون کوری که میره در خوونه ی حضرت فاطمه وایشون پاشون را قایم میکنه که نامحرم نبینه!درثانی خیلی وقته از سن تکلیفش گذشته الان 12 سالشه!

بازهم عکس العملش لبخنده وعوض شدن رنگش!

 قرآن را از توی طاقچه برمیدارم وبهش تقدیم میکنم ومیگم:التماس دعا!بعد از نماز دو آیه قرآن خوندن میچسبه!

لبخند میزنه وهمزمان که داره قرآن را میگیره میگه:شما قرآن میخونید؟یا به قرآن هم اعتقاد ندارید؟

متقابلا لبخند میزنم وسرم را میندازم پایین ومیرم به سمت در اتاق ومیگم:

ما ز قرآن مغز را برداشتیم

پوست را بهر خران بگذاشتیم!!!!!!!!!!!!!!

التماس دعا!

میرم سمت اتاقم!

فرنگیس میاد دم در اتاق و میپرسه چی شد؟

نیشم را شل میکنم و همونطور که دارم روی تختم دراز میکشم میگم:مرخصنـــــــــــــد!


ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما!!!!!!!!!!

هوالمحبوب:


حکایت شال وکلاه بافتن زمستونیه خونه ی ما ،حکایت سریالهای ماه رمضون وعید نوروووزه!

کل طول سال بیکار وخوشحال واسه خودمون قدم میزنیم وحرص میخوریم چی کار کنیم وچقدر حوصلمون سر رفته والان چی کار کنیم وچه کار نکنیم!بعد یهو دقیقا سر موقع وسربزنگاه سردی هوا یادمون می افته ای وای زمستون شد وبشینیم یه دست شال وکلاه ببافیم

انگار مثلا کل طول سال را ازمون گرفته بودند

اصلا انگار نذر داریم شال وکلاه را زمستون ببافیم وسر مثلا آخرین دقیقه وثانیه ازش استفاده کنیم.انگار نذر داریم تند تند ببافیم تا به موقع و تا زمستون وسرما تموم نشده ازش استفاده کنیم والحق هم نتیجه میده ها!یعنی درست یکی دوبار اون آخرای زمستون به زور هم شده تلقین میکنیم چقدر سرده وازش استفاده میکنیم.

درست مثل این سریالهای عید نوروز وماه رمضون که کل طول سال را ازشون گرفتند دقیقا شب سال تحویل وشب اول ماه رمضون سریال کلید میخوره وبعد تا صبح باید مثلا ولو بشند وکج وکوله که سریال به موقع بره روی آنتن وهمیشه اون قسمتهای آخرش هم دیر پخش میشه چون حلقه ی فیلم دیر رسیده استادیو

کلا برنامه ریزی ونذر انجام کار اون هم درزمان مقتضی را داری؟


پــــــــــــــــــــــــ . نــــــــــــــــــ :


عید غدیرتون مبارک!صدسال به (هـ) از این روزها وسالها!

پیک موتوری ِ الـــــــی!

هوالمحبوب:


یعنی من اگه پولدار شدم و وضعم اونقدر خوب شد که بتونم یه کار و کاسبی راه بندازم،حتما یا یه پیک موتوری میزنم یا یه کافی نت!

تخصص صفر!پول پارو کردند در حد تیم ملی!

والا به جان بچه م!مگه دستمون اینطوریه!(دستش اون پایینه!) یا کچلم آیا؟

یعنی یه قدم بر میداری خدا تومن پول میگیری!

اینترنتم قطع شده!یعنی قطع نشده ها!سرعتش اونقدر کم بود که مجبور شدم واسه ثبت نام توی سایت نام برده (!)برم کافی نت و از خانوم کافی نت منیجر(!)  بخوام فرم را واسم پر کنه.اصلا 5 دقیقه بیشتر طول نکشید.بعد هم پرینت کرد وگفت 2500!

وقتم اونقدر کم بود که نمیتونستم فرم را خودم ببرم دوتا خیابون اونطرف تر تحویل بدم به صاحبش!

زنگ زدم پیک موتوری!ای بر پیشنهاد دهنده ش لعنت!

دو تا خیابون اونطرف تر ها! نه بیشتر!

اونجا هم 3000 تومن پیاده شدم!

حالا حساب کن از این پرکردن فرمها واز این تحویل فرمها چقدر واسه این بنی بشرها پیش میاد وچند تا 2500 وچندتا 3000 تومن از خلق الله میگیرند!

به احسان میگم من حتما یا یه کافی نت میزنم یا یه پیک موتوری!حالا ببین!و یادداشتش میکنم جزوه اهداف میان مدتم توی همین سه چهار سال پیش رو!

بهم میگه من پایه پیک  موتوری هستم! بیا با هم شریک بشیم!فقط یه چیزیش که بده اینه که کار مردونه ست وباید با مردها سر وکله بزنی!

چپ چپ نگاش میکنم که میگه:البته تو از پسش برمیای


این خط ــــــــــــــــــــــــــــ این نشون %&% ! من اگه یه پیک موتوری یا یه کافی نت نزدم!اسمم را میذارم کبری خانوم با طعم چغندر!حالا ببین


*پـــــ . نـــــ :

باز بگید ایده نیست!کار نیست!خلاقیت نیست!بفرما!

کاریابی الی(!)مشاور شما برای پیدا نمودن بهترین شغل وکارآفرینی!

کُلُواْ وَاشْرَبُوا وَلاَ تُسرِفُواْ..و یا اندرمباحث تغذیه ی الی

هوالمحبوب:


نشستم پای سیستم کامپیوتر ودارم پاکسازیش میکنم.قراره تا شب لپ تاپ دار بشم.جونم بالا اومد از بس این چندوقت پیگیری کردم!

احسان دو سه هفته پیش که خواستم خرید کنم گفت تا یکی دو هفته دیگه یکی ازدوستام برام میاره ومن ازش برات میخرم ،فقط دیگه پول دادنش دست تو رو میبوسه وخدا وکیلی مال مردم خوری نکن!

ازم خواست چون سرش شلوغه هرروز بهش یاد آوری کنم که مبادا خرید این لپ تاپ پروژه بشه و بعد هم بایگانی!

منم هرروز صبح اول تا ازخواب بیدار میشدم بهش زنگ میزدم ومیگفتم پس لپ تاپ چی شد وبعد سلام وصبح بخیر وصبحونه وکار وزندگی....

دیشب گفت فردا دیگه باید فرش قرمز واسه ورودش پهن کنیم.صبح که ازخواب بیدار شدم تا زنگ زدم بهش گفت بابا بااااااااااااااااااااااااشه!کچلم کردی.بذار ازخواب بیداربشم میرم دنبالش!

تاظهر دوسه بار سراغ گرفتم واون هم یه ساعت دیگه و نیم ساعت دیگه راه انداخت!

نشستم پای سیستم کامپیوترم ودارم پاکسازیش میکنم.قراره تاشب لپ تاپ داربشم که یهو بهم زنگ میزنه..

- سلام خوبی احسان؟گرفتیش؟

- سلام!لپ تاپ بخوره توسر من!این پفک وچیپس ها که دیروز خریدی اوردیشون کوووش؟هرچی میگردم نیست!

- اونا؟خوردمشون!

- همشون رو؟

-همه شون چیه؟مگه چه قدر بود؟خوب گرسنه م بود.ببخشیدا ناهار وصبحونه نخورده بودما!

- الهام بترکی!همه ش رو خوردی؟بعد هم شب زنگ میزنی میگی یه امروز خواستم باهات غذا بخورم معده م داره ازگرسنگی سوراخ میشه؟

- خوب مگه چه قدر بود خوب؟

- من یه ساعته دارم دنبالش میگردم.هرچی میگردم نیست.نگو همه ش رو....

بعد هم خداحافظی میکنه

دیروز یه عالمه خوراکی خریدم.سه تا چیپس با سه طعم مختلف!یه اسنک دریایی!4تا دونه کیک.یه پفک چی توز طلایی از این بزرگها!20 تا شکلات کاکائویی ها با یه بسته آدامس!

میدونستم اگه احسان ببینه باز غر میزنه که چرا باز از این آشغال پاشغالها خریدی.واسه همین تا ازراه رسیدم بهش گفتم دعوا نکنی ها!

گفت چی کار کردی باز؟

گفتم دی ری ری رین! و کیسه ی خوراکی  رو ازپشت سرم در اوردم!

گفت : تو باز رفتی ....

گفتم : خوب گفتم بخرم با هم بخوریم!

گفت من تا خرخره غذا خوردم خودت بخور!گفتم باهم بخوریم!

هی من حرف زدم وخوردم واون گوش داد و گاها با تلفن حرف میزد.تا اینکه دوستش اومد و من رفتم توی اتاق کار بغلی

اونا نشستند به حرف زدن ومن هم نشستم پای سیستم کامپیوتر وبه خوردن وبه کارهام رسیدن!

ببخشیدا صبحونه نخورده بودم تازه ازوقت ناهار هم داشت میگذشت!

صحبتشون کلی طول کشید و بعد هم ناهار نخورده رفتم کلاس...

الان امروز یهو یادش اومده پس خوراکی ها کو؟!

عجب!

مگه چه قدر بود آیا؟

وا!

بودن یا نبودن!؟!

هوالمحبوب:

یعنی کامنت داشتما در حد المپیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــک واسه اون آگهی ازدیاد روزی ها

یعنی کلا همچین کفم برید از این همه فداکاریتون واسه داوطلب شدن ازدیاد روزی ها

یعنی کلا الان موندم

کیو انتخاب کنم

کدومو جواب کنم

حالا همه اینا یه طرف من مرده اون دهقان فداکار مرد مردستان،رستم دستان کلا ریز علی خواجوی که شماره ش رو گذاشته برام که جهت ازدیاد روزی با ما تماس بگیرید ومن همونم که تو میخوای!

یعنی کلا من و این همه خوشبختی محاله ها!

آخه عباس آقا بالقوه ،من اگه زنگ بزنم بهتون وبعد روزیم زیاد نشه اون موقع سر ماه کی این قبض موبایل رو میده؟

همین بیست تومن هم سوووووووووووووووووووووووووخت!


تو برای وصل کردن آمدی

نی برای فصل کردن آمدی


ازدیاد روزیم که میره بر فنا که!


یعنی این چندغاز رو هم نمیتونی ببینی؟!


عجـــــــــــــــــــــــــــبــــــــــــــــــــــــ


آنچه بنماید الی را بی نیاز....ازدواج است ازدواج!

هوالمحبوب:

دارم حساب کتاب میکنم تو تاکسی.جمع وضرب وتقسیم.

اگه حقوقم رو بگیرم.اینقدر برای قبض موبایلم باید بدم.اینقدر واسه شارژ ADSL.اینقدر واسه خرید لپ تاپ . اینقدر واسه اون کفش اسپرت قرمزه که از نفیسه گرفتم.اینقدر واسه اینکه به فرشته بدهکارم.اینقدر باید واسه سکه ای که واسه "سایمون کوچولو" خریدم پرداخت کنم .اینقدر واسه این ..اینقدر واسه اون....چقدر می مونه؟!

20 هزار تومن می مونه که اون هم با احتساب به اینکه قراره دیگه شرکت نرم فقط آموزشگاه،باید تا دوماه دیگه بسوزم و بسازم و دم بر نیارم و فقط بلیط اتوبوس بخرم وکارت اتوبوس شارژ کنم

توی همین گیر و دارم که چی کار کنم پولدار بشم و این حرفا و مثلا به احسان بگم NO MONEY  شدم واز حس الی دوستانه ش سو ء استفاده کنم و اینا که یهو سر چهارراه سپهسالار یه جمله توجهم را جلب میکنه و نیشم شل میشه:


پیامبر اعظم(ص) میفرماید:

ازدواج کنید که ازدواج روزی را زیاد میکند


همچین خدا درسته از اون بالا راه حل انداخت واسم پایین ودمت گرم خدا و ای ول!

یعنی عمرا به ذهنم میرسید چی کار کنما...


به یک عدد هـــمســـر جهت ازدیاد روزی نیازمندیم


************************

پــــــــــ . نــــــــــــ :

از همین حالا گفته باشم همسرتون شریک زندگیتونه وهرچی دارین واسه همدیگه س تو کله من نمیره ها!

کلا اگه این بیست تومن هرچی بیشتر تر شد ماله خودمه!واسه ازدیاد مال ومنال من نقشه نکشیدا!سرمایه اولیه از خودم بوده!گفته باشم!

بخوای دبه در بیاری آبمون توی یه جوب نمیره ها!



JusT R3L4X Eli.....

هوالمحبوب:


*حتی اگه گاو هم باشی ، در صورتی که در جای مناسب قرار بگیری ،

کسانی پیدا می شوند که تو را بپرستند


‫**تقریبآ همه مردم بخشی از عمرشان را در تلاش برای نشان دادن ویژگی هایی که ندارند ، تلف می کنند....


پــــــــــــ . نــــــــــــــــــ :

1.این اسپری دئودرانت Rexona   ترجیحا با طعم  آلو ورا  حرف نداره!(شما بگو اسانس، عصاره ،بو  ما میگیم طعم!  نه ما میخوریم واسه همینه!)

2. آدامس فقط آدامس خرسی که بعد که خوردیش اون عکس برچسبیه هست که رنگیه ها(!) آره همون رو  با تف بجسبونی رو بازوووت!بعد هی تند تند آستینت رو بزنی بالا هی نگاش کنی ذوق کنی!
3. عرضم به حضورتون که بی مقدمه عرض کنم...چرا هی اینقدر از این جملات قصار تراوش کنم و پیام بازرگانی پخش کنم؟؟........................... درس آمارم رو افتادم  و رسما بدبخت شدم و هیچ دلداری هم واسه فاطی تنبون نمیشه وکلا سه روز عزای عمومی و به جان بچه م اگه سرت سلامت گوره بابای آمار راه انداختی ویا یه جایی من رو دیدی ومهم نیست مهم نیست متشعشع کردی.............نکردیا!

ماجرای کفشهای میرزا الــــــی !

هوالمحبوب:

وقتی رسیدم خونه وکفشهام رو نشون دادم فرنگیس داد زد من اینا را نمیپوشم ها!!!!

گفتم :وا! اینا رو واسه خودم خریدم.کی گفت باید شما بپوشی؟

گفت :به هرحال گفته باشم من اینا را نمیپوشـــــــــــــــــــــــــــــم!(این تیکه را با داد گفت!)

بعد هم رفت و پاهاش رو کرد توی کفش و گفت واسه من تنگه!شماره چند گرفتی؟گفتم 38!

گفت :پس چرا واسم تنگه؟!واسه تو تنگ نیست؟گفتم چرا تنگه اما اگه بزرگتر میگرفتم وقتی راه میرفتم از پاهام در می اومد!!!!

دوباره چپ چپ نگاهم کرد و گفت :من اینا را نمی پوشم ها! هرچی کفشه گره گوریه ردیف کردی واسه من!حیف پوووول! صددفعه نگفتم تنها نرو کفش بخر؟!نگاه کن پاهام رو، به خاطره این کفش قهوه ای هاست که تاول زده.حالا اون خردلیه یه خورده بهتره.اون مشکی و سفیده هم که کلا از توی پاهام در میاد ولی گفته باشم فردا گردنت را کج نکنی بگی اینا را بپوش من بلد نیستم  بپوشم ها!

راست میگفت.همیشه وقتی از این کفشها میگیرم آخر سر پاهای فرنگیس را میبوسه.آخه من بلد نیستم کفش خانومانه بپوشم اونم پاشنه دار!فکر کن!

اما همیشه یهو یه جای وجدانم میزنه بیرون و میگه :خاک برسرت!یعنی خیر سرت دختری!خجالت نمیکشی همه ش کفش فوتبالی میپوشی؟(حالا شما بگو اسپرت!)...آآآآآی بدم میاد چون یک کاری را بلد نیستم یا عرضه ش رو ندارم بگم دوست ندارم انجام بدم ....

ماجرای همون گربه دستش به گوشت نمیرسید میگفت پـــــــــــــــــــــیـــف بو میده!

دلم میخواد بلد باشم ولی مثلا چون دوستش ندارم انجام ندم!

شاید واسه همینه گاهی یهو به مغزم میزنه دلستر بخورم با اینکه حالم بد میشه و زور میزنم تحمل خوردنش را داشته باشم اما میلم نکشه!!!!یا مثلا یهو به این نتیجه میرسم کفش پاشنه دار بخرم یا بپوشم با اینکه میدونم حتی دوتا قدم بلد نیستم باهاش راه برم...

یا یهو تصمیم میگیرم برم کلاس رقص و رقص بلد بشم و بعدش تا بهم گفتند پاشو برقص بگم نچ!چون دلم نمیخواد نه اینکه چون بلد نیستم یا مثلا هزارتا کاره دیگه....

تا پول از شرکت گرفتم رفتم سه تا روسری خریدم رنگاوارنگ :صورتی وقرمز وسورمه ای! هرکی هرچی گفت خودشه و کلاخودت جلفی .....نمیدونم چرا؟! اما احتمالا اون صورتیه رو واسه اون کفش صورتیه خریدم واون قرمزه رو هم واسه اون کفش اسپرت قرمزه (حالا شما بگو فوتبالی !) و اون سورمه ایه هم کلا سرجهازه تمومه خریدهای منه!کلا نمیشه من یه چیزی بخرم وسورمه ای نباشه...کلا عاشق سورمه ایم....

بعدش هم رفتم اونجا که همه ش بچه های کلاس ازش ساعت میخرند و یه ساعت سفید خریدم...البته مغازه بغلی همون ساعت را 5000 تومن ارزونتر میداد ولی من دلم میخواست از همون مغازه ای خرید کنم که فرشته ونسیم و غزل هم ساعتشون را خریده بودند(!).کلا خوشحال بودم گویا و کلا پول از سر و رووم میبارید فکر کنم!

بعدش هم رفتم کفش فروشی و چندتا از این کفش پاشنه دارها رو امتحان کردم و جلو آینه هی راه رفتم و هی به به و چه چه به خودم گفتم و آخر سر هم رفتم اون کفش لژ داره رو پوشیدم ،یه شماره هم کوچیکتر از سایز پاهام برداشتم که موقع راه رفتن از پاهام در نیاد...

به قول نفیسه تو کلا عرضه وسلیقه ی کفش خریدن نداری و کلا گلاب به روتون خاک بر سرم!

از بس مثلا ندید بدیده بودم همونجا پولش را که حساب کردم یه پلاستیک گرفتم وکفش قبلی ها رو گذاشتم توی پلاستیک و کفشهای نو را به پا کردم وگفتم تمرین از حالا آغاز میشود.... و شدم الی گوووود لیـــــــدی!

خودم قشنگ حس میکردم دارم مثل اردک راه میرم ولی مهم نبود ،آخرش که چی؟؟ باید از یه جا شروع بشه و شد.....باپای داغون دو سه تا مغازه رفتم و بعد هم کلا سلانه سلانه رفتم تا خونه و کلی هم فاطمه و الناز بهم خندیدند....

امروز هرکی من را میدید میخندید. اولش فکر کردم چون حساس شدم خیال میکنم نگاهها متفاوت شده ولی تا اومدم داخل کلاس و یهو همه زدند زیر خنده و بعد هم همکارا کلی مستفیض شدند  و توی شرکت هم خانم "ک" وخانم "الف" از بس خندیدند که چرا اینجوری راه میری و شده بودند عینه لبو،به این نتیجه رسیدم که واقعا گویا یه چیزی درست نیست !

البته عده ای از دوستان جان هم تشویق کردند که تا بیای عادت کنی طول میکشه و تو میتونی تو میتونی.....

از بس کج ومعوج راه رفته بودم و هی تعادلم را از دست میدادم و صد دفعه هم تا مرز افتادن پیش رفتم ،پاهام درب و داغون شده بود. امشب احسان من را تا سر کوچه رسوند و خودش رفت دنبال کارهاش.تا پیاده شدم و خداحافظی کردم،هنوز دو قدم نرفته بودم که یهو گوشیم زنگ خورد و دیدم احسان ِ .

- چیه احسان؟چیزی شده ؟

گفت:الهام!چرا اینجوری راه میری؟بلد نیستی از این کفشها بپوشی مگه مجبوری؟ تو رو خدا همون کفشهای قبلیت را بپوش و یاغی باش!خانومی پیشکش!!!!

از سر کوچه تا در خونه جونم بالا اومد. تا رسیدم خونه و فرنگیس و دخترا اومدند به استقبال.نیشم را شل کردم و گردنم رو کج و گفتم:سلام فرنگیس جــــونــــم! میگما تو این کفشها را میپوشی و به سلیقه ی خودت یه جفت کفش واسه من بخری که بتونم مثل بچه آدم راه برم آیا؟.......



***************************************************

پـــ . نــــــ :


 این عکس کفشمه که گیـــتــاریســت واسم کشیده!  


حالا کاش کفشم این شکلی بود!نصفه اندازه ی  این هم پاشنه نداره! کلا ما را به خانومی چه؟! اصلا مگه خانومی به کفشه ؟هاااان؟! به قول احسان تو همون یاغی باش ما قبولت داریم! والااااااا با این نوناشون