_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

من..ساوه...دانشگاه....یادش بخیر.....

هوالمحبوب:  

آلفرد رو از کیفم درمیارم ومیندازمش روی تخت وبهش میگم دیگه رسیدیم خونه! 

دلم برا اصفهان وخونه تنگ شده بود با اینکه فقط دوروز نبودم وبا اینکه هیچ چیزی اینجا انتظارم را نمیکشه جز درد.... ولی دلم تنگ شده بود....شاید چون من زاده ی دردم وبد عادت شدم! 

این دوروز حسابی توی ساوه کلافه شدم.....ساوه وخیابونهاش رو دوس ندارم....تنفس توی ساوه...قدم زدن توی ساوه...آدمهای ساوه......نه اینکه بدم بیاد ها...نه! فقط دوس ندارم...با اینکه هیچ اتفاق بد یا ناخوشایندی واسم نیفتاده! 

تنها جای قشنگه ساوه که بینهایت دوستش دارم ومیدونم میشه بغض واسم...دانشگاهه....از اون دم در ونگهبانی بگیر تا سقاخونه(آب خوریه دانشگاه) وسلف و کلاسها و آموزش و اون نیمکته روبروی آموزش و چلوکبابیه رو به رو دانشگاه وچمنهای نم داره توی بلوار که قراره از روش هیچوقت رد نشیم چون 

 well-educated تشریف داریم  و سایت و..... 

این دوسال....توی ساوه ودر مسیر ساوه  وبا بچه ها...هنوز تموم نشده دلم تنگ شده......واسه مسیر ساوه که سید جی پی اسش رو به کار بندازه وجاده رو شناسایی کنه...واسه آقای قاسمی که تاتوی ماشین میشنه متکای خوابش رو باد کنه وتا خوده دانشگاه بخوابه......واسه مسیره طولانیتره رفتن به قم که سید انتخاب میکرد تا من رو هرچندوقت یه بار به آرزوم برسونه ....واسه اون کله پاچه ایه نزدیک حرم که یاد نگرفتم کجا بود!.....واسه اون سه راه سلفچگان که هی منتظر بمونی ماشین پربشه وراه بیفتیم وهی راننده تاخوده دانشگاه واست "پارسال با هم دسته جمعی رفته بودیم زیارت " بذاره وهی سیگار دود کنه.....واسه اون نگهبان دم در که تا میبیندت تا کمر خم میشه..حتی واسه اون فلکه ی انار که همه ش دلت میخواست نیست ونابود بشه که هی مجبوری بهش چشم بدوزی تا زمان بگذره وتوزودتر برگردی خونه...... 

این دوروز توی ساوه توی خوابگاه با زینب داشتم آخرین لحظه های دانشگاه را میگذروندم...آخرین لحظه های با هم بودن.....لذت بخش بود..حتی با اینکه استرس امتحان واین کتابه تحوله لعنتی رو داشتیم که هیچی ازش سر درنمیوردیم وهمش تا صبح سوسک و عنکبوت میکشتیم وجیغ میزدیم....!!!!! 

حتی با اینکه یه عالمه خسته بودیم وموقع پیدا کردنه قبله یه مکافاتی کشیدیم که نگو.....!!!!...دستشویی از این وریه پس قبله اینوریه..حالا یه خورده بچرخیم که یه ذره عرفانی تر بشه...حالا یه خورده هم اینورتر که همچین دلچسب بشه....... 

زینب میگه حالا گیر نده هی دعا کن اینوری ما  که مطمئن نیستیم قبله درسته یهو دعات اشتباهی بشه و....... باز میشینیم پای کتابا..... 

سوادم کلا نم کشیده وچهارتا سوتیه خفن میدم.....شاید به خاطره اینکه این چندوقت به سواده همه گیر دادم یهو همچین خدا میذاره تو کاسه م وااااااااااااااااااااای خدا کلی میخندیم......"زینب! چوب سیاهمون را دارند زاغ میزنن!!!!!! .....دیگی که واسه من نجوشه میخوام سره گاو توش بجوشه   (یا یه حیوونه دیگه !!)

تاصبح نشستیم درس خوندیم وکلی حرص خوردیم...خوشبو هم استرس داشت وبا اس ام اسهاش مارو بیشتر مسترس میکرد (لغت من در آوردی با ریشه ی استرس هستش!) وهاله که توی اوجه غم  غرق بود من باید آرومش میکردم اون هم وسطه این همه بلا و سید که من به قوله خودش  با زنگهام شده بودم کابوسه خوابهاش وچقدر تا صبح تحول خوندیم وچقدر ....... همه ش تا صبح سیر خوندنه کتابمون  را نسبت به بقیه دنبالا میکردیم وعجب شبی بود...

 

دلم برای عمو جعفر تنگ شده بود..لاغرتر شده بود و همچین یه نموره آقاتر....وشیرین و نغمه که تپلتر شده بود و مسعود که تکون نخورده بود....ومریم و بقیه که مدتها بود نبودند واین امتحان لعنتی به زور دور هم جمعشون کرده بود..... 

قرار شد دوهفته دیگه وقتی مانیا از اهواز اومد بریم با بچه ها ویلا ومن شدم مسئوله هماهنگی وقراره به کوریه چشمه دشمنانه اسلام ؛"آلفرد" رو هم ببرم!!!!  

البته احتمالا با احسان برم و آلفرد!!

کلا همه به آلفرد من حسودیشون میشه!نگی نگفتم!!!! 

دلم تنگ میشه...دلم تنگ نشده تنگ میشه..برای تمومه لحظهای بیخوابی و زجری که گذروندیم تا ساوه تموم بشه....برای تمومه لحظهای ساوه که من رو به هیچ ولی هیچی قشنگ دعوت میکنه..... 

رسیدم خونه وخوشحالم...همین!

نظرات 2 + ارسال نظر

سلام خوشحالم خانومی.
خسته نباشی و همیشه خوش و شاد باشی.

دختر شرقی

گیتاریست 1390/03/26 ساعت 02:12

راستش منو یاد دوستای دانشگاهی و اون همه بگو بخندی که با هم داشتیم انداختی. کلا رفتم تو فاز اون موقع ها. چنین دوستی هایی هیچوقت فراموش نمیشوند. هیییییییییییییییییییییییییی

هی جوونی یادت بخیر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد