_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

کفشهایم کو؟....چه کسی بود صدا زد الهام ؟؟؟

هوالمحبوب: 

  

کلا بر پدر اونی که گفته خانومها باید کفش پاشنه بلند بپوشند.....(!)صلوات!من نمیدونم حالا اگه یکی پیدا بشه که کفش پاشنه دار نپوشه یا نخواد بپوشه یا بلد نباشه بپوشه خانوم حساب نمیشه وخانومیتش میره زیره یه علامت سواله گنده وباید مدرک وسند بیاره واسه اثباته این قضیه؟؟؟

والاااااااااااا!(به قوله راشا!) والبته در ادامه با این نوناشووون(به قوله سید!)!

درسته به قول مامانه خونه دیگه زشته،بزرگ شدی!دختری که بلد نیست کفش پاشنه بلند بپوشه به درده لای جرزه دیوار میخوره وتا حالا هر کاری کردی و هرچی پوشیدی پوشیدی از حالا به بعد به سن وسالت نگاه کن وخانومانه بپوش ورفتار کن .بابا پس فردا میخوای با کفش اسپورت لباس عروس بپوشی ؟(حالا دوماد حاضره وفقط درده ما پوشیدنه کفشه اسپرته!)و به قول مهران خان سن وسالی ازمون گذشته واحتراممون به همه واجبه وحق مادری به گردنه بچه ها داریم  ودیگه هر وقتی رفتیم توی روم باید بشینیم اون دمه در روصندلی و بچه ها بیاند به دست بوسی وآستان بوسی وابراز احترام ولطف ومرحمت وبعدش قصه ی بودنمون رو شروع کنیم  ویه جورایی حسساب کنی مادر ملت به حساب میایم وا گه یهو به ذهنت خطور کرد که بابا مگه چند سالمه اینقدر شلوغش میکنی واونم بگه بابا  من ده سالمه وشما بیست سا ل ومنظورم اینه احترامتون واجبه ( وتوجه بفرمایید به اختلاف سنی من وایشون که ده سال تخمین زده شده!).....

خلاصه ی کلام اینکه از اونجایی که سن وسالی ازمون گذشته(شما مارا بیست حساب کن ومهران خان  رو  ده!) ودم بخت به شمار میریم واز اونجایی که تازه دختره خوبی هستیم وتصمیم گرفتیم خانومی پیشه کنیم ، واجبه کفش پاشنه بلند بپوشیم ،چراکه دختری که قادر به انجام این امر مهم نیست نه تنها خانوم نیست بلکه .....بلکه همون خانوم نیست!!!

حالا اصلا مهم نیست به اصرار خانومه خونه این یه جفت کفش سیندرلا را بپوشی ومردم بر بر تو خیابون بهت زل بزنند که این یارو چرا اینجوری داره راه میره ویه شیر پاک خورده ای یهو اون وسط بهت آدرس توالت عمومی بده وتو هم هی داد بکشی تند تند راه نرید کفشام داره در میاد وبشی مضحکه ی عام وخاص وبعد از حرصت  وقتی کوچه خلوت شد کفشات رو دست بگیری وپا برهنه تو کوچه راه بری!!

یهو به ذهنم رسید واسه کاهش این همه ابراز محبت دوستان در خیابان وکاهش جلب توجه یه کاره خفن بکنم!تمامه مایحتویه کیفم رو ریختم تو یه پلاستیک  مارک دار که توی کیفم بود وتظاهر کردم دارم یه پاکت سنگین را حمل میکنم تا دیگه طرز راه رفتنم زیره سوال نره وهی تا خونه عمو اینا به خودم غر زدم وفحش دادم!

ای مرده شوره هرچی کفش پاشنه بلنده ببرند!بابا مگه من قدم کوتاهه مادره من؟؟!مگه به خرجش میره؟میگه نکنه میخوای با کفش اسپرت بیای خونه عموت اینا؟؟

خلاصه اینکه به مکافاتی این لحظات طلایهه عید نوروز را گذروندیم وبه مکافاتی هم ادای خانومای محترم وباکلاس رو در اووردیم وبا چشم غره ی خانومه خونه گاهی هم لبخند ژوکوند میزدیم که به تیپمون بیاد!!!!! لحظه شماری میکردم برگردم خونه وخودم بشم! وای که متنفرم از این قیافه گرفتن ها!!!!

حسابش رو بکنی 500 متر راه نرفتم ولی پاهام عجیب درد میکرد .خوشبختانه برگشتن با بابا برگشتیم واز ماشینشون استفاده کردیم!رسیدیم دره خونه که همه به هم خیره شدند ومنتظره اینکه یکی درخونه را باز کنه وبقیه برند توی خونه.کسی با خودش کلید نداشت وهمه به امیده اون یکی پاشون را از خونه بیرون گذاشتند.... دیگه خانومی رو کنار گذاشتم ویه نگاه به بابا کردم ویه نگاه به نه نه وکفشام را در اوردم از پاهام ودست انداختم به دیوار وبه قول بابا عین یه مارمولک از دیوار رفتم بالا وسه سوت  در رو باز کردم.زود پریدم تو کوچه ودر یه حرکت نمادین کفشام رو برداشتم واز همون توی کوچه پرتشون کردم رو پشت بوم.تا مامنه خونه اومد دادو بیداد راه بندازه وغر بزنه گفتم : " تا اطلاع ثانوی از خانوم شدن معذوریم!" ویه تعظیمه نصفه نیمه ی یانگومی کردم وتعارفش کردم بیاد تو خونه.....

باحرص نگاهم کرد وگفت :" تو آدم بشو نیستی!"

یه لبخند شیطانی زدم  وگفتم :"همینه که هست!!!"

خندید...منم خندیدم واومدیم توی خونه.......

پ.ن :

از اونجایی که سن وسالی ازمون گذشته واحتراممون به همه واجبه ، واسه دست بوسی هجوم نیارید...یکی یکی بیاید فیض ببرید برید...خدا قبول کنه ;)

نظرات 6 + ارسال نظر
سجاد 1390/01/05 ساعت 00:03 http://reflexion.blogsky.com

سلام من هم پسر خوبی ام.همین! اما نه به خوبی شما دختر گل و گران قدر!!
البته یه حسی بهم میگه شما بسیار خوب تر از اون چیزی هستید که بیان کردید......


مرسی....
برای اطلاعات بیشتر به وببلاگ یاشماره زیر تماس حاصل فرمایید:
۰۹۳۵۵۷۵۴۶۷۷
http://reflexion.blogsky.com

دقیقا حق با شماست
اطلاعات بیشتر از وبتون یا از خوبیتون یا از خوبیمون؟؟؟

آچیلای 1390/01/05 ساعت 13:10

خوب بله من این قسمتش رو خوندم گفتم نظر ندم نمیشه..

البته من امشب هم در این مورد خاص صحبت خوام کرد تا همه بخندند.

منم هم حرف مادرت رو تایید میکنم تو ادم بشو نیستی
وای خدا مردم از خنده

کلا نرود میخه آهنین در سنگ

کلا تو اگه حرف نزنی نمیشه

پانکالا 1390/01/05 ساعت 23:07

خوب، مطلبت رو خوندم الی جان. رفته بودم سفر برگشتم. واسه من که این پیام رو داشت که چرا ما آدما به ندای دلمون گوش نمی دیم. چرا نمی خوایم هودمون باشیم. همیشه جامعه و محیط بر ما غلبه می کنه. مگر روزی که ما به خود بیایم و با دلمون پیش بریم.
واسه اینه که می گن آموختن در این زندگی همیشگی است. اونقدر اینجور اتفاقا واسمون تکرار میشه تا روزی که درس مربوطه رو یاد بگیریم. دیگران همیشه در حیطه درونی ما دخالت کردن. بیشتر وقتها اشتباه رو خودمون باعث می شیم.
خیلی وقتا معلول واقع می سیم و اصلا" به علت فکر نمی کنیم. و بعد باز غر می زنیم که ....

اینجا می خوام همون بیت رو که بهم یاد آوری کردی رو واسه خودت می نویسم . ما آدما نیاز داریم به روی زندگی گشوده باشیم و با ذهنی باز به زندگی نگاهی از بالا بیندازیم.

پانکالا ................
مرسی فقط واسه فکر کردنت

آچیلای 1390/01/06 ساعت 01:40

به به پانکالا هم نظر داده

اخی شعر هم بلده پانکالا

شعرا از ادب توانایند...گرچه درجسم ناتوان باشند
نه فقط تو شعر بلدی

[ بدون نام ] 1390/01/07 ساعت 12:33

الی جان اصلا نگران نباش.... هیچ مشکلی نیست
فقط ممکنه شوهرت مثل شوهر من تو روز عروسیت مجبور بشه دو دستی دستت رو بگیره که کله پا نشی ....

فک کن پاشنه کفشم فقط 5 سانت بود

خوبه که!!!
اگه اینجوریه من پاشنه شونصد سانتی میپوشم
حالا یکی رو پیدا کن دستم رو دودستی بگیره!!!!

مسلم 1390/01/20 ساعت 08:18

جالب بود
مرسی
لذت بردیم و خوندیمو لذت بردیم و لذت بردیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد