_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

باد خنک از جانب خوارزم وزان است...

هوالمحبوب:

بالاخره از راه رسید،بالاخره با این همه انتظاری که خودآگاه یا ناخودآگاه کشیدم وکشیدیم رسید وخدا را شکر!با اینکه من کلی سرمایی هستم وکلا توی ایام سرد سال فلج میشم و تا میخوام بیام توی فضای آزاد کلی باید چادر چاقچوق کنم وکلی لباس بپوشم و به قول فرنگیس میشم مثل گلابی اما باز خداراشکر...

پاییز رو دوس دارم.زمستون هم همینطور!با اینکه دختره تابستونم اما پاییز وزمستون را بیشتر دوست دارم.با اینکه کلا توی پاییز وزمستون من همه ش چسبیده م به بخاری واز کنارش جم نمیخورم وناخنهام بنفش میشه همیشه از سرما وهمه ش غر میزنم سرده سرده باز هم دوستش دارم.

تابستون امونم را بریده بود.فضای سنگینش خفه م میکرد.اصلا من شش ماه اول سال رو به غیرازاردیبهشت که عاشقشم ،دوست ندارم.نه خودش را دوس دارم نه هواش رو نه خاطراته مزخرفش رو.مخصوصا امسال که کلا هرچی روز اومد ضده حالی بود بر تاریخه بشریته الی وفعلا برای خالی نبودنه عریضه  وسلامتی آقای راننده صلوات!

اول مهر وبوی برگهای زردو قهوه ای وبوی کتاب وکلاس ومداد وتراش وپاک کن ومدرسه وخانوم اجازه!

بوی کیفه کوله پشتی که من هیچ وقت اجازه نداشتم پشتم بندازم وباید دستم میگرفتم.بوی از خونه تا مدرسه تند تند رفتن وبه مغازه ها نگاه نکردن.بوی آبخوری ویه لیوان سبز رنگ که همیشه گمش میکردم وهمیشه مامانی دعوام میکرد که چقدر بی عرضه م باز پیدا میشد وباز گم میشد ومن همیشه دلم میخواست با دست آب بخورم وبوی اون کفش زردها که شبیه گالش بود وفقط من توی مدرسه ازش داشتم وهمیشه بچه ها بهم حسودی میکردند.تازه دو جفت هم داشتم!

یه عالمه بوهای خوب و خوب که هرچی از نظر فیزیکی بزرگ شدی وقد کشیدی بوهاش عوض شد وبعد شد بوی کلاسور وخودکار وچادره کشدار وکیف مهندسی و کتاب حسابان و جبر وهندسه تحلیلی وبعدشم بوی کنکور و یه خورده بعد ترش بوی ترجمه متون ادبی و اصول ومبانی نظری ترجمه واین ترم چه واحدی برداشتی ؟ و من که این ترم دانشگاه نمیام واین پسره چقدر لوسه واون دختره چقدر ملوسه وباز یه خورده بعد ترش بوی کتابای مدیریت عمومی وتکنولوژی وسازمانهای پیچیده ی استراتژیک محور و کیفه کوله پشتی که حسرت بچه گیت بود بندازی روی کوله ت والان اگه نندازی باید کلا یه تاکسی بگیری واسه اوردنه کیفت وبعد هم اون آخرا رسیدن به این نتیجه که اگه تا دکترا هم درس بخونی همین آشه وهمین کاسه وباز هم به به بوی پایـــــــــــــــــیــز!(کلا ارتباط رشته ها را از دبیرستان تا فوق لیسانس داشتی؟!کلا الان من کی ام؟اینجا کجاست آیا؟)

دلم واسه رفتن به مدرسه ودانشگاه کلا ضعف میره .واسه نشستن سر کلاس . وگویا دیگه امسال از این خبرها نیست وفوقه فوقش اگه دانشگاه رفتنی شدم باید برم بگردم دنباله یه استاد راهنما ومشاور واینجور برنامه ها واسه گرفتنه پایان نامه .

وآخرین جلسه ی نشستن سر صندلی ومیز ودانشگاه که کلا توی آخرین پنجشنبه ی اردیبهشت به ملکوت اعلی پیوست!!!!!!

همیشه عادتم بود که مناسبتهای خاص رو یادآوری میکردم وتبریک میگفتم

کلا منتظره بهونه بودم واسه دوست من سلام وتبریک وچه خبر؟؟

همیشه اول پاییز که میرسه یاده این خاطره میفتم.

صبح از خواب بیدار شدم و واسه تمومه ادد لیستهای موبایلم  همونطور که توی تختم دراز کشیده بودم،اس ام اس دادم که: رسیدنه اولین روزه پاییزی سال 1386 عمرت مبارک.نود روزه خوبی را واست آرزو میکنم.

یه خورده بعد،میونه اون همه جوابه ممنون ومرسی وتشکر و این حرفا واسم یه شعره قشنگ اومد از طرف بچه ی جناب سرهنگ:

خـــــیزیـــــــد و خــــــــــــــزآریـــــــــــــــد که هنـــــــــگام خــــــــــــــزان اســــــت

بــــــــــــــــاد خــــنـــــــــــــــــک از جــانـــــــــب خــــــــــــــوارزم وزان اســـــــــت...

پاییزه شمام مبارک...

میدونم تمومه ذوقش را به کار برده بود ومنتظره عکس العمله من بود.شعرش وانتخابش بی نظیر بود.کلی ذوق کردم وبهش گفتم :

خیلـــــــــــــــــــــــــــــــی قشنگ بود.مرسی.مطمئنم همیشه یادم می مونه این شعر!

وهمیشه یاد موند.همیشه اول پاییز این شعر میاد به ذهنم.توی  پاییزای وبلاگم هم که مرور کردم  همیشه یادم بوده.اصلا آدم قشنگیها همیشه یادش می مونه.

شاید واسه همینه که این روزها همه ش یاده بچه ی جناب سرهنگ می افتم.یاده تمومه قشنگی ها وانگار یاده هزار ساله پیش!

پــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاییـــــــــــــــــــــــــزتــــــــــ  مــــــــــــــــــــــبـارکــــــــ  !

نظرات 3 + ارسال نظر
مردی در تبعید ابدی 1390/07/03 ساعت 20:51

پادشاه فصل ها پاییز....

سلام دو تاسوال :
اول اینکه چرا اجازه نداشتی کوله رو پشتت بندازی

و میشه یکم بیشتر راجع به این بچه جناب سرهنگ توضیح بدی پسره ،دختره کیه که اینقدر ازش میگی

مرصی
او ن شعرم خیلی قشنگه فک کنم ماله مسعود سعد سلمان باشه

بابا میگفت در شان دخترش نیست مثله دخترای جلف کیف کولش بندازه!!!!
بچه ی جناب سرهنگ یه آدم بود
هیچوقت به دختر و یا پسر بودنش فکر نکردم
اگه میکردم میگفتم دختره جناب سرهنگ
یا پسر جناب سرهنگ
بچــــــــــه ی جناب سرهنــــــــگ!
من زیاد ازش نمیگم
خودش زیاد سر وکله ش تو حرفام پیدا میشه!

ممنون

چقدر باید بگذرد؟؟
تا من
در مرور خاطراتم
وقتی از کنار تو رد می شوم
تنم نلرزد..............
بغضم نگیرد
گریه نکنم
نشکنم
خورد نشم
نمیرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟.........

آیکونه سکوت
.....

من ولی دور 1390/07/04 ساعت 09:13

الی
زندگی واقعی ِ
قصه نیست
قصه هم باشه فصل به فصل تمام میشه ویک قصه ء دیگه
یک آدم دیگه
یک خاطره ء دیگه
یک پاییز ِدیگه
اوکی؟
پاییزت مبارک

روزها میره ویه روزه دیگه ویه خاطره ی دیگه ویه آدمه دیگه ویه عالمه اتفاقه دیگه
ولی
ولی
ولی
الی همون الیـــــــــــــــــــــه
اونه که عوض نمیشه
درستشم همینه که نشه
پاییزه تو هم مبارک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد