_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

ای به هنر سرمه ی چشم جهان....

هوالمحبوب: 

 

یعنی اگه یه روز صبح از خواب بیدار میشدم و SMS احسان (پسر اعظم ، خواهره سمیه ،دوست دوران دبیرستانم) رو نمیدیدیم دیگه نگران میشدم یعنی امروز چش شده؟

یعنی هر روز صبح به محض از خواب بیدار شدن باید پیام میداد من امروز تا شب چهلستونم با خونواده بیاید تا من ببرم بگردونمتون!

الهی ی ی ی ی ی ! بچه م در تعطیلات نوروز مسئول کنترل چهلستون شده بود و دلش میخواست همه ببیندش و بدونند .از بس از اوله تعطیلات گفت دیگه مجبور شدم دست خانومه خونه و آباجی ها  رو بگیرم ببرم اصفهان گردی وصدایی از من درنیاد که قراره احسان (پسر اعظم ؛خواهره سمیه ،دوست دوران دبیرستانم ) این رو بهمون هدیه بده و قرار نیست من سره کیسه رو شل کنم!!

این احسان خان که پسر اعظم ، خواهر سمیه دوست دوران دبیرستانه من باشه با اون احسان که مثلا نور چشمیه و داداشه الی که بنده باشم زمین تا آسمون فرق میکنه. بچه م وقتی موقع انتخاب رشته ش که شد با کمک اهل بیت و من که مامانش باشم(!) رشته گردشگری رو انتخاب کرد وشده یه پا کنترل چی!!! نه اینکه کلا بچه م درس خون بود وزرنگ ، واسه همین!

الهی ی ی!تا یکی باهاش حال و احوال میکرد ،قیافه ای میگرفت و بهم میگفت: ببین چقدر زرنگ شدم .باز بگو بچه م !

ومنم رو به مامان میکردم و میگفتم : " یادته احسان بچه تر که بود دهنش مثل غار علی صدر بود و دوتا دندون از اون بالا آویزوون بود و سرش رو هم باباش مثل اینکه پوسته هندونه گذاشته باشی سرش ودور تا دورش رو کوتاه کنی ،کوتاه میکردو همش  تو کوچه می ایستاد تا من و سمیه از مدرسه بیایم واز ته کوچه دمپایی به پا میدوید و هی خاله خاله راه مینداخت؟! حالا واسه من پزه کیا و بیاش رو میده بچه!"

مامان لباش رو گاز میگرفت و احسان ،بچه م ، سرخ میشد و من میخندیدم!شکایت من رو به مامان میکرد که هی الهام بهم میگه بچه .مامان هم گفت:این به منم میگه بچه! نه خودش خیلی بزرگه!!!من هم بهش میگفتم: غر نزن ،تا دیپلم نگبری بچه ای!با اشتیاق گفت: "یعنی اگه دیپلم بگیرم دیگه بچه نیستم؟"منم باخنده گفتم : از اون موقع به بعد یه بچه ی بزرگه دیپلمه ای!

خلاصه بچه م کلی زحمت کشیدو کل چهلستون رو که 8 سال پیش رفته بودم بهمون نشون دادو از اونجایی که اطلاعاتش کم بود با توضیحات من کلی همه حال کردند.بعدش رفتیم موزه رکیب خانه !موزه رفتن به نظر من خنده دار ترین اتفاقه دنیاست.چندتا ریتون و نقش گلی و جواهرات سیمین دست ساز گذاشته بودند با شونصدتا نقاشی از فلان حاکم و بهمان وزیر وسفیر .من فقط واسه همراهی با بقیه تماشا میکردم ولی لذتی نمیبرم. شهر موج میزد از مسافرای نوروزی و ماهم قاطیه اونا از دیدار آثار مستفیظ میشدیم .حالا به قول مامان نه اینکه قرار بود تعطیلات که تموم شد آثار تاریخی رو جمع کنند!

بعد از ظهر رفتیم میدان نقش جهان.آآآآآی بدم میاد بهش میگند میدان امام یا میدان شاه! انگار که ارث بابای امام یا شاه بوده!

اسمش نقش جهانه و نقش جهان هم باقی میمونه....عالی قاپو معرکه بود.مخصوصا جلوه ش تو شب فوق العاده بود.پله های پشتش مثل پله های تونل "کاش و کاشکی " بود.عین عبور از تونل قطار وحشت که یهو منتظری یه مجسمه خنده دار بیاد بالا و بهت از تو دهنش آب بپاشه...

راهنماها خداییش هیچی اطلاعات نداشتند .هرکی ازشون هر چی میپرسید یه سری جمله های تکراری که حفظ کرده بودند تحویل میدادند.مجبور شدم خودم واسه بچه ها و بقیه ی مسافرا یه خورده توضیح بدم وخودم بشم یه پا راهنما....

بعدش مسجد شیخ لطف الله که اوج زیبایی معماری بود واون طاووس قشنگ و ساکت که کز کرده بود اون بالا روی سقف مسجد وشبستان طبقه پایین که کاشی کاریش آدم رو یاد حمام فین کاشان مینداخت و من از بس داد زدم: خش ش ش ش ش ش شک ! به قول مامان حیثیت واسه هیشکی نموند!!!

بعدش رفتیم مسجد شاه !این دیگه اسمش مسجد شاهه .اونم شاه عباس صفوی نه رضا شاه پهلوی .که بهش مسجد بزرگ جامع عباسی هم میگند.این دیگه آخرش بووود.یاد اردیبهشت سال 84 افتادم که آخرین بار Rone  و Patty  رو که از برمینگهام اومده بودن اوردم اینجا واسه بازدید وکلی خندیدیم.تمومه شبستوناش رو گشتیم و کلی کیف کردیم.

یه نمایشگاه نقلشی از بهشت وجهنم گذاشته بودند که واقعا نقاشی های فوق العاده ای بود.بعضی بازدید کننده ها گریه میکردند و من که کم کم داشتم از دیدنشون غش میکردم که من رو کشوندند بیرون!!!وقتی حالم جا اومد رو کردم به بقیه و گفتم : آدم شید دیدید جهنم چه خبره؟؟؟!"

نقاشی ها فوق العاده زیبا بود.کاری به اعتقاد به بهشت و جهنم ندارم .فوق العاده و ماهرانه کشیده شده بود.بعدش دیگه واسه استراحت باز رفتیم چهلستون و من همه رو به بستنی دعوت کردم و نشستیم وکفشها رو از پا در اوردیم تا پاهامون هوا بخوره.

اوج لذت من اون موقع بود ویه حس قشنگ شادی همراه با بغض تمومه وجودم رو گرفته بود.وقتی الناز و فاطمه و فرنگیس بستنی میخورند وچشمهاشون برق شادی میزد وباهم شوخی میکردند و میخندیدند .وقتی فاطمه از سرما کز کرد تو بغله من وفرنگیس اصرار میکرد بقیه بستنیش رو بخورم و خودش چای بخوره.وقتی احسان قوری چای اووردو انگار که بزرگترین کاره دنیا رو کرده بود.همشون رو دوست دارم. حتی احسان رو که تمومه ذوق شوقش اینه که یه کاره مهم امروز انجام داده و مهم تصور شده!

وای که عشقه من اوج لذته کسایی هست که دوستشون دارم.وااای که تمومه شادیه من برقه نگاه خونوادمه که میپرستمشون.عشقه من به فرنگیس و الناز و فاطمه و داداش احسانه.دستای سرده فاطمه س که زیر کتم قایمشون میکنم که گرم بشه.خنده های بلند بلنده النازه که با چشم غره بهش میگم بسه ، چقدر میخندی؟؟!چشمای مهربونه فرنگیسه که با نگرانی مراقب اوضاعه ووقتی توش غرق میشی تمومه غصه های دنیا یادت میره.

اینا تمومه لذت من از زندگیه....

عاشقه شبای چهلستونم...........

نظرات 5 + ارسال نظر
بی تفاوت 1390/01/12 ساعت 23:17

مبارک صفحه ی جدیدتون باشه

پانکالا 1390/01/13 ساعت 22:25

لحظه هات پر بار باشه و همیشه عشق بین دوستات و خودت جاری.

[ بدون نام ] 1390/01/14 ساعت 03:38

من هیچ وقت واست کامنت نمیذارم الان هم همینطور

خوب میکنی

هیچی 1390/01/14 ساعت 03:41

راستی نمیگم خونه جدید مبارک

بازم خوب میکنی

دلم می خواهد عزیزم

دلم می خواهد

تمام تلفن های جهان را

تو برداری

برداری که نگویم خسته ام

یا نگویم که جهان

چمدانیست روی دوشم

بی که در ایستگاهی زمین گذاشته باشم اش

بگویم که:ای ‏،به لطف شما

هستیم،زنده مانده ایم

اصلا میان ((ماندن ))و ((در ماندن))

یک ((در ))بسته مگر فاصله نیست؟

دلم می خواهد عزیزم

دلم می خواهد

به هر دری که می کوبم

پشت اش تو منتظر ایستاده باشی.

من دلم میخواهد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد