هوالمحبوب:
آدمــــــیـــزاد اسـت و عشـــق و دل به هـــر کـاری زدن
آدم اســـت و سیــب خوردن ، آدم اســــت و اشتبــــاه...
خوب باید یک جاهایی از خر سر خود معطلی بیایی پایین و قیافه ی حق به جانبت را بدهی روی تخته ی مرده شور خانه بشویند و بگردی دنبال ِ یک کشیش به تمام معنا و اصلن هم برایت مهم نباشد که یکشنبه نیست و تو هم مسیحی نیستی و بگویی :"پدر آماده ام اعتراف کنم که غلط ِ زیادی خورده ام توی زندگی ام و عین خـــر هم پشیمانم!"- حالا گردنت هم کلفت بود و پشیمان هم نبودی،نبودی،مهم اذعان به غلط ِ زیادی خوردنت است!-
داشتم عرض می نمودم که اصلن دنبال کشیش هم نگشتی نگشتی که اعتراف کنی،همین که وقتی توی چشمهایت نگاه کردند و نکردند و با ترس و لرز به رویت آوردند که:"....!" و تو صدایت را صاف نکردی و توی چشمهایشان خیره نشدی و گردنت را مثل زرافه نکشیدی بالا و عین گربه پنجول نکشیدی و عین شتر کتابهای فلسفه و عشق و عرفان را ردیف نکردی و عین قاطر روی حرفهای صد من یک غاز و گذشته ی خاک بر سرانه ات پا سفت نکردی و نایستادی و زبانت را عین خر دراز نکردی و فلسفه چینی نکردی که : "من اصولن...!"و فقط زبانت را غلاف کردی؛خودش به تنهایی خدا تومن می ارزد!همین که باور کنی و ایمان داشته باشی که تو هم حق اشتباه کردن داری درست مثل تمام آدمهای روی زمین کافیست!اصلن آدم آفریده شده برای گول خوردن و اشتباه کردن!آدمی که اشتباه نکند و گول نخورد-حتی گول ِ دل لعنتی اش را - که آدم نیست!هست؟
الــــی نوشـــت:
یکــ)سنجاق شد به تمام روزها و اشتباهات زندگی ام در گذشته و حتی در آینده!باشد که الـــی بر من ببخشاید!
دو) در نوشتن به الــی سخت نمیگیرم.هر موقع خواستی بنویس دختر ولــی بنویس!!
سـهـ) یکی از آرزوهای یواشکــی های من همین بود،امروز که دیدمش کلی ذوق کردم !
چاهار) شمـع حق داشـت،به پروانـه نمی آیـد عـشق ... <<<< این را هم که گــوش کردید برای شادی روح ِگوینده اش فاتحه بخوانید!!
Together We Will Live Forever
چه خارجی راشل!
کی می شود دوباره غزل تعارفم کنی؟
وقتی پرم ز گریه بغل تعارفم کنی؟
بیا دوباره کنار هم و به خاطر هم
دو استکان غزل نوش جان بکنیم
نـــــــــــــع ... برعکس پست تو , این اعتراف به اشتباه نیست
اعتراف به اعترافه :))
سلام
پرسیدی خوبم؟ نه آنقدرها که فکرش را بشود کرد! نه بانو... انگار کن معلقم...!
معلقی بهتر از کله پاس ،نه؟
اگــــر ابــــــــریتـــرینی با همیـــــن احــــوال بارانی
بیــــا تا شـــاید از شــوق آسمانم را بگریانی
مــسـیــر:از خانه تا هـر جا٬زمـــــان:تا می زند باران
دو تا شبگرد بی چتر و شب شعری خیابانی
به رقـــص آورده ای دامن بـــــه دامن دختـــــرک هارا
ولی موزون تر از آنها تویــی وقـت غزلخوانی
بگیر از من چنان کامی که گــــــل می گیرد از شبنم
دوسیب گونه هایم را نمی خواهی بسوزانی
و آدم برفی دلگـــــرم من بـــــــــی وقفـــــه می گرید
که گلهــــــــا زود برخیزند از خواب زمستانی
شـــکایت می کنـــی از جــــاده های در شلوغی گم
چه می دانم خـــــودت شاید دلیل راه بندانی
لباس مشکــی ات رخت شبـــــــــم را برده از خاطر
ولی من حتم دارم بازمی گردی به مهمانی...
تنها اونه س که از لب من شعر میشود
هر کس که لایق غزل عاشقانه نیست :)
خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفت
از فکر اینکه قد نکشیدم دلم گرفت
از فکر اینکه بال و پری داشتم ولی
بالاتر از خودم نپریدم دلم گرفت
از اینکه با تمام پس انداز عمر خود
حتی ستاره ای نخریدم دلم گرفت
کم کم به سطح آینه برف می نشست
دستی بر آن سپید کشیدم دلم گرفت
دنبال کودکی که در آن سوی برف بود
رفتم ولی به او نرسیدم دلم گرفت
نقاشی ام تمام شد و زنگ خانه خورد
من هیچ خانه ای نکشیدم دلم گرفت
شاعر کنار جو گذر عمر دید و من
خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفت ....
هردم از آیینه پرسم بی دریغ
کیستم آخر به چشمت چیستم؟
لیک در آیینه میبینم که وار
سایهای هم زآنچه بودم نیستم
کجاست خانه من؟هر چه هست اینجا نیست
یکی به ماه بگوید که راه پیدا نیست
غریب نیست به چشم من آسمان و زمین
ولی نه......شهر و دیار من این طرفها نیست
نشسته گرد سفر روی شانهی روحم
رفیق راه من این جسم بی سر و پا نیست
تمام شهر به تعبیر خواب سر گرمند
کسی معبر بیداری من اما نیست
کسی نگفت سوال جوابهایم را
به جمله ها خبری از چرا و آیا نیست
ز ریگ ریگ بیابان شنیده زخم زبان
حریف درد دل رود غیر دریا نیست...
خونه ما که فقط خونه عباس آقاست،بقیه خونه ها عاریه است :)
شـوق پـرکـشیـدن است در سرم قـبول کـن
دلشکـستهام اگـر نـمیپـرم قــبول کـن
ایـن کـه دور دور بـاشم از تـو و نبـینـمت
جـا نـمیشود بـه حجـم بـاورم، قـبـول کـن
گـاه، پـر زدن در آسمان شعـرهـات را
از من، از مـنی کـه یـک کبـوتـرم قبـول کـن
در اتـاق رازهـای تـو سرک نـمیکـشم
بیــش از آنـچه خـواستی نـمیپـرم، قـبول کن
قـدر یـک قـفس که خلوتـت به هم نـمیخورد
گــاه نامه میبـرم میآورم، قــبـول کــن
گفتهای که عشق ما جداست، شعرمان جدا
بـیتـو من نه عاشقم، نه شاعـرم، قبول کن
آب …
وقـتی آب ایـن قدر گـذشته از سـرم
مـن نمیتـوانـم از تـو بـگذرم، قـبول کن
من نمیتوانم از تو بگذرم،قبول؟
خلق دلسنگاند و من آیینه با خود میبرم....
....
.........
.........
من نه سنگم نه آیینه حتی
با شکستن چه کارم تو امـــــــــــــا ...!
گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست....
و من خواب تو را دیده ام ...و کور شوم اگر دروغ بگویم...
وچقدر ....
و من خواب دیده ام!
چقدر قشنگ گفتی الی..
دمت گرم و سرت خوش باد...
دَ م و سر ِ شما هم آقاااااا :)
روزهایم تندمی گذرند
آنقدر که جا مانده ام از آنها
الی
کاش در حال خوش اینروزهایم
تمام دنیارا شریک می کردم
و تو را
همه ی خوشی های دنیا مال ِ خودت تک و تنها غصه هاش را بیار با هم قورت بدیم :)
غم که میآید در و دیوار، شاعر میشود
در تو زندانیترین رفتار شاعر میشود
مینشینی چند تمرین ریاضی حل کنی
خطکش و نقاله و پرگار، شاعر میشود
تا چه حد این حرفها را میتوانی حس کنی؟
حس کنی دارد دلم بسیار شاعر میشود
تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم
از تو تا دورم دلم انگار شاعر میشود
باز میپرسی: چهطور اینگونه شاعر شد دلت؟
تو دلت را جای من بگذار شاعر میشود
گرچه میدانم نمیدانی چه دارم میکشم
از تو میگوید دلم هر بار شاعر میشود
تو دلت را جای من بگذار...
سلام وای الی شله زرد پختی
واسه منم دعا کردی
وای الی دلم خیلی گرفته
انگاری نخوندیش ها سپیده !شله زرد کجا بود دختر؟
آدم اینجای بای بای هم نمیتونه بکنه :|
صحبت کن با مدیر بلاگ اسکای 4 تا شکلک بذاره
شما خودت یه پا مدیری ،صحبت نمیخواد :)
تازه شم این شکلک ها حساب شده و روی ِ فکره!واسه همین بای بای نداره :)
الی باز شله زرد بپز دختر
چقدر دلم جمله بدهکار است برای گفتن بعد از این ..........
دل منم بدهکار الی خیلی بدهکار ب تمام وجودم ب تمام اعتقاداتم ....
چرا طاقت آوردم و دم نزدم ...
الی خیلی سخته زندگی خیلی سخت خیلی سخت
الی از این هنرها نداره :(
الی برای هق هق گریه هام ی شونه کم دارم
برای دردهام ی درمان
برای..........
برای................
کلن این شونه ما فراخه به اندازه هفت میلیارد جمعیت کره ی زمین ،شما هم بفرمایید خانوووم
بیا دو دقیقه هم که شده کانت و نیچه نباشیم...
مثلن الی باشیم ،ها؟
قال النبی (علیه و علی آله سلام الله): لولا انّکم تذنبون فتستغفرون اللّه لخلق اللّه خلقا حتّی یذنبوا ثمّ یستغفرواللّه فیغفرلهم
الان شما همون حامد پایان نامه نویسه اید که قرار شد دو ملیون بده ما یا اونکه قرار شد دو میلیون نده ما ؟:)
وا مانده ام که تا به کجا می توان گریخت
از این همیشه ها که ندارند باورم
حال مرا نپرس که هنجار ها مرا
مجبور می کنند بگویم که بهترم...
خداش بیامرزد :)
بعد از تو سرد و خسته و ساکت تمام روز...
با صد بهانهی متفاوت تمام روز...
هی فکر میکنم به تو و خیره میشود
چشمم به چند نقطهی ثابت تمام روز
زردند گونههای من و خاک میخورد
آیینه روی میز توالت تمام روز
در این اتاق، بعدِ تو تکرار میشود
یک سینمای مبهم و صامت تمام روز
گهگاه میزند به سرم درد دل کنم
با یک نوار خالیِ کاست تمام روز
«من» بی «تو» مردهای متحرّک تمام شب...
«من» بی «تو» سرد و خسته و ساکت تمام روز...
هی فکر میکنم به تو و خیره میشود
چشمم به چند نقطهی ثابت تمام روز
قلبت که می زند ، سر من درد می کند
اینروزها سراسر من درد می کند
قلبت که . . . نیمه ی چپ من تیر می کشد
تب کرده ، نیم دیگر من درد می کند
تحریک می کند عصب چشم هام را
چشمی که در برابر من درد می کند
شاید تو وصله ی تن من نیستی ، چقدر
جای تو روی پیکر من درد می کند
هی سعی می کنم که تو را کیمیا کنم
هی دستهای مسگر من درد می کند
دیر است ، پس چرا متولد نمی شوی
شعر تو روی دفتر من درد می کند
من این شعر را...
دست هایش را به دست دیگری بخشید و رفت
در نبودش ، بودنم را سوگ واری می کنم
دستت به دست دیگری
از این گذشته کار من
اما نمی دانم چرا
دارم حسادت میکنم
سلـــــــــام الـ ی ی ی ی ی...سلام ...
خوووووبی ؟ :)
در من بزرگ می شوی
استخوانهایم را می شکنی
از پوستم بیرون می آیی
با چشم های من گریه می کنی
با لب هایم
دلم
دوست می داری
پوسته ی فراموش شده ای هستم
تو را
با خود همه جا می برم!
[گل]
تو را میزایم :)
الی............
الی.......
الی عزیز.....
خوشحالم که اومدی...........
همیشه باش حتی وقتی در دوران امتحانای سخت زندگیت هستی........
مرسی رز جان :)
تو هم حتی :)
و باد،
در گیسوان زن وزید …
هوا سنگین و سربی بود
و باد از آسمان
نیامده بود،
این باد ابرها
را نمی شناخت
بند رخت را تکان نداد
بید مجنون را نوازش نکرد
و حتی صدای شیروانی های معلق را در نیاورد
تنها، آهسته و بی صدا ،
چون مهمانی ناخوانده
به سراغ زنی رفت
که سالها در پستوهای تاریک خانه اش
با انگشتهای جوهری و کاغذهای سفید
یادش رفته بود،
زنها به دنیا می آیند،
تا گاهی گیسوان خود را به باد بسپارند…
من این زن را میشناسم ها
چرا پست بالا انقدر منه الی ؟
چرا ؟ چرا ؟
چرا داره خط خطش منو میزنه تو صورت من و دقم میده
الی این چند وقت هر وقت حالم بهتر بود کارم شده بود خوندن ارشیوت
شاید یک سومتو خوندم و تو بارها چیزی و نوشتی که منه
قبول دارم که خیلی وقتها حس ادمها مثل همه اما اما اما این یکی دیگه خیلی زیادی منه الی خیلی زیادی منه ...
همواره ما شبیه به هم دوره میشویم دختر :)
و باز هم آمدیم و باز هم نبودید...
ما همیشه هستیم حتی اگه نباشیم :)
سلام نه نصفش بیشتر نخوندم گفتم که دلم گرفته حوصلش نکردم بخونم شرمنده
الان خوندم کلیم گریه کردم
گریه چرا؟ بخند دختر :)
با نه شنیدن از تو که من کم نمی شوم
مجنون نمـــای مردم عالـــــم نمی شوم
این اولین خطای تو، حوای سنگ دل!
پنداشتــی بدون تـــــو آدم نمی شوم
بعد از تــــــــو ای خــــــــزان زده دیگر برای هر
شب بوی تشنه لب شده شبنم نمـــی شوم
دل خور نشو عزیز از این خلق بی خیال
گفتم که بی تو پاپی خلقـم نمی شوم
آه ای نگاه های تماشــــــــا، خدا وکیل!
علاف چشم های شما هم نمی شوم
بگذار صـادقــــــانه بگــــویـــــــم بدون تـــــو...
هر کار می کنم… نه... نه... آدم نمی شوم
با نه شنیدن از تو که من کم نمی شوم
وقتی جهان
از ریشه ی جهنم
و آدم
از عدم
و سعی
از ریشه های یأس می آید
وقتی که یک تفاوت ساده
در حرف
کفتار را
به کفتر
تبدیل می کند
باید به بی تفاوتی واژه ها
و واژه های بی طرفی
مثل نان
دل بست
“نان “را از هر طرف بخوانی “نان” است !
خانوم اجازه ؟آب رو چی ؟ :)
گفتی نمی خواهی که دریا را بلد باشی
امــا تــــو باید خانـــــه ی ما را بلد باشی
یک روز شاید در تب توفان بپیچندت
آن روز باید ! راه صحـرا را بلد باشی
بندر همیشه لهجه اش گرم و صمیمی نیست
بــــاید سکـــوت سرد سرمــــا را بلد باشی
یعنی که بعد از آن همه دلدادگی باید
نا مهربانی هــــای دنیـــا را بلد باشی
شاید خودت را خواستی یک روز برگردی
بـــاید مسیر کودکــــی هــا را بلد باشی
یعنی بدانی " ...مرد در باران " کجا می رفت
یا لااقـــــل تـــــا " آب - بابا " را بلد باشی
حتی اگر آیینه باشی، پیش آدم ها
باید زبـــان تند حاشـــا را بلد باشی
وقتی که حتی از دل و جان دوستش داری
بــاید هـــزار آیـــــا و امـــــا را بلد باشی
من ساده ام نه؟ ساده یعنی چه؟... نمی دانم
امـــا تـــــــو باید سادگــــــی هــــا را بلد باشی
یعنی ببینی و نبینی!...بشنوی اما...
یعنی... زبان اهـل دنیا را بلد باشی
چشمان تو جایی است بین خواب و بیداری
باید تــــو مرز خــــواب و رویـــــا را بلد باشی
بانوی شرجی! خوب من! خاتون بی خلخال!
باید زبـــــان حــــال دریــــــا را بلد باشی
شیراز رنگ خیس چشمت را نمی فهمد
ای کاش رسم این طرف ها را بلد باشی
دیروز- یادت هست- از امروز می گفتم
امروز می گویم کـــه فردا را بلد باشی
گفتی :" وجود ما معمایی است...." می دانم
امـــا تــــو باید ایــن معمــــا را بلد بــــاشی...
والا اینجور که بوش میاد ما کلن هیچی بلد نیستیم :(
دردِ عشقی کشیده ام که فقط هر که باشد دچار می فهمد
مرد، معنای غصّه را وقتی باخت پای قمار می فهمد!
بودی وُ رفتی وُ دلیلش را از سکوتت نشد که کشف کنم
شرحِ تنهاییِ مرا امروز مادری داغدار می فهمد!
دودمانم به باد رفت امّا هیچ کس جز خودم مقصّر نیست
مثلِ یک ایستگاهِ متروکم، حسرتم را قطار می فهمد!
خواستی با تمامِ بدبختی، روی دست زمانه باد کُنم!
دردِ آوارگیّ هر شب را مُرده ی بی مزار می فهمد
هر قدم دورتر شدی از من، ده قدم دووووور تر شدم از او
علّتِ شکِّ سجده هایم را «مُهرِ رکعت شمار» می فهمد!
قبلِ رفتن نخواستی حتّی یک دقیقه رفیقِ من باشی
ارزش یک دقیقه را تنها مُجرمِ پای دار می فهمد...
شهر، بعد از تو در نگاهِ من با جهنّم برابری می کرد
غربتِ آخرین قرارم را آدمِ بی قرار می فهمد
انتظارِ من از توانِ تو بیشتر بود، چون که قلبم گفت:
بس کن آخر!
مگر کسی که نیست چیزی از انتظار می فهمد؟!
خیلی قشنگ بود فرشته .خیلی :)
سلام الــــی... سلام ..دختری که شع ـر شدی...
فرشته ی فرشته :)
سمت چشمان تو یک پنجره باشد کافیست
چشم من خیره به آن منظره باشد کافیست
تو به من خیره شوی، من به تبسم هایت
خنده بر روی لبت یکسره باشد کافیست
فاصله دفتر تقدیر مرا پُر کردست
سهم من چند ورق خاطره باشد کافیست
گریه خوبست ولی فکر غرورم هستی؟
بغض دل پشت همین حنجره باشد کافیست
گفتی از فاصله ها خسته شدی درد بس است
خواستی بسته شود پنجره؟باشد....کافیست
تو به من خیره شوی، من به تبسم هایت
خنده بر روی لبت یکسره باشد کافیست
الی خودش ی پا هنرمنده خبر نداره
یعنی شما خبر داشتی ؟
سلام الی...سلام...
باشد الــــــــی ...قول...
لطفا...
قول دختر :)
تمام چین و چروک تن تو را حفظم
و دکمه دکمه ی پیراهن تو را حفظم
پس از گذشتن یک عمر عاشقت بودن
هنوز قصه دل کندن تو را حفظم
هنوز هم که هنوز است دوستم داری
همیشه دلهره های زن تو را حفظم
از این مسیر پر از دره دور خواهم زد
منی که راه بغل کردن تو را حفظم
به هرچه می نگرم رنگی از خدایت نیست
اگرچه رگ به رگ گردن تو را حفظم
از این مسیر پر از دره دور خواهم زد
منی که راه بغل کردن تو را حفظم ...
وقتی تو نیستی در و دیوار خانه را...
ملّافه هــای گلبهـــی چارخانه را....
حتّی کتاب حافــظ و گلدان روی میـز
روبان و گوشواره و موگیر و شانه را...
وقتی قرار نیست بیایی برای کـی
این روژهای صورتـی دخترانه را؟...
اصلا خودم در آینه کوتاه مـــی کنــــم
موهای خیس ِ ریخته بر روی شانه را
با گریـه پاک مــی کنم از روی صورتم
این خطِ چشم مسخره ی ناشیانه را
من، جوجه فنچ کوچک تنها، بدون تو
دیگر چطور گـرم کنـــم آشیانـــــه را؟
یک روز با تو من همۀ شهر را... ولی
حالا که نیستی در و دیوار خانه را...
وقتی قرار نیست بیایی برای کـی
این روژهای صورتـی دخترانه را؟...
+اگه بگم این شعر رو با صدای خودم خیلی بیشتر از خیلی دوست دارم،سر خود معطلم؟!
در نگاهت رنگ آرامش نمایان می شود
آه می ترسم که دارد باز طوفان می شود
آرزوهایم ،همین کاخی که برپا کرده ام
زیر آن طوفان سنگین سخت ویران می شود
خوب می دانم که یک شب در طلسم دست تو
دامن پرهیز من تسلیم شیطان می شود
آنچه از سیمای من پیداست غیر از درد نیست
گرچه گاهی پشت یک لبخند پنهان می شود
عاقبت یک روز می بینی که در میدان شهر
یک نفر با خاطراتش تیر باران می شود
عاقبت یک روز می بینی که در میدان شهر
یک نفر با خاطراتش تیر باران می شود
+نمیدونم چرا با این همه تیربارون هنوز نفس میکشم ؟:)
میان خواب منی هی از این به آن دنده
چقدر مانده به پایان؟ به ساعت چند ِ...
به سمت آخر هستی برو! برو!... میرفت!
قطــــــــــار مســخرهی مـــن بــدون راننده
تو خوب و خوبتری از هر آنچه دارم من!
بگو کــــه مال منـــی بین گریــه و خنده
میان هق هق تقویم کهنه میپوسد
دو دست خستهی غمگین آرزومند ِ...
پیاز پوست بکن بعد گریــه کن راحت
و قطره قطره بچک هی از آنور ِ رنده
به چشمهای تو هی فکر میکنم... هی... هی
چقــــــــــدر دور شدم از تـــــو مـرد بازنـــــــــــده!
زمین غمزده! تو نیستی و من تنها
چه سوگوارم از امروز ای خداوند ِ...
چه ژستهای کثیفی که زندگی دارد
آهااای عکس بگیرید لطــــــفا ً از بنده
سکوت... پوچــــــی بینندگان ایــــــن بازی
سکوت... مردم خوشبخت ِ خوب ِ خرسند ِ...!!
هیچ وقت نتونستم این شعر رو مثل آدمی زاد درست بخونم :))
سلـــــام الیــــــــــــــــــی..سلام دختری که شع ـــر شد...
فرشته ی فرشته :)
او قول داده بود که لیلا نمیرود
مال من است، بی من از اینجا نمیرود
او گفته بود آدم و حواش میشویم
سوگند خورده بود که فرداش میشویم
او قول داده بود که موسی رفیق ماست
عیسی شهود پاکی دامان ما دوتاست
ترسی نداشتیم که از بت پرستها
مردی تبر به دست فرستاد پیش ما
او قول داده بود فقط عاشق منی
علم منی، شعور منی، منطق منی
آخر خداست هر چه بخواهد چه خوب، بد
بی اذن او که رود به دریا نمیرود
اما عجیب رود به دریا رسید و رفت
بر صورت زمخت زمین خط کشید و رفت
فردا رسیده است تو رفتی بدون من
حالا تویی که تشنهترینی به خون من
فردا رسید آدم و حوا تمام شد
لیلا دوباره قسمت ابنالسلام شد
لیلا دوباره قسمت ابنالسلام شد
دیگر تمام شد گل نازم تمام شد
موسی عصاش را سر ماها شکست و رفت
با هر دو دست زد سرمان را شکست و رفت
قوم یهود بود، سراسر شلوغ بود
عیسی زبان گشود که لیلا دروغ بود
ایوب بر خلاف همیشه عجول شد
آتش کشید در من و باران نزول شد
مرد تبر به دست مرا ترک میکند
تنها بت بزرگ مرا درک میکند!
موسی عصای معجزهاش را غلاف کرد
دیشب خدا به ضعف خودش اعتراف کرد
دیگر خودم به جای خدا خالق توام
از این به بعد مثل خدا عاشق توام
اقراء! به نام هر چه نمیدانی ازغزل
لیلای من نگو که پشیمانی از غزل
اقراء! به نام لیلی و مجنون که قرنهاست
تمثیلهای واقعی اشتیاق ماست
لیلا تو اولین زن مبعوث عالمی!
چشم حسود کور ... تو ناموس عالمی!
از ابرها بخواه که باران بیاورند
حالا بلند شو ... همه ایمان بیاورند
از سرزمین ابرهه تا فیل میوزد
از روشنای چشم تو انجیل میوزد
حالا حجاز، دامنهی روسری توست
این سرزمین بچگی و مادری توست
با پیروان واقعیات خالصانه باش
تبلیغ عشق کن غزلی عاشقانه باش
بیتالمقدس تو همین چشمهای توست
عشق آفریدگار تو هست و خدای توست
دور خودت بچرخ و خودت را طواف کن
دور لبان صورتیات اعتکاف کن
لبیک لا شریک لبت جز من و خودت
لبیک لا شریک لبت جز من و خودت
لبیک لا شریک لبت جز من و خودت
لبیک لا . . .
این شعر برای من یک خاطره است از شاید چهارصد پونصد روز پیش ...
مرگ یک هیـچ بزرگ است و دنیا همه هیچ
من و تو گمشده در وسعت یک عالمه هیچ
دل هر آینــه لبریز جـــهان من و توست
پس هر آینه اما همه هیچ و همه هیچ
از اجاق شب ایلــــم چـــه نشان مــی گیری؟
گرگ و میش سحر و ایل و شبان و رمه هیچ!
با منــی از همــه ی همهمه هـــــا دور ولـی
قسمتم از تو، از این شهر پر از همهمه هیچ
خوابـــم، از وهم شب و سایه به خود می پیچم
چیست سهم تو از این خواب پر از واهمه؟ هیچ
من ِ محکوم ِ به من ، داد بـــه کــــــــــوه آوردم
هیچ... جز هیچ... نه... نشنیدم از محکمه هیچ
دم رفتن همه از بغض زمین می گویند
از تـــو اما نشَنیدیم در آن دمدمه هیچ
هیچ یعنی من ِ از حسرت رویت دلتنگ
منِ آواره یِ در وسعتِ یک عالمه هیچ
اولین صفحـــه تقدیر دو دستم پـر پــوچ
دومین صفحه این قصه بی خاتمه هیچ
بــی تــو اقلیم زمین در نظرم یک کف خاک
هفت دریا همه در چشم ترم یک نمه هیچ
هیچ یعنی که مرا نشنوی از اینهمه بغض
هیچ یعنی که مرا نشنوی از اینهمه هیچ
"بنشین بر لب جــوی و گذر عمـــــر ببین"
ما نشستیم و ندیدیم جز این زمزمه هیچ
***
زندگی، یک شبِ بـی شادیِ یکسر کابوس
کاش برخیزم از این خوابِ سراسر غمِ هیچ
ننشین بر لب جوی و ...:)
انکحتُ… عشق را و تمام بهار را
زوّجتُ… سیب را و درخت انار را
متّعتُ… خوشه خوشه رطبهای تازه را
گیلاسهای آتشی آبدار را
●
هذا موکّلی غزلم دف گرفت، گفت:
تو هم گرفتهای به وکالت سهتار را
یک جلد آیه آیه ی قرآن! تو سورهای
چشمت «قیامت» است! بخوان «انفطار» را
●
یک آئینه. به گردن من هست دست توست،
دستی که پاک میکند از آن غبار را
یک جفت شمعدان؟! نه عزیزم! دو چشم توست
که بردریده پرده شبهای تار را
●
مهریّه تو چشمه و باران و رودسار
بر من بریز زمزمه آبشار را
ده شرطِ ضمنِ… ده؟! نه! بگویید صد! هزار!
با بوسه مُهر میکنم آن صدهزار را
●
لیلی تویی که قسمت من هم جنون شده
پس خط بزن شرایط دیوانهوار را
یعنی من تو رو واسه خطبه خوندن دعوت میکنم فرشته
تازه شم میدونم چرا زیر پست اخیر کامنت نمیذاری
فک نکن حواسم نیست :)
چقدر دست تو با دست من محبت کرد
و انحنای لبت بــوسه را رعایت کـــــــرد
من از تو با شب و باران و بیشهها گفتم
و هر کـــه از تو شنید از بهار صحبت کرد
کتابِ چشم مرا خط به خط بخوان، خانم !
کــــــه تابِ موی تو را مو به مو روایت کرد
سرودن از تو شبیه نوشتن وحی است
و آیـه آیـه تـــو را می شود تلاوت کـــرد:
اَلَم تَری ... که غزل کیف می کند با تو !؟
تنت ارم شد و من را به باغ دعوت کرد
وَ تن، تنت، که وطن شد غزل مطنطن شد !
وَ رقص شد ... وَ تَتَن تَن تَنــانه حرکت کرد –
- به سمت عطر تو تا قبلهها عوض بشوند
و بعد رو به تو قامت که بست ، نیت کــرد :
منم مسافر چشمت ! مرا شکسته نخواه !
و نیت غـــــــــــــــــــزلی در چهار رکعت کرد !
رکوع کرد ... وَ تسبیحهاش پاره شدند !
و مُهر را به سجودی هــزار قسمت کرد !
قنوت خواند : خدایا ! چرا عذاب النار ؟!
که آتشم به تمام جهان سرایت کـرد –
- و بی عذاب ترین عشق، آتشی شد که
فرشتگان تو را نیز غــــــــــــــــرق لذت کرد
تشهد : اَشهَدُ اَن بوسه ات دو جام شراب !
و اَشهَدُ کـــــــــه لبانم به جــــام عادت کرد !
سلام بر تــو کــه بــاران به زیر چتر تو بود
سلام بر تو که خورشید هم سلامت کرد
...
غــزل تمام ؛ نمازش تمام ؛ دنیا مات !
سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد
وَ تــــــو بلند شدی تــا انار بشکوفد
دعای قلب مرا بوسه ات اجابت کرد
غــــزل به روی لبت شادمانه می رقصید
و هر کسی که شنید از بهار صحبت کرد
خدایا چرا عذاب النار؟؟؟
این روسری آشفته یک موی بلند است
آشفتگی موی تو دیــــــوانه کننده ست
بالقوّه سپید است زن اما زنِ این شعر
موزون و مخیّل شده و قافیه مند است
در فوج مدلهای مدرنیته هنــــــــــــوز او
ابروش کمان دارد و گیسوش کمند است
پرواز تماشـــــــــــــایی موهای رهایش
تصویر رها کردن یک دسته پرنده ست
دل غرق نگاهیست کــــه مابین دو پلکش
یه قهوه ای ِ سوخته ی ِ خیره کننده ست
با اخم به تشخیص پزشکان سرطان زاست
خندیدن او عامل بیماری قند است
تصویر دلش با کمک چشم مسلح
انگار که سنگی تهِ شیئیِ شکننده است
شاید به صنوبــــــــر نرسد قامتش امـــــــا
نسبت به میانگینِ همین دوره بلند است
ماه است و بعید است که خورشید نداند
میزان حضور و حذرش چند به چند است
من اگه عباس اقا بودم این رو به خودم تقدیم میکردم :)
در من دوباره زنده شده یـاد مبهمی
دنیا قشنگ تر شده این روزها کمی
گفتم کمی؟ نه! خیلی- یک کم برای من
یعنی زیــــــــــاد یعنی همسنگ عالمی
دریا کجا و بـــــــاغ کجا؟ سهم من کجا؟
من قانعم به برگ گلی قطره شبنمی
ای عشق چیستی تو که هرگاه می رسی
احساس می کنی که دلیری کــه رستمی
مثل اساس فلسفه و فقــه مبهمی
مثل اصول منطق و برهان مسلمی
هم چون جمال پــرده نشینان محجبی
هم چون بساط باده فروشان فراهمی
حق داشت آدم آخر بی عشق آن بهشت
کمتر نبود از برهــــــــــــــــوت از جهنمی -
با سیب سرخ وسوسه، پرهیز و لبگزه
قصری پر از فــرشته و دیوار محکمی؟
باید مجال داد به خواهش به وسوسه
باید درود گفت بــــه شیطان به آدمی!
آدم است و سیب خوردن...
هر شب به ذهن خسته من میکنی خطور
بانـــــــــــــو، شبیه خودت؛ ساده - پر غرور
من خواب دیده ام که شبی با ستاره ها
از کوچـــــــه های شهر دلم میکنی عبور
یا خواب من مثال معجزه تعبیر میشود
یا اینکه آرزوی تو را میبرم به گــــــــــور
بی تو، خراب، گنگ، زمینگیر میشوم
مانند شعرهای خودم؛ شکل بوف کور
کِی میشود میان کوچه... نه، صبر کن، نیا
میترسم از حسادت این چشـم های شور
تقدیر من طلسم تو بود و عذاب و شعر
از چشــــم های شرجیت اما بلا یه دور
من خواب دیده ام که کسی می آید...
و کور شوم اگر...