_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

خوشبختیت آرزومه ،حتی با من نباشــــــــــــــــی....

هوالمحبوب: 

این روزها هی اتفاقات خوب وبد من را میبره به گذشته .به دیروز به یه ماه پیش به یه سال پیش به هزارسال پیش ولذت میبرم وآه میکشم وغصه میخورم ومیخندم واشک میریزم....به قول "علیرضا" خدا بیامرز(!!!) :انگار که من اصلا مال امروز واینجا واین مکان وزمان نیستم...انگار جایی توی گذشته گم شدم . گذشته ای که شاید اونقدرها هم قشنگ نیست...ولی من دوستش دارم..بادرد دوستش دارم..با اشک دوستش دارم.... 

فرشته زنگ میزنه ومیگه شهرضا قبول شده و من:هوراااااااااااااااا! 

لیلا زنگ میزنه ومیگه قبول نشده ولی رتبه ش خوب شده .یعنی تکمیل ظرفیت قبولم؟

و من :حتما قبولی!تو رتبه ی خویبی گرفتی.من مطمئنم قبولی.بهت قول میدم.... 

سمیه زنگ میزنه ومیگه قبول نشده ومن: گوربابای دانشگاه!مگه من قبول شدم ورفتم کجا را گرفتم؟خیی دلت میخواد بری دانشگاه بذار واسه سال دیگه.بهتر قبو ل نشدی..امسال ظرفیتها ورشته ها افتضاح بود.... 

آزیتا:من که قبول نشدم.

و من :حالا اونا که قبول شدن خیلی حالیشون بوده؟نه بابا! اطلاعات تو بیشتر از تمومه اونایی هست که قبول شدند....قبول نشدی که بشینی یه دانشگاه حسابی قبول بشی.... 

مریم:من قبول شدما! من:من با تمومه وجودم بهت افتخار میکنم..(این رو با بغض بهش میگم.چون دقیقا درکش میکنم!) 

آچیلای: خاک برسرم!قبول نشدم!میرم ترکیه واسه ارشد .اونجا واسه ما که ترکیم تحصیلات ارزونتره. 

من:ای ول! اونجا هم بهتره هم باکلاستره هم معتبر تره!بهتر که قبول نشدی..... 

گیلاسی بالاخره قبول شدم!من:مبااااااااااااااااااااااارکه!....  

خانم اتحادی: من قبول شدم اما چابهار! 

من: ای ول چابهااااااااااار!کنار دریا عشق وحال! 

خانم اتحادی:همه میگن چابهار هم شد جا؟به نظرت نرم بهتره ، نه؟ 

من:بیخود!ابه همه چه؟؟این همه زحمت کشیدی که نری؟بیخود خودم به زوور میفرستمت.....

و...................... 

یاد خودم میفتم....دوسال پیش بود...وقتی اعظم عمه بهم گفت قبول شدم توی بغل فاطمه م کلی گریه کردم.توی بد موقعیتی بودم..توی بد مرحله ای از زندگی وفقط کار خدا بود که دست به کار شده بود.اینترنت نداشتم..حتی پول هم نداشتم برم کافی نت چک کنم...اعظم گفت قبول شدم.اول به نرگس خبر دادم..کلی جیغ زد وکلی خوشحال شد..بعد به فرزانه.مجبور شدم به اون دومین نفر بگم....چون میخواستم بابا هم بشنوه وبدونه قبول شدم اگرچه فقط تعجب کرد واسش مهم نبود وهنوزم نیست...وبعد به بچه ی جناب سرهنگ.....کلی خندیدیم.... 

یادش بخیر....بعد به همه اس ام اس دادم که قبول شدم...زنگ پشت زنگ وگریه پشت گریه....همه خوشحال بودن...توی بد موقعیتی از زندگیم بودم وفقط این میتونست درد من را کمتر کنه.... رفتم یه کلاسور خوشگل خریدم ویه عالمه خودکار رنگی ویه جامدادی سورمه ای!مثل بچه مدرسه ای ها! 

چقدر توی دانشگاه بچه ها سر به سرم میذاشتند بابت خودکارهام!چقدر استاد "گرد" باهام شوخی میکرد.....

یادش بخیر..... 

چقدر به همه ی کسایی که الان قبول شدند حسودی میکنم...به حسشون ..به موفقیتی که درحال حاضر براشون بهترینه..به چیزی که هنوز قدرش رو نمیدونند.... 

دوسال پیش من توی همین جایگاه بودم والان دارم از همین اتفاق درد میکشم!!!!! 

خیلی ها بهم نگفتند قبول شدند یانه! 

ولی امیدوارم شده باشند. درسته ازشون خبر ندارم وتوی زندگیم نیستند وگم شدندودرستش همین بوده که نباشند اما امیدورام که اونی بشه که دلشون میخواسته ومیخواد

مطمئنم "آریو "قبول شده.با یه رتبه ی خوب ،توی یه دانشگاه خوب.آریو ،همونی که قضاوت کرد وگفت قضاوت نکنم.(اگه اینجا رو خوندی بدون واست یه عالمه خوشحالم!یه عالمه.انگار که تموم بستنی های دنیا را خورده باشم!!!!)  

مطمئنم "فاطمه "قبول شده..یعنی امیدوارم شده باشه، نیلوفر،ماندانا،زهرا،محمد و تو ... 

حتما تو هم قبول شدی....امیدوارم که شده باشی 

خوشحالیه تمومه آدمای زندگیم آرزومه. شروع یه فصل جدید ویه عالمه اتفاقای جدید.....

بازار قبولی دانشگاه وارشد وکارشناسی وکاردانی داغه ومن دارم برای امتحان فردا آماده میشم....واسه یه عالمه تئوری مدیریت.فردا بعد از امتحان واسه دو روز میرم  تهران پیش هانیه.پیش یه قسمتی از گذشته م که تا حالا کنارم بوده.شاید قدم زدیم..شاید کلی حرف زدیم.شاید گریه کردیم.شاید بستنی خوردیم وشاید فقط نشستیم وهمدیگه را سیر نگاه کردیم.باز هم یه جاده که من را به دانشگاه میرسونه ومن هنوز دلتنگم....دلتنگ شهرو اتفاقاتی که اون طرف جاده ست...دلتنگه خودم....

نظرات 10 + ارسال نظر

سلام. منم دختر خوبیم به وبلاگ من سر بزنید و اگه مایل به تبادل لینک هستید به من اطلاع بدید.ممنون

ممنون

سلام بنده مسعود چنگیزی مدیر بلاگ اسکای هستم.به دلیل برخی مشکلات سروری که وبلاگ شما روی آن قرار دارد اطلاعات وبلاگ شما از جمله نام کاربری و پسورد از روی سرور حذف شده و متاسفانه سرور ایمیل بلاگ اسکای هم روی سرور شما بوده و به آن دسترسی نداریم.مشکل بلاگ اسکای از نوع حملات link pr t5 بوده به همین دلیل ایمیلی با مضمون زیر در گوگل میل ایجاد کردیم که فقط گروه بلاگ اسکای به آن دسترسی دارد : linkblogsky@gmail.com از شما خواهشمندیم به محض دیدن این کامنت نام کاربری و پسورد خود را به این ایمیل ارسال نمایید.در صورت ارسال نکردن پسورد یکی از دو موارد زیر برای شما اتفاق میافتد:
1. وبلاگ شما پس از 3 روز حذف میشود
2. زمانی که بلاگ اسکای اقدام به اضافه کردن سرویسی به خدمات خود کند نیاز به نام کاربری و پسورد وبلاگها دارد که در صورتی که نام کاربری و پسورد شما در سیستم موجود نباشد به صورت خودکار بلاگ شما حذف خواهد شد.سریعا اقدام به ارسال نام کاربری و پسورد خود نمایید.باتشکر | مدیر بلاگ اسکای

بررسی میکنم بعد ش اگه درست گفته بودید چشم!

گل پسر 1390/06/15 ساعت 19:05

الـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
هرچقدر میتونی بِکِش!

جان من،این تن بمیره،
اول این آیکنو بزن ببین چیه؟
)X~
بعد ادامه شو بخون.
چرا ؟ آخه چرا؟
چرا تو میتونی اینقدر خوب شعار بدی، ولی اصلا شبیه شعار نباشه؟
منم واسه موفقیت آدمایی که تو زندگیم هستن حاضرم جون بدم.
حاضرم با شدیدترین عذاب بمیرم، تا اونا یه لحظه لبخندی رو لبشون بشینه. همه و همه. حتی کسایی که نمیشناسم.

ولی حتی وقتی اینو برا خودم میگم، از اینکه این حرف تکراری و خز رو میزنم، حالم از خودم بهم میخوره، چه برسه به اینکه به یکی دیگه بگم که من قلبم برا شادیه بقیه می تپه! اوهوععععععععععع!!!

ولی تو اینقدر خوب میگی که آدم فکر میکنه تا حالا نشنیده و ندیده! کسی اینقدر واسه اطرافیانش، واسه شاد کردنشون، حرفای دلگرم کننده بزنه.

توصیه جات!:
1-فقط نگو الـــــــــــــــــــــــــــــی و کوفت!
2- نگو "لاجرم بر دل نشیند"
جون آبجی، اینو حتی از تو هم قبول نمیکنم! چون واقعا خزه!

من اینا را واسه تو نگفتم که قبول کنی
دارم واسه خودم بلند بلند تعریف میکنم
من توی ای موقعیت نمیگم الی وکوفت!
میگم قبول نکن به من چه؟جهنـــــــــــــــــــــــم!

من آبجی نیستم!
الی ام!
یه داداش دارم که واسه کل دنیااااااام بسه
(اعصاب ندارم!)

دلم گرفت وقتی نوشتتو خوندم
کاش هیچ وقت بزرگ نشیم کاش

الهی بگردم!
مگه شدیم؟؟؟؟

گل پسر 1390/06/16 ساعت 01:35

اینا جواب نمیشه!
اینا یعنی خودتم نمیدونی!
چرا دیگه می پیچونی و سنگ رو یخمون میکنی!
واسه همین سوالمو پس میگیرم!

تفسیر ال نا میزان!:
مراد از اصطلاح مهجوره جون آبجی! اون قضیه دوقلوهای تو شکم مادره که داداشه میگه "جون آبجی" اگه بذارم اینطوری بری توی دنیای پر از نامحرم!

من بحث نمیکنم!
با من کل ننداز!

43moon 1390/06/17 ساعت 05:57

salam eli jan

ye soal dashtam

shoma ghasde ezdevaj nadarin ??? :D

نخیر!
مگه اینکه یهو اصرار کنی!

مرضیه 1390/06/17 ساعت 13:37 http://deledige.blogfa.com

سلام یه چیز بگم؟

فکر نکنی می خوام ازت تعریف کنم و از این حرفا نه فقط می خوام بگم که آدم عجیبی هستی تو این چند سال که وبگردی می گردم و دست نوشته های خیلی ها رو می خوندم افرادی مثل تو رو خیلی کم دیدم نوشته هات خیلی جالبن یه جور باحالی می نویسی یه حال و هوای خاصی دارن همیشه دوس داشتم اینجوری بنویسم ولی خب چه می شه کرد این جور نوشتنا استعداد می خواد که ما نداریم

الهی بگردم

ممنون

گیتاریست 1390/06/18 ساعت 09:01

تو هنوز زنده ای؟

شانسه شماست!

گل پسر 1390/06/19 ساعت 02:06

.....................

شعار ندم؟
عجب!
وقتی دقیق میشی توی حرفام باید لذت ببرم اما از دستت حرص میخورم
میخوام بکشمت
اما جواب میدم
شعار نمیدم
من این مرحله رو گذروندم
برو پست اواخر تیر ماه واوایل مرداد رو بخون
"من زنده بودم اما انگار مرده بودم"
اونجا نه شعاره نه هرز نامه!
فقط یه خورده متعادل تعریفش کردم... که موقعه ی خوندنش به خودم هم بر نخوره.داستان به این قشنگی نبود اما گذشت...
مهم نیست...
همه ی وبلاگم رو نخوندی وداری دنباله من میگردی
عجب!
***************
ایمیلت رو حواسم نبود ذخیره کن باز بفرست.مرسی
اینجا رووم نمیشه داد وبیداد راه بندازم

گل پسر 1390/06/24 ساعت 11:02

.............

نگران تعریف من نباش
حله!
میفهمم اما کلمه برای توضیحش ندارم
امیدوارم به نتیجه برسی
همین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد