_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

کسی که مثل هیچ کس نیست.......

هوالمحبوب: 

 

تو این دو روز سومین بار بود با نرگس تماس میگرفتم و خونه نبود،کم کم داشتم کفری  میشدم و این موضوعی که میخواستم در موردش باهاش صحبت کنم عجیب داشت قلقلکم  میکرد!از قلقلک گذشته بود داشت چنگول میکشید!!!!

عصربلافاصله بعد تماسم زنگ زد و گفت که درگیره خرید سوغاتی بوده و2روز بیشتر فرصت ندارند تا راهی بشند.اینقدراز مسافرت رفتن نرگس هیجان زده شده بودم ودرگیره چک کردن جاهای بنام و تاریخی فرانسه و ایتالیا و نروژو خارجستون شده بودم که یادم رفت اصلا واسه چی زنگ زده بودم . یهو همینطور که داشت واسم از برنامه ی سفرشون میگفت و منم خودم رو بالای برج ایفل میدیدم،گفت راستی فهمیدی این شعره واسه کی بود

بهش گفتم اصلا واسه همین زنگ زده بودم ولی تو بگو ببینم مال کی بود؟گفت  یعنی چه؟خوب معلومه مال فروغ بود!گفتم نه بابا،واسه کی بود؟گفت باورت میشه؟فروغ این شعر رو واسه خدا گفته.بهش گفتم از کجا به این نتیجه رسیدی؟گفت از بابا پرسیدم:قاضی القضات کیه؟گفت خدا.واسه همین اگه از صورت امام زمان هم روشنتره رو بذاری درسته.به نرگس گفتم:"بی تفاوت" هم همین رو گفت!البته با یه سری توضیحاته دیگه.نرگس هم مثل من اعتقاد داره دلیله اشتباه ما چندتا نقطه چینه که ما روحمون از نقطه چین بودنش خبر نداشته و گردوندن لقمه توسط بعضی ها(شما میگین تو آینده نزدیک چیطور میشه؟) دوره سرمون و حساس کردن ما به یه سری کلمه های خاص . ولی با این حال بهش میگم تقصیر از ما نیست.تقصیر از مردم قسطنطنیه است که از کوچه های باریک رد میشندو ما هم عین ......... سرمون را میندازیم پایین و دنبالشون راه می افتیم(ای بر پدر هرچی قسطنطنیه ایه!)

از بی تفاوت ممنونیم به خاطره تنویره افکاره عمومی(کسی که یک نفر را زنده کند گویی ملتی را زنده کرده!"بزن زنگو!") و اندازه یه ارزن خواهشمند که میشه این شعر رو ندید بگیرید که"چون که با کودک سرو کارت فتاد........پس زبان کودکی باید گشاد"؟!

تصمیم میگیریم به  سرکرده ی قسطنطنیه ایها پیغام بدیم و یه جوری بهش برسونیم که این نقطه چین های تو کتابش مایه ی بدگمانیه ومگه...............................؟

دوباره امشب شعر رو میخونم.واسه امتحان کردنه خودم.واسه امتحان کردن احساسم.واسه اینکه این دفعه حسی تازه با طرزفکری تازه رو تجربه کنم.هنوز شعر واسم فوق العاده ست.هنوز هم شعر رو  بدون توجه به مخاطب ،واسه اونکسی که روبروم نشسته میخونم.بهش میگم خنده داره که واسه تو میخوندم بدونه اینکه بدونم واقعا واسه توست. بهم نگو سالها دل طلب جام جم از ما میکرد....... بیا واسه این شعر مثل قبل اسم نذاریم.بیا هنوزم مثل قبل فکر کنیم که این شعر واسه کسی ست که مثل هیچکس نیست.: 

من خواب دیده ام که کسی میآید

من خواب یک ستاره ی قرمز دیدهام

و پلک چشمم هی میپرد

و کفشهایم هی جفت میشوند

و کور شوم

اگر دروغ  بگویم

من خواب آن ستاره ی قرمز را

وقتی  که خواب نبودم دیده ام

کسی میآید

کسی میآید

کسی دیگر

کسی بهتر

کسی که مثل هیچکس نیست، مثل پدر نیست ، مثل انسی

نیست ، مثل یحیی نیست ، مثل مادر نیست

و مثل آن کسی است که باید باشد

و قدش از درختهای خانه ی معمار هم بلندتر است

و صورتش

از صورت امام زمان هم روشنتر

و از برادر سیدجواد هم

که رفته است

و رخت پاسبانی پوشیده است نمیترسد

و از خود سیدجواد هم که تمام اتاقهای منزل ما

مال اوست نمیترسد

و اسمش آنچنانکه مادر

در اول نماز  و در آخر نمازصدایش میکند

یا قاضی القضات است 

یا حاجت الحاجات است 

و میتواند

تمام حرفهای سخت کتاب کلاس سوم را

با چشمهای بسته بخواند

و میتواند حتی هزار را

بی آنکه کم بیآورد از روی بیست میلیون بردارد

و میتواند از مغازه ی سیدجواد ، هرچه که لازم دارد ،

جنس نسیه بگیرد

و میتواند کاری کند که لامپ "الله "

که سبز بود : مثل صبح سحر سبز بود .

دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان

روشن شود

آخ ....

چقدر روشنی خوبست

چقدر روشنی خوبست

و من چقدر دلم میخواهد

که یحیی

یک چارچرخه داشته باشد

و یک چراغ زنبوری

و من چقدر دلم میخواهد

که روی چارچرخه ی یحیی میان هندوانه ها و خربزه ها

بنشینم

و دور میدان محمدیه بچرخم

آخ .....

چقدر دور میدان چرخیدن  خوبست

چقدر روی پشت بام خوابیدن خوبست

چقدر باغ ملی رفتن خوبست

چقدر سینمای فردین خوبست

و من چقدر از همه ی چیزهای خوب خوشم  میآید

و من چقدر دلم میخواهد

که گیس دختر سید جواد را بکشم

چرا من اینهمه کوچک هستم

 که در خیابانها گم میشوم 

چرا پدر که اینهمه کوچک نیست

و در خیابانها گم نمیشود

کاری نمیکند که آنکسی که بخواب من آمده است ، روز

آمدنش را جلو بیندازد

و مردم محله کشتارگاه

که خاک باغچه هاشان هم خونیست

و آب حوضشان هم خونیست

و تخت کفشهاشان هم خونیست

چرا کاری نمیکنند

چرا کاری نمیکنند

چقدر آفتاب زمستان تنبل است

من پله های  یشت بام را جارو کرده ام

و شیشه های پنجره را هم شستهام .

چرا پدر فقط باید

در خواب ، خواب ببیند

من پله های  یشت بام را جارو کرده ام

و شیشه های پنجره را هم شسته ام .

کسی میآید

کسی میآید

کسی که در دلش با ماست ، در نفسش با ماست ، در

صدایش با ماست

کسی که آمدنش  را

نمیشود گرفت

و دستبند زد و به زندان انداخت

کسی که زیر درختهای  کهنه ی  یحیی بچه کرده است

و روز به  روز

 بزرگ  میشود،  بزرگ میشود

کسی که از باران ، از صدای شرشر باران ، از میان پچ و پچ

گلهای اطلسی

کسی که از آسمان توپخانه در شب آتش بازی میآید

و سفره را میندازد

و نان را قسمت میکند

و پپسی را قسمت میکند

و باغ ملی را قسمت میکند

و شربت سیاه سرفه را قسمت میکند

و روز اسم نویسی را قسمت میکند

و نمره ی مریضخانه را قسمت میکند

و چکمه های لاستیکی را قسمت میکند

و سینمای فردین را قسمت میکند

درختهای دختر سید جواد را قسمت میکند

و هرچه را که باد کرده باشد  قسمت میکند

و سهم ما را میدهد

من خواب دیده ام ... 

------------------------------------------------------- 

پ.ن:از با تفاوت به بی تفاوت:خواستم بگم:.......................تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید.........................