_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

گشتم ،ولی نشانی از او هیچ جا نبود.....

هوالمحبوب: 

 

امسال از اون سالهاست 

امروز از اون روزهاست 

و من شدم از اون آدمها که فقط اسمشون آدمه! 

هرسال عشقه محرم خفه م میکرد 

تنها زمانی بود که دلم میخواست پسر بودم 

از بچه گی عشق محرم داشتم 

از همون موقع که با احسان میرفتیم تو دسته ها آب میدادیم به زنجیرزنها،موتور برق رو هل میدادیم،سوار شتر میشدیم! 

ولی امسال..... 

راس میگه! 

راست میگه که آب نیست وگرنه شناگره ماهری بودم! 

خوبیه من که اگه خوبم یا میگند خوبم یا این امر مشتبه شده که خوبم دلیله اینه که توی موقعیته بدی قرار نگرفتم،که اگه گرفته بودم از من بدتر روی کره ی زمین پیدا نمیشد! 

حالم بده 

خیلی وقته حالم بده! 

شنیدی میگند طرف روزه بود روزه بود آخر سر هم با گ....افطار کرد؟؟ 

شده حکایت من 

شده حکایت منه به قول هاله بی لیاقت! 

هرچه قدر هم دلت میخواد خوب باش،ولی حواست نیست که هفتاد سال عبادت،یک شب به باد میره! 

دیگه من که هفتاد سال عبادت هم نداشتم ببین کجای کارم! 

خدا همه جا حواسش به منه ولی من هی دارم فرار میکنم.فک میکنم گرگم به هواست...باید من بدوم تا اون بهم برسه وبگیرتم! 

ارزشها واسم بی ارزش شده 

واسه فرار از روزمرگی دست به درد زدم! 

راستی مگه من دچاره روزمرگی شده بودم؟! 

چقدر همه چی واسم معنی نداره! 

شاید واسه همینه خودم رها کردم توی دستای پانیذ وبعد هم مثل همیشه  شام خوردم وخوابیدم وانگار نه انگار! 

خدا توی من مرده! 

گم شده! 

خدا کوشی؟ 

از منه من هیچی نمونده!پره ضد ارزشم! 

پره درد وحوصله ی جانماز آب کشیدن هم ندارم! 

توی وجودم دنباله ندامتم،دنباله درد تا التماس کنم به خدا تا منو ببخشه! 

خدا گم شدی! 

خدا گمت کردم! 

اولین شبه میرم عزاداری امام حسین(ع)،حالم بده 

خیلی 

حسابی گلوم درد میکنه وتازه یه آمپول نوشه جون کردم 

ولی اصرار دارم برم 

بافرنگیس ونازی وفاطمه میریم! 

از سرکوچه دست میکشم روی پارچه ی سیاهی که روش اسم حسین وباز این چه شورش است نوشته 

چادر سر ندارم وواسم مهم نیست که توی این همه آدم دارند چه جوری نگام میکنند 

از سر کوچه دست میکشم روی نوشته ها وتوی دلم دنباله یه حس میگردم وقدم میزنم ومیخوام دلم رو زنده کنه! 

توی دلم هیچی نیست 

حالم داره از خودم بد میشه 

دوربین رو بر میدارم واز دسته های عزاداری که رد میشند عکس میگیرم زل میزنم به پرچم سیاه روبه رو.... 

حالم خوب نیست 

اصلا خوب نیست 

پسره جوونی شیر گرم تعارف میکنه وبرخلاف میلم که از شیر گرم متنفرم یه لیوان برمیدارم ومیخورم.....گلوم بدجور درد میکنه 

دسته ها میاندو میرند وتوی من هیچ خبری نیست 

 

صدای گوشیم بلند میشه.هاله واسم اس.ام.اس داده: 

 

"خدایا:گاهی حجم دنیای درونم ازوجودت تهی میشود،آنوقت من میمانم وتنهایی وترسهایم،درها دیوار میشوندوامیدهایم یک آرزوی دور از دسترس میشوند.پروردگار خوبم؛روزنه قلبم را به رویت باز کن چون تنها نور وجود توست که دلم را نگاه میدارد....آمین!"  

 

فقط گریه میکنم،خدا منو پیدا کن.من گم شدم...... 

 

************ ************************************* 

پ.ن:  

* دنباله ثابت کردن خودم برای کسی نیستم 

فعلا باید خودم را برای خودم ثابت کنم 

راه میفتم تمام جاهایی که نبودم آنکس که باید باشم میرم وبا خودم خلوت میکنم.شاید پیدا بشم ،شاید پیدام کنند،شاید پیداش بشه 

 

* گاهی بعضی آدمها وبعضی مکانها وزمانها میشود درد اون هم تا آخر عمر!یادش که میفتی میخواهی بمیری.میخواهی نباشی.میخواهی تمام دنیا بایسته.میخواهی پاره کنی اون صفحه ی کتابه خاطرات که اون توش حک شده! جایی یا کسی شاید مثل اینجا گوشه ی همین کافی نت یا اونجا روی صندلیه روبه رویی که آدمی نشسته و  صاحب کافی نت «ابراهیم»صدایش میکند ویا حتی همین صاحب کافی نت که هی بلند بلند اندر مباحث «فیس بوک»صحبت میکنه!  

کاش دهنش رو میبست تا من توی سکوت کمی فکر کنم!!

 

 

برای بخشیده شدنم دعا کنید.........

 

سحرم کشیده خنجر...که چرا شبم نکُشتَست!

هوالمحبوب:  

خوب شد که تموم شد

خوب شد که این آبان لعنتی تموم شد.

تمومه لحظه های آبان ماه برای من دردبود یعنی اگر بودو فرصتی برای فکر کردن بهش داشتم درد بود.

تمومه لحظه های آبان خودم را مشغول کردم واز صبح تا شب خودم را انداختم توی هزارتا کاروسرم را کلی شلوغ کردم که حتی فرصت فکر کردن به خودم را هم نداشته باشم.آه که این آبان لعنتی منو میکشه!از آبان متنفر بودم، از همون سه شنبه ی 1375 که توی مدرسه  ورزش داشتیم ومن شلوارورزشی باخودم نبرده بودم ومامان اومد کارنامه ی ماهیانه ام را تحویل مدرسه بده وبچه ها گفتند الهام مامانت اومده مدرسه،بدو برودفتر!.از همون سه شنبه ی آخر آبان ماه که وقتی از مدرسه برگشتم پشت در موندم وبی خبر از اینکه تازه زندگیه من داره شروع میشه! 

از آبان متنفرم.حتی با اینکه پره تولده وحتی با اینکه من عاشق تولدم .تولد دلارام قشنگم ،زینب عزیزم،مانیای مهربونم، مانی عزیزو برادرزاده ش علیرضای خوشگله من.سالگرد ازدواج فرزانه ی نازنینم توی هفدهمین روزش که من ومیبره توی یه عالمه خاطره ی قشنگ.....وازدواج مهدی  عموی عزیزم که تموم طول جشن من فقط قربون صدقش میرفتم وهی گریه م میگرفت وذوق میکردم که پسرم داماد شده وپرحس تشکر از خدا که خدایا شکر! 

از آبان متنفر بودم وچه خوب شد که تموم شد.این ماه قهوه ای که هنوز متعجبم از وجودش توی تقویم سال آدمها!توی همین ماه بود که یکی از همین آدمها یادش افتاد خودش بشه وهمون "خود" گند بزنه به تمومه "خودش"!آه که کاش آبان نبود! 

از صبح تاچشم باز میکنم تا خود شب یک سره کارمیکنم ووقتی میرسم خونه بعد از یکی دوساعت حرف وحدیثو بالا منبر رفتن هرشبه میتی کومون وبعد هم دردل با فرنگیس میپرم توی اتاق ویکی دوساعت خودم را توی اینترنت مشغول میکنم.چت میکنم،سرچ میکنم،وبگردی میکنم تا خواب بهم فشار بیاره تا وقتی سرمیذارم روی بالش به سرعت برق خوابم ببره تا مبادا جای خالی تصویر روی دیوار یا تمومه اتفاقای آبان ماه من رو با خودش ببره وبخواد روی اعصابم راه بره.روزها میره ومیره تا میشه آخره هفته ودانشگاه ویکی دوروزی دغدغه ی زندگیم عوض میشه وبعد دوباره برگشت به اصفهان وباز اول هفته وروز از نو روزی ازنو! 

نه نگو روزمره گی!اینها روزمره گی نیست!روزهاش تکراریه ولی من  با اتفاقات جدید تزیینش میکنم.من از تکرار بیزارم......من از تکرار بیزارم....ازاین لبخنده  پژمرده...از این احساس یأسی که.....منواز خاطرت برده..... 

هی ی ی ی ی ی ی!این روزها شدیدا احساس تنهایی میکنم. 

حتی وقتی فرزانه بهم میگه

ادامه مطلب ...

نصف مال من - نصف مال تو ....

هوالمحبوب: 

 

زندگی توی تهران وحشتناکه!نصف عمرت فقط صرف این میشه که به ساعتت نگاه کنی که پس بالاخره کی میرسی اونجا که باید!اصلا داشتنه ساعت یکی از ضروریاته!اعصابم خوردو خاکیشیره و دو ساعته توی راهم تا از آزادی برسم جنت آباد.مثلا خیر سرمون سوار تاکسی هم شدیم!گوشیم زنگ میخوره ودلارام عمو نگران رسیدنه من هست ودارم بهش میگم :اینجا چه خبره؟مگه عیده این همه آدم ریختند بیرون .ساعت 1 ظهراون هم روزه جمعه این همه آدم تو خیابون چی کار میکنند؟پس مگه اینا خواب ندارند؟ کجا میخواند برند؟ازکجا میاند؟وای دلارام اینجا چرا اینجوریه؟....

واون هم هی میخنده ومیگه غر نزن زود بیا منتظرم!

گوشی رو که قطع میکنم راننده لبخند به لب میپرسه شما اصفهانی هستید؟ ومن هم سعی میکنم آرامشم رو حفظ کنم وجواب مثبت میدم واون هم هی تعریف وتمجید از لهجه ی قشنگ ما وهی اصرار داره نشون بده این تهرانی ها چقدر مهمون نوازند واصرار اصرار که ناهار در خدمتمون باشه واز ما انکار که جون نه نه ت کوتاه بیا تا نزدم نصفت کنم!وایشالا دفعه ی دیگه !

شنیده بودم تهرانی ها بی رو در بایسی هستند وخونگرم ومهمون نواز....ولی نه اینقدر!

خلاصه به مقصد میرسم وکلی حرصی! که البته دیدار با دلارام تمومه ناراحتی وعصبانیتم را از بین میبره...کلی حرف میزنیم وکلی خاطره ردوبدل میکنیم وآخرش که چی؟! دم دمای غروب عزم رفتن میکنم وبهش میگم آدرس مسیری که باید برم تا ترمینال رو واسم رو کاغذ بنویسه!بهش میگم حوصله ی اینکه حرف بزنم وباز یکی بخواد از لهجه م مستفیض بشه وبخواد شام نگهمون داره رو ندارم!من اصلا کلا جنبه ی این همه لطف و مرحمت تهرانی ها رو ندارم!!!

خلاصه....

روی کاغذ نوشته:همت- گاندی-خیابان گاندی-آر‍ژانتین

ادامه مطلب ...

یک نفر باره امانت نتوانست کشید

هوالمحبوب: 

 

عزیزه من،تو کی میخوای بزرگ بشی؟  

دونستنه بیشتر راجب آدمها و یواشکی هاشون وزندگیشون،شنیدنه اونهایی که همه نمیدونند وهمه نشنیدند و اون وسط شاید تو واسه شنیدنه ودونستنش سهوا یا عمدا  انتخاب شدی،چیزی به افتخاراتت اضافه نمیکنه.بار مسئولیتت را بیشتر میکنه.  

هرچی بیشتر بدونی بیشتر مسئولی! 

شنیدنه اینها باید نگرانت کنه نه خوشحال!  

واست نگرانم! 

چون دوستمی واست نگرانم!

اینکه غوغا میکند من نیستم...

هوالمحبوب: 

 

تازگی ها به موضوع جالبی رسیدم  

:)  

آدمهای زندگیه من 3 دسته هستند ولا غیر!:

 

دسته ی اول آدمهایی که با رفتاروکرداروگفتارشون اونچیزی که هستند را انکار میکنند  

 

دسته ی دوم آدمهایی که با همون چیزهایی که بالا گفتم بر اونچیزی که نیستند،اصرار میکنند  

و 

دسته ی سوم!  

  

 

___________________________________________________________

*حالا از فردا هی گیر بده بگو منظورت من بودم؟منظورت کی بود؟من با بقیه فرق میکنم!من اون دسته ی سومی هستم!(اگه بدونی اون دسته سومیه چیه!) 

جون مادرت کوتاه بیا داداشه من! 

دستت را بنداز!

 

خیزیدوخزآرید که هنگام خزان است......

هوالمحبوب: 


بعد از این همه وقت واین همه روز واین همه هفته واین همه ساعت ودقیقه وثانیه واین همه خستگی ودردوخنده وگریه وخاطره واین همه آدم که روز به روز توی زندگیم کم وزیاد میشند وگاهی پی در پی تکرار واسه گفتن وشنفتن ودرد دل نیست که اینجام. 

که بگم ماه رمضون با همه ی تقدسش چه طور گذشت.یا سه شب قدری که عشق بود وشور ودردوآه ولذت وگریه وخنده وپر از شکر وای خدا دمت گرم! 

واسه گفتن ازتمامه لحظه هایی که گذشت ومیگذره یا از تماسهای شبهای ماه رمضون واسه بیدار شدنه این اون ورسیدن به جای خالی اسمی بین اسم "دلیله"و"دلارام عمو" وبغضی که قورت میدادم وزمزمه ای که جاری میشد روی لبام نیست که اینجام. 

واسه تموم شدنه تابستونی که اگه تموم نمیشد این من بودم که تموم میشدم هم نیست. 

یا حتی واسه گفتنه اینکه توی کدوم شبای ماه رمضون بود که یه بنده خدایه مسخره زدو از بین تمومه مسافرای اتوبوس واحد گوشیه من را دزدیدو تا کی کلی غصه خوردم وآخرش هم به جهنم!وغصه ام گم شدن تموم شماره هایی بود که توی گوشیم بود ومن حتی یکیش رو هم حفظ نبودم واین حافظه ی عددی ما کلا نیست ونابوده!و کلا ناف ما را با همین گوشیه قشنگ وخارجیه "موتورولا"بریدند وعشق میکنم باهاش وتمومه عشقم مروره خاطراتیه که باهاش داشتم! واسم آدمهایی که به طرز خنده داری روش نقش میبنده!

نه !نه!  

واسه هیچکدومه اینها نیست 

واسه هیچ گله ای نیست 

واسه هیچ درده دل وخود لوس کردنی نیست  

واسه هیچ خاطره ای نیست  

تمومه خاطرات روزهای گذشته را قایم میکنم توی همون روزها!

خیلی وقته نه وقتش رو دارم ونه حوصله اش رو که خاطره بگم! 

اصلا چون وقتش را نداشته باشم کلی سره خودم را شلوغ کردم! 

نه اتنظاری دارم از کسی ونه حوصله ی بر آوردنه اتنظاراته این اون را دارم واصلا به من چه واصلا به تو چه؟ 

واسه گفتن هیچی نیست که اینجام! 

حتی واسه گفتنه...... 

این روزها هرچی میخواستم بنویسم یا وقت نمیشد یا نوشته هام رنگ وبوی خاصی میگرفت وتداعی گره روزها وآدمهای خاصی میشه..... 

خوب شد که تموم شد 

خوب شد که داره تموم میشه 

خوبه که فقط اون دم دمای خوابیدن تا میام وقت کنم یه خورده فکر کنم یا اشکم سرازیر بشه یا چیزی یادم بیاد یا آهی بکشم یا لبخندی به لبم بیاد یا ذوقی بکنم ویا....خواب منو با خودش میبره. 

حالا تو خواب چی می بینم یا نمیبینم مهم نیست! 

خوبای پریشون وغیر پریشون هم مهم نیست 

مهم اینه خیلی وقته میدونم خوابهام خوابه!  

خوبه که پاییز اومد 

پاییز تمومه عشقه منه!نه چون فصل عاشقاست 

نه چون فصله غمه 

نه چون بهاره شاعراست 

نه! 

چون پاییزه 

همین! 

دلم برای خیلیها وخیلی آدمها وخیلی جاها وخیلی روزها تنگه 

دلم برای همه...حتی آدمهایی که دارم هم تنگه 

دلم برای همه...حتی برای تو وخودم بیشتر از همه تنگه  

پاییز با یک تاخیره 17 روزه مبارک  

چه جالب!17 وحس ناخوشایند من از اول تا آخر!

امروز مبارک 

روزه معصومه ومعصومه ها وهمه ی دخترها ومن وتو وهمه مبارک! 

کلا هر چی مناسبت که هست ونیست ،مبارک! 

برای شروع......بد نشد!

یک عدد شوفر....

هوالمحبوب: 

 

باپراید سفیدرنگش جلوی پاهام ترمز میکنه.مرددم سوار بشم یا نشم ولی ساعت روی دستم میگه سوار شو،دیر شد!درماشین را باز میکنم وروی صندلی جلو لم میدم.سرتاپاش را نگاه میکنم وموقعیتی که توش قرار گرفتم را شناسایی میکنم.یه عینک آفتابی زده وکلی هم خوشتیپه.عکس یه مرد جوون را نصب کرده کنار جای سوئیچ ماشین.یه مردنسبتا قشنگ با موهاومحاسن مشکی .حوصله موصله اصلا ندارم وسرم را با تماشای منظره ی بیرون گرم میکنم.واسه هرکی بوق میزنه که سواربشه،باتعجب وتردید نگاهش میکنندوبعضی ها هم زیرزیرکی میخندند!یهوصداش درمیادوزیرلب میگه زهرمار!!میخوای سوارشی،سوارشو،نمیخوای نشو!چرامیخندی؟؟!

باتعجب سرم را بلند میکنم ونگاش میکنم،حتما حق داره!!!!اون که بلند نگفت،من بلند شنیدم!لبخندمیزنم وباز بیرون را تماشا میکنم.یکی از مسافرا که یک پسرجوونه پیاده میشه وکرایه ش رو میده وبا شنیدن خدا بده برکته راننده میره.

ذهنم درموردش مشغوله ودارم فکر میکنم چرا راننده شده وبه درد این شغل نمیخوره وبهتر بود یه کاره دیگه میکردوتوی دلم وذهنم دارم شخصیتش را تجزیه وتحلیل میکنم که یهو یه ماشین توی پیچ میدون اشتباهی میپیچه جلوش واون هم سرش را از ماشین میکنه بیرون ودادمیزنه:کوری مرتیکه؟چشم نداری ببینی ماشین جلوته؟راننده هم دادمیزنه خودت کوری!اون عینک سیاه واز در چشمات بردار تا ببینی!عینکش رابرمیداره ومرد راننده را فحش بارون میکنه! ومن فقط ازتعجب چشمام اندازه ی دهنم باز مونده!

وقتی دعوا تموم میشه ودوباره حرکت میکنه،متوجه من میشه .مقنعه اش را میکشه جلو ودستکشهای سفیدش را درمیاره ومیگه:ببخشید!کنترلم را ازدست دادم.وقتی میبینند با یه زن طرفند صداشون را میبرند بالا!نفله!

لبخندمیزنم وخودم را جمع وجور میکنم ومیگم:مهم نیست.

تقصیر اون نیست.نمیدونم چه چیزیه که هرکی پشت فرمون میشه این مدلی میشه.ازمودبترین آدمها بگیر تا اون بی ادبها!همه از یک ادبیات رانندگی استفاده میکنند والحق والانصاف هم موفقند.

باز یه فحش دیگه به راننده ای که با بوق مکررش نمیذاره مسافر بزنه من را به خودم میاره وباز نگاهش میکنم وباز انگار که علیه من خطایی مرتکب شده ،معذرت خواهی میکنه ومن فقط لبخند میزنم.

نمیخوام باهاش حرف بزنم یا سرصحبت را باز کنم.به قول سید:شوفر زبون شوفر را میفهمه.ومن هم که نه بابام شوفر بوده ونه  نه نه م!شوفرها رابدون توجه به جنسیت وسنخیتشون دوست ندارم و تنها از شوفر وراننده تاکسی خوشم میادومیفهممشون وعشق میکنم از شنیدنشون!  

 

نمیخوام درگیره شنیدنه دردلش باشم.حوصله ام کم شده وبا یه لبخند اون را به آرامش دعوت میکنم وبهش میگم میفهمونم راحت از ادبیاتش استفاده کنه! 

واسه تشکر من را توی دهنه ی در آموزشگاه پیاده میکنه وباز معذرت میخواد. 

لبخند میزنم ومیگم:تقصیر شما نیست.این فرمون ورل هست که آدم را میگیره ومیبره توی حس.مهم نیست چی میگندو چی میشه.مهم اینه  که بلدی چی کارکنی.راحت از ادبیات رانندگیت استفاده کن!گوربابای همه شون! 

میخنده وعینکش را باز میزنه .دستکشش را باز دست میکنه.آیینه ش را تنظیم میکنه ومیگه آره گوربابا همه شون ومیره

ادامه مطلب ...

زبان ناطقه دروصف شوق نالا نست.....

هوالمحبوب:  

درخونه باز میشه وبابا اینا میاند داخل.احسان خوابه ومن با نازی وفاطمه دارم بعد یه عمری تلویزیون میبینم!فرنگیس چشماش برق میزنه وخوشحاله.میگه:"عقدکردند".ومن رو یه حسه خوب همراه با غافلگیری میگیره.

تصورت میکنم توی کت وشلوار دومادی.به خودم وخودت قول داده بودم واست کم نذارم وقتی داماد شدی ونامردی بود که من نبودم وتو داماد شدی!تو آجی نمیخواستی نامرده روزگار؟!مگه قرارنبود امشب بله برون باشه؟چقدرهولی پسر؟چه خبره؟همه مون را حسرت به دل گذاشتی که!من وبقیه ی بچه ها که نبودیم ،کی برات کِل کشید وقتی عروس گفت بله؟.....

اون هفته بود.نشسته بودی روبروم ومن داشتم کیف داشتنت را میکردم.هنوز هم با این هیکل گنده ت بچه بودی درنظرم!بچه ها تا آخرعمرشون بچه اند!کی بزرگ شدی که من ندیدم ونفهمیدم؟

تو کلی حرف زدی،از کاروماشین وفوتبال ومثل همیشه پاهای شکسته شده ات .وبامحسن و نازی وفاطمه عکسای اون قدیما وبچگیهات و سربازی واردوهای اردیبهشت وتابستونه 86 که باهم رفتیم را دیدیم وباز گفتی وگفتی .از تمومه اتفاقایی که افتاده بود والبته مثل همیشه که عادت داشتی خودت را لوس کنی ونه نه من غریبم بازی دربیاری،از سختی های نه چندان سختی (!) که واست پیش اومده بود حرف زدی.دلم نیومد بزنم توی ذوقت ومثل قبلنا بخوره توی پَرِت وبعد با هم دعوا کنیم وپنجول کشی راه بندازیم.هی بهت گوش دادم وهی اون بوی وحشتناکه پاهات را تحمل کردم!!!اسمش "سمیرا"ست ومن ندیده خاطرم جمع بود که کسی که مامانت بپسنده حتما آدم درست وحسابی ای هست.توکه عقلت به این چیزا نمیرسه!تا عکسش را نشونم دادی تمومه لذت دنیا جمع شد توی وجودم وگفتم بهت نمیاد خوش سلیقه باشی.با این عقل کَمِت بعیده!

زدی توی سرم ویه بدوبیراه هم،که چون داشتی دوماد میشدی ومن هم غرق تماشای اولین عروس خاندان بودم؛مهم نیست......

بابا از راه رسیده وداره ازت تعریف میکنه.فکر کن!بابا!ازتو!از بابا ومامانت!فرنگیس میگه مهدی بعد از خطبه ی عقد، توی بغل بابا گریه کرد.داره از امشب میگه و من گریه ام میگیره .....من میفهمم گریه ت رو!بعد از مدتها کسی مثل بابا راداشتن میفهمم یعنی چه؟وتو هنوز دل نازکی!مرد که گریه نمیکنه!....گریه م میگیره. فرنگیس میگه چه خبره؟ اگه احسان عروسی کنه چی کار میکنی؟میگم نمیدونم ،احتمالا از ذوق میمیرم.

من که باورم نمیشه!تو باورت میشه؟

خیلی خوشحالم.فقط من خوشحال نیستم،همه خوشحالند.خدا اولین برکت ماه رمضون امسال را نصیبم کرد.واسه همین خیلی خوشحالم.همیشه بهت گفتم توی بهترین شرایط وبدترین شرایط خدا را یادت نره،جون الی این دفعه حرفم را گوش کن وپسر حرف شنویی بشووقبل از اینکه بخوابی یه تشکره درست ودرمون ازش بکن.

سرشب هم بهت گفتم:"ما که کاری از دستمون برنیومد واسَت وتلاشمون بیفایده بود.مگه اینکه سمیرا آدَمِت کنه!"

همینطور دارم عکسات را نگاه میکنم وگریه میکنم ومیخندم....گوشی رو برمیدارم وواست SMS میدم:"مبارکه!هنوزم باورم نمیشه اینقدر بزرگ شده باشی پسر عمو!"

خداوندا.....

 

خداوندا!دوستانی دارم که شایسته ی محبتند و یادشان مایه ی آرامش، آنان درمیان خلق معدن خیرند ودارنده ی پاکترین خصوصیات خوب؛خداوندا آنان را اکرام کن وبر خصوصیات خوب آنان بیفزای ،از گناهشان درگذر وسلامتشان بدار.  

آمین یا رب العالمین   

 

 

حلول ماه رمضان،ماه شیدایی وعشق،ماه اسما ء وآغاز تحویل انسان مبارک باد

اوج هنرنمایی یک مترجم...

هوالمحبوب: 

 

اگه فکر کردی میخوام راجب این حرف بزنم که وا اَسَفا و وا حسرتا و وا لُکنَتا  با این فرهنگ دیپلماسی وحرفای صدتا یه غازی که هی بین ما ودیگر ملل ردوبدل میشه،کاملا دراشتباهی!من چی کار به این کارا دارم که واااااااااااااااااااااااااااای به ما که آبرو واسمون نمونده با این عمو محمود که هی تند تند ضرب المثل از خودشون متشعشع میکنند وحرفای کلفت وگنده به این واون میزنند یا اصلا به من چه که خوب میکنه وبه این میگند یه شیرمرده نترس وشجاع که حرفش رو بی شیله پیله میزنه وبا کسی رو درواسی نداره واینکه کسی که به کسی وابسته نیست شجاعت "زورو" وقدرت رستم دستان را داره وبروید حال کنید که کلی خاطرخواه پیدا کردیم درکل دنیا!

به من چه اصلا؟!بابام سیاسی بوده؟مامانم سیاسی بوده؟دادام سیاسی بوده؟آباجیم سیاسی بوده؟تا یادم میاد سیاست پدرومادر نداشته وما هم که سرسفره پدرومادر بزرگ شدیم وبابا هم از همون دوران طفولیت بهمون میگفت با این بچه های تو کوچه بازی نکنیم!

مرا به حرکت حقیر کرم در خلا گوشتی چه کار؟؟!

(مدیونی فکر کنی تا الان من تا داشتم متلک میگفتم!من یه آدم صاف وساده ایم که نگو ونپرس!)

ما که سرمون به کارخودمون گرمه وبه تدریس وتحصیل وتعلیم تعلم که میگند عبادته مشغولیم وA,B,C,D,...مشق میکنیم.فقط یه سوالی دو سه روزه ذهنم را مشغول کرده!اونم چون تخصصیه گفتم عنوان کنم شاید یکی یه کمکی بهمون کرد ودرجهت ارتقاءدانش بشری قدم برداشت ،که البته پیشاپیش اجرکم الی الله وجزاکم الله خیرا!

اینقدردلم میخواد بدونم این یارو مترجمه که هی پهلوی عمو محمود می ایسته وحرفاش را ترجمه میکنه،وقتی میرسه به این جمله ی بلیغ وفصیح وکوبنده ی"آب بریزید اونجاتون که میسوزه!" یا مثلا"چی چی(؟!) رو لولو برد!"اونم یهو وبی مقدمه وجلو شونصدنفر سفیروزیرورئیس جمهور- که البته واسه عمو سوسکند- چه جوری این را ترجمه میکنه؟!

بی ی ی ی ی ب میذاره؟آهنگ پخش میکنه؟میگه نفهمیدم؟شکلش را میکشه؟میگه ما معادلش را نداریم؟میگه "Bogyman has taken the S.th"؟یا"Pour water.....؟ یاپانتومیمش را اجرا میکنه؟ یا میگه من چیزی نشنیدم؟!یا........؟

یعنی خدایی اینجا  واین ترجمه دیگه اوج هنرنماییه یه مترجمه ها! 

 

پ.ن:بهم میگه خیلی بی ادب شدی!این حرفا چیه؟خجالت نمیکشی؟

میگم اونکه این حرفا را میزنه،تلویزیون شونصددفعه نشون میده وواسش هی همه دست میزنند که به به وچه چه!  اونقت ما که نقل قول میکنیم، فسق وفجوره؟به ما که رسید آسمون تپید؟

تازه شم من فقط یه سواله علمی دارم؟

ندانستن عیب نیست،نپرسیدن عیبه!!!!!!!!!!!!!!!!!!