_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

حــــل مــــی‌شود شکـــــوه غــــزل در صدای تــــــو...

هوالمحبوب:

خسته تر از تمام روزهای عمرم لم میدم روی صندلی...

همیشه از اوتوبوسهای VIP بدم می اومد.

- تک صندلیه خانوم!

همچین میگن تک صندلیه که انگار قبلا با خونواده دسته جمعی سوار یک صندلی میشدیم!

من راحت نیستم روی این صندلی ها!

باید مثل آدمهای با کلاس مثل سیخ صل علا صاف بشینی و صندلی را بخوابونی و تا مقصد حتی اگه خرس هم باشی ،مثلا مثل بره معصومانه بخوابی!

خوب من بلد نیستم پاهام را وسط زمین و هوا معلق بگیرم که مثلا حالت ریلکسی به خودم بگیرم و زاویه کمرم را با صندلی ،صد و بیست و پنج درجه کنم!

اصلا دلم میخواد گاهی به بغل دستیم بخورم یا مثلا موقع در اوردن دستمال کاغذی از توی کیفم دستم محکم بخوره به آرنج یا حتی توی صورتش و بعد لبخند ژوکوند بزنم و بهش بگم ببخشید! یا حتی اگه ازش خوشم نیومد محل سگ بهش نذارم تا دلم خنک شه و اگه باشعور نبود و اعتراض کرد(!) توی چشاش زل بزنم و مثل زینت خانوم بگم:" هااان؟چته؟بیا منو بخور!!!!!!

حالا نشستم روی یکی از این صندلی های VIP و زل زدم به جاده ی بیرون!

صندلیه بغلیم هم خالیه و هیچ مسافر با کلاسی که بلد باشه کمرش را با صندلی زاویه صد و بیست و پنج درجه کنه کنارم نیست!

باید مثلا خوشحال باشم که مجبور نیستم خوراکیه توی کیفم را بهش تعارف کنم یا هی خودمو بکشم طرفش تا دستم بهش بخوره و بگم ببخشید تا بگه مهم نیست عزیزم یا به فرض هم مهم باشه گور باباش!! ،ولی نیستم !

صدای چرق چرق تخمه خوردنه دو تا زن چاق قزوینیه پشت سرم داره با ارابه تاخت و تاز میکنه روی اعصابم!

دارم فکر میکنم اینا چه طور بلدند با کمرشون زاویه ی صد و بیست و چند درجه با صندلی بسازند وقتیکه بلد نیستند باید مثل آدم تخمه بخورند یا در شأنشون نیست صدای ملچ و ملوچشون را ده تا کوچه اونطرف تر بشنوند! 

شاگرد راننده میاد کرایه بگیره و میگه یازده هزار تومن!

هشت هزار تومن در میارم از توی جیبم و بهش میدم!نگاه میکنه بهم و میگه یازده هزار تومن.

نگاش نمیکنم و پرده ی اتوبوس را میکشم  و میگم دقیقن هشت ساعت پیش با هشت هزارتومن با VIP خودم را رسوندم همونجایی که سوار شدم.دلار ساعتی چند تومن نرخش میره بالا؟

میگه تک صندلی داریم تا تک صندلی! این اتوبوس امکاناتش ویژه ست ! دلم میخواد بخوابونم توی گوشش رعیت رو!همچین میگه ویژه انگار دارند بالماسکه اجرا میکنند یا مهمانداراش دارند بیف استرانگف با شاتو بریان سرو میکنند و برات اسپانیایی آواز میخونند!تازه یه مسافر هم بغل دستم نذاشتند که بزنم تو آرنجش و بگم ببخشید ،یا ازش خوشم نیاد و پشتم را بکنم بهش!

کرایه را میذارم روی دسته ی صندلی و میگم با راننده مشورت کنید اگه کمه پیاده شم و صورتم را برمیگردونم طرف جاده!

نمیبینمش اما انگار که بهم زل بزنه یا دهن کجی کنه یا هرغلط دیگه ،چند ثانیه می ایسته و بعد میره!

فک کرده با هالو طرفه ! ما خودمون پایه ی یک داریم بچه !! تا چشمشون به یه زن میفته فکر میکنند الان باید ارث نداشته ی باباشون را از توی حلقوم اون بدبخت بکشند بیرون!

هه! امکانات ویژه !ندید بدید!شاید منظورش از امکانات ویژه هایده ست که داره عربده میزنه اون جلو که "شبا همه ش به میخونه میرم من ... سراغ مـِی و موردونه میرم من " !محض رضا خدا هم یه آهنگ تک صندلی ای نمیذارند تا ملت با زاویه صد و بیست و چند درجه ای که با صندلی ساختند تا مقصد کیفور بشند!

جاده ناراحتم میکنه! پرده را باز میکشم و سعی میکنم بخوابم! نمیشه...

دنده راست لم میدم ،بازی سرم در میاره...

دنده چپ لم میدم انگار که صندلیش میخ داشته باشه بهم نوک میزنه!

بهش میگم چته؟ عین آدم با کمرت و صندلی زاویه صد و بیست و چند درجه بساز ،چشمات را عین این پسر جلویی ببند و پاهات را بنداز رو هم و کله ت را عین فنر تکون بده و از امکانات ویژه مستفیض شو !توی مخش نمیره و انگار که بهم بگه تک صندلی ندیده چنگ میزنه به صورتم!

سرم را میذارم جای پام...پام را میذارم جای سرم...هی بطری آب را باز میکنم و میریزم تو حلقومم و سرفه میکنم و سرم را از پشت پرده تکیه میدم به شیشه و تظاهر میکنم خوابم.

دلم دلش میخواد بازی سرم در بیاره ولی نمیذارم...باز سعی میکنم بخوابم و نمیشه...

لعنت به جاده ...لعنت به اتوبوس...لعنت به VIP تک صندلی با امکانات ویژه و اون دو تا زن چاق قزوینیه تخمه خور!...

میدونم چه مرگشه! نگاه میکنم به گوشیم و تخمین میزنم با سه تا خط شارژ میتونه تا چاهار ساعت دیگه دووم بیاره یا نه !

هدفن را میچپونم توی گوشم و میرم سراغ صدایی که تمام این چاهارصد و چهل و چند روز کنارم بود و برام یه پا نقش الی را بازی کرد!میدونم منقلبم میکنه اما مهم نیست...الی داره دلش بهونه میگیره و باید پستونکش را بذارم دهنش!...

باز آب را برمیدارم و مثل تمام این چاهارصد و چهل و چند روز میریزم روی آتیش،تا بیشتر گــُر بگیره!!!

نگاه میکنم به صندلیه بغل که خالیه...که الان که فکر میکنم میبینم چقدر خوبه که خالیه و کسی نیست که بخوام از سنگینیه نگاهش باز الی را خفه کنم!کیفم را از روی پاهام برمیدارم و میذارم اونجا.

کفشهام را درمیارم و زانوهام را جمع میکنم توی بغلم ،پرده را میکشم کنار و لپم را میچسبونم به شیشه که خنکیش دلم را آروم کنه...میدونم منقلب میشم اما مهم نیست...مسکن تمام این چاهارصد و چهل و چند روز را برمیدارم دکمه ی Play را فشار میدم .میگه :

" گویی به دستان خدا ایمان ندارد

شهری که در تقویم خود باران ندارد..."

دیگه نه از صدای هایده خبری هست و نه از چرق چرق تخمه خوردنه اون دوتا زنه چاق قزوینی و نه امکانات ویژه ی اتوبوس تک صندلیه VIP.فقط خلأ ِ و الی و جاده ...چشمام را میبندم و برای هـــزارمین بار با بیت بیت صدا توی جاده تموم میشم...


 از اینــجا تموم بشید >>> "دل مـــیدهــــم دوباره به طع ــــم صـــدای تـــــــو..."

الــی نوشت :

یکـانگار که بخوام برای صاحــب ایـن صــــدا کاری کنم.انگار که تمام خوبیهای دنیا را نذر شعرهایی کنم که این صدا برام زمزمه میکنه هرشب و من اشک میشم...انگار که نمردنم را در این چهارصد و چهل و چند روز مدیون و مرهون طعم این صدایی باشم که هر روز و هر شب تکرار میشه و همیشه تازه ست.با طعم این صدا از دنیا جدا بشید،اصلا بمیرید .

دو) "کــــافـــه پیانـــــو" از آن دسته کتابهاس که ثبت میکنم جزء بهترینهایی که خوندم .که یک روز به آدمایی که دوست دارم توصیه کنم. اصلا شاید خودم براشون خریدم و هدیه دادم .شاید یک روز گذاشتمش کنار "شازده کوچولویی" که در زندگیم بی رقیب ترین کتاب و حکایت دنیاس...

نظرات 96 + ارسال نظر
ارمیا 1391/11/11 ساعت 17:32

هنر من سرودن نظم است
به همین علت است بی‌نظمم

برخلاف جماعت شعرا
من نه اهل بساط نه بزمم

مخلص شاعران شیرازم
چاکر عالمان خوارزمم

مثل ران گراز ده ساله
اندکی غیرقابل هضمم

پشت جبهه به یاری کلمات
تا بخواهند بنده می‌رزمم

به علاوه کتاب هم دارم
بنده یک شاعر اولوالعزمم!

سعید بیابانکی

شعر بیست
انتخاب هزار!
:) ممنون ارمیای نبی...
.
.
این است شاعری که دل از دور می برد

آری، شنیدن دهل از دور خوش تر است!

ارمیا 1391/11/11 ساعت 17:33





به نام عشق که زیباترین سر آغاز است
هنوز شیشه ی عطر غزل درش باز است

جهان تمام شد و ماهپاره های زمین
هنوز هم که هنوز است کارشان ناز است

هزار پند به گوشم پدر فشرد و نگفت
که عشق حادثه ای خانمان بر انداز است

پدر نگفت چه رازی است این که تنها عشق
کلید این دل ناکوک ناخوش آواز است

به بام شاه و گدا مثل ابر می بارد
چقدر عشق شریف است و دست و دل باز است

بگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عشق
چرا که سنگ صبور است و محرم راز است

ولی بدان که شکار عقاب خواهد شد
کبوتری که زیادی بلند پرواز است

سعید بیابانکی

عشق هر روز به تکرار تو بر می خیزد
اشک هر صبح به دیدار تو بر می خیزد

ای مسافر به گلاب نگهم خواهم شست
گرد و خاکی که ز رخسار تو بر می خیزد...

کیستم من که به تکرار غمت بنشینم
عشق هر روز به تکرار تو بر می خیزد ...

ارمیا 1391/11/11 ساعت 17:34





یک روز از بهشتت

دزدیده ایم یک سیب

عمری است در زمین ات

هستیم تحت تعقیب



خوردیم در زمین ات

این خاک تازه تاسیس

از پشت سر به شیطان

از روبرو به ابلیس



از سکر نامت ای دوست

با آن که مست بودیم

مارا ببخش یک عمر

شیطان پرست بودیم



حالا در این جهنم

این سرزمین مرده

تاوان آن گناه و

آن سیب کرم خورده



باید میان این خاک

در کوه و دشت و جنگل

عمری ثواب کرد و

برگشت جای اول ...!

سعید بیابانکی

رسیده ام به غریبی که رخ نداده هنوز


و اتفاق عحیبی که رخ نداده هنوز


و جرم تازه ی از پیش متهم شده ام


گناه گندم و سیبی که رخ نداده هنوز

ارمیا 1391/11/11 ساعت 17:35



شکر ایزد فن آوری داریم
صنعت ذره پروری داریم

از کرامات تیم ملی مان
افتخارات کشوری داریم

با "نود" حال می کنیم فقط
بس که ایراد داوری داریم

وزنه برداری است ورزش ما
چون فقط نان بربری داریم

می توانیم صادرات کنیم
بس که جوک های آذری داریم

برف و باران نیامده به درک
ما که باران کوثری داریم!

گشت ارشاد اگر افاقه نکرد
صد و ده تا کلانتری داریم

خواهران از چه زود می رنجید
ما که قصد برادری داریم

ما برای ثبات اصل حجاب
خط تولید روسری داریم

چاقی اصلا اهمیت دارد
ما که ژل های لاغری داریم؟

ما در ایام سال هفده بار
آزمون سراسری داریم

این طرف روزنامه های زیاد
آن طرف دادگستری داریم

جای شعر درست و درمان هم
تا بخواهی دری وری داریم!

چند تا شعبه بانک و دانشگاه
بین مریخ و مشتری داریم

به حقوق بشر نیازی هست
ما که اصل برابری داریم؟

حرف هامان طلاست سی سال است
قصد احداث زرگری داریم

اجنبی هیچکاک اگر دارد
ما جواد شمقدری داریم

خنده اصلا به ما نیامده است
بس که مداح و منبری داریم

تا بدانند با بهانه ی طنز
از همه قصد دلبری داریم

هم کمال تشکر از دولت
هم وزیر ترابری داریم!



از : سعید بیابانکی

این شعر و در محضر عاقا خوندن و اوشون لبخند پرمهرشون رو همچین پخش کردن تو روح سعیدمون!



نان به خون جگر درآوردن
از شعف بال و پر درآوردن

سالها توی مرغداری ها
از تن مرغ پر درآوردن

با صدای کلفت یک سی دی
را به نام قمر درآوردن

مثل یک خر به گل فرو رفتن
و ادای بشر درآوردن

سالها در کنار یک نجار
میخ از پشت در درآوردن

به خدا بیشتر شرف دارد
به معاش از هنر درآوردن!

ارمیا 1391/11/11 ساعت 17:36

چشم تو را اگرچه خمار آفریده اند

آمیزه ای ز شور و شرار آفریده اند



از سرخی لبان تو ای خون آتشین

نار آفریده اند انار آفریده اند



یک قطره بوی زلف ترت را چکانده اند

در عطردان ذوق و بهار آفریده اند



زندانی است روی تو در بند موی تو

ماهی اسیر در شب تار آفریده اند



مانند تو که پاک ترینی فقط یکی

مانند ما هزار هزار آفریده اند



دستم نمی رسد به تو ای باغ دور دست

از بس حصار پشت حصار آفریده اند



این است نسبت تو و این روزگار یأس :

آیینه ای میان غبار آفریده اند





از : سعید بیابانکی

ای نگاهت از شب ِ باغ ِ نظر ، شیرازتر

دیگران نازند و تو از نازنینان ، نازتر

چنگ بردار و شب ما را چراغان کن که نیست

چنگی از تو چنگ تر ، یا سازی از تو سازتر...

:)

ارمیا 1391/11/11 ساعت 17:37

سلام : خوشه ی تاک به هم فشرده ی من
شراب کهنه ی مهر حرام خورده ی من

مرا به یاد بیاور من آن سپیدارم
که سروها همه بودند کشته مرده ی من

همان درخت تناور همان که مورچه ها
شب و سحر رژه رفتند روی گرده ی من

تبر به دوش کزو زخم مشترک داریم
چه کرد با رفقای سیاه چرده ی من ....

ببین به ریش من دل شکسته می خندند
مترسکان سیه روز دل سپرده ی من

اگر چه پیر و زمینگیری ای رفیق ! بیا
به دستگیری جالیز آب برده ی من

به پای بوسی آتش تو نیز خواهی رفت
غمت مباد رفیق تبر نخورده ی من !

سعید بیابانکی

سلام وارث تنهای بی‌نشانی‌ها!

خدای بیت غزل‌های آسمانی‌ها

:)

ارمیا 1391/11/11 ساعت 17:37





طبیب نسخه ی درد مرا چنین پیچید :
دو وعده خوردن چایی به وقت چاییدن

معاونی که مشاور شده است می داند
چقدر شغل شریفی است کشک ساییدن

به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بخواست جام می و گفت : ژاژ خاییدن

حکیم کاردرستی به همسرش فرمود:
شنیده ایم که درد آور است زاییدن ....

بد است زاغ کسی را همیشه چوب زدن
جماعت شعرا را مدام پاییدن

خوش است یومیه اظهار فضل فرمودن
زبان گشودن و دُر ریختن ... " مشاییدن "

صبا به حضرت اشرف ز قول بنده بگو :
که آزموده خطا بود آزماییدن

تمام قافیه ها ته کشید غیر یکی
خوش است خوردن چایی به وقت چاییدن !
سعید بیابانکی

هر بار خواست چــــای بریزد نمانده ای

رفتی و باز هم به سکوتش نشانده ای...

بدبخت من ، فلک زده من ، بد بیار من...

امروز عصر چــــای ندارم ... تو مانده ای

ارمیا 1391/11/11 ساعت 17:38

مگر چه ریخته ای در پیاله ی هوشم
که عقل و دین شده چون قصه ها فراموشم

تو از مساحت پیراهنم بزرگ تری
ببین نیامده سر رفته ای از آغوشم

چه ریختی سر شب در چراغ الکلی ام
که نیمه روشنم از دور و نیمه خاموشم

همین خوش است همین حال خواب و بیداری
همین بس است که نوشیده ام ... نمی نوشم

خدا کند نپرد مستی ام چو شیشه ی می
معاشران بفشارید پنبه در گوشم

شبیه بار امانت که بار سنگینی است
سر تو بار گرانی است مانده بر دوشم
سعید بیابانکی

نفس نفس به درونت بکش هوایم را
و پر کن از نفست ذره ذره هایم را

نسیم باش و به بازی بگیر چون پر قو
شبانه ، گیسوی بر شانه ها رهایم را

اگر همیشه مرا بیم سرنگون شدن است
تو کج گذاشته ای خشت ابتدایم را

زنی به میل خودت آفریده ای از من
خودت به هم زده ای نظم آشیانم را

ارمیا 1391/11/11 ساعت 17:39

هزار آینه مبهوت بی شماری تو
هزار بادیه مجنون نی سواری تو

بهار آمده با لاله های سینه زنش
پی زیارت باغ بنفشه کاری تو

هلا که جمع نقیضین بوسه و عطشی
ندیده ام لب خشکی به آبداری تو

چه جای نغمه در این روزگار یأس مگر
به روی دست تو پرپر نشد قناری تو ؟

هم او که نامه برایت نوشت , با خنجر
ببین که آمده از پشت سر به یاری تو

دریغ,کاری از این طبع مرده ساخته نیست
به جز شمردن گلزخم های کاری تو

به ما مخند که جای گریستن بر خویش
نشسته ایم دمادم به سوگواری تو....
سعید بیابانکی

روحم و روی ابر می خوابم
خسته‌ام ، توی قبر می‌خوابم!

بوسه‌ات مانده روی بازویم
مادرم گریه می‌کند رویم

توی یک قبر تنگ و بن‌بستم
مثل یک مرده در خودم هستم!...

حیف شد! زنده‌ای و من تنهام
سال‌هایی که بعد تو اینجام

لطفاً این روزها به لطف خدا
یک تصادف بکن! بمیر و بیا!

ارمیا 1391/11/11 ساعت 17:39

چو بوی پونه از دکّان عطاری بزن بیرون
هوای عاشقان شهر اگر داری، بزن بیرون

تو را آیینه ها در بی‌نهایت چشم در راه‌اند
از این نُه توی آه اندودِ زنگاری، بزن بیرون

زدم از اصفهان بیرون که بوی گاو خونی داشت
تو هم ای شیخ! از این چاردیواری بزن بیرون ۱

الا ای جمعه‌ی سرخی که رنگ عید نوروزی
از این تقویم سرتاسر عزاداری بزن بیرون

چه طرفی بسته‌ای از حکمرانی روی این قلیان
الا سلطان! از این زندان قاجاری بزن بیرون
سعید بیابانکی

حالا دوباره اصفهان آبستن است ای عشق!
تندیس زیبایی که از من می‌تراشی را

روح مرا سوهان بکش، چکش بزن، بشکن
بیرون بریز از من هواها را حواشی را...

ارمیا 1391/11/11 ساعت 17:41

ما را به یک کلاف به یک نان فروختند

ما را فروختند و چه ارزان فروختند



اندوه و درد ازاین که خداناشناس ها

ما را چقدر مفت به شیطان فروختند



ای یوسف عزیز ! تو را مصریان مرا

بازاریان مومن ایران فروختند



یک عده خویش را پس پشت کتاب ها

یک عده هم کنار خیابان فروختند



بازار مرده است ولی مومنین چه خوب

هم دین فروختند هم ایمان فروختند



بازاریان چرب زبان دغل به ما

بوزینه را به قیمت انسان فروختند



وارونه شد قواعد دنیا مترسکان

جالیز را به مزرعه داران فروختند !
سعید بیابانکی

همسایه -چشم بد نرسد- صاحب زر است
چون صاحب زر است، یقیناً ابوذر است

کم‌کم به دست مرده‌دلان غصب می‌شود
باغی که در تصرّف گُلهای پرپر است

چون و چرا مکن که در این کشتزار وهم
هرکس که چون نکرد و چرا کرد، بهتر است

ارمیا 1391/11/11 ساعت 17:42

دلم گرفته هوای بهار کرده دلم
هوای گریه ی بی اختیار کرده دلم

رها کن از لب بام آن دو بافه گیسو را
هوای یک شب دنباله دار کرده دلم

بیا بیا که برای سرودن بیتی
هزار واژه ی خونین قطار کرده دلم

به هر تپش که نفس تازه می کند باری
مرا به زیستن امّید وار کرده دلم

کنون که آخر پیری نمانده دندانی
غزال خوش خط و خالی شکار کرده دلم

بخند ای لب خونین لب ترک خورده
دلم شکسته هوای انار کرده دلم

چشمت به چشم ما و دلت پیش دیگری ست

جای گلایه نیست که این رسم دلبری ست

هرکس گذشت از نظرت در دلت نشست

تنها گناه آینه ها زودباوری ست

:(

ارمیا 1391/11/11 ساعت 17:44

بر ما چه رفته است که دل مرده ایم ما
دل را به میهمانی غم برده ایم ما

گل ها ی زرد دسته به دسته شکفته اند
بر ما چه رفته است که پژمرده ایم ما

سبزیم اگرچه مثل سپیدارهای پیر
سهم کلاغ های سیه چرده ایم ما

شاید به قول شاعر لبخندهای تلخ
یک مشت خاطرات ترک خورده ایم ما

باور کنید هیچ دلی را در این جهان
نشکسته ایم ما و نیازرده ایم ما

گفتی پناه می بر ی از بی کسی به چاه
ای بغض ناصبور مگر مرده ایم ما ؟

سعید بیابانکی

عاقبت با ناله سودا می شود آهی که نیست
زیر گام ما به منزل می رسد راهی که نیست

از کرامت های بسیارت همین ما را رسید
شاخه ی خشکی که هست و دست کوتاهی که نیست

ارمیا 1391/11/11 ساعت 17:45

بهار بود و دلم فصل بی ترانگی اش

و درد در تن من گرم موریانگی اش



کسی نبود کسی لایق غم دل من

کسی که دل بسپارم به بیکرانگی اش



در انتظار قدومش انار دیده ی من

رسیده است به جشن هزاردانگی اش



مرا به خلوت صندوقخانه اش ببرید

رسیده است گمانم شراب خانگی اش



شبیه رد قدم های موج بر ساحل

به جای مانده بر این شانه ها زنانگی اش



نه من نه او نه شما ..شاعر این زمانه کسی است

که تکه پاره شود بغض های خانگی اش
سعید بیابانکی

نمی ز دیده نمی جوشد اگرچه باز دلم تنگ است

گناه دیده مسکین نیست، کُمَیتِ عاطفه ها لنگ است

کجاستی که نمی آیی؟ الا تمام بزرگی ها!

پرنده بی تو چه کم صحبت، بهار بی تو چه بی رنگ است

ارمیا 1391/11/11 ساعت 17:46

چو تاک اشک فشاندی شراب از آب در آمد

عرق به گونه نشاندی گلاب از آب در آمد



هزار خوشه ی خوشرنگ و ناب در خم خامی

به قصد خیر فشردیم و آب از آب در آمد



کنون که رحل اقامت در این سرای فکندی

عمارت دل ما هم خراب از آب در آمد



تمام عمر سرودیم در هوای تهمتن

دریغ و درد که افراسیاب از آب در آمد !

سعید بیابانکی

عاشق این شعرشم

هـرگــــــاه حین گپ زدنت خنده می کنی

انگار "ذوالفنون" زده از "اصفهان" به "شور"

دردی دوا نمی کند از من ترانه هات

من آرزوی وصل تو را می برم به گور

:(

یعنی زد تو خال ها!
یادم باشه تلافی کنم :)

ارمیا 1391/11/11 ساعت 17:48

خوشا چو باغچه از بوی یاس سر رفتن

خوشا ترانه شدن بی صدا سفررفتن



سری تکان بده بالی دمی لبی حرفی

چرا که شرط ادب نیست بی خبر رفتن



چقدر خاطره ماندن به سینه ی دیوار

خوشا چو تیغ به مهمانی خطررفتن



زمین هر آینه تیر و هوا هر آینه تار

خوشا به پای دویدن خوشا به سررفتن



دراین بسیط درن دشت چون سپیداران

خوشا در اوج به پابوسی تبر رفتن



چه انتظار بعیدی است بیشتر ماندن

چه آرزوی بزرگی است زودتررفتن



به جرم هم قدمی با صف کبوترها

خوشا به خاک نشستن کلاغ پر رفتن



برو برو دل ناپخته ام که کار تو نیست

به بزم می سر شب آمدن ....سحررفتن



نه کار طبع من است این که کار چشم شماست

پی شکار مضامین تازه تر رفتن

سعید بیابانکی

ول قصه ی من از دیوار

آخر قصه ی من از سنگ است

خوب به من چه که هر کجا بروم

آسمان دائماً همین رنگ است...!

ermia 1391/11/11 ساعت 17:52

سلام الی...
ببخش اگر اینجوری رگباری شعر گذاشتم.
سعید بیابانکی رو خیلی دوست دارم عین شعراش دوست داشتنی و باحاله شخصیتش.
دلم برا شعراش تنگ شده بود داشتم واسه دل خودم میخوندم.اما از اونجا که ادم تک خوری نیستم حیفم اومد اینارو نخونی.راستی هم دهاتیتونم هست.
بازم ببخش اگر خیلی شلوغ شد
باقی بقایتان...
(این باقی بقایتان را جدید یاد گرفتیم.
خیلی کلاس داره لا مصب)

من و تو هیچکس را دوست داریم

بهار خار و خس را دوست داریم

نمی کوچیم از این غربت، من و تو

هوای این قفس را دوست داریم...

ما هم رگباری مستفیض شدیم آقاااا...
کلا هم دهاتیا ما بزنم به تخته چشم حسود کور گوشش کر از هر ده تا انگشتشون شونصدتا هنر میباره!
همین دکتر آذر...!
و البت که تک نخوریتون را شادیم!
ذوقمون برسه به روح رفتگانتون!

:)

آره لامصب کلاس داره!
یه جورایی مثل کرم تیوپی زدن تو تاکسی می مونه!
زین پس ما هم استفاده مینومییم!
فقط باید حواسمون باشه یهو از دهنمون نپره جانم فدایتان که اون موقع خر بیار باقالی بار کن!

باقیش بقایتان ارمیای نبی!

saji 1391/11/12 ساعت 02:38 http://www.randeshode.blogfa.com

کاش این سفر های اجباری تمام شود
با یک چشم به هم زدن
خسته ام
خسته

کاش تموم بشه
اون موقع جاده یه بو و یه رنگ و یه حس دیگه به آدم میده
چون اون موقع خودت مسیر و جاده را انتخاب میکنی...

خسته نباشی دلاور..

:)

ermia 1391/11/12 ساعت 13:09

سلام
تورو خدا مهدی فرجی رو با اینا مقایسه نکن.پر اشکال وزنیه شعراش.ماشالا هر جا هم کم بیاره یه اختیارات شاعری میچسبونه به داستان.
بهمنی و فاضل و بیابانکی و قیصر کجا اون گلابی کجا
شعورم میرسید کدوم طنزه کدوم مذهبیه.از ادمایی که جمع ضدین هستن خوشم میاد.
تو نثر سید مهدی شجاعی اینجوریه.متن ادبیشو میخونی کف میکنی به مخیله ات نمیگنجه این ادم طنز بنویسه انقدرررررررر خفن که دچار گرخیدمان موضعی بشی.
فاضل رو دست نداره قطعا اما کار طنز نکرده.شعرای مذهبیش خیلی فاصله داره با غزلهای معمولیش.
از جامع بودن بیابنکی خوشم میاد.ضمنا شعری که پیش عاقا خوند و اورین گفتن حضرتش سرشار از تیکه انداختن بود اگر دقت میکردی.دقیقا سر بیت جای شعر درست و درمان هم تا بخواهی دری وری داریم حضرت اورین فرمودن.همین که اونجا این شعرو هرچند با سانسور خونده دمش گررم.
ضمنا کاش یه بار از نزدیک ببینیش.بسیار دوست داشتنی و با سواد و با نمکه.حتما نظرت عوض میشه

ماشالا بچه م تو همه چی استعداد داره خوب!
فرجی رو عرض می نوماییم!
دلمان گلابی خواست شَدید!

.
چته حالا ارمیای نبی؟!
ما خودمون V.P.O.Z.A هستیما!حالا فک کردی چه خبره ؟دستتو بنداز!
.
.
نمیخوای بگی تشویق عاقا تیکه انداختن به بیابانکی بود که!
من همون موقع از پشت مانیتور تلویزیون لپش را کشیدم که بچه م اینقدر ماشالا بزنم به تخته اسفند بریزم رو آتیش!!
ضمنا ما عرض نمودیم خوشمون میاد دوسشون نداریم!
قیصر را عرض نمودیم مجدد!
خدا را چه دیدی ؟!،یهو دیدی اگه دیدیمشون کشته مرده ش شدیم!
این دفعه بیابانکی را عرض نمودیم!
خوب تو این دلی بی صاحبی ما که هی همه جا نیمیشند که...
عزممون را جزم میکنیم زیارتشون کنیم!
درضمن اخماتون هم باز کنید لدفن!
باقی بقاتون !
.
.
+V.P.O.Z.A :Vice President Of zeddin Association

سلام الی ...
:
من تا به حال سوار این اتوبوس های که صندلی ویژه دارند و باید کمرم رو با زاویه بذار روش نشدم یعنی خوب بلدم نیستم ...
:
نوشته های بلند رو دوست ندارم ... اما شما رو دوست دارم ...
کاش بلاگفا بودید اینجوری توی بلاگ دوستان وقتی اپ میکردید متوجه میشدم ...
:
کافه پیانو را دوست داشتم ... بیش پریسما را ..
حتی ان دخترک جلف پشت شیشه را ...
اگر چه تفکرات سیاسیم با تفکرات جفری زمین تا اسمان فرق دارد ...
:
لحظه هایت ارام بانو

بزنم به تخته شما از هر انگشتتون هزار تا هنر می باره!
شما دیگه چرا نمیتونی ؟!
:)
ما که هم نازنین را دوست داریم هم نوشته هاشو هم خودِ خودشو که این روزها هست و نیست و چله نشین عشق شده اونم نه با یه اسم و با هزارتا اسم
:)

بلاگفا هم برای ما نون و آب نمیشه خواهر درست مثل بلاگ اسکای
خودمون شیپورچی میشیم!
:)

پری سیما و اون خورشت آلوش،با اینکه از آلو متنفرم
گل گیسو و سوالاش!
کافه چی که من رو شدید یاد ه یه دوست مشترک میندازه!
و اون دختره ی جلف پشت شیشه که بیشتر از همه ی کاراکترا دوسش دارم .مخصوصا اونجایی که اعتراف میکنه میخوام باهات بازی کنم!
همه شون را بدجور دوس دارم!

و لحظه های تو هم نازنین...
:)

سلام
الی جون خیلی بی معرفتییییییییییییییییییییییییی
کجای تو خبری ازت نیست امیدوارم من فراموش نکرده باشی

به دختره عاشق پیشه ی جهانگرد!!

تو فراموش شدنی نیستی بچه!

درست مثل این یک سال!

کاش این دفعه خوب باشی

الی زیبای من مثل همیشه زیباودقیق میبیندوزیبامینویسد..
کافه پیانو رازیاد دوست دارم

ممنون خانوووم

میدونستم دوست داری

گفته بودی

مثل میدون فاطمی!

:)

رسیدن بخیر باراااااااااااان...

سوغاتی من را زود باش بده بیاد

ermia 1391/11/12 ساعت 19:50

تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را

منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غزل و عاطفه و روح هنرمندش را
...
از رقیبان کمین کرده عقب می ماند
هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را

مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر
هر که تعریف کند خواب خوشایندش را
...
مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد
مادرم تاب ندارد غم فرزندش را

عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو
به تو اصرار نکرده است فرایندش را

قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت
مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را

حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید
بفرستند رفیقان به تو این بندش را :

منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر
لای موهای تو گم کرد خداوندش را
****************
کاظم بهمنی

قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت

مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را...

نازنین...

بانو...

الی...

عجب!

سورن 1391/11/12 ساعت 20:39

من اعتراف میکنم خوب مینویسید
تا حالا کسی بهت گفته بود...؟

پس بالاخره تونستید اعتراف کنید:)

با تشکر از اعترافتون !

Yeah!زیاد شنیدم که بهم گفتند...

توی خونمون ه !ارثیه!

ولی نرود میخ آهنین در سنگ آقااا...

یه جورایی به گفته ی "علـــما " ما به همین چیزا زنده ایم!!!!

این همه احساسات.... !!!

این همه دقت نظر و مرحمت ...!!!

:)

ینی این مرحله تعارف کردن حال بهم زنه خدا وکیلی!
باید زل بزنی ب چشای طرف بزور لبخند بزنی بگی بفرمایید یید یید... (هی أم این یید رو با اکو تکرار کنی و گردنتو ب طرف مخالف چشمای یارو خم کنی چند بااااااااااررررر) ینی انقدرر دردناکه ک معمولا تو راه چیزی نمیخورم!!!
دو نفره ها قابل تحملند به شرطی ک کنار پنجره باشی. تک نفره ها در هرصورت بدند چون مجبوری رو دست چپت تکیه بدی. خیلی بدجوره.
راستی خودتو زیاد معذب نکن. دفعه آخر شب بود کفشامو در اوردم قشنگ کیفمو گذاشتم زیر سرم رو به صندلی طرف مقابلم (نه رو به شیشه. از تکیه رو دست چپ بیزارم) نشستم. یکی پاهامم کشیدم بالا. انگار رو تخت هتل آسمان بودم. اونم اون طبقه آخر با ویوی 33 پل. جات خالی چشای اون زن و شوهر روبه روم از هر ویویی جذاب تر بود!

یعنی من بارها با کیف پر از خوراکی گرسنه رفتم فلان جا و برگشتم از بس چون دوست نداشتم به بغل دستیم تعارف کنم!
ترجیح دادم از گرسنگی بمیرم اما کسی را توی خوراکیم شریک نکنم!

بارها هم شده تعارف کردم اونم فقط یه مرتبه ،اما هی دعا کردم کاش برنداره!

:)
ولی کنار پنجره را هستم!

اگرچه خیلی پیش می اومد بیرون نگاه نمینداختم چون...!

این تکیه به راست و چپ عذاب آوره!

ولی همه اینا یه طرف اون مناظره یواشکی توی اتوبوس که هیشکی نمیبینه غیر تو یه طرف!

یعنی سحر روحم را شاد کردی با این همه تفسیر و تعبیر ها!

راسی آدرست رو بذار که من هر دفعه خودم را نکشم تا پیدا شی :)

چقد ملموس بود این نوشته...

ممنون برای شعر زیبا

با تشکـــر آقاااا...

:)

لحظه لحظه زندگی را سپری میکنیم تا به خوشبختی برسیم ٬

غافل ازاینکه خوشبختی در همان لحظه ای بود که سپری شد.

و من بسیــــار خوشبختم!

البت اگر بگذارند :)

سالم
امیدوارم همینطوری باشه دلم واست تنگ شده
الی جون فدات

دلتنگ رویای توام

منو دوباره خواب کن....

خوب باشی دختر:)

عمورضا 1391/11/14 ساعت 00:45 http://madraji.blogfa.com/

سلام الی چطوره؟ خوبه که؟
عموهستم رضااااااااااا
ببخشید دیر اومدم باید لینکت کنم فایده نداره والا هی باید برم تو وب بچه ها آدرستو پیدا کنم
راستش ی بارسوار این وی نمیدونم چی شدم تا صب خوابم نبرد چیچین این اتوبوسهای بیخود واما وای از این تخمه خورای مالاچومولوچ کن بی ملاحظه ی داخل اوتوبوس که اعصاب وروان آدمو بهم میریزن
یه 10 سالی با اتوبوس تو خط اصفهان شمال میرفتمو میومدم درک میکنم که چی میگی این آخریا دیگه حالم از اتوبوس بهم میخورد وای وای.....

عمو این آدرس ما را رو همین دیوار روبرویی یادداشت کن تا یادت نره هی جلو چشمت باشه
:)

واااالا مگه میشه تو اوتوبوسی خوابید؟
یعنی اون روزا که دو روز کلاس داشتم پشت سر هم یهو میدی چهل و هشت ساعت نمیخوابیدما!
بعدها پوست کلفت شدیم رو به غش رفتیم
:)

من کلا با اینکه تخمه دوست دارم با تخمه خوردن مشکل دارم
تخمه خوردن وقتی خوبه که همه با هم بخورند
وقتی یه نفر بخوره و صداش بلند بشه هرچقدر هم تمیز باشه باعث آزار بقیه ست
:)

من خسته م از اتوبوس و جاده ولی حالم به هم نمیخوره
حتی با اینکه زیاد غر میزنم

راسی شوما خوبی آیا؟

:)

این رئیس درست بشو نیست

رییس ها هم درست شدنی اند ری را

هر چی باشه یه روز عاشق بودند...

:)

سلام دختر قشنگ

در حد لالیگا خوبه؟! اسمه این لیگه رو من بلد نبودم از آقامون پرسیدم

دانلودش کردم. واسم خیلی جذاب بود...

بیا وبلاگم می بینی.

به روزم با "از خدا چیزی نمی خواهم بجز روی تو را"

تازه من یه چیزی یاد گرفتم از اونم با حال تر!

اتلیکو بیلبائو!

یکی یادم داده گفته روزی سه بار تکرار کن ملکه ذهنت بشه یه جا ازش استفاده کن کلاس داره!

آقاتون را بگردند...
اگه اوشون گفتند حتما خوبه خوب!

:)

صداش...صدااااش...
عجب!
.
.
کاش جای زندگی کردن در آغوشت،خدا
قسمتم می کرد مردن روی زانوی تو را...

الی دو هایت تمام شد ؟

دارند تمام میشوند خانوووم...

اگرچه تصمیم گرفته ایم دفتر نویس شویم به جای وبلاگ نویس از بس که یک سینه حرف ولی نقطه چین بس است...

اما کم کم حرف میشویم خانووم


:)

آرش 1391/11/14 ساعت 20:09 http://6eh.blogfa.com


سلام
پس کو آپ جدید ؟عاخه انتظار تاکی؟

وااای که انتظار میکشه منو

دلی بی قرار میکشه منو

وااای واااای میکشه منو

آرزوی یار میکشه منو

منو پریشون میکونــِد

چشمامو گریووون میکونـــِد...

فکری پشیمون شدنش دارِد منو داغون میــکــونــِد...



یعنی یهو حس کردم روی سن ایستادم و دارم میخونما

دیگه داشت میرسید به حرکاتی موزون ها!

آقا نکونید همچین با ما...
.
.
نمیریم امشب دست به قلم میشیم ...
:)

پس ک اینطووور ها؟ الان دیگه کاملند شناختمِد الی خانوم
شوما هِمون دختِرِه‌ای ک کناری من میشیندا هی دسِشا میکوند تو جیبشا کیفشا میخاد یه چیزی وَردارِد آ آرنجشا میکوند تو ترقوِم؟
بعدش من مثی لال مونی گرفتده‌هاا هیچی بش نیمیگما اما برانکا اِزِد خوشم میاد میگم نه مخدصی اینکارا نکردِس

آ من میبینم چرا بام کل کل نمیکونیا!

نگو خوشِد میاد!

یادم باشــِد این دفعه محکمتر بِزِنَمد همچین حال بیایا!

آ میگما فِک کرده ی نیمیدونم توام مثی من خوراکیادا قایم میکونی که به بغل دسید ندِی؟

اِگه خوشد میاد میخواسی یه خورده اون کیکه را که تا من سرم را برگردوندم هل دادی تو گلود بم تارف کونی!

همچین کَمِد نیمیومدا!

mamad 1391/11/14 ساعت 23:59

هر چند صد بیابان ، وحشی تر از غزالیم
ما را به گوشه ی چشم ، تسخیر می‌توان کرد

آبستن چشمان تو هستند غزل ها

هی پلک نزن ، زجر نده حامله ها را

سلام عزیزم
از آقامو ن پرسیدم. درستش اتلتیکو بیلبائو ه

که اینم یکی از تیم های همون لیگ اسپانیا یا لالیگا س

به جان خودم اگه بدونم اینا که نوشتم واست یعنی چی؟! این اسامیو آقا دیکته فرمودند من نوشتم

عجیب دوست دارم الـــــی جان

ای کلک!
میگی آقادون گفته که کلا سلب مسئولیت کنیا و عواقبش را درست یا غلط بندازی گردنه اون؟
ما خودمون این کاره ایم خانوم
:)
ولی اون نامردی که به من یاد داد گفت اتلیکو بیلبائو!
چقدر تمرین کردم تا یاد گرفتم

الان باید کلی تمرین کنم که اونو نگم و اینو بگم :)

از آقادون محکمتر بپرسید بگید مسئله مرگ و زندگیه

نکنه من اینو یاد بگیرم بعد بفهمم اشتباهه ها!
من درصد حفظ لغاتم محدوه!
سالی شیش تا!
.
.
در ضمن نوکِرِدم!:)

از امکانات ویژه پرسیدی؟ جمیله رو می شناسی؟!
خب دیگه همون.. اما با این پولی که شما دادید نباید انتظار زیادی داشته باشید. من شاگرد اتوبوس بودم اون کیک و نوشیدنی رو هم بهت نمی دادم شاید هم اگه کمی دز بدجنسیه خونم می زد بالا می دادم اما با کمی دخل و تصرف در نوشیدنی.
انقدر سر به سر کسایی که به نوعی برات خوراکی میارن نذار مخصوصا این آبدارچی ها... می فهمی که.

ای آقاااا

ما وسط راه سوار شدیم

کیک و نوشیدنی را سرو کرده بودن :(
تازه فیلمشون را هم دیده بودند

عوضش من یه بطری آب معدنی بزرگ از تو صندوق خونه برداشتم تا خوده مقصد فقط آب خوردم تا از این امکانات ویژه بالاخره یه چیزیش به ما برسه :)

ای بابا ! دست رو دلم نذار!
خوراکی کوجا بود؟
آبدارچی کوجا بود؟
الی خسته الی تنها الی گشنه !

سلام الـــــــــی!!!!!!
هستیم بابا ولی یه ضرب المثل (اصفهانی؟) داریم که میگه تا موش شده بودم تو یه همچین سوراخی گیر نکرده بودم!!!
دو هفته ای باید هم matlab یاد می گرفتم هم ++C تازه هنوزم معلوم نیست جواب بده:((
خره الــــی دیونه شدم از دسی این پروژه نکبتی، دری دلم واشد اومدم اینجا:(
البته فک کنم اینجارو با اون یکی وبلاگت اشتباه گرفتم:دی

منم توی این هفته باید بشینم spss را یاد بیگیرم

حالا خوبه س ما پروژه مون را دوس میداریم
اما امروز یه اتفاقی افتاد فکمون چسبید به سقفا!
یعنی تو سایتی دانشگامون یه چیزی زده س که دلت میخواد جچیغ بکشیا!
بعدنا بت میگم

شوما هر جا دوس میداری هر جور دوس میداری حرف بزن خواااار :)

زود باش تمومش کن شیرینی بده بمون :)

می دونی الی
اینقد می خونمت
اینقد می خونمت
اینقد می خونمت
که حس می کنم یکی باید صدام کنه الی . . .

ولی فقط یه بار اینجا ثبت کردم ساغر رو . . . نمی دونم چراها . ولی حس می کنم حیف اینجاست که من بیام حرف بزنم . . . یعنی اکثرا نمی دونم چی باید بگم . . . ولی بدون . یه دختری . . . در آستانه 22 سالگی . . . از شیراز . . . ترم آخر معماری . . . هرروز . . . هرروز . . . هرروز . . . می خونتت . . . چند بار . . . چند بار . . . چند بار. . .
و بعضی شبا
که واسه همه آدمای زندگیش دعا می کنه
که واسه همه آدمای خدا آمین میگه
الی رو هم یادشه . . .
تو آرزو کن . . . من برات آمین میگم دختر خوب خدا

دارم این شبها داستانی را میخونم که شخصیت اصلیش ساغره...

تا اسمت را دیدم یهو قلبم ایستاد...

فکر کردم زیادی در داستان غرق شدم
بعد دیدم نه! واقعیه...:)

ساغر بیست و چند ساله از شیراز...من را بیشتر از این اشکی نکن دختر...

صدا کن مرا!صدای تو خوبست!

باشه؟

حالا بگو آمین...

مرا دید و خندید و در باد گم شد
زنی ارغوانی
زنی باستانی
که گیسوی اشفته اش با دلم مو نمی زد . .

من را سپرد دست خدا و گذاشت رفت...

:(

کیوسک 1391/11/15 ساعت 15:50 http://platonic.blogfa.com/

پس شاهزاده خانوم ما زبان تدریس می کنند :)
دردانه من...خانوم من..
لیسن کرفولی...هیش..ویسپر:
اوپس :))

شاهزاده تون خیلی وقته عطای تاج و تختش را سپرده به لقاش...

شاهزاده تون شاهزاده نیست رها...

ون آی سی یو آی کنت کانسنتریت...لیسن کرفولی...دیس ایز مای هارت بیت...

:)

کیوسک 1391/11/15 ساعت 15:51 http://platonic.blogfa.com/

چ قدر خوشگل :))))))

چقدر رها....

:)

آمیـــــــــــــــن

یا رب العالمین...

:)

hani 1391/11/18 ساعت 15:00 http://hanilam.blogfa.com

راستی چرا دیگه این فرهاد جعفری کتاب نمی نویسه هان؟؟؟

همون یه دونه را نوشت که وقتی دخترش میپرسه بابا تو چی کاره ای ؟ بگه نویسنده !

شاید دخترش با همون یه کتاب قانع شده :)

الی عزیزم شما رو به دلم لینک کردم دختر خوب و خواهر گلم

خوب باشی نوشین...

و من شما را به تمام آدمهای زندگیم که تمام سهم منند از نفس کشیدن :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد