_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

آچیلای هکر از قرارگاه خاتم النبیا...!

هوالمحبوب:

نشسته بودیم مراسم تقدیر از "بچه های دیروز" رو از شبکه تهران میدیدیم وعجیب نوستالوژی خونم رفته بود بالا ولحظه به لحظه با معرفی و تقدیر هرکدومشون پا به پای "بهروز بقایی" اشک میریختم.از بچه گیم هیچ خاطره ی قشنگی ندارم وهمه ش وحشت بود وکابوس وهیچوقت دلم نمیخواد بازتکرار بشه ولی انگار تنها چیزی که من رو دلتنگه همون روزها میکرد همون برنامه های کودک قدیم بود و چقدر یادش بخیر بود که من رو به بغض دعوت میکرد......

مراسم که تموم شد باز رفتم بیلوکس وباز این سرعت افتضاح اینترنت زد تو حس وحالم وبه زور وضرب هم که شد کانکت شدم وداشتم چاق سلامتی میکردم که یهو مهران پرسید"آجی وبلاگت هک شده؟!"

گفتم :" نه داداشه من!آخه کی به وبلاگه من چی کار داره؟!" وخنده م گرفت...رفتم سراغ وبلاگ که دیدم با این سرعت افتضاح باز نمیشه.کلا سیستم من طاقت این همه ابهت را نداره واگه یه خورده بهش فشار بیاری هنگ میکنه...به پانکالا گفتم:"میگن وبلاگم هکیده!ببین راسته." که زد زیر خنده وگفت :" خودت هکش کردی.نوشته این وبلاگ توسط قرارگاه خاتم النبیا هک شده !!!!پست جدیده؟؟؟" وحالا بخند وکی نخند...

ای بابا! مگه خودم مریضم خودم رو هک کنم؟!تازه من از کامپیوتر فقط بلدم دکمه پاورش رو بزنم!عجبا!

واسه اطمینان به بابا نرس هم گفتم واون هم همین رو گفت وکلی بهم افتخار کرد که اینقدر مهم شدم که من رو هک میکنند ومن هم هی میزنم تو سر خودم که حالا چی کار کنم!بابا میگه از یکی ازدوستام میپرسم باید چی کار کنی .

هرچی میخوام برم تو وبلاگم نمیشه وخطا میده که یهو آچیلای میاد....

بهش میگم دیدی چه خاکی به سرم شد؟لشکر خاتم النبیا هکم کرده!کلا معروف شدم.حالا چی کار کنم؟؟" میخنده وکلی حال میکنه وبعد بهم میگه حاضری چقدر بدی وبلاگت روپس بهت بدم؟

یه خورده فکر میکنم..تو این فاصله به این نتیجه رسیده بودم اگرچه وبلاگم رو دوست دارم اما اگه از دستش بدم مهم نیست...بالاخره زود به نداشتنه نداشته هام عادت میکنم یا حداقل تظاهر میکنم که مهم نیست..حالا مگه چی شده؟؟هرموقع دلم تنگ شد میرم میخونمش مهم نیست....

که بهش میگم هرچی توبخوایی.میگه بیست تومن ومن با کمی تامل قبول میکنم...بهم میگه اصلا میدونی کی وبلاگت رو هک کرده؟

تا میام براش توضیح بدم که یکی از کامنتهام بعد ازظهر مشکوک بود وهمون ماجرایی که برای بقیه تعریف کردم رو تعریف کنم، نمیدونم چرا یهو به دلم میفته کاره خودشه!!!!مخصوصا اینکه بعدازظهر اصرار داشت اگه یه چیزی بگه ناراحت نمیشم؟ وحتی ازم قول گرفت ناراحت نشم ولی چیزی نگفت وموکولش کرد به شب!!!!

میگم :آچیلای کار خودته،نه؟"(نمیدونم چرا دلم میخواست بگه نه...حتی با اینکه ممکن بود دیگه وبلاگم رو نداشته باشم!)

خندیدوگفت:"بـــــــــــــــلـــــــــــــــــــــــــــــــــــه  !!!!!......"

و من دیگه بقیه تکست هاش رو نخوندم..از پای سیستم بلند شدم وتو اتاق راه افتادم وهی به خودم غر زدم....الان باید چیکارکنم؟باید چه عکس العملی نشون بدم؟باید چه حرفی بزنم؟باید چیکار کنم؟باید خوددارباشم؟باید فحش بدم؟باید عصبانی بشم؟باید خوشحال باشم؟باید ازشوخیه با مزه ش تشکر کنم وبخندم یا به خاطره اینکه به حریم خصوصیم پاگذاشته نصفش کنم؟نمیدونم.....فقط راه میرم وغر میزنم....

پای سیستم که میشینم میبینم شونصد خط تکست داده ولی هیچکدومش رونمیخونم..فقط میبینم میخواد وبلاگم رو پس بده ولی من نمیدونم چرا دیگه نمیخوامش....

بهش میگم من هیچ حرفه یواشکی توش نداشتم وندارم...من اصلا حرفه یواشکی ندارم ..اگر هم داشته باشم که هرآدمی ممکنه داشته باشه،توی دلم هست وهیچ جا ثبتش نمیکنم...مهم نیست تو سرتاسر وبلاگم را گشتی یانه..چون کافی بود بخوای بگردی ومن باکمال میل قبول میکردم....حرفه من یه چیزه دیگس.....

حسم وحرفم مثل موقعی هستش که میرم خونه سمیه اینا وبهم میگه :کیفت رو بده ببینم چی توش داری ."ومن با اینکه هیچ چیزه یواشکی وخاص ونامعقول یا هیجانی تو کیفم ندارم کیفم رو بهش میدم ،حواسش رو پرت میکنم وخدا خدا میکنم کاش اینقدر پررونباشه بره سر کیفم وکه من ازکارش بدم بیاد وخودش بدونه کارش درست نیست..

یا موقعی که موبایلم رو برمیدارند وتوش کنکاش میکنند که SMS جالب چی داری وچی تو گوشیت داری ومن با اینکه هیچ چیزه خاصی ندارم واونقدرها هم مهم نیست اما کلی بهم برمیخوره..یا مثلا مثل اون روزی که توی ساوه توی اون کافی نت کذایی ،صاحب کافی نت "ID" من رو ازروسیستمم برداشت ولاو ترکوندو وقتی فهمیدم پا توی حریم خصوصیم گذاشته میخواستم بکشمش وبهش گفتم : کافی بود بهم میگفتی "ID" من رو میخوای .اون موقع عکس العمل من بهتر بود حتی اگه منفی بود تا الان که سرک کشیدی توسیستمم....

میدونی بعضی آدمها مجاز به انجام بعضی کارها نیستند .یعنی ازشون بعیده وباید بعید به نظر برسه....یه جورایی چون خودشون واست مهمند باید مراقب رفتارشون باشند وسعی کنند تعریف خودشون را خراب نکنند....

نمیدونم حسم چیه وآچیلای واقعا منظورش چی بوده وکلا میخواسته بازبهونه ای واسه خندیدن پیدا کنه ویا شاید هم

به قول خودش میخواسته درس زندگی بهم بده که به هرکسی اعتماد نکنم .من فقط دارم خودم رابه خوددار بودن دعوت میکنم واینکه مبادا عکس العمل بدی نشون بدم....

میگه قول دادی ناراحت نشی .ولی من ناراحتم،نه از اون بلکه ازخودم. حس بدی نسبت به خودم دارم ولی باز با خودم شوخی میکنم  واز دل خودم در میارم وبه بقیه خبر میدم که وبلاگم رو بهم پس دادند ولی نمیدونم چرا دلم نمیخواد برم سراغش..خودم علت حسم رونمیدونم...شاید اگه یه غریبه بود کنار اومدن با این موضوع واسم راحتتر بود ولی......

نمیدونم

مهم نیست.....

دمت گرم آچیلای ! باحال بود....همین رو میخواستی،نه؟!!!!

نظرات 2 + ارسال نظر

salam dokhtar khoshkele manam pesare khubiam ...dar zemn u az ghadimiha ham hasti ke . . .sari bezan bebinamet

کلا هرکی به مارسید گفت که پسر خوبیه!
خدا قبول کنه!

Faez 1390/01/27 ساعت 02:06

چند دقیقه قبل تر که زدم بخونم، هنوز این پست نیومده بود تو ریدر، بعد یهو گفتم؛ چه حرفا! قرارگاه خاتم بیکار ئه یا چی؟ اصلا چرا هک؟!
بعد اومدم دیدم این پست جدید رو گذاشتی.
راست میگی، دقیقا موافقم که یه چنین حسی هست، که این ورود به حریم خصوصی چیز اذیت کننده ای ئه، حتی اگه آدم هیچ چیز یواشکی ای نداشته باشه، اما اونی که به خودش اجازه میده وارد این حریم بشه، باید بدونه که این کار از نظر اخلاقی دینی یا خیلی چیزای دیگه منع شده و مطمئنا خودش چنین برخوردی رو با خودش نمی پسنده، پس خوبه که حتی شوخی شوخی هم احساس اذیت رو برای کسی پیش نیاره.
خوبه که هستی

الهی ی ی ی!
قرارگاه خاتم الانبیا بیکار نیست..من تازگی هاخیلی معروف شدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد