_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

هنوز جای توخالی­ست توی دانشگاه...اگرچه یادِتو پُرکرده نیمکتها را

هوالمحبوب: 

همه اش باید با هم اتفاق بیفتد..منی که از عدد ورقم متنفرم...منی که سرم گیج میره از حساب  وحسابرسی وحسابداری واعداد وارقام وآمار واحتمال...همه اش باید با هم اتفاق بیفته....درست روزی که امتحان کوفتیه آمار دارم وهیچ نخوندم وهیچ سر درنمیارم از اینکه احتمال اینکه از ده مهره ی توی کیسه چندتا چه رنگی باشه واینکه میانگین و مد این شونصد رقم چیه و نمودار توزیعه چی در کجا چه شکلی رسم میشه.... همه اش باید با هم اتفاق بیفته.... 

توی درگیری سر دراوردنه نمودارپورسن که نمیدونم چی هست باید "سید" به این نتیجه برسه که محق حلال کردن من نبوده و مرده شوره این دوسال تحصیل راببرند وگند بزنه توی تموم باورها واعتقاد من به خودش وبعد راه بیفتم توی این جاده ی لعنتی که من را میبره به سمت خاطرات دوساله ی زندگیه من....من را میبره به سمت روزهای شیرینی که حالا چیزی جز درد ازش نمونده...همه ش باید با هم اتفاق بیفته...باید برم توی ترمینال ونتونم اتوبوسی پیدا کنم که من را به مقصد برسونه وباید بلیط "اصفهان- قم" بخرم  و بایکی دوساعت تاخیر راه بیفتم.... 

- : "آقا!من بلیط نمیخرم اما پولش را بهتون میدم...من سلفچگان پیاده میشم .چه اصراریه بلیط قم بخرم؟؟؟" 

- خانم باید بلیط بگیرید وگرنه جاها پر میشه!!!" 

لعنت به تمومه جاهایی که قراره پر بشه... لعنت به شهری که من را داغون میکنه!شنیدن اسم قم داغونم میکنه ، چه برسه به سمتش حرکت کردن یا بلیطش رو خریدن!

درد میکشم وبادرد بلیط میخرم..موقع رجوع به صندوق برای حساب کردن پول اشکم قل میخوره پایین! وخانم صندوق دار باتعجب بهم نگاه میکنه ومن لبخند میزنم.... 

احتمالا داره فکر میکنه چقدر برام سخته دارم پول میدم وشاید فکر میکنه....!!! 

طاقت دیدن اسم شهر روی بلیط رو هم ندارم...نمیدونم چرا ولی یهو غر میزنم به سید وفحش میدم به خودم.... 

منتظر می مونم ساعت حرکت اتوبوس برسه وهی با نگاه کردن به کتابی که هیچ ازش نمیفهمم خودم را سرگرم میکنم.... 

موقع سوار شدن که میشه راننده ازم میپرسه :خانم شماره صندلیتون چنده؟؟ 

میگم نمیدونم!!! 

میگه توی بلیطتتون نوشته..نکنه بلیط ندارید؟ 

میگم :چرا!دارم اما نمیدونم... 

باتعجب نگاه میکنه ومیگه بلیطت رو باز کن ببین توش نوشته... 

میگم:میشه شما ببینید شماره صندلیم چنده؟!!! 

شاید فکر میکنه اولین بارم هست سواراتوبوس میشم یا بلد نیستم باید کجا را چک کنم.... 

هرفکری میخواد بکنه...من طاقت نگاه کردن به بلیطم رو ندارم...بذار فکر کنه من یه دختره دهاتی ام!یک دختره دهاتیه تنها که لهجه اش // شیرین وساده بود ولی مثل ما نبود.... 

- شماره صندلیت خانم سیزدهه! 

هه! سیزده!عدد شگون! 

همیشه نسبت به سیزده حس خوبی داشتم ولی امروووز!همه اش باید با هم اتفاق بیفته!.... 

بابغض میشینم روی صندلی وکنارم یه خانم چادری با لبخند سلام میکنه ومیشینه.... 

کتابم را باز میکنم وغرق میشم توی تمام خاطراتم.... 

همه اش باید با هم اتفاق بیفته....حرص خوردنم از دست "سید" ،تاخیر حرکتم به سمت شهری که همه ش بغضه،بلیط صادرشده به اسم "قم" ،جاده ی دانشگاهی که من را میکشه ،امتحان آماری که هیچ ازش سردرنمیارم واین فیلم هندی که یهو حسن سلیقه راننده همه را دعوت به دیدن میکنه!!!!! 

فقط یه فیلم هندی کم داشتیم...... 

مستعده اشکم...مستعد بغض...مستعد دردکشیدن..مستعده.... 

خیلی تحمل میکنم به جاده نگاه نکنم...خودم را سرگرمه کتاب میکنم وخودم هم میدونم دارم خودم راگول میزنم...بلیط توی جیبم سنگینی میکنه...چقدر زمان دیر میگذره...چقدر روز کش دار شده....میرسیم به اونجایی که وقتی با سید ازکنارش رد میشدیم ،سید سلام نظامی میداد(!!!)پرده را کنار میزنم وصورتم را میچسبونم به شیشه وزل میزنم به جاده ...انگار نه انگار دوسال توی این جاده رفتم..GPS  ام کار نمیکنه و انگار همه جا غریبه ست.... 

نمیدونم شاید نور خورشید داره اذیتش میکنه که بهم میگه:دنباله چیزی میگردی توی جاده؟؟ 

رووم را برمیگردونم ومیبینم چادرش رو روی سرش صاف میکنه ولبخند میزنه... 

آرووم میگم:دنباله خودم دارم میگردم...من یه جایی توی این جاده گم شدم وبازصورتم رو میکنم به شیشه وجاده.... 

باز سکوت را میشکنه ومیگه:میخوای خودت را پیدا کنی؟؟؟ 

ایندفعه نگاهش نمیکنم...حس میکنم پر از اشکم....سرم رو میندازم روی کتاب ومیگم :فقط دارم دنبالش میرم..نمیخوام پیدا بشه واسیر دسته من!!!!! 

همه ش با هم باید اتفاق بیفته!!!! 

انگار فقط من توی اتوبوس غرق فیلم شدم که با هر جمله ی با ربط یا بی ربط اشکام را پاک میکنم!!!! 

لعنت به تمامه امتحانهای دنیا.....لعنت به من و هرچی آماره!.... 

میرسم به مقصد....وای جاده داره من رو میکشه!یاد آخرین بودنم توی این جاده من رو میکشه!!! 

بلیط رو از توی جیبم در میارم وبی تفاوت به فرهنگ شهروندی مچاله ش میکنم ومیندازمش توی جاده ودور میشم...سوار تاکسی میشم وچشمام رو میبندم وتا دانشگاه "گلنار" گوش میدم وبیخیال.... 

دیر میرسم سر جلسه..نمی دونم چی توی برگه مینویسم ونمیدونم چی کار میکنم....توی حیاط دانشگاه قدم میزنم وتمام ساوه را با تمومه روزهایی که توش گذروندم نفس میکشم....دوربینم را درمیارم و شروع میکنم به عکس  گرفتن... از سقاخونه شرووع میکنم و به سر در دانشگاه ختم میکنم...صدای بچه ها توی گوشمه....صدای داد زدنشون...صدای خندیدنشون....نگاهم قفل میشه روی نیمکت کنار حیاط که من رووووش نشستم ومنتظره "سلیمون "یم!!!!.... 

همه ش باید با هم اتفاق بیفته...... 

من ،آمار،امتحان، قم،ساوه، جاده ،سید،هزارسال پیش، دانشگاه ،بغض .....،من ،من ،من ،من....

نظرات 1 + ارسال نظر
مردی در تبعید ابدی 1390/06/14 ساعت 22:55

منم از قم بدم میاد دلیلشم بیشتر سیاسیه ، شمارو نفهمیدم چرا

از قم بدتون میاد ، کلا خیلی چیزا نفهمیدم اینکه سید کیه و ....

البته برای دومین باره که به وبلاگتون سر میزنم

قشنگ مینویسی

من ازقم بدم نمیاد
من ازقم درد میکشم
همین
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد