_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

آآآآآخ....

هوالمحبوب :  

 

خداحافظ ومیام.....نمیدونم دارم به کدوم طرف میرم وکجا قراره برم.فقط تند تند قدم بر میدارم وزل میزنم به سنگ فرش پیاده رو وبا خودم تند تند میگم: "برو ......برو....فقط برو...." .پیچ فلکه رو رد میکنم و گوشی دست میگیرم وبا عمه تماس میگیرم...: " عمه خونه ایی؟ ...من دارم میام اونجا..."

و راهی میشم.اینقدر توی ایستگاه اتوبوس راه میرم وزیر لب آواز زمزمه میکنم : اشاره کن که من به تو.....به یک اشاره میرسم......من به تو سجده میکنم ...طلوع کن ...طلوع کن.....از تو به پایان میرسم ...شروع کن ... شروع کن...."

نمیدونم....شاید دارم بلند میخونم و شاید هم زیاد دارم راه میرم که نگاه پر از سوال مردم توی ایستگاه  اتوبوس بهم خیره شده. راه رو بر میگردم و میشینم توی تاکسی و زل میزنم به خیابون و باز زیر لب یه آهنگ دیگه زمزمه میکنم .نمیدونم چی میخونم ولی میخونم و روبروی خونه عمه پیاده میشم .روبروی پارک ومیپرم از تاکسی بیرون ومیرم به سمت خونه .یهو یادم میاد که آهای : داری کجا میری با این حالت؟ میخوای چه توضیحی راجب رفتارت بدی؟ چته؟ ؟ میشینم روی صندلی پارک و زل میزنم رو برو. زل میزنم وسردمه . ناخوداگاه میگم : آآآآآآآآآآآآخ

دلم  آروم نمیشه.دردم از گفتن یه آخ معمولی فراتره ......باز میگم آآآآآآآآآآآخ واین بار بلندترو چندتا دختر کوچولو که دارند کنار صندلیم بازی میکنن نگاهشون به سمتم جلب میشه.چشمام رو میبندم وداد میزنم آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ....آآآآآآآآآآآآآآآآآآخ

و تمومه احساسم میریزه بیرون. چندتا جوون اونور پارک بهم زل میزنند ویهو باهم میزنند زیر خنده.گنجشکای کنارم یهو پر میزنند ودختر بچه ها با هم میدوند طرف خونشون وپیر مردی که روبروی صندلیم نشسته سرش رو به علامت تاسف تکون میده و اون دوتا خانوم که اونورتر نشستند سرشون را میارند نزدیک هم و خیره به من یواشکی حرف میزنند و من فقط اشک میریزم وزیر لب باز میگم : آآآآآخ

چقدر از سه شنبه ها متنفرم.همیشه از سه شنبه ها متنفر بودم.چقدر خوبه که چهارشنبه ها توی تقویمند .چقدر خوبه که من هنوزم عاشق و منتظر رسیدن چهارشنبه هام.....

خدا! ازت هیچی نمیخوام...فقط دردم میاد. همین .......

نظرات 2 + ارسال نظر

آخ...
فکر میکردم این کلمه ی دو حرفی فقط منو آروم میکنه..!
با خوندن آخ خات منم تکرار کردم..درد داشت..ولی آروم شدم..

سوسن 1390/12/07 ساعت 15:25 http://zann.blogsky.com

ولی من با کلمه آخ آرام نمی شم
بیدار می شم
من یه مرضی دارم که دارم آخ می کشم
حداقل پاشو یه مسکن بخور
باید خودت را ببخشی
باید مراقب خودت باشی
باید بقیه را ببخشی
باید از بقیه کمک بگیری تا سالم بمونی
روحت داره زجر می کشه
تو شبیه زود پزی (من هم شبیه زود پزم پس بیا یادت بدم زودپ کوچولوی من که چه طوری با خودت کتنار بیای)
تو حاضر نیستی آرام آرام درد هایی که می یاد سراغت را با یکی در میان بذاری مثلا با خودت . بالغ درونت می تونه کمک کنه و راه حل های خوبی جلو پات بذاره به خودت اعتماد کن. یه کنفرانس حل بحران با خودت بذار صورت جلسه بنویس و یکی یکی دردهات را صدا کن و تکلیف خودت را باهاشون مشخص کن.
تو لیاقت آرامش را داری . تو لیاقت خوب بودن را داری.
برای اینکه بیرونت خوب باشه همان طور که دیگران دوست دارند و ازت انتظار دارند و انتظاراتشون را در غالب تعریف ازت می کن.
(بعضی از آدم ها وقتی ازت تعریف می کنن منظورشون این نیست که تو اینجوری هستی منظورشون این است که به ضمیر ناخودآگاه تو دستور بدن این جوری باش و ضمیر ناخودآگاه ما چه کودکانه و معصوم و زود باور حرفشون را قبول می کنه و برای اون جوری شدن تلاش می کنه . وقتی خدا بهت می گه بنده خوب من بیا با تو حرف نمی زنه داره با خوبی های خوشگل درونت حرف می زنه)
بنده نازنینم
چند ماهیست دلم برای شنیدن صدای قشنگت تنگ شده
می دانم از دستم دلخوری
ولی این آخر سالی کینه ها را کنار بذار و بیا با هم دوست باشیم
دلم برای گریه های خالصانه ات تنگ شده
زود بیا و من را زیاد چشم به راه سجاده ات نذار.
زود بیا

این آآآآآآآآآآآآآآخ بد آخی بود
بد آآآآآآآآآآآآآآآخی
که گذشت
که خدارا شکر گذشت
و من برگشتم
به خاطره یه بنده به سمت صاحب همون بنده
خداراشکر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد