_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

آب هویج...توپ پلاستیکی...کامران نجف زاده!

هوالمحبوب: 

 

اون اولها فکر میکردم این سید چقدر عجیب غریبه .خوب اون اولا بود وحکایت "نخستین تصویر" واین حرفا!

 وهمون اولها این سوال بود  که اونی که هیچ چیز به نظرش خوشایند نیست وقشنگ ودل انگیزوعکس العملش به تمومه خوشایندهای من یا هر کسه دیگه یه لبخنده عاقل اندر سفیه یا خنده ی تمسخرانه ی بلنده از ته دل ، ممکنه از چی خوشش بیاد یا چی کیفش رو کوک کنه ویه بار که ازش پرسید گفت عشقش  آب هویجه و توپ پلاستیکی!!!(حالا راست و دروغش پای خودش!)

و من که کلا متحیر!

یه بار تو مسبر رفتن به دانشگاه که تند تند داشتیم برگه های مدیریت بازاریابی کاتلر رو ورق میزدیم توی اتوبوس که مبادا جمله یا کلمه ای را جا بندازیم وکاتلر رو عصبانی کنیم یهو وسط این همه استرس ازش پرسیدم چه آرزویی تو زندگیت داری؟

گفت میخوای به چی برسی؟بگو تا کمکت کنم!

گفتم : خودم میخوام برسم نمیخوام کمکم کنی که بشه اونی که خودت میخوای. حالا بگو تو زندگیت چه آرزویی داری؟!

یه خورده فکر کرد وگفت: دلم میخواد یه صندلی رو خورد کنم تو سره یک نفر وهیچ اتفاقی نیفته!دستم رو بتکونم وبرم پی کارم و انگار نه انگار!!!!!

بعد صورتش رو برگردوند ومشغول خوندنه بقیه ی کتاب شد و من داشتم فکر میکردم آرزو داشتنیه یا ساختنی که یهو سرش رو برگردوند طرفم و گفت : یه آرزوی بزرگتر هم دارم که کلی بهم حال میده!

گفتم چی؟

گفت دلم میخواد یه بار که توی بیست وسی "کامران نجف زاده" میخواد بیاد روی  صحنه ، اون دری که باز میشه باز نشه و تو پخش زنده کلی حال کنیم!!!!! ولی فعلا که تشریف بردن فرانسه وبا کلی دریافته پول گزارش از گاو بازی پخش میکنه و موزه ومیوه!!!!

بعد هم یه آه کشید!!! انگار که آرزوش به دلش بمونه به یه نقطه ی دور از ناکجا آباد خیره شد وباز سرش رو انداخت رو کتاب و من هم خیره شدم به مانیتور که داشت "فیلم صمد داماد میشود" رو پخش میکرد.....

امروز بعد از 10 ماه که  سر ناهار اخبار اعلام کرد " کامران " رو برگردوندند ،یهو مبهوته اخبار شدم وهمینجور که قاشق رو وسط زمین و هوا نگه داشته بودم بلند گفتم: سیدتوی ساله جدید زمینه برآورده شدنه  آرزوت داره فراهم میشه!!! همین روزاست دری باز نشه و کسی از پشت در پیداش نشه و  تو توی دلت قند آب بشه وبگی دیدی گفتم؟.......!

یاد سید میفتم واینکه یعنی الان که این خبر رو میشنوه چه حسی داره!!....

تصور میکنم داره با یه توپ پلاستیکی بازی میکنه و بعد خسته میاد ویه صندلی توی سره یه نفر خورد میکنه وبعد داد میزنه :" آب هویج لطفا!!!"  

نظرات 5 + ارسال نظر

سلام عزیز وبلاگ خیلی عالی داری موفق باشی سال نو هم مبارک باشه به ما هم سری بزن اگه با تبادل لینک موافقی خبرم کن . فعلا منتظر حضور گرمت هستم

بلاگ خوبیه
اما پست بلند یکمی آزار دهنده است.
پیروز باشی بانو!

پست هایم همه طولانی وزشت....
چه کنم دست خودم نیست چنین..
ای خدا شاعرو پروینم کن..
یا که بردار من از روی زمین!

راستی قطعا شما دختر خوبی هستید! شک نکنید1

چشم
مگه شما شک داری؟؟!
;)

بی تفاوت 1390/01/06 ساعت 22:19

Salam
Fekr nakony ma veblogetoon ro yademoon rafte
SEIED vaghty harf mizane ta tahesh hast
In khabar ro hodoode 10 roze pish too ye jornale kharejy khoondam
Valy rastesh too oon lahze nemidoonestam khoshhal shodam ya narahat
BY KHIAL
Has o hal harfe siasy nadaram
Ama
Vasam ghashang bood ke harfam yadetoon moonde
Khoshhalam
In avakher
Mokararan dastetoon garm shode
Baz ham minevisin
Albat
Age baz FARAHANY nazane too borjake hamamoon
Khosh bashin
Rasty
Che khabar?

وقتی حالم خوبه مینویسم
وقتی میخوام حالم راس راسی خوب باشه مینویسم
من که منتظرم دری باز نشه وکامرانی از پشتش نیادوکلی بخندیم
شما چه خبر؟؟!

پیران 1390/10/08 ساعت 10:19

باسلام.
کلا داستان نویس های خوبی هستید .هیچ وقت در هیچ حالت یادتون نره در هر حالی که باشی یکی هست که تو را بیشتر از خودت دوس داره ...خیلی چیزا رو که دوس نداری حتی خودت بشنوی بهش میگی واون میشنو.ه و....
کلا میخواین بنویسین ننویسین که نوشته باشین بنویسین که اگه نمی نوشتین غصه دار می شدین ...

من دقیقا دارم همین کار رو میکنم
الهی یاد این پست هم بخیر!
مال سید نامی بود
خدا بیامرزدش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد