_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

آقــــای مــــن! کــــلاغ بــــه دردت نمـــــی خورد!؟

هـُوَالمَحبـوب:

فکر کردی الان میخوام قربون صدقه ی حرم و بارگاه و صحن و سرات برم و بعد آرزو کنم کفتر جلد گنبدت بودم و برات بخونم "خداش خیر دهد آنکسی که بال مرا...کبوتر حرم باصفایتان کرده ست".یا مثلن بهت بگم کاش الان درست لحظه ی تولدت توی حرمت بودم،مثلن توی گوهرشاد یا کنار سقاخونه ی اِسمال طلات یا گره خورده بودم به پنجره فولادت تا خودت بیای بازم کنی و بعد بهت بگم یادش بخیر اون روز که فلان شد و بهمان شد و تو من رو طلبیدی و کاش باز بطلبی؟

نه آقـــا! از این خبرها نیست.نه آهی هست و نه دعایی و نه اینکه" من رو بطلب!و یا ضامن آهو !ضامن ِ آهو میشی و ضامن ِالـــی نه"؟

این رو اونایی برات بگند و ازت بخواند که ازت خاطره دارند.که اگه راست باشه قصه و ماجرای اومدن آدمهات به اسم طلبیدن،طلبیدی شون!این چارتا اسم و جا و مکان رو هم از توی حرف آدمایی که مجبور به شنیدنشون بودم بلدم و یادم مونده و گرنه از همون سالی که همه اومدن پیشت و نخواستی من بیام فهمیدم نمیخوای و قرار به طلبیدن نیست!

راسی تو راس راسی هر کی میاد پیشت میطلبی ش؟یعنی تو صداش کردی بیاد پیشت؟یعنی تو مستانه را با اینکه دلش نمیخواست بیاد پیشت و زور میزد نیاد و اشک میریخت که نیاد طلبیدیش؟یعنی تو زهرا رو طلبیدی؟یعنی تو مامان ِ پیر ِسمیه را که پای رفتن نداره ،هر دو ماه یه بار میطلبی؟یعنی تو حسیــن را امسال دو بار طلبیدی؟یعنی تو سیده رو طلبیدی؟یعنی تو آقای قاسمی را میطلبی تا توی صحن فلان برام پیام بده دعا گوی شما هستم؟یعنی تو بچه ی جناب سرهنگ رو هر دفعه دلش میگرفت میطلبیدی؟یا پسر اعظم رو که هر ماه میاد پیشت؟یا سپیده رو؟نسترن رو؟فرزانه رو؟نفیسه رو؟ستاره رو؟فرشته رو؟مهسا رو؟مریم رو؟ملیکا رو؟الهه رو؟یعنی تو همه ی اینا و یه عالمه آدم ه دیگه رو صدا کردی پیش خودت؟یعنی هیچ کدومشون نخواستند و تو خواستی؟

آدما را واسه چی میطلبی؟که چی کار کنند؟اصلن طلبیدن چه جوری ه؟یعنی یهو نشستند توی خونه شون صدات میاد تو گوششون و میگی چه نشستین که من طلبیدمتون و پاشین بیان و اونا هم پا میشند میاند؟یعنی هیچ کدومشون التماست نکردند؟اگه به خواستن و التماسه که منم کردم!یعنی هیچکدومشون اشک نریختن که بیاند؟منم که ریختم.یعنی هیچکدومشون نگفتن فقط یه بار تو رو خدا فقط یه بار...؟منم که هزار بار گفتم.یعنی هیچ کدومشون بلیت نگرفتند و نقشه نکشیدن برای اومدن و فقط تو توی گوششون گفتی باید بیاین؟منم که بلیت گرفتم و نقشه هم کشیدم...و برگشت زدی بلیت رو و برات یه عالمه خوندم که"بلیت ماندن است روی دست های من...در این همه مسافر حرم نبود جای من؟!" و انگار نه انگار و هیچی توی گوشم نگفتی!

همه بهم میگند باید اون بخواد و بطلبه.حتمن راست میگند.زور که نیست.نمیخوای!فکر نکنی بی انصافم ها!نه!

یادم نرفته اون شب نحس پاییزی وقتی داشتیم از درد می مردیم و به خانم منصوری گفتم برام دعا کن،بهم گفت به این شماره زنگ بزن و بدون اینکه بدونم کجاست و چیه زنگ زدم و وصل شد به حـَرمت و صدای قدم های همونایی که طلبیده بودی می اومد و من فقط اشک میریختم و نمیدونستم پشت تلفن چه غلطی بکنم و چی بگم و فقط ضجه زدم.فکر نکنی نمیدونم دست تو توی کار بود و ازش خواستی درستش کنه.فکر نکن یادم رفته تو داداش ِهمون دختری که دلم رو آروم میکنه و هی وقتی میرسه به اینجام میرم پیشش و می میرمش و اسمش که میاد دلم براش پر میکشه و وقتی میرم پیشش سرمو تکیه میدم به حرمش و نفس میکشم.فکر نکن باور ندارم که ضامن آهویی،که واسطه ی شفایی ،که آب سقاخونه ت برکت ه و معجزه و کبوترای حـَرمت حـُرمت دارند و پرواز کردن قلب آدما وقتی صدای نقاره خونه ت میاد ،خود ِ عروج ه!

تو حق داری.به قول بابا "آدم باید به کار بیاد و به درد بخوره.آدمی که به کار نیاد و به درد نخوره آدم نیست!".حق داری آخه میون ه این همه آدمایی که طلبیدیشون ،من به چه دردت میخورم؟

خانم میرحاج بهم یه دعا داده و میگه وقتی به نیت تو بخونمش ثواب زیارتت نصیبم میشه!یا میگه همین قـُمی که گاهی میرم خودت گفتی هر کی بره دیدن ه آجی ت انگار تو رو زیارت کرده باشه!...راس راسی تو خودت خنده ت نمیگیره؟بچه خر کـُنی راه انداختین برام؟!معلومه که زیارتت را که بهم داده نمیخونم،آخه من ثواب زیارتت رو میخوام چی کار؟من یادت رو تو قلبم میخوام چی کار؟من حرفای خوب خوب میخوام چی کار؟خودت بگو آخه کدوم از اینا برای من "تـــو" میشه؟تو که میگند همه چی رو از همین راه دور میدونی و میشنوی،خودت بگو.من غیر ِخودت،کدوم از اینا را خواستم و میخوام؟

باشه نخواه!چاردیواری اختیاری!ولی هی جلوی کسی که ویارت رو داره رژه نرو و دلش را نسوزون!

خودت دیدی جواب هیچ پیام ِطلبیده شده هات از مرقدت که" دعا گوی من هستم "رو ندادم و نمیدم.جواب هیچ "نایب الزیارتت بودیم الـــی" رو.جواب هیچ تلفنی که از مرقدت بکنند و بخواند برای اینکه دلت به رحم بیاد و پشت بندش جیگر ِ من بسوزه، تلفنشون را بگیرند سمت گنبدت و ازم بخواند ازت بخوام تا مثلن موبایل لعنتی شون صدای من رو به تو برسونه!یا مثلن حتی دلم غنج بره و پر بکشه وقتی میگن توی خواب من رو دیدند توی راه زیارتت یا کنار گنبدت یا اینکه اومدند پیشت و ازت خواستند که واسم بخوای!از تک تکشون بپرس،پای شنیدن هیچ خاطره ای ازشون ننشستم که یهو تو مأمورشون کرده باشی دلم را بسوزونند،حتی از هیچ کدومشون هم نپرسیدم و نمیپرسم سفرشون خوش گذشت یا نه که بخواند برام حتی یه خط زیارتت را تعریف کنند.اگه مهندس راس میگه و تو از همین جا میشنوی که من چی میخوام و میخواستم،احتیاج به دعا و خواستن ه و التماس هیشکی ندارم الا خودت.حتی به آجی ت هم که اون همه دوستش دارم هم هیچی نگفتم و نمیگم.

خودت شب قدر دیدی وقتی همه میگفتند "اللهم هم لبیک..." خفه خون گرفته بودم که"پدر به مکه رفته است و کربلا چند بار... و من هنوز در هوای مشهد تـــو بی قـــرار!" و بعدش هم زدم زیر خنده و گفتم :"بی خیال!معصومه رو ازمون نگیرن باید کلامون را بندازیم هوا!مکه و این گنده منده ها پیشکش!"

آقــا!نه اینکه خیال کنی دارم گله میکنم ها!نــــه!خـُب اختیار خونه ت را داری و هرکی رو دلت خواست صدا کن و بطلب!!گنبد طلات و کبوتر حــَرَمت شدن و آب سقاخونه ت و صدای نقاره خونه ت و پنجره فولادت و کیک تولدت هم مال ه همونایی که می طلبیشون!سهم منم از تموم ه تو همون "سجاده ی بته جقه ی قهوه ای ِ که بوی اردی بهشت میده "و بچه ی جناب سرهنگ برام از پیش تو سوغاتی اورد و "یه شماره تلفن" که وقتی دیگه نتونم جلوی خودم را بگیرم،یواشکی بهش زنگ میزنم و با صدای پا و همهمه ی همونایی که طلبیدی شون یواشکی اشک میریزم و بدون اینکه چیزی بگم قطع میکنم...!گمونـــم از ســــرم هـــم زیــــاد باشه،نـــه؟

الــی نوشت :

یکــ) من ایـــن را دوست دارمــ .

دو) ناراحتم میکنید اگر برایم بنویسید که......!می دانید که چه می گویم؟

نظرات 53 + ارسال نظر

وب قشنگی داری، نوشته هات عالیه
موفق باشی

با تشکر :)

سوسن 1392/07/16 ساعت 10:28

ده روزه قلبم تند تند می زنه
ده روزه مهمان معصومه ام
دیروز از پایان نامه ام دفاع کردم
18 شدم
خیلی ذوق دارم

مباااااااااااااااااااااارکه دختر

مبااااااااااااااااااااااارکه

فارغ التحصیلیت و خوشحالیش یه طرف

اون مهمون بودنت از حسودی داغم کرد :(

فاطمه بانو 1400/09/11 ساعت 13:15

خیلی زیبا بود :)
خوشا بحالتون
فقط میتونم بگم معشوق خوبی باش :)
مطمعنن با این دل پاکتون خیلی آقا دوستون داره

نوش روانت فاطمه بانو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد