_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

ممنون که به دنیا اومدی....

هوالمحبوب:  

توی اوتوبوس بودم؛هی جا به جا میشدم  تا خوابم ببره یا حداقل به چشمام استراحت بدم که از درد داشت تیر میکشید.اتوبوس توی پلیس راه توقف کرد و دوتا عقربه های ساعت روی 12 ایستاد وتو افتتاح شدی...ثبت شدی و بالاخره سی سالت شد!!دیدی بالاخره سی ساله شدی؟ سی تا شمع روی یه دونه کیک.تصور میکنم وفوووت میکنم...

توی دلم ذوق کردم؛قند آب شد؛ بعد یهو دلم گرومبی افتاد پایین؛بعد بغضم گرفت...احساساتم درهم بر هم شده بود... تموم سالهای  تولدت را که یادم بودو تبریکاتم را مرور کردم

کاری نکردم...چیزی نگفتم...حرفی نزدم..حتی با خودم هم!امشب از اون شباست.... 

چشمام را بستم وتوی دلم گفتم:   

 

"ممــــنـــــون که به دنیا اومدی!"   همینــــ ....   


 

+ میخواستم ...ولــی خوب نشد بشه  ===>> گوش کنیــد...