_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

شر مرسان....

هوالمحبوب: 

 

خون خونم رو داره میخوره...نمیدونم باید چی بگم یا چی کار کنم؟!خنده هایم همه جنبه ی احترام داره..یعنی بی احترامی نه! 

من را تا کلاس میرسونند ومیرند پی زندگیشان و من با مثلا شوق ازشان خداحافظی میکنم... 

کلاس تمام میشه ومن عازم رفتن وانجام کارهام هستم که دقیقا با زنگ پشت زنگ کلافه م میکنه ومیگه بیایید دنبالم بریم بیرون...مثلا حضرت اجل با من تنها باشند تا مثلا از سلایق وعلایقش شاید صحبت کنه.....از حرص دارم دق مرگ میشم...... 

من معنیه خیلی رفتارها را نمیفهمم...معنیه ایجاد علاقه کردن وجلف بازی های خنده دار که مثلا اسمش میشود محبت کردن در قباله دیگران.... 

صد بار گفتم من از این مسخره بازی ها وآشنا کردنها خوشم نمیاد . باز میخواد رفاقت را تمام کنه ومثلا من رو به یه آدم خوب شوهر بده!!!!! 

میگه میاد دنبالت بیایید دنباله من بریم بیرون! 

از اون اصرار واز من انکارو بالاخره اون پیروز میشه ومجبور میشم با آقای فوق الذکر برویم دنبالش.... 

یکی از همکاراشه وبه نظر اون مثلا آدم حسابیه! 

توی ماشین فقط دارم به خودم فحش میدهم وصدا ازم درنمیاد...بیرون را نگاه میکنم وتا ازم میپرسه چه خبر؟...توی چشماش براق میشم که یعنی با من حرف نزن واون سکوت میکنه.... 

میرسیم درب منزلشون ومن با عصبانیت میشینم صندلی عقب وتمام خیابانها با اخم وعبوسیه من طی میشه.....وقتی پیاده میشیم میکشمش یه گوشه ومیگم: دفعه آخرت باشه من رو درگیر بازیهای مسخره ت میکنی....دفعه آخرت باشه من را مثل خودت تصور میکنی...دفعه آخرت باشه به من مثل یه احمق نگاه میکنی....دفعه آخرت باشه  من را هم جزو سرگرمیهات حساب میکنی...» 

هیچ کدوم از مانتوها رو نمیپسنده...اون هم الان اعصابش خط خطی شده وتا میخواد توضیح بده نیتش خیره ومن اشتباه میکنم با نگاهم تهدیدش میکنم که اگه ادامه بده عصبانی میشم! 

هیچ حرف نمیزنم...چشم میدوزم به خیابان واز خودم متنفر میشم......سر کوچه پیاده میشم خداحافظی میکنم....به محض پیاده شدن اس ام اس میدم:« از خودم خجالت میکشم..از خودم وتمام زندگیم ولحظه های با تو بودنم خجالت میکشم.....توروخدا دیگه منو درگیر بازیها وسرگرمیهات نکن...بهم برمیخوره...من با آدمهای زندگیه تو حتی تو فرق میکنم...مرسی... »

دقیقا چیزی میگم که بهش بربخوره...که بدش بیاد...که پشت دستش رو داغ بذاره من رو توی هیچ کدوم از خیرخواهی هاش دخیل کنه وشرکت بده.....زنگ میزنه...اس ام اس میده ومن فقط سکوت میکنم.... 

مرا به خیر تو امید نیست.....شر مرسان

نظرات 2 + ارسال نظر
محمدرضا 1390/03/01 ساعت 20:57

گفتی دختر خوبی هستی گفتم شاید راضی بشی زن من بشی

عنوان پست رو خوندی ؟
شر مرسان...

ز طرز نوشتنت خوشم اومد

ur welcome

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد