_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

یه قصه ی تکراری...

هوالمحبوب:

چرا فکر میکنی من ازروی عصبانیت یه چیزی گفتم وبعد هم که آروم شدم پشیمون شدم و به این نتیجه رسیدم اشتباه کردم وچون آدمه معذرت خواهی وببخشید نیستم تصمیم گرفتم پستم را پاک کنم؟!

عجب!

اگه پستی را پاک کردم ،که نکردم وفقط واسه خودم نگه ش داشتم واسه این بود که بعد از آروم شدنم وبی اهمیت شدنه قضیه واسم به این نتیجه رسیدم اونقدرها هم مهم نیست که من بخوام یه سره سوزن بهش فکر کنم یا واسش وقت بذارم یا حتی راجبش بنویسم یا بخونم.

آخه خودم گه گاه به عنوانه مخاطب میام وبلاگم را میخونم.درست مثله اینکه اولین بارمه ودرست مثل اینکه میخوام ببینم آخرش به کجا میرسه.

حداقلش واسه خودم بود که برش داشتم تا اگه اومدم وقت واسه خوندنش نذارم.

من وقتی عصبانی ام حرف نمیزنم.دااااد میزنم...

ازخواب هم بیدار نشدم برم درمغازه عطاری بگم یه ذره حرف مفت از تو ی قوطیتون بهم بدید واسه وبلاگه الی میخوام.البته اولین بارم هم نبود راجب این قضیه مینوشتم.فقط یه خورده دقت میخواست ببینی وبشنوی وبفهمی.اگرچه اصلا مهم نیست

بیا این پستهای قبلیم!مال چندین وچند ماهه پیشه که تایید حرفهای صندلی قدرت فروخته شده!مخاطبش یکیه.حرفهاش هم یکیه!نویسنده ش هم یکیه! حالا شما باز بگو.....

"دود اگر بالا نشیند،کسر شان شعله نیست....."


"یه نفر بار امانت نتوانست کشید"


نمیدونم شایدبعدها به این نتیجه برسم باز "صندلی فروخته شد" را بذارم سرجاش!با اینکه اصلا واسم مهم نیست